1396/3/16 ۰۹:۳۶
نگاهی به کارنامه ادبی فریدون توللی، پرویز شاپور، محمد بیابانی، تیمور ترنج، مهرداد فلاح و مسعود امینی نیمنگاه بخش عظیمی از مخاطبان شعر نیما و شاگردانش و حتی شاعران مدرن و پسامدرن، با شعر فریدون توللی و گروه رمانتیک، به جریان پیشرو پیوستند و شعر این شاعرانِ رمانتیک، پلی بود به سوی شعر آوانگارد؛اگر بخواهیم اکنون بدونِ تعصب به مخالفت توللی با نیما بپردازیم باید به او حق بدهیم که لااقل تا حوالی سالهای 30-31، شعر وی از نوگرایی متعادلتر و مخاطبپسندتر و البته از پرسپکتیو شعری برخوردار بود.
نگاهی به کارنامه ادبی فریدون توللی، پرویز شاپور، محمد بیابانی، تیمور ترنج، مهرداد فلاح و مسعود امینی نیمنگاه بخش عظیمی از مخاطبان شعر نیما و شاگردانش و حتی شاعران مدرن و پسامدرن، با شعر فریدون توللی و گروه رمانتیک، به جریان پیشرو پیوستند و شعر این شاعرانِ رمانتیک، پلی بود به سوی شعر آوانگارد؛اگر بخواهیم اکنون بدونِ تعصب به مخالفت توللی با نیما بپردازیم باید به او حق بدهیم که لااقل تا حوالی سالهای 30-31، شعر وی از نوگرایی متعادلتر و مخاطبپسندتر و البته از پرسپکتیو شعری برخوردار بود. به نظر میرسد که شعر توللی هنوز هم درسهای زیادی برای آموختن به شاعران جوان، حتی در قرن بیست و یکم دارد. پرویز شاپور را به دو عنوان در هنر مدرن میشناسیم؛ عنوانِ اول، همسر فروغ فرخزاد است و دوم، کسی که کاریکاتورهای شاعرانه و شعرهای منثور کاریکاتورمانندش، با گربهها و ماهیهای تکرارناشدنیاش، در ادبیات و هنر ایران ماندگار شد.واقعیت این بود که شاپور، شعر «اجرا نشده»ای داشت که در حوزه «شهود»، شعر بود اما در حوزه «اجرا»، شعر نبود اما همین شعر «اجرا نشده» به شاعرانِ موج نو و حتی موج ناب و بعدها شاعرانِ دهه هفتاد، پیشنهاداتی را در رسیدن به مرزهای تازه ارائه داد که بسیاری از شعرهای «اجرا شده» ارائه نداد. محمد بیابانی، معلم بود در بوشهر و گرچه شهرتش در کشور نه به حد منوچهر آتشی رسید نه علی باباچاهی اما چند نسل از شاعران بوشهر، در حوزههای مختلفِ شعری، متأثر از شعرها و آراءاش بودند و هستند؛ در استانی که مدرنیسم با آهنگی آرام - گاه در حد توقف - به پیش میرفت و محتملاً از معدودمناطق ایران است که اگر با فاصله سه دهه، دوباره به آنجا سری بزنید، تغییر چندانی نکرده، بیابانی ترجیح داد مقیم موطن بماند و خود، بخشِ مهمی از امکانات شهرش شود. شاعری که سالها برای کشورش سرود و سرانجام هم در 49 سالگی درگذشت بیآنکه توقعی از کسانی داشته باشد که پس از مرگش، بسیار با شعرها، سنگ قبر و یادگارهایش، سلفی گرفتند! تیمور ترنج، سرباز وطن بود و البته هیچ گاه نخواست نانِ این سربازِ وطن بودن را بخورد.بر شاعران دیگر نتاخت و با زمانه نیز نساخت.زبانِ نرمی داشت شعرش، که متفاوتش میساخت با بخش اعظم سرودههای جنگ، که اغلب «درشتگویی» را با «حماسهسرایی» اشتباه میگرفتند. در سالهای 76 تا 80، گاه در حد یک ستاره سینما، در رسانهها درخشید و هفتهای نبود که یک یا دو مصاحبه از وی یا مقالهای از وی یا نقدی بر آثارش در روزنامهای منتشر نشود؛ با این همه، رسانه همان قدر که مهربان است در قبال ستارگان، ناگهان بیرحم هم میشود. سالهاست که رسانه، دیگر برای سرهنگ نامهای نمینویسد! با این همه، مهرداد فلاح هنوز هم در این کمتوجهی عمومی، هم منتقد برجستهایست هم شاعری پیشرو که هنوز هم با پیشنهادهای تازهاش روی پاست. مسعود امینی از آن نوجوان عضو آفرینشهای ادبی کانون که در تابستان 63 به اردوی دماوند آمد و به دلیل وامداری شعرش به شعر شاملو، موردِ توجه شاعران جوان حوزه هنری قرار نگرفت، فرسنگها فاصله گرفته است. دیگر برای خودش پیرمردی شده! در دهه هفتاد، او چندان در بندِ افقهای تازه در شعر نبود اما شد وقایعنگار شعر هفتاد و کتابش در این باره، شد از معدود مکتوبات آن دهه که به یادگار ماند برای دهههای بعد.
یزدان سلحشور - شاعر، منتقد
از پنجم تا دهم خرداد مصادف است با سالروز تولد 6چهره ادبی که در مقاطع مختلف زمانی، بر شعر ایران تأثیرگذار بودهاند؛ شاید در این میان، تنها پرویز شاپور[متولد 5 خرداد 1302- وبه روایتی دیگر 5 اسفند همین سال!که به دلیل اهل طنز بودنش متقاعدکننده است این اختلاف در تاریخ میلاد!-] استثناست چون او را بهعنوان شاعر نمیشناسیم اما کاریکلماتورهای او[واژه «کاریکلماتور» ابداع احمد شاملو بود برای گونه تازهای از کلام «شاعرانه-طنازانهای» که شاپور، آغازگرش بود] شاید بیش از هر شاعر صاحبِ سبکی، بر شعرِ مدرن ایران –از دهه چهل به این سو-تأثیرگذار بوده است به حدی که مشخص نیست بخش اعظم شعر آوانگارد این سالها کاریکلماتور است یا کاریکلماتورهای شاپور، شعر! فریدون توللی[متولد 9خرداد 1298-توارد این روز و ماه با درگذشتش در همین زمان در 1364 البته شبههانگیز است از لحاظ دقت تاریخی-]، محمد بیابانی[متولد 7خرداد24]، تیمور ترنج[متولد 10خرداد 1334]، مهرداد فلاح[متولد 6خرداد1339] و مسعود امینی[متولد 8 خرداد 1345] پنج نفر دیگر این فهرستاند که هر یک به فراخور زمانه و رویکردهای ادبیشان، بر بخشی از شعر مدرن ایران، تأثیری انکارناپذیر داشتهاند.
غزلسرایی با زبانی نرمتر از نیما «فریدون تَوَلَلی در شیراز به دنیا آمد. والدینش از تیره توللی طایفه قشقایی بودند. پس از پایان دوره آموزشهای دبستانی و دبیرستانی در این شهر، وارد دانشگاه تهران شد و در سال ۱۳۲۰ در رشتۀ باستانشناسی دانشکده ادبیات این دانشگاه فارغالتحصیل شد. سپس به کار باستانشناسی روی آورد و تا امرداد ۱۳۳۲ چندی رئیس اداره باستانشناسی استان فارس بود. توللی، پس از شهریور ۱۳۲۰ وارد فعالیتهای سیاسی شد و به نوشتن مقالات سیاسی در نشریات حزب توده و مجموعه سیاسی طنزآمیزی با نام «التفاصیل» پرداخت. توللی پس از کودتای ۲۸ امرداد از فعالیتهای سیاسی دست شست و در کتابخانه دانشگاه شیراز به کار مشغول شد. توللی بر اثر آشنایی با نیما یوشیج در شعر به شیوه جدید گرایش یافت و به یکی از پیشروان آن تبدیل شد. دفترهای شعر «رها» و «نافه» او محصول همین دوران است. وی بعدها به مخالفت با فرم آزاد نیمایی پرداخت و مجموعهای از غزل و قصیده به شیوه قدیم را با نام «پویه» منتشر کرد.توللی با زبان فرانسه آشنایی داشت و اشعاری از شاعران فرانسهزبان را به فارسی برگرداندهاست. او سرانجام پس از سالها بیماری قلبی در سال ۱۳۶۴ درگذشت.»[ویکیپدیای فارسی] توللی را تا پیش از سال 57 و حتی بعد از آن، پدرِ شاخهای از شعر نو میدانستند که به «رمانتیکها» مشهور بودند و شاگردان نیما، آن را شاخهای انحرافی مینامیدند که دستاوردهای نیما را در معرضِ تهدید قرار میداد و متقابلاً «رمانتیکها» هم، نیما و شاگردان نیما را، مسئولِ تخریبِ دستاوردهای شعر هزارساله میدانستند و خود توللی هم از ایشان بهعنوان «نیماپرستان» ذکر خیر[یا شر؟!] میکرد با این همه واقعیت امر این بود که بخش عظیمی از مخاطبان شعر نیما و شاگردانش و حتی شاعران مدرن و پسامدرن، با شعر توللی و گروه رمانتیک، به جریانِ پیشرو پیوستند و شعر این شاعرانِ رمانتیک، پلی بود به سوی شعر آوانگارد؛ اما از همه این نکتهها که بگذریم نمیتوان منکر زبان نرم توللی در شعر و فضاسازی تحسینبرانگیز وی شد. اگر بخواهیم اکنون بدون تعصب به مخالفت توللی با نیما بپردازیم باید به او حق بدهیم که لااقل تا حوالی سالهای 30-31، شعر وی از نوگرایی متعادلتر و مخاطبپسندتر و البته از پرسپکتیو شعری برخوردار بود. به نظر میرسد که شعر توللی هنوز هم درسهای زیادی برای آموختن به شاعران جوان، حتی در قرن بیست و یکم دارد. بلم آرام چون قویی سبکبال به نرمی بر سر کارون همی رفت به نخلستان ساحل قرص خورشیــــد ز دامان افق بیرون همی رفت شفق بازیکنان در جنبش آب شکوهِ دیگر و راز دگر داشت به دشتی پر شقایق باد سرمست تو پنداری که پاورچین گذر داشت جوان پارو زنان بر سینه موج بلم میراند و جانش در بلم بود صدا سر داده غمگین در ره باد گرفتار دل و بیمار غم بود «دو زُلفونِت بُوِد تار رُبابم چه میخواهی از این حال خرابُم» «تو که با مو سرِ یاری نداری چرا هر نیمه شو آیی به خوابُم» درون قایق از باد شبانگاه دو زلفی نرم نرمک تاب میخورد زنی خم گشته از قایق بر امواج سر انگشتش به چین آب میخورد صدا چون بوی گل در جنبش آب به آرامی به هر سو پخش میگشت جوان میخواند سرشار از غمی گرم پِی دستی نوازشبخش میگشت «تو که نوشُم نِیی نیشُم چرایی تو که یارُم نِیی پیشُم چرایی» «تو که مرهم نِیی زخمِ دلُم را نمک پاش دل ریشُم چرایی» خموشی بود و زن در پرتو شام رخی چون رنگ شب نیلوفری داشت ز آزار جوان دلشاد و خرسند سری با او، دلی با دیگری داشت ز دیگر سوی کارون زورقی خُرد سبک بر موجِ لغزان پیش میراند چراغی کورسو میزد به نیزار صدایی سوزناک از دور میخواند نسیمی این پیام آورد و بگذشت: «چه خوش بی، مهربونی از دو سر بی» جوان نالید زیر لب به افسوس: «که یک سر مهربونی، درد سر بی»
پرویز شاپور؛رویاهای مرد ماهیگیر شاپور را به دو عنوان در هنر مدرن میشناسیم؛ عنوان اول، همسر فروغ فرخزاد است و دوم، کسی که کاریکاتورهای شاعرانه و شعرهای منثور کاریکاتورمانندش، با گربهها و ماهیهای تکرارناشدنیاش، در ادبیات و هنر ایران ماندگار شد.« شاپور فعالیت روزنامهنگاری خود را در روزنامههای محلی خوزستان از زمانی آغاز کرد که در آنجا میزیست. از سال ۱۳۳۷ به بعد در مجله توفیق با اسم مستعار «کامی»، «کامیار» و «مهدخت» مطلب مینوشت. پس از آن در نشریه خوشه به سردبیری احمد شاملو که در دهه ۴۰ شمسی چاپ میشد، به فعالیت پرداخت.پس از جدایی از فروغ، شاپور هرگز دوباره ازدواج نکرد و تا آخر عمر همراه با کامیار و برادرش دکتر خسرو شاپور در یک خانه قدیمی زندگی میکرد. وی در ۶ تیر ۱۳۷۸ در بیمارستان عیوضزاده تهران بستری شد و سرانجام در ساعت ۶ صبح ۱۵ مرداد درگذشت. آرامگاه پرویز شاپور در قطعه هنرمندان بهشت زهرای تهران است. کاریکلماتور کلمهای ترکیب یافته از کاریکاتور و کلمه است که شاملو این نام را برای نخستین بار بر برخی از نوشتههای پرویز شاپور نهاد. تولد کاریکلماتور در ۲۱ خرداد ۱۳۴۶ در نشریه خوشه به سردبیری احمد شاملو بود.»[ویکیپدیای فارسی] واقعیت این بود که شاپور، شعر «اجرا نشده»ای داشت که در حوزه «شهود»، شعر بود اما در حوزه «اجرا»، شعر نبود اما همین شعر «اجرا نشده» به شاعران موج نو و حتی موج ناب و بعدها شاعرانِ دهه هفتاد، پیشنهاداتی را در رسیدن به مرزهای تازه ارائه داد که بسیاری از شعرهای «اجرا شده» ارائه نداد. [گرچه ماندگاری نام وی را در ادبیات معاصر، مدیون طنزنویسی وی دانستهاند اما واقعیت امر، همان است که عرض کردم! از خدا که پنهان نیست از شما هم پنهان نباشد، پرویز شاپور از لااقل 95 درصد شاعران یک قرن اخیر شاعرتر بود گرچه هیچ وقت ادعایش را نداشت!] *اگر بخواهم پرنده را محبوس کنم، قفسی به بزرگی آسمان میسازم. *دلم به حال ماهیها میسوزد چون هیچکس اشکشان را نمیفهمد. *وقتی عکس گل محمدی در آب افتاد، ماهیها صلوات فرستادند. *گربه بیش از دیگران در فکر آزادی پرنده محبوس است. *به یاد ندارم نابینایی به من تنه زده باشد. *هر درخت پیر، صندلی جوانی میتواند باشد. *به عقیده گیوتین، سر آدم زیادی است. *غم، کلکسیون خندهام را به سرقت برد. *بلبل مرتاض، روی گل خاردار مینشیند! *قطره باران، اقیانوس کوچکی است. *قلبم پرجمعیتترین شهر دنیاست.
از بوشهر سرود، برای ایران زیست این وقت روز چه میبارد باید تعادل خود را از دست داده باشد طوفان این وقت روز که شب هم با گورهای کهنه نمیماند کو تا سحر که باد تازیانه نباشد پشتم چه تیر میکشد اکنون. میخواهم از کنار زمین سیر بگذرم دستی میان آمدنت تا من شمشیر میشود چشمی، که آسمان مرا با استخوان رودخانه نشینان بر خاک میکشد. داغ است این کفن داغ است ودر سراب هویداست دودی که بر فراز عفّت و اخلاق میوزد خشکیدن چراغ چه خاموش است باید تهی شده باشد آن گوشهای پاره از صدای سحرگاه «شعر بیش و پیش از همه، در لایههای درونی خویش است که باز میتابد. این است که بازشناخت آن، نیاز به رهبردن به ویژگیهای فردی ـ گروهی و کنکاش جدی دارد. پس نخستین وجه دریافت شعر، کارکرد غریزی ـ طبیعی واژههاست بر بستر احساس در نزد شاعر»[یادداشتی برای شعر/محمد بیابانی] معلم بود در بوشهر و گرچه شهرتش در کشور نه به حد منوچهر آتشی رسید نه علی باباچاهی اما چند نسل از شاعران بوشهر، در حوزههای مختلفِ شعری، متأثر از شعرها و آرائش بودند و هستند؛ در استانی که مدرنیسم با آهنگی آرام-گاه در حد توقف- به پیش میرفت و محتملاً از معدودمناطق ایران است که اگر با فاصله سه دهه، دوباره به آنجا سری بزنید، تغییر چندانی نکرده، بیابانی ترجیح داد مقیم موطن بماند و خود، بخشِ مهمی از امکانات شهرش شود.میتوانست پایتختنشین شود؛شهرت بیشتری مییافت و اسم و رسمی و شاید هم بیشتر از 57 سالی که زندگی کرد، زندگی میکرد؛ لااقل امکانات درمانی پایتخت برای درمان سرطان ریه بیشتر بود.
روایتگر جنگ هشت ساله «در دهم خرداد ماه 1334 در هفشجان از توابع شهرکرد متولد و در خرمشهر بزرگ شده و قبل از انقلاب اسلامی در استخدام نیروی دریایی درآمد. وی همزمان با شروع جنگ تحمیلی به استان بوشهر منتقل و در آنجا ساکن شد. وی شاعر معاصر بود که اشعار نو میسرود. تیمور ترنج به دلیل بیماری کبد و فشار خون با وجود مراقبتهای پزشکان در بخش آی. سی. یو. دچار ایست قلبی شد و مصادف با سالروزِ تولدش ندای حق را لبیک گفت. وی در روزهای پایانی عمرش شعر زیر را برای سنگ قبرش سرود: آنجا که تو خوابیدهای، باران همیشه بهانهای برای گریستن دارد» این روایت انتشارات «سوره مهر» است از زندگی شاعری که سالها برای کشورش سرود و سرانجام هم در 49 سالگی درگذشت بیآنکه توقعی از کسانی داشته باشد که پس از مرگش، بسیار با شعرها، سنگ قبر و یادگارهایش، سلفی گرفتند! [البته در کشوری زندگی میکنیم که مسئولان فرهنگی، از زمان قاجار تاکنون، به شاعران و نویسندگانش به چشم نردبان نگاه میکنند! یک پله نردبان، بشکند یا نشکند، چه اهمیتی دارد؟!] ترنج، سرباز وطن بود و البته هیچ گاه نخواست نانِ این سربازِ وطن بودن را بخورد. بر شاعرانِ دیگر نتاخت و با زمانه نیز نساخت.زبانِ نرمی داشت شعرش، که متفاوتش میساخت با بخش اعظم سرودههای جنگ، که اغلب «درشتگویی» را با «حماسهسرایی» اشتباه میگرفتند. سال در انفجار خاموش بغض هایمان نو خواهد شد و از نو بر کهنگی آواز هایمان خواهد بارید. بیا بنشینیم! بیا بنشینیم و این دقایق ورم کرده را بشماریم روزهای دور شده را به یاد آوریم گریههای از یاد رفته را و رویاهای به دست نیامدهای که در زیر بارش آن همه برف جا ماندند.
در دهه هفتاد چهره شد مهرداد فلاح، از آغازگرانِ شعر موسوم به «شعر دهه هفتاد» نبود؛اساساً شاعری مدرن بود که متأثر از شعرها و آرای یدالله رؤیایی میسرود یعنی نه شعرش، نه آرائش، نه نقدش، در آن زمان که شعر رضا چایچی، کسرا عنقایی، مسعود جوزی، بهزاد خواجات، بهزاد زرینپور، علی عبدالرضایی و ابوالفضل پاشا، به رویکردهایی میپرداختند که بعدها مشخص شد[با ورود متون ترجمه شده] وجوهی از پستمدرنیسم در خود دارند، به «طرز» تازه، تمایل مشهودی نشان نداده بود[این را به این دلیل عرض میکنم که خود، شاهد زنده ماجرا بودم هم در گیلان و هم در تهران] اما زمانی که فلاح به این رویکرد تازه، روی خوش نشان داد[تقریباً همزمان با تغییرِ مشی علی باباچاهی] به ماندگارترین چهره حوزه نقدِ این طیفِ شعری بدل شد و شعرش هم، با انتخاب راه تدبیر و تعادل، توانست از پرمخاطبترین شعرهای دهه هفتاد، تا واپسین روزهای این دهه شود. [من گرچه در سالهای پایانی دهه هفتاد، با وی در تقاطع شدید آرا قرار گرفتم و حتی در چند مجلس و میزگرد، کارمان به جدل کشید اما انکار تأثیر نقد و شعرش، بر همان دهه و دهههای پس از آن، تنها یک اشتباه مهلک تاریخیست در محکمه نقد مدرن ایران.] فلاح، در سالهای 76 تا 80، گاه در حد یک ستاره سینما، در رسانهها درخشید و هفتهای نبود که یک یا دو مصاحبه یا مقالهای از وی یا نقدی بر آثارش در روزنامهای منتشر نشود؛ با این همه، رسانه همان قدر که مهربان است در قبال ستارگان، ناگهان بیرحم هم میشود. سالهاست که رسانه، دیگر برای سرهنگ نامهای نمینویسد![به گمانم اشاره به رمانی از مارکز، اشاره بیموردی نیامد!] با این همه، فلاح هنوز هم در این کمتوجهی عمومی، هم منتقد برجستهایست هم شاعری پیشرو که هنوز هم با پیشنهادهای تازهاش روی پاست. نترس، این پسر این سهرابی که من میشناسم خیال مردن ندارد! زخم کهنهاش را برمی دارد توی کوچهها وُ خیابانها راه میافتد، جار میکشد این طورهاست که عاقبت رخش را به نام خودش میکند، دور بر میدارد آهای، مراقب این بچهها باش! پشت این میدان مدرسهای ست که تابستان هم نمیتواند دَرش را ببندد بچهها را دور این دایره آن قدر میچرخانند که نقش پدر را از بر میخوانند روی صحنه به هر کس که دشنه را دقیق تر، بیست میدهند غصه نخور، این پردهای که من میبینم تمامی ندارد! بروم شاهنامه را دوباره بنویسم
متأثر از شعر شاملو آغاز کرد و به شعری امضادار رسید مسعود امینی از آن نوجوان عضو آفرینشهای ادبی کانون که در تابستان 63 به اردوی دماوند آمد و به دلیل وامداری شعرش به شعر شاملو، موردِ توجه شاعران جوان حوزه هنری قرار نگرفت، فرسنگها فاصله گرفته است. دیگر برای خودش پیرمردی شده! در دهه هفتاد، او چندان در بندِ افقهای تازه در شعر نبود اما شد وقایعنگار شعر هفتاد و کتابش در این باره، شد از معدودمکتوباتِ آن دهه که به یادگار ماند برای دهههای بعد؛ با این همه، همیشه در بندِ مخاطب شعر و رسیدن به شعری بود که احساسبرانگیز باشد و متعادل و روان و تغزلی و اکنون که برای خودش شاعری امضادار شده، شعر سهل و ممتنعاش، یک سر و گردن از شعرهای سادهنویسانه دهه هشتاد، فراتر ایستاده. امینی از معدودشاعرانِ جنوب است که آثارش وامدار موج ناب نیست و نگاهش بیشتر به نابترین لحظات شعری شاگردان نیما در دهه چهل است. تنها کمی برف مانده تا یکی از ما به یکی از ما برسد تا آب شود راه و اگر من مانده باشم یکی از ما به یکی از ما برسد. اگر این برف سرِ باز ایستادن داشته باشد اگر شعرِ زندگی دوباره شروع شود شاید یکی از ما به یکی از ما برسد...
منبع: ایران
کاربر گرامی برای ثبت نظر لطفا ثبت نام کنید.
کاربر جدید هستید؟ ثبت نام در تارنما
کلمه عبور خود را فراموش کرده اید؟ بازیابی رمز عبور
کد تایید به شماره همراه شما ارسال گردید
ارسال مجدد کد
زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.:
قبلا در تارنما ثبت نام کرده اید؟ وارد شوید
فشردن دکمه ثبت نام به معنی پذیرفتن کلیه قوانین و مقررات تارنما می باشد
کد تایید را وارد نمایید