شریعتی یك استراتژی است

1396/2/23 ۱۰:۰۶

شریعتی یك استراتژی است

٠ سال از مرگ دكتر علی شریعتی (١٣٥٦-١٣١٢) می‌گذرد، چهره‌ای كه به اذعان هم‌فكران و منتقدانش بدون تردید موثرترین و سرشناس‌ترین روشنفكر ایرانی در دهه‌های پیش از انقلاب در رابطه با رخدادهای سیاسی، فرهنگی و اجتماعی ایران است و هیچ گزارش یا تحلیلی از ابعاد سیاسی، فرهنگی و اجتماعی انقلاب اسلامی ١٣٥٧ ایران نمی‌توان ارایه داد، مگر آنكه دست كم در فصلی كوتاه به نام او اشاره كرد. البته اهمیت دكتر شریعتی را تنها به آنچه گذشته نمی‌توان خلاصه كرد، او و میراثش تا به امروز و با گذر ٤ دهه نیز قابل پیگیری است، تا جایی كه به باور تحلیلگران و پژوهشگران چهره‌ها و سویه‌های متفاوتی از او در تمام این سال‌ها در میان نسل‌های مختلف پس از انقلاب نقش‌آفرینی كرده و همواره محل بحث بوده است.

 نوشریعتیسم: ضرورت رهایی از عافیت‌‌طلبی*
 

 

٤٠ سال از مرگ دكتر علی شریعتی (١٣٥٦-١٣١٢) می‌گذرد، چهره‌ای كه به اذعان هم‌فكران و منتقدانش بدون تردید موثرترین و سرشناس‌ترین روشنفكر ایرانی در دهه‌های پیش از انقلاب در رابطه با رخدادهای سیاسی، فرهنگی و اجتماعی ایران است و هیچ گزارش یا تحلیلی از ابعاد سیاسی، فرهنگی و اجتماعی انقلاب اسلامی ١٣٥٧ ایران نمی‌توان ارایه داد، مگر آنكه دست كم در فصلی كوتاه به نام او اشاره كرد. البته اهمیت دكتر شریعتی را تنها   به آنچه گذشته نمی‌توان خلاصه كرد، او و میراثش تا به امروز و با گذر ٤ دهه نیز قابل پیگیری است، تا جایی كه به باور تحلیلگران و پژوهشگران چهره‌ها و سویه‌های متفاوتی از او در تمام این سال‌ها در میان نسل‌های مختلف پس از انقلاب نقش‌آفرینی كرده و همواره محل بحث بوده است. بنیاد دكتر علی شریعتی كه فرزندان او مهم‌ترین گردانندگان آن هستند، در چهلمین سالگرد او تصمیم گرفته همایشی در تیرماه در بزرگداشت او برگزار كند و طی آن به بازخوانی چهار دهه حضور زنده و بحث‌برانگیز دكتر شریعتی در عرصه فرهنگی، اجتماعی و سیاسی ایران بپردازد. در همین راستا و با همكاری گروه سیاستنامه روزنامه اعتماد تا پیش از برگزاری این همایش هر هفته تصمیم بر آن شده، یكی از جنبه‌های این حضور مورد بازنگری و تامل قرار گیرد. مساله مهم در این بررسی تحلیلی آن است كه این بازخوانی به هیچ عنوان صرفا به «تمجید و ستایش» اختصاص ندارد و چنان كه رویكرد خود دكتر نیز چنین بود، در این مطالب تلاش شده جنبه‌های متفاوت اندیشه و عمل شریعتی در نسبت با وضعیت امروزین مورد نقد و بررسی قرار گیرد:

 

 

