1396/6/22 ۰۸:۰۰
پیرمردی چکمهپوش با صورتی فرتوت درحال زیر و رو کردن خاک باغچه، این تصویر بستهای از اواخر عمر «جلال آلاحمد» است. جریان سیال روشنفکری عصر پهلوی گویا در نقطهای از سرزمین گیلان به او پیوند خورد. اینبار در قامت مرد صورت استخوانی و لاغراندامی توقف میکند. جلال آلاحمد که به گفته خودش از بیماری دکتر شدن فارغ شده است و درس را در نقطه پایانیاش رها میکند مانند هر رونقساز بازار اندیشهای، بر تختهموج درونساحتی خویش نشست تا از خاندان طلبگی خود به گل سرخ حزب توده و درنهایت به دیدار در میقات برود. انسان، هراسان نقطه پایان خود است و این تخته موج، هراسان راکب خود.
جلال و رنجی که برد...
اندیشمندان این سرزمین گاه از آن تخته بر آستان هولناک موج رها شده و گاه خود را به نقطه پایان میرسانند. جلال هرگز نیفتاد، او به نقطه پایان سفرش رسید.
جلال آلاحمد یک روحانیزاده بود، تهرانی و حامل سر پرسودای دانستن. رنجی که میبرد، رنج دانستنی بود که اجبارا در کودکی به توفیق تشرف به علوم دینی راهنماییاش کرد. او و برادر بزرگترش دل به درس پدر خود «آشیخ سیداحمد حسینیطالقانی» دادند. وقتی که جلال [جلالالدین سادات] بای بسما... علوم دین را آموخت، پدر برای تعمیق فرزند، جلال را به نجف فرستاد.
جلال آلاحمد نوجوان اصرار زیادی برای تعلیم در مدارس نوین آن سالها داشت. سر پرسودای دانستن و رنجی که میبرد نتوانست پدر را متقاعد کند، حاج شیخ آقا با این تدریس میانهای نداشت. جلال به هوای ورود به «بیروت» و تعلیم در دانشگاه عازم جهان عرب شد. اما دیری نپایید که خاک «نجف» او را پاگیر کرد، اندکی که دروس جلال به حد اکمال خود رسید، دوباره به ایران بازگشت اما این بار واقعا عزم دانشگاه کرد، پس از آنکه تا مدارج بالای دانشگاهی رسید، در شاخه ادبیات فارسی رخت استادی پوشید. او بعدها میگوید که ورود اندیشمند به حوزه دکتر شدن (مدرک گرفتن) و تلاشهای وافرش جوری بیماری است که عقل را از پای در میآورد. او اگرچه ادیب بود و در سبک نگارش بدونشک قافلهسالار، اما بیشتر باید او را یک روشنفکر رئالیسم در حوزه اجتماعی دانست. البته جلال پس از ورود به ایران، دیگر جلال سابق نبود. حزب توده و یارگیریهای فراوان جریان چپاندیش ایرانی از میان جوانان ماجراجو، او را یک سیاسی درجه یک کرد. جلال آنچنان در حزب غرق شده بود که دیگر مسئول چاپخانه و ستوننویس ماهنامه مردم بود [در ۲۲ سالگی]. پس از آنکه حزب توده رسما خود را در ریل اندیشههای شوروی معرفی کرد، جلال و برخی همفکرانش از حزب جدا شدند. اولین رنجی که جلال برد او را وادار به نوشتن «از رنجی که میبریم» کرد. این نوشتهها بیشتر درحال و هوای اعتراضی همان عصر بود. جلال آلاحمد، چند خصوصیت مهم داشت. نخست آنکه اگر تعریف روشنفکری را به گوشهای بگذاریم، او روشنفکری بود که عمل و سخنش یکی بود.
جلال اهل پز دادن نبود و با مردم همعصر خود یکدست و همدرد سر میکرد. نوشتههای تند انتقادیاش که البته علیه برخی روشنفکران و متفکران تحریر میشد، گواه رویه مردمداری او بود. مردمداری همان خصلت بزرگی است که تا امروز در میان روشنفکران ایرانی شبیه در نایاب شده است.
