1396/3/3 ۰۹:۱۷
تاكید بر مطالعات بینرشتهای و تعامل و گفتوگو میان دانشهای تخصصی شده بشری، یكی-دو دهه است كه در دستور كار اصحاب علوم انسانی قرار گرفته و ایشان به جای تاكید بر رشتههای مجزا و تخصصی، از ضرورت همنشینی و هم اندیشی میان دانشوران معارف گوناگون برای توضیح و تبیین كردارهای بشری سخن میگویند. فرهنگ رجایی البته گامی از بین رشتهای فراتر میگذارد و معتقد است اساسا باید از خود این اصطلاح (بین رشتهای یا میان رشتهای) نیز فراتر رفت، زیرا در بطن این اصطلاح این مفروض را مشاهده میكند كه گویی اصل با تفكیك و تمایز میان رشتههاست، در حالی كه به باور او فهم جهان انسانی تنها در پرتو نگرشی كلان نگر امكان پذیر است.
علم سیاست و میراث ادبی ایران در سخنرانی از فرهنگ رجایی محسن آزموده: تاكید بر مطالعات بینرشتهای و تعامل و گفتوگو میان دانشهای تخصصی شده بشری، یكی-دو دهه است كه در دستور كار اصحاب علوم انسانی قرار گرفته و ایشان به جای تاكید بر رشتههای مجزا و تخصصی، از ضرورت همنشینی و هم اندیشی میان دانشوران معارف گوناگون برای توضیح و تبیین كردارهای بشری سخن میگویند. فرهنگ رجایی البته گامی از بین رشتهای فراتر میگذارد و معتقد است اساسا باید از خود این اصطلاح (بین رشتهای یا میان رشتهای) نیز فراتر رفت، زیرا در بطن این اصطلاح این مفروض را مشاهده میكند كه گویی اصل با تفكیك و تمایز میان رشتههاست، در حالی كه به باور او فهم جهان انسانی تنها در پرتو نگرشی كلان نگر امكان پذیر است. این رویكرد در آثار این پژوهشگر علوم سیاسی و استاد گروه فلسفه سیاسی و روابط بینالملل دانشگاه كارلتون نیز مشهود است، نوشتههایی چون «مشكله هویت ایرانیان امروز: ایفای نقش در عصر یك تمدن و چند فرهنگ» و «تحول اندیشه سیاسی در شرق باستان.» او به تازگی نیز كتابی با عنوان «بازیگری در باغ هویت ایرانی: سرنمونی حافظ» نگاشته كه به همت نشر نی منتشر شده است. رجایی به تازگی در نشست علم سیاست و میراث ادبی ایران در تالار كمال دانشكده ادبیات و علوم انسانی دانشگاه تهران كه به همت مركز سپهر اندیشه سازمان جهاد دانشگاهی تهران از سلسله سمینارهای آشنایی با ایدههای بین رشتهای در علوم انسانی برگزار شد، سخنانی در این زمینه بیان كرد كه گزارشی از آن از دیده میگذرد.