شریعتی یك متن است/ محمدرضا تاجیك- استاد علم سیاست دانشگاه شهید بهشتی

سالیانی است كه دكتر شریعتی نزد ما نیست، اما بی‌اغراق مثل منی هر جا بوی ایشان را استنشاق می‌كند، به قول مرحوم طباطبایی به رقص می‌افتد و به ذوق می‌آید. برای من، شریعتی یك راه است؛ یك رفتن است؛ یك افق است؛ یك پراتیك و یك پراكسیس است؛ یك گفتمان و یك پادگفتمان است؛ یك ایدئولوژی است؛ یك انتخاب است؛ یك استراتژی است؛ یك راه برون‌رفت است؛ یك نظام اندیشگی است؛ یك آلترناتیو است.
به عنوان كسی كه كنشگر سیاسی هم هست، این روزها به اینكه چگونه می‌توانیم شریعتی را نو كنیم، بسیار می‌اندیشم. اینكه چگونه می‌توانیم یك نو‌شریعتیسم داشته باشیم. چگونه می‌توانیم قرائتی و خوانشی از شریعتی ارایه كنیم كه به مثابه یك گفتمان و یك پادگفتمان در عصر و زمانه ما عمل كند، به مثابه یك سیاست و هویت عمل كند و به مثابه یك استراتژی عمل كند. من این استعداد را در شریعتی می‌بینم. شریعتی برای من نه در قاب و قالب سنت قابل تعریف است و نه در قاب و قالب یك ایدئولوژی در معنای ارتدوكسی قضیه كه بعضی ادعای آن را دارند، قابل تعریف است. نه صرفا یك روشنفكر دینی است و نه یك روشنفكر به تعبیر دریدایی هیبرید كه اختلاطی و پیوندی باشد، هرچند اینها را در خودش دارد. شریعتی برای من یك متن است. متنی است كه می‌توانم آن را از رهگذر قرائت به صدا در بیاورم. نثر نیست، متن است. اگر كسی شریعتی را نثرگون بخواند، به بیراهه رفته است. در تحلیل نهایی او نیز متن است، هرچند بر این باورم كه نثر نیست، در تحلیل نهایی یك متن است و جز از رهگذر خوانش با ما سخن نمی‌گوید. در مقابل متن نمی‌توان ایستاد و انتظار داشت متنی كه از جنس نثر است با ما سخن بگوید، ما آن را به صدا در می‌آوریم. ما آن را قرائت می‌كنیم. مگر نه اینكه از ماركسیسم ارتدوكسی كه یك ایدئولوژی انسدادطلب منجمد است، امروز قرائت‌هایی شده است كه به نظر من بسیار توفنده عمل می‌كند، بسیار زیبا است و ادبیات بسیار سنگین و وزین، ادبیات بسیار مدرن و پست مدرنی دارد و مضافا اینكه به مثابه یك پركسیس عمل می‌كند، به مثابه یك استراتژی عمل می‌كند و به بطن و متن زمانه و روزگار خود می‌نشیند. با نسل خود رابطه برقرار می‌كند و مكتب و تئوری راهنمای عمل آنها می‌شود و می‌تواند خلأ تئوریك را پر كند.
از این جهت است كه من در معنای فوكویی قضیه به شریعتی و شریعتیسم با تساهل و تسامح هم به مثابه یك استراتژی نگاه می‌كنم و هم به مثابه یك ضد استراتژی نگاه می‌كنم. به آن به مثابه یك استراتژی نگاه می‌كنم كه چگونه می‌توانم آن را در متن زمانه بیاورم، نه اینكه فقط از شریعتی یاد كنیم بلكه جزوی از هویت نسل امروز شود و در ساحت هویتی نسل امروز ما بنشیند. این كاری است كه حداقل از نظر خودم مغفول مانده است. دوستداران شریعتی تلاش كردند، بگویند كه شریعتی چه می‌گفته یا چه می‌اندیشیده است.
روشنفكر دال تهی را پر می‌كند
كسی تلاش نكرده تا شریعتی را در متن زمان حال بنشاند تا روح تاریخ اكنون ما شود. ما باید تاریخ اكنون خود را بنویسیم. به نظر من، شریعتی می‌تواند در نوشتن و تدوین این تاریخ اكنون نقش بسیار بسزایی داشته باشد، چون ابعاد مختلف روح، فرهنگ، تمدن و گفتمان مسلط بر جامعه امروز ما را فقط با شریعتی می‌توان پر كرد. این صحبت‌های من نه از روی احساس است و نه از روی سمپاتی است، بلكه تحت عنوان یك معلم است. دكتر كار استراتژیست هم كرده است. این امكان وجود دارد كه با شریعتی ما بتوانیم فاصله میان سنت و مدرن و حتی پست‌مدرن را كم كنیم. تردیدی ندارم كه در جامعه امروز ما هیچ گفتمانی نمی‌تواند هژمونیك شود و به منزلت هژمونی برسد. جز گفتمانی كه می‌توان از فضای شریعتی استخراج كرد. هیچ آلترناتیوی امكان این را ندارد كه در این تسابق گفتمانی نابرابر، قدرت آلوده و سیاست آلوده‌ای كه وجود دارد، بر منزلت هژمونیك تكیه كند.
من اطمینان دارم كه با عبور از سنت نمی‌توان گفتمانی ایجاد كرد كه در جامعه امروز ما بتواند راهنمای عمل و تئوری عمل اجتماعی و سیاسی باشد. با در غلتیدن در مدرنیته این امكان وجود ندارد. همانطور هم معتقدم، با قرار گرفتن در چنبره سنت این امكان وجود ندارد و باز معتقدم كه به تعبیر دریدا، یك نوع هیبریداسیون، یعنی ایجاد تركیب كه نه این، نه آن، هم این و هم آن بشود، امكان ندارد. این امكان تنها در صورتی وجود دارد كه متنی كه می‌نویسیم روح اسلامی ایرانی داشته باشد، اما از این استعداد برخوردار باشد كه حداقل بتواند مدلول خودش را به دال‌های شناوری كه وارد آن می‌شود، عرضه كند. به تعبیر زبانشناسی، دال، فراگیر است.
نمی‌توان جلوی دال‌ها را گرفت كه از بستر یك گفتمان در بستر یك گفتمان دیگر حك نشوند. كسی نمی‌تواند جلوی دموكراسی را بگیرد. كسی نمی‌تواند جلوی سوسیالیسم را بگیرد. كسی نمی‌تواند جلوی لیبرالیسم را بگیرد كه وارد ساحت گفتمانی من نشود. پس چه باید كرد؟ و چه نباید كرد؟ روشنفكر ما باید بتواند این دال شناور، این دال تهی را پر كند. با استفاده از مظروف یا مدلولی كه با گفتمان تاریخی مسلط بر جامعه‌اش رابطه دیالكتیكی برقرار كند.