دوم آنکه او اهل مصلحت نبود؛ زمانی که ایران غرق در رویای غربی بود، او «غربزدگی» را مینویسد، تابلویی تمامقد از سرسپردگی برخی دولتیون و متفکران به تفکرات غربی، بدون هیچابایی از آن سیل خروشان غربگرایانه، دستهای که جنتالماوی آنها در غرب و امید آنها در دستان غربیان خلاصه میشد. این که شرق و غرب کردن - یک حقیقت غیرقابل کتمان است را جلال گوشزد میکند. نمیتوان از نفوذ سیاسی – فرهنگی سخن گفت و از غربزدگی چیزی به میان نیاورد. سوم آنکه او دارای ادبیات خاص خود بود. با مطالعه داستانهای او خواهیم یافت که نوعی از ادبیات تلگرافی سخن گفتن و تسلط به ادبیات محاورهای و ادبیات آکادمیک و حتی کهن، شاخصه حقیقی ادبیات تلفیقی جلال بود، حتی برخی دوستان و همقطاران وی این ادبیات نوشتاری را عین ادبیات گفتاری او میدانند؛ یعنی تلفیق و نوآوری در عین حال التزام به قواعد.
جلال آلاحمد شخصیتی بود که در کتاب «در خدمت و خیانت روشنفکران» یا در «مدیر مدرسه» لحن انتقادی خود را به شکل دوسویه هم به توده مردم و هم به خواص جامعه نشانه گرفت. روشنفکر اجتماعی ذاتا ابعادی چون کالبد جلال باید داشته باشد، بدون وامداری به عموم یا خواص. برخی وی را به دلیل بازگشت عجیبش از اندیشههای مارکسیستی به تشیع نکوهش میکنند. باید از این تحلیلگران پرسید آیا تغییر مرام در مسلک شما گناه یا جهالت است؟ آیا گندیدگی در دریای اندیشه یک انسان میتواند قابل احترام باشد؟ و آیا در دایره آزادی اندیشه این تحلیلگران کسی مانند آلاحمد نمیتواند از خویش برگردد؟ «خسی در میقات» همان میراث چریک فرهنگی تودهای سابقی بود که با مطالعهاش خواهیم یافت که جلال در لفافه از غفلت چند ساله خود در حزب توده تبری جسته و در عیان نیز وارد سلوک حقیقی شده که او را وادار به فهم دقیقتر توحید میکند. توحید جلال آلاحمد توحیدی منشعب از رفتار مردم و افعال اجتماعی بود.
شاید بزرگترین نقدی که به جلال وارد میشود عبور او از سوبژکتیویسم و رسیدن به ابژکتیویسم در برخی نقدهای جامعهشناسانه اوست. البته در این نقد نیز میتوان شرایط اجتماعی عصر جلال و روزگار پر التهاب سیاسی آن سالها را بیتاثیر ندانست. همچنین نگاه ابژکتیو حاکم در حزب توده ایران بر تعمقات این مرد بیتاثیر نبوده است. جلال آلاحمد هر چه بود یا نبود در تاریخ نماند و به امروز رسید، آنانی که امروز او را یکی از عوامل انحطاط روشنفکری در ایران میپندارند، اگر از هاله تبری جستنهایشان بیرون آیند، خواهند یافت که کمتر کسی چون جلال از کثرت به وحدت و از نقد به آلترناتیو پس از آن رسیده است.
منبع: فرهیختگان
کاربر گرامی برای ثبت نظر لطفا ثبت نام کنید.
کاربر جدید هستید؟ ثبت نام در تارنما
کلمه عبور خود را فراموش کرده اید؟ بازیابی رمز عبور
کد تایید به شماره همراه شما ارسال گردید
ارسال مجدد کد
زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.:
قبلا در تارنما ثبت نام کرده اید؟ وارد شوید
فشردن دکمه ثبت نام به معنی پذیرفتن کلیه قوانین و مقررات تارنما می باشد
کد تایید را وارد نمایید