عنایت استاد من فرهنگ رجایی در ابتدا مفروض مستتر در بحث خود را رابطه میان علم سیاست و میراث ادبی ما خواند و گفت: این مفروض یك پیشنهاد را نیز دربرمیگیرد و آن این است كه ما باید از میراث گذشتهمان برای فهم امر سیاسی بهرهمند شویم. بر این اساس پرسش كلانی را مطرح میكنم كه این دو دغدغه را در بر میگیرد. این پرسش این است كه چرا رهیافت و روش بین رشتهای را كارسازتر میدانم و در تحقیق و تدریس از این رهیافت و روش استفاده میكنم. برای باز كردن این پرسش كلان سه مساله مطرح میكنم و راجع به آنها بحث میكنم: نخست اینكه نخستین الگوهای رهیافتی و روشی در كار و زندگی دانشوری من چه كسانی و چگونه بودهاند؟ مساله دوم اشاره كوتاهی به نمونهای از كارهای دانشوری خودم است كه در آنها از این رهیافت و روش بهره گرفته شده و مساله كوچكتر سوم این است كه در واپسین كتابم «بازیگری در باغ هویت ایرانی: سرنمونی حافظ» است، چه اعتباری برای ادبیات خودمان قایل هستم و چرا چنین اعتباری قایل هستم؟ رجایی در ادامه به پیشینه آموزشی و پرورشی خود اشاره كرد و گفت: وقتی در سال ١٣٥٠ این بخت را یافتم كه به دانشكده حقوق دانشگاه تهران راه پیدا كنم، این اقبال را داشتم كه روانشاد حمید عنایت مسوول گروه علوم سیاسی و جزو نخستین استادانی بود كه با ایشان درس داشتم. عنایت از یك جهت در كلاسها راجع به سیاست ارسطو بحث میكرد و از سوی دیگر همان زمان دستاندركار ترجمه كتاب سترگ ارسطو یعنی سیاست بود كه همان زمان منتشر شد و به نوع خودش یك واقعه بود. بنابراین نخستین الگوی من در طلبگی علم سیاست ارسطو و كتابش سیاست بود. آن زمان نمیدانستم عنوان «سیاست» دقیقا بیانی نیست كه برای كتاب خود قایل است. ترجمه دقیق عنوان كتاب ارسطو از زبان یونانی «امور مربوط به مدینه» است. اگر من امروز همت عنایت را داشتم كه این كتاب را ترجمه كنم، عنوان آن را «امر سیاسی» میگذاشتم. اهمیت این كتاب از این حیث است كه در همان ابتدا راجع به انسانشناسی بحث میكند و به مقایسه انسان با سایر موجودات میپردازد. بعد راجع به تعلیم و تربیت و طبقات اجتماعی و انواع رژیم سیاسی و انقلاب و تاریخ و تحولات تاریخی و... است. بنابراین ناخودآگاه رهیافت و روش امر سیاسی ارسطو را با رهیافت و روشی كه اینجا از آن بحث میكنم، یعنی رهیافت و روش بین رشتهای و میان رشتهای و گفتوگو میان رشتهها یكی دیدم. البته آن زمان هنوز عمق فلسفی اینكه چرا روش ارسطو اولیتر است را در نمییافتم، اما ناخودآگاه جذب این روش بودم. از وبر و اشتراوس تا تیلور و تامپسون رجایی برای تاكید بر اهمیت نگاه بین رشتهای به دانشجویان سفارش كرد كه در معرض و مواجهه اصحاب سایر رشتههایی كه تخصصی خودشان نیست، قرار بگیرند و در ادامه گفت: دومین مواجهه و برخورد جدی من در دوره مطالعه كارشناسی ارشد بود كه دغدغهام مدیریت دولتی بود. مدیریت دولتی دغدغه سود ندارد، بلكه دغدغه خیر و منافع عمومی را دارد. كسی كه به علوم سیاسی و