 

شریعتی یك استراتژی است
 نمی‌خواهم به یك موضع پوپولیستی در غلتم و نمی‌خواهم بگویم كه باید ظرفی منطبق با مظروف باشد یا متنی مطابق زمینه باشد، یا نه در دیالوگ با زمینه باشد، بتواند زمینه را سایش یا تغییر دهد. یا به تعبیری كه خود مرحوم شریعتی از قول ماركس به كار می‌برد، گفتمانی كه نه تنها برای تفسیر جهان، برای تغییر جهان، نه تنها برای تحلیل مسائل جامعه، بلكه برای تغییر به كار آید. از این جهت معتقدم كه شریعتی یك استراتژی است كه می‌توان با عصایش برخاست، می‌توان با عصایش رفت. می‌توان در رفتن، امید رسیدن به افق را داشت. هرچند به قول شاملو، تنها هدف، رفتن است. با شریعتی می‌شود حركت كرد. با او می‌شود عشق ورزید، ایدئولوژی داشت، سماجت مقدس داشت، تنفر مقدس داشت. من باور ندارم كسی بدون پشتوانه ایدئولوژی بتواند به صورت كارگزار تغییر تاریخی در بیاید. با گفتمان و پست مدرنیسم و دریدا و فوكو نمی‌توان كارگزار تغییر تاریخی بود؛ چون این كارگزاری هزینه دارد. این كار تنها از عهده كسی برمی‌آید كه نوعی ایدئولوژی را با خود حمل می‌كند. در ساحت ایدئولوژی ایستاده است، باورهایی دارد. نه اینكه در ساحت گفتمان‌ها نمی‌شود تغییری ایجاد كرد، نمی‌شود كنشگری كرد. اما اگر بخواهم از ماركس كمك گرفته باشم، شما در اوج ساحت گفتمان‌ها با پست مدرنیسم، روحیه
خرده بورژوازی پیدا می‌كنید. آغاز می‌كنید، ادامه نمی‌دهید. با نسیمی كه می‌وزد، مسیرتان عوض می‌شود. با نخستین هزینه‌ای كه می‌دهید، گوشه عزلت، حاشیه‌نشینی و عافیت‌طلبی انتخاب می‌كنید. تنها كسی كه ایدئولوژی دارد، به قول شریعتی می‌گوید « اگر شمع‌آجینم هم كنید، حسرت یك آه را بر دلتان خواهم گذاشت».

ایدئولوژی جهان معنایی ایجاد می‌‌كند
 متاسفانه روشنفكر بعد از انقلاب ایدئولوژی‌زدایی كرد. من منتقد ایدئولوژی در معنای ارتدوكس هستم. بحث‌ها را از هم جدا كنیم، خلط مبحث نشود. من با ایدئولوژی در معنای ارتدوكس مخالفم. اما ایدئولوژی یك دال توپر نیست، كه ما به نام آن یك سری شناسه‌های ثابت را قایل شویم و در پرتو آن شناسه‌های ثابت و واحد، هر نوع ایدئولوژی‌گرایی را با بی‌مهری مواجه كنیم، هر نوع ایدئولوژی‌گرایی را پیام‌آور انسداد و انجماد و تعصب و عصبیت بدانیم. ایدئولوژی هم یك دال تهی است. هیچ دالی نیست كه پر به دست ما برسد، هیچ دالی نیست كه مدلول استعلایی داشته باشد. اگر یك دال پیدا كردید كه برای تمامی عصرها و نسل‌ها یك مدلول واحد داشته باشد و یك مفهوم را مستفاد كند، حتما من بحثم را قطع می‌كنم و با شما همراه می‌شوم. فقط یك مفهوم پیدا كنید كه مدلول استعلایی داشته باشد، حتی مفهوم هنجاری داشته باشد. حالا چگونه می‌شود كه ما از ایدئولوژی یك معنا را مستفاد كنیم و هر نوع ایدئولوژی‌گرایی را با چالش مواجه كنیم؟ و هشدار دهیم به نسلمان كه مبادا در چنبره ایدئولوژی گرفتار شوی. حتما با بحث‌های «اسلاوی ژیژك» در مورد ایدئولوژی آشنا هستید، در غیر این‌صورت آنها را مطالعه كنید. رویكردی كه او مطرح می‌كند، بسیار متفاوت است.
ایدئولوژی دیگر آگاهی كاذب نیست. ایدئولوژی این نیست كه من نمی‌دانم اما انجام می‌دهم. من می‌دانم، اما انجام می‌دهم. این تعریف ژیژك است. این ایدئولوژی نیست كه بالاخره خودش را به ابژه‌ها تحمیل می‌كند كه فهم شوند، رمزگشایی شوند، كدشكنی شوند. ابژه‌ها برای اینكه از حالت صامت خارج شوند، ایدئولوژی را می‌طلبند. ایدئولوژی یك جهان معنایی ایجاد می‌كند. یك جهان معنایی كه در سابجكتیویتی انسان‌ها نشت و رسوب می‌كند و انسان‌ها را در مسیری قرار می‌دهد. آیا می‌تواند كاذب باشد؟ بله! آیا گریزی از ایدئولوژی هست؟ كسی نمی‌تواند بگوید: «من بیرون ساحت گفتمان ایستاده‌امایستادن در بیرون ساحت گفتمان، ناكجاآباد معناست. كسی نمی‌تواند بیرون گفتمان بایستد و با جهان و مافیها رابطه برقرار كند. همه ما در ساحت گفتمان ایستاده‌ایم. بیرون آن ناكجاآباد است. حالا من یك مرحله جلوتر می‌روم. كسی می‌تواند بیرون ایدئولوژی بایستد و كلامش منعقد شود؟ حتی اگر مشرب او «هر لحظه به رنگی بت عیار در آمدن باشد»، آیا در همان لحظه‌ای كه یك جا می‌ایستد، كلامش منعقد می‌شود؟ معنا تولید می‌كند؟ پشت معنا ایمانی ایجاد می‌كند؟ جهان را از آن منظر معنایی می‌بیند؟ از آن منظر معنایی تحلیل می‌كند؟ تجویز می‌كند یا نمی‌كند؟ خنثی است؟ همین كه شما جهان را به رنگی می‌بینید، به هر رنگی كه باشد، در معنای ارتدكس، ایدئولوژی‌ها شیشