1396/5/3 ۰۷:۲۶
قریب به دو قرن از تلاشهای آغازین متفکرانی که هماکنون بهعنوان آبای معنوی جریان فلسفه تحلیلی شناخته میشوند، میگذرد، درحالی که هنوز هم یکی از بنیادیترین دغدغههای فیلسوفان منتسب به این جریان، یافتن تعریفی مقبول برای ماهیت این نحله فلسفی است. این معضل صرفا دامنگیر جریان تحلیلی نیست
تحلیلی بر «فلسفه تحلیلی» امیر فرشباف: قریب به دو قرن از تلاشهای آغازین متفکرانی که هماکنون بهعنوان آبای معنوی جریان فلسفه تحلیلی شناخته میشوند، میگذرد، درحالی که هنوز هم یکی از بنیادیترین دغدغههای فیلسوفان منتسب به این جریان، یافتن تعریفی مقبول برای ماهیت این نحله فلسفی است. این معضل صرفا دامنگیر جریان تحلیلی نیست و پژوهشگران حوزه فلسفههای معاصر در تعریف و تبیین شاخصهها و خطوط کلی جریان رقیب یعنی سنت فلسفه قارهای (continental philosophy) نیز با چنین دغدغههایی یعنی یافتن شاخصهها و مناطهایی که بر مبنای آنها بتوان فیلسوفان منسوب به این جریان و اندیشههایشان را ذیل یک تعریف واحد گنجاند، مواجهند. تعلیل و تحلیل این مساله به فضایی مستقل نیازمند است که در این مجال و با این مقیاس، گنجایش طرح ندارد. اما شاخصهها و ضوابطی برای درک وجوهتمایز جریان فلسفه تحلیلی از سایر جریانها و نحلهها، از سوی پژوهشگران مطرح شده است که به اختصار به آنها اشاره میشود: الف: تاکید بر استدلال و مدخلیت تام مباحث منطقی در تبیین امور و تاکید بر وضوح و عینیت بهعنوان شاخصهای معرفت صحیح و حقیقی ب: توجه به رویکردهای معرفتشناسانه و تسری دستاوردهای معرفتی به سایر امور و شاخههای مورد بررسی ج: توجه تام و جدی به مقوله زبان در تمام ادوار تاریخ فلسفه تحلیلی د: تاکید بر مفهوم صدق بهعنوان دغدغهای محوری ه: نظاممندی در قالب طرح مسائل و دوری از ابهام و پراکندگی و: گرایش حداقلی به تاریخینگری.
زمینهها زمینههای مختلفی در تبیین تکوین و توسعه جریان تحلیلی برشمرده شده است که به حسب استقرا و نیز با توجه به محدودیت فضا، اجمالا به چند مورد اشاره میشود:
زمینههای علمی: پیشرفتهای سریع و چشمگیر علوم طبیعی و صنایع و به تبع آن افزایش سطح رفاه اجتماعی جوامع غربی، برخی متفکران و فیلسوفان را به سوی بازنگری در مبانی منطقی و روششناختی علوم و توجه بیشتر به معیارهای تجربى سوق داد که این امر در کنار وجود گرایشهای تجربهگرایانه در معرفتشناسی، ایشان را برآن داشت تا هر نوع آموزه یا نظریه متافیزیکی یا عقلگرایانه را طرد کرده، فاقد معنای محصل، آزمونناپذیر و درنتیجه مهمل بینگارند. البته تحصلگرایی یکی از شاخهها و گرایشهای فلسفه تحلیلی بود که در تب و تاب فضای متافیزیکستیز و علمپرستانه پس از عصر روشنگری سر بر آورد و اندکی بعد نیز به دلیل ناسازگاریهای نظری درونی و انتقادات خود فیلسوفان جریان تحلیلی افول کرد. زمینههای فلسفی: ایدهآلیسم مطلق هگل - به وجه سلبی- یکی از زمینههایی است که واکنشهای منفیای را سبب شد که وجه بارز آنها، مقابله با مبهمگویی و جنبههای افراطی افکار هگل و مفسران انگلیسیاش همچون برادلى و مک تاگارت در کمبریج و آکسفورد بود. بستر دیگر تحقق فلسفه تحلیلی درکنار عوامل مذکور، گرایش قدیمیای بود که از لایب نیتس به ارث رسیده بود و آن، نوعی تمایل عمومی به تاسیس یک نظام منطقی صوری نوین مبتنی بر کارکرد علائم درکنار توجه به مقوله زبان و تحلیل زبانی مفاهیم بود که از لاک و بارکلى به یادگار مانده بود. این عوامل در کنار نبوغ ذاتی برنارد بولتسانو، ریاضیدان و فیلسوف متاله آلمانی، وی را به سوی تدوین منطق واریاسیون (Logic of variation)، نظریه تسویر (Quantification) و معناشناسی مبتنی بر تفکیک ایدهها و گزارههای فینفسه از سایر معلومات و طرح نظریات نوین دیگری سوق داد که از سویى ریشه در اعماق تاریخ فلسفه و افکار فیلسوفان پیشین داشت و از سوی دیگر الهامبخش متفکران پس از خود همچون فرگه، وایتهد، مور، راسل، ویتگنشتاین، کواین و دیگران واقع شد تا جایی که مایکل دامت از بولتسانو با عنوان «پدربزرگ ارشد فیلسوفان تحلیلی» یاد میکند. زمینههای اجتماعی: درکنار علل و عوامل علمی و فلسفی، محققان و مورخان فلسفه از زمینههای اجتماعی و سیاسی هم بهعنوان بسترهای توسعه و رشد جریان تحلیلی یاد میکنند. پدیدهای مانند ظهور نازیسم و فاشیسم در اروپا، حدفاصل دو جنگ جهانی و متعاقب آن تبعید یا مهاجرت برخی فیلسوفان تحلیلی به کشورهای انگلیسی زبان و آمریکا، موجب آشنایی بیشتر جوامع فلسفی با این گرایش و درنتیجه توسعه آن شد. ناگفته نماند که برخی نیز با ملاکهای جغرافیایی سعی در تعریف و تحدید سنت فلسفه تحلیلی و تمایز آن از سایر حوزهها داشتند که البته امروزه دیگر چنین معیارهایی نزد محققان متروک تلقی شده و صرفا جنبه تاریخی پیدا کردهاند.
ادوار فلسفه تحلیلی سنخ نگاه به سیر تطورات جریان فلسفه تحلیلی، دراین بخش نه فیلسوفمحور است و نه مسالهمحور، بلکه تاریخمحور و مبتنی بر تمایز چهار مرحله سنت تحلیلی از یکدیگر و بیان وجوه اشتراک و افتراق آنهاست. ۱- دوره اصالت رویکردهای منطقی - ریاضیاتى: این دوره همانطور که اشاره شد با تلاشهای بولتسانو آغاز شد و با دغدغههای منطقی-ریاضیاتى و معناشناختی فرگه به کمال رسید تا راه برای وایتهد و راسل، مور و ویتگنشتاین تراکتاتوس باز شود. این مقطع، دوره آمیختگی اندیشههای منطقی و زبانشناختی با متافیزیک است، به نحوی که به وضوح میتوان جنبههای مابعدالطبیعی افکار آبای نخستین سنت تحلیلی را بدون تکلف تشخیص داد. نظریاتی همچون تفکیک ایدهها و گزارههای اداشده، دریافت شده و فینفسه از یکدیگر، مقابله با شکگرایی و گرایش مطلقانگارانه به حقیقت نزد بولتسانو، مواردی هستند که وی را در سنت فیثاغورى— افلاطونی قرار داده و اصالت آرای وی را حداقل از لحاظ تاریخی تضمین میکند. در فرگه اما میتوان به نظریه «اندیشه»(Thought) و تمایز حیثیتهای مختلف در معناشناسی و اثبات وجودات مستقل از ذهن برای آنان، تفسیر