انسانی میپردازد، دغدغه سود شخصی ندارد. مطالعه مدیریت دولتی از این حیث برایم مهم بود كه بدانم امر خصوصی وقتی بخواهد خیر عمومی را نگهبانی كند، چگونه چنین میكند. در این زمینه با ماكس وبر یكی از پایهگذاران اندیشه جهان جدید آشنا شدم. اهمیت وبر در این است كه در رشته مدیریت دولتی بحث اصلی دغدغه سازمان و بررسی مناسبات میان نهادها و سازمان مطرح میشود و بحث ماكس وبر در زمینه علل ماندگاری سازمانها و منابع مشروعیت آنها از این حیث اهمیت دارد. وبر ارسطوی زمان است، به این معنا كه وقتی راجع به امر سیاسی حرف میزند، تنها در زمینه قدرت حرف نمیزند و راجع به اخلاق و جامعه و... هم حرف میزند. تمایز مهم وبر در مقاله معروف «سیاست به مثابه حرفه» میان اخلاق مسوولیت و اخلاق هدف یكی از ماندگارترین مقولات است. وبر متفكری میان رشتهای است كه مباحثش حوزههای متنوعی چون تاریخ، جامعهشناسی، سیاست، اقتصاد، دین و... را در بر میگیرد و از رابطه این حوزهها غافل نیست. از این جهت وبر به من یاد داد كه نمیتوان امر سیاسی را فهمید مگر اینكه نگرشی كلان و همهشمول داشت. من حتی تعبیر میان رشتهای را به این دلیل نمیپذیرم كه گویی اصل با جدایی رشتههاست و بعد باید آنها را با هم مرتبط كرد، در حالی كه اصل این تفكیك خطاست. به همین خاطر از تعابیری چون نگرش كلان و همهشمول استفاده میكنم. رجایی در ادامه به چهرههایی چون اشتراوس وای.پی. تامپسون و چارلز تیلور كه در دوره دكترا از آنها متاثر بوده اشاره كرد و گفت: این متفكران نه فقط الگوی كلان و همه شمول ارسطویی و وبری را دنبال میكنند، بلكه به تدریج به دلایل نظری و فلسفی برای این نگرش كلان میپردازند، ضمن آنكه به دلایلی میپردازند كه بلای تخصصی شدن بر سر دانشوران علوم انسانی آورده است. این سه نه فقط به كمبودها بلكه به كژتابیهای علم تحصلی و استدلالی صرف نیز میپردازند. ایشان من را با جهانی آشنا كردند كه در آن تنها یك الگوی عملی كار مثل ارسطو یا وبر ارایه نكردند، بلكه نشان میدادند كه چه بلایی سر اندیشه تجدد میآید زیرا تجدد در آغاز بر آن نبود كه علم تحصلی و عقل ابزاری بر همهچیز غالب شود. بنابراین باید مواظب خطری بود كه ما را به بیراهه میكشاند. ایشان به من یادآوری كردند كه روش و ابزار تقسیم كار (division of labor) امری كارویژهگرایانه (functionalistic) بود و نه تقسیمی هستیشناختی یا معرفتشناختی یا ساختاری یا نظری و همین خاطر كارآمدی دارد و فهم نمیآورد. اما در جهان جدید این تقسیم كار كارویژه گرایانه به نگرشی فلسفی بدل شد و در نتیجه میان حوزههای مختلف علوم انسانی تمایز و رقابتجویی پدید آمد.
انسانیات نه، علوم انسانی رجایی تاكید كرد كه در دانشكده «انسانیات» (Humanities ) و نه «علوم انسانی» فعالیت میكند و گفت: آنجا نگرش كلان است و اگر تمایزی نیز هست، صرفا كارویژهگرایانه است. در این دانشكده میان حوزههای گوناگون گفتوگو صورت میگیرد و به جای كتابهای درسی، كتابهای كلاسیك خوانده میشود و محل بحث قرار میگیرد. درست دیدن با وصل كردن بین رشتهای فرق دارد، ما باید دیدمان به علوم انسانی یا انسانیات را دگرگون كنیم. وی در ادامه به دو كتابش یعنی «پدیده جهانی شدن» (با ترجمه عبدالحسین آذرنگ) و «بازیگری در باغ هویت ایرانی» (سرنمونی حافظ) اشاره كرد و گفت: كتاب پدیده جهانی شدن با اشاره به قصه فیل در تاریكی از دفتر سوم مثنوی معنوی آغاز میشود كه در پایان داستان مولوی میگوید: «در كف هر كس اگر شمعی بدی/ اختلاف از گفتشان بیرون شدی» ادعای من این است كه نمیتوان جهانی شدن را فهمید اگر شمع دست ما نباشد. منظور از شمع، دید درست است. یعنی باید طرز فكری و سطح علمی لازم و دید درست داشت. به زبان مولانا این طرز فكری درست با شمع ممكن میشود. ادعای من در كتاب این است كه این طرز فكر درست همان نگرش كلان است. به همین خاطر است كه كتاب جهانی شدن به مباحث متنوع و كثیری چون تاریخ، اقتصاد، جامعهشناسی، تاریخ علم و فناوری، امپریالیسم و... میپردازد. من معتقدم كه سازمان تجارت جهانی نه فقط ربطی به جهانی شدن ندارد، بلكه میوهچین جهانی شدن و دزدی است كه با جهانی شدن آمده است. جهانی شدن پدیدهای ورای این امور است و وضع بشر كنونی است و باید از وضعیتمان صورتبرداری درست داشته باشیم. این امر ممكن نیست مگر آنكه به توصیه مولانا توجه كنیم و با رشته خاص خودمان و عقل جزوی بحث كلان نكنیم. در كتاب بعدی یعنی «بازیگری در باغ هویت ایرانی» اگرچه ادعا این است كه از روش تاریخی-تاویلی بهره میگیرد، اما در عمل از تاریخ، تاریخ نظامهای فكری به تعبیر میشل فوكو و نه تاریخ فكر، جغرافیای تاریخی، هرمنوتیك و تحلیل متن، ادبیات، تاریخ تحول زبان و ادبیات و عرفان و... سخن میرود و كوشیدهام با بهره گرفتن از متفكرانی چون ارسطو و وبر و اشتراوس و تامپسون و تیلور نظریهای درباره كلاننگری ارایه كنم. ادعای من این است كه ریشه كلاننگری به دلیل سه بعدی بودن آدمی است، یعنی انسان سه بعد دل، ذهن و روح دارد كه هر یك به جای خود عقلانیت خود را میطلبد و به دلیل نوعی از هماهنگی كه میان این سه بروز میكند، گریزی از كلاننگری نداریم.
سه گونه عقلانیت رجایی در ادامه برای توضیح دیدگاه اخیر خود، بخشی از كتاب اخیرش«بازیگری در باغ هویت ایرانی: سرنمونی حافظ» در رابطه با تاكید بر سه ساحت وجودی انسان یعنی دل، ذهن و روح، به صورتهای عقلانیت متناسب با هر یك از این سه بعد پرداخت و گفت: به راستی منظور از عقل، خرد و خردورزی چیست؟ عقلانیت و خردورزی مانند گردش خون و تنفس هوا در بدن، جزو جداناشدنی وجود آدمی است. در عین حال خردورزی فعالیتی خطی و یك بعدی نیست؛ بلكه به سه صورت كلان و به هم پیوسته و در حال گفتوگو در انسانها و جوامع زنده كار میكند. برآیند كناكنش میان این سه صورت همان چیزی است كه خردورزی یا عقلانیت است. از این سه صورت یكی در ساحت خواهندگی و ارضای احتیاجات وجودی و هوسمندی حس و غریزه مادی آدمی و خلاصه در پاسخ به پرسش «چه» عمل میكند و عملكرد آن به لذت و رنج یا خوشی و ناخوشی میانجامد. این وجه عقلانیت با دل ارتباط دارد. صورت دوم در ساحت هوشمندی و تشنگی ذهن فضول و مبتكر آدمی در جهت كسب فهم و دریافت «چگونگی» كاركرد پدیدهها عمل میكند و عملكرد تبیین كارآمدی و ناكارآمدی یا درست و غلط اثباتی و تجربی است. سومی در ساحت خواست مینوی و طلب استعلا و معرفت نسبت به «چرایی» هستی و تجربه زیباییطلبی روح تلاش میكند و عملكرد آن شناخت حسن و قبح یا شایست و ناشایست است. این صورت عقلانیت به ساحت «روح» ارتباط دارد و همان حوزه اخلاق است. به زبان دیگر كار خرد این است كه راهبر خوبی در زندگی باشد و این كار را با انداموارگی و مرتبط عمل كردن اشكال مختلفی كه عقلانیت به خود میگیرد، محقق میكند. رجایی گفت: این سه صورت عقلانیت كه به ترتیب ابزاری، تحصلی و هنجاری هستند، به سه پرسش ذیل پاسخ میدهند: نتیجه پدیده یا مقولهای كه با آن روبرو هستیم اولا مفید است یا مضر؛ ثانیا كارآمد است یا نه و ثالثا چارچوب هنجاری-اخلاقی شایست و ناشایست مقبول را رعایت میكند یا خیر. خلاصه بحث خردورزی در بحث فعلی این است كه بروز عقل هنجاری به آدمی كمك میكند كه باید و نباید را از هم تشخیص بدهد و به این پرسش پاسخ دهد كه آیا صلاح هست كه شخصی كاری را انجام دهد یا خیر. اصل عقل استدلالی (كشف درست و غلط یا از طریق منطق ریاضی و فلسفی یا از طریق تجربه) ممكن میسازد كه به این پرسش پاسخ بدهیم كه آیا شخص قادر است از عهده اجرای كاری برآید یا خیر. عقل ابزاری نیز از طریق پاسخ به این پرسش كه اقدام مورد نظر سودآور است یا خیر، سنجه نسبتا واضحی به سوی مطلوب، ممكن و مفید به ما میدهد. وجود یكی یا تركیبی از هر دو صورت عقلانیت یا گاه به تعادلی از هر سه نیاز است و بالاتر از آن، كناكنش میان آنها همیشه لازم است. ضمن اینكه رابطه میان آنها بیتنش نیست. با قدری تساهل به فرد عامل و بازیگر در ساحت در عقل ابزاری، نافع، در ساحت عقل استدلالی طالب و در ساحت عقل هنجاری سالك گفته میشود. بنابراین هر انسانی در هر وضعیت و فعالیتی باید به عنوان نافع، طالب و سالك عمل كند. در غیر این صورت بازیگری را وانهادهایم، امری كه از دوره صفویه به بعد در ما رخ داده است. آخرین دوره بازیگری و مولد بودن ایرانیان عهد صفویه است. به همین خاطر است كه بعد از ملاصدرا بزرگتر از او را به وجود نیاوردیم. رجایی در ادامه حوزههای معرفتشناسانه و پدیدارشناسانه این سهبعد در عرصه عمومی را به ترتیب اول سیاست و اقتصاد، دوم فلسفه و علم و سوم عرفان و اخلاق و دین خواند و گفت: گرچه میزان تاكید بر هر یك از اینها بسته به مهمترین عواملی است كه متاسفانه گاهی به آنها توجه نمیكنیم. این عوامل زمان و مكان هستند. اینكه انسان از كدام یك از این جنبهها یا صورتهای عقلانیت بهره بگیرد، به شرایط زمان و مكان ربط دارد. بهترین شعارها و اصول فلسفی خارج از ظرف زمانی و مكانی بیفایده میشوند.
تیزبین، دقیق بین و بجابین رجایی در ادامه گفت: باور من این است كه در جهان قبل از تجدد و دنیایی كه در آن به سر میبریم، گفتمانهای ادبی و تاریخی و اخلاق نامهنویسی رواج داشتند. اما الان به دلیل تخصصی شدن این گفتمانها اندكی سست شدهاند. در جهان ماقبل تجدد مهمترین منبع و محل بروز عقل جهانداری در ادبیات بود. اینكه برخی به من انتقاد میكنند كه در كتابهای من شعر و مراجعه به ادبیات زیاد است و به این خاطر علمی نیست، ناشی از آن است كه نگاهشان به علم محدود است. جهان باستان را نمیتوان از جهان شعر و ادب و تاریخ و فلسفه جدا كرد، بنابراین برای فهم این جهان ناگزیر به گنجینههای ادبی باستانی باید رجوع كرد، برای مثال برای فهم اندیشه خسروانی باید سراغ فردوسی رفت و برای فهم بازیگری ایرانی باید به حافظ مراجعه كرد. همچنان كه فرهنگ چین و یونان باستان و بریتانیای عصر كلاسیك را تنها با مراجعه به متون ادبی بزرگ میتوان شناخت. علت نیز آن است كه انسانهایی چون كنفوسیوس و هومر و شكسپیر انسانهایی تیزبین، دقیق بین و بجابینی بودند. بنابراین اگر دچار نگرش مكانیكی جهان جدید شویم و فكر كنیم كه تنها علم تحصلی، علم است، نمیتوانیم از ادبیات و میراث باستان بهره بگیریم. حتی در دنیای جدید نیز از این انسانهای تیزبین و دقیق بین و بجا بین كم نشده است. رجایی با اشاره به اینكه فراتجدد از این جهت به اصلاح تجدد پرداخته گفت: فراتجدد میگوید تاكید متجددین بر اینكه میتوانند حقیقت را دریابند، خطاست، همه ما تنها میتوانیم به حقیقت نزدیك شویم و هیچ فیلسوف فراتجددی كه عقل سلیم دارد، این حرف متفرعنانه را نمیگوید كه حقیقت وجود ندارد، بلكه میگوید من به این پرسش نمیتوانم پاسخ گویم. او میگوید پرسش حقیقت از فهم من بیرون است. فیلسوف فراتجدد میپذیرد كه حقیقتهای جزیی شالوده هستند، اما نمیگوید این تمام حقیقت است. از این حیث شباهتی میان اندیشمندان فراتجدد با اندیشمندان سنتی هست. اندیشمند سنتی نیز میگفت من نمیدانم حقیقت وجود دارد یا خیر و تنها با استناد وحی میتوان گفت كه حقیقت وجود دارد. همچنین اندیشمند سنتی میگفت من مدعی نیستم كه میتوانم حقیقت را بفهمم بلكه آن را دوست دارم، از این جهت است كه خود را فیلسوف (دوستدار حقیقت) میخواند. به همین خاطر است كه چنین انسانی مطالعات گوناگونی در حوزههای متنوع دارد. به همین خاطر است كه متفكری چون میشل فوكو فلسفه، تاریخ، پزشكی، جرمشناسی، جامعهشناسی، زبان و... را مطالعه میكند، زیرا متوجه اهمیت رویكرد بینرشتهای شده است.
از محقق تا مقلد فرقهاست رجایی در بخش پایانی در مقام جمعبندی گفت: بنابراین در دنیای جدید و در عصر تجدد و فراتجدد هم باید از ادبیات، تاریخ، فلسفه، خاطرات روزانه سفرنامهها، جامعهشناسی و... غافل نشد. سخن از بین رشتهای نیست، بلكه صحبت نگرش كلان به انسانی است كه همه این ابعاد را دارد. به همین خاطر است كه ما نقشهای متعدد داریم. ادبیات قدیم یا جدید وقتی به موقع و به اندازه و بجا مورد استفاده قرار گیرد، تاثیر اساسی خود را بهجا میگذارد. برای مثال فرناند برودل مورخ فرانسوی و از اصحاب مكتب آنال در آثارش گاه برای توضیح یك پدیده پیچیده تجاری به شعری كه در آن زمانه باب شده، متوسل میشود. او ظرافتهای پیچیده بازار را از یك شعر عوامانه مردم كوچه و بازار ونیزی استخراج میكند. بنابراین دانشور باید خود را از عقل جزوی رها كند و به تعبیر مولانا اجتهاد كند، در این حالت طور دیگری دنیا را میبیند. نمونه دیگر چارلز تیلور است كه در آثارش مثل عصر سكولار، فلسفه، زبانشناسی، تاریخ، شعر، ادب و كلیه معارف انسانی مثل فولكلور و داستانهای عامیانه و... است. علت آن است كه یك دانشور قصد دارد كه واضح بیندیشد و واضح بیان كند. بر این اساس ممكن است از شعر بهره بگیرد. بنابراین ادبیات قدیم و جدید نداریم. ضمن اینكه به دلیل تاریخی ادبیات قدیم نقش اساسیتری داشته است. به نظر میآید در گذشته ادبیات فضای مجازی مناسبی برای حركت بوده است، به همین دلیل است كه شعر منبع مناسبی است. البته شرط بهره گرفتن از این منابع گوناگون این است كه اعتبار و اهمیت هر حوزه و هر منبع به خردورزی و ابتكار دانشور مربوط میشود، نه به استبداد علم تحصلی یا استبداد آن چه معلمان روش بعضا میگویند. ایشان به اسم معلم روش هستند، در حالی كه در اصل مقلدان و نوحهگران هستند. در حالی كه دانشور اصیل مقلد نیست. مولوی میگوید: هر كجا نوحه كنند آنجا نشین/ زانك تو اولیتری اندر حنین/ زانك ایشان در فراق فانیاند/ غافل از لعل بقای كانیاند/ نوحهگر گوید حدیث سوزناك/ لیك كو سوز دل و دامان چاك/ از محقق تا مقلد فرقهاست/ كین چو داوودست و آن دیگر صداست/ منبع گفتار این سوزی بود/ وان مقلد كهنهآموزی بود. خلاصه اینكه به جای در افتادن به چاله تقسیم كار و استبداد علم تحصلی باید به خودتان اعتماد و به عنوان یك محقق دلسوز و پیامبرگونه عمل كنید. این دانشور محقق است كه تصمیم میگیرد كه آیا سعدی در تبیین و توصیف عدالت به من كمك میكند یا خیر. البته این فردیت نباید با فردگرایی خلط شود. سه صورت خردورزی عقلانیت و خردورزی مانند گردش خون و تنفس هوا در بدن، جزو جداناشدنی وجود آدمی است. در عین حال خردورزی فعالیتی خطی و یك بعدی نیست؛ بلكه به سه صورت كلان و به هم پیوسته و در حال گفتوگو در انسانها و جوامع زنده كار میكند. برآیند كناكنش میان این سه صورت همان چیزی است كه خردورزی یا عقلانیت است. از این سه صورت یكی در ساحت خواهندگی و ارضای احتیاجات وجودی و هوسمندی حس و غریزه مادی آدمی و خلاصه در پاسخ به پرسش «چه» عمل میكند و عملكرد آن به لذت و رنج یا خوشی و ناخوشی میانجامد. این وجه عقلانیت با دل ارتباط دارد. صورت دوم در ساحت هوشمندی و تشنگی ذهن فضول و مبتكر آدمی در جهت كسب فهم و دریافت «چگونگی» كاركرد پدیدهها عمل میكند و عملكرد تبیین كارآمدی و ناكارآمدی یا درست و غلط اثباتی و تجربی است. سومی در ساحت خواست مینوی و طلب استعلا و معرفت نسبت به «چرایی» هستی و تجربه زیباییطلبی روح تلاش میكند و عملكرد آن شناخت حسن و قبح یا شایست و ناشایست است. این صورت عقلانیت به ساحت «روح» ارتباط دارد و همان حوزه اخلاق است. به زبان دیگر كار خرد این است كه راهبر خوبی در زندگی باشد و این كار را با انداموارگی و مرتبط عمل كردن اشكال مختلفی كه عقلانیت به خود میگیرد، محقق میكند.
منبع: اعتماد
کاربر گرامی برای ثبت نظر لطفا ثبت نام کنید.
کاربر جدید هستید؟ ثبت نام در تارنما
کلمه عبور خود را فراموش کرده اید؟ بازیابی رمز عبور
کد تایید به شماره همراه شما ارسال گردید
ارسال مجدد کد
زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.:
قبلا در تارنما ثبت نام کرده اید؟ وارد شوید
فشردن دکمه ثبت نام به معنی پذیرفتن کلیه قوانین و مقررات تارنما می باشد
کد تایید را وارد نمایید