جدید از معنای صدق و نیز تحلیل مفهوم وجود بهعنوان جنبههای متافیزیکی افکار او اشاره کرد که اندیشههای وی را به اعماق تاریخ فلسفه پیوند میزند یا از دغدغههای راسل در تحلیل ذهن یا عالم ماده و تمایل به اثبات یک عامل خنثی در تشکل و تکون حقیقت اولیه جهان، میتوان به مثابه یک مابعدالطبیعه تجربهگرا یاد کرد. یا نزد ویتگنشتاین متقدم میتوان از اعتقاد به تطابق مرزهای زبان طبیعی با مرزهای جهان یاد کرد که در «رساله» مورد تاکید وی قرار گرفت، هرچند که او از این اعتقاد در دوره دوم تفکرش به دلیل ساختار مابعدالطبیعی آن عدول کرد. بر این اساس میتوان گفت هرچند که آغاز این دوره با رهیافتهای متافیزیکی پیدا و پنهان و عطش شدید به تدوین منطق جدید و دغدغههای ابتدایی زبانشناختی همراه بود، اما هر چه که از تکوین و تعین آن میگذشت، رویکردهای تجربهگرایانه و عملگرایانه غلبه بیشتری پیدا کردند. ۲- مرحله اصالت رویکردهای زبانی : ویتگنشتاین را به دلیل اتخاذ دستکم دو نوع جهتگیری عمدهاش نسبت به مقوله زبان، میتوان بهعنوان حلقه واسط و عامل پیوند ادوار مختلف فلسفه تحلیلی تلقی کرد. تغییر رویکرد از اعتقاد به یک زبان صوری و ایدهآل و منطبق بر ساختارها و مرزهای واقعیت در «رساله» در دوره نخست تفکرش، تا اتخاذ موضعی عملگرایانهتر در دوره بعدی و اعتقاد به کاربردهای زبان روزمره در قالب نظریه بازیهای زبانی در «پژوهشهای فلسفی» و تلقی ابزارانگارانه از زبان به جای اعطای شأن تصویرگری به آن — تحولی بود که فارغ از متن و حاشیه هایش— چنین موقعیتی را برای او به ارمغان آورد.
نفى منطقگرایی و طرد زبان صوری ( Formal language) و مقابله با نظریه توصیفات راسل، از شاخصههای اصلی این دوره است. از فیلسوفان حوزه آکسفورد همچون رایل، آستین، استراوسون و گرایس، به اعتباری میتوان بهعنوان فیلسوفان تحلیل زبانی در این دوره و نیز بهعنوان مفسران ویتگنشتاین متاخر یاد کرد. ۳- دوره اصالت رویکردهای پراگماتیستی : آغاز این مرحله با آثار کواین کلید خورد: اول، اعلام عدم کفایت دوره اول فلسفه تحلیلی و دوم، نقادی دوره دوم آن. عصاره انتقادات او به این ادوار، نفى تمایز تحلیلی_ترکیبی در قضایاست که از لایب نیتس، هیوم و کانت آغاز شده بود و تجلی آن را در مجادلاتش با کارناپ برسر صدق تحلیلی میتوان مشاهده کرد. اشکال اصلی کواین به کارناپ، نادیده گرفتن وجه پراگماتیک و تجربى در تفسیر صدق قضایای تحلیلی است و اینکه قواعد نحوی و زبانشناختی هرچند در تفسیر لازم هستند اما کافی نیستند. تز اصلی کواین، «کلگرایی»(Holism) است که برمبنای آن پنج نقطه عطف برای سیر تجربهگرایی از لاک تا زمان خودش برشمرده است که طبق آن یافتن شبکهای از معناها در یک متن را به جای بررسی جز به جز و قضیه به قضیه برای اثبات صدق جملات پیشنهاد میکند. دونالد دیویدسن فیلسوف شاخص دیگر گرایش پراگماتیسم منطقی است. دیویدسن را از لحاظى میتوان مفسر و پیرو کواین تلقی کرد و از جهتی دیگر منتقد وی. تفکیک حیث معنا از صدق، قبول نحوهای از معنای عقلانیت ماتقدم، اعتقاد به سهگانه ابژه- سوژه - مفسر در تفسیر، تمایز شکاکیت عام از شکاکیت نسبی، و اعتقاد به وحدتگرایی در حوزه فلسفه ذهن از شاخصهها و خطوط کلی افکار او هستند. ۴- مرحله پساتحلیلى : در تحلیل مقومات اندیشه ریچارد رورتى - بهعنوان متفکر سرنوشتساز این دوره - به عناصر غیرتحلیلی بسیاری همچون فوکو، هایدگر، دریدا و جان دیویی بر میخوریم. به بیان دیگر و با نگاه مکتبمحور، میتوان از عناصری چون پراگماتیسم، اگزیستانسیالیسم و پستمدرنیسم در کنار فلسفه تحلیلی، بهعنوان مولفهها، اجزا و مقومات افکار رورتى یاد کرد. همچنین رورتى یکی از شخصیتهای برجسته «فرافلسفه» (Meta philosophy) در تفکر فلسفی معاصر غرب است که براساس آن، فلسفه باید از تمامیت هویت و مشروعیت خود دفاع کند تا موجودیتش را حفظ کند که این امر، فلسفه را در انفعالیترین و تدافعیترین وضعیت ممکن درطول تاریخ حیات خود قرار داد. نفى نظریه بازنمایی (Representation) در جمیع ابعادش، اتخاذ مواضع و رهیافتهای عملگرایانه و کارکردگرایانه در معرفتشناسی، تعمیق گسست تاریخی ابژه — سوژه دکارت، نفى تلقی ساختارمندى زبان به تبع دیویدسن، رجوع به سنت قارهای برای بازسازی پراگماتیسم، گذار از فلسفه به فرهنگ و سیاست و اعتقاد به فلسفه «تهذیبگر و آموزنده» به جای فلسفههای نظاممند، شاخصههای افکار رورتى در ادوار مختلف تفکرش هستند. این دوره را به اعتباری میتوان وضع مقابل (Anti thesis) سنت تحلیلی تلقی کرد که در بطن این جریان تکون یافته و این جریان را به سوی وضع مجامع (Synthesis) آتی سوق میدهد و در عین اینکه به لحاظى ختم آن را اعلام میکند، از جهتی دیگر آغازگر فصل جدیدی در تاریخ فلسفه معاصر است. فصلی که از طرفی زمینههای پیوند، گفتوگو، عطف و تناظرهای احتمالی با جریانهای رقیب را دارد و از طرف دیگر به تحدید ثغور و تعیین جایگاه اصلی و صحیح سنت فلسفه تحلیلی در فلسفه معاصر غرب میانجامد. منابع: خاتمی، محمود، مدخل فلسفه غربی معاصر رعایت جهرمی، محمد، فلسفه زبان قارهای و فرهنگی فرگه، گوتلوب، درباب مفهوم و مصداق، ترجمه راحله گندمکار کرد فیروزجایى، یارعلی، فلسفه فرگه گلاک، یوهان هانس، پیدایش فلسفه تحلیلی، ترجمه عبدالرزاق حسامىفر لاکوست، ژان، فلسفه در قرن بیستم، ترجمه رضا داوریاردکانی ود برگ، آندرس، تاریخ فلسفه تحلیلی از بولتسانو تا ویتگنشتاین، ترجمه جلال پیکانی و بیتا... ندرلو
منبع: فرهیختگان
کاربر گرامی برای ثبت نظر لطفا ثبت نام کنید.
کاربر جدید هستید؟ ثبت نام در تارنما
کلمه عبور خود را فراموش کرده اید؟ بازیابی رمز عبور
کد تایید به شماره همراه شما ارسال گردید
ارسال مجدد کد
زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.:
قبلا در تارنما ثبت نام کرده اید؟ وارد شوید
فشردن دکمه ثبت نام به معنی پذیرفتن کلیه قوانین و مقررات تارنما می باشد
کد تایید را وارد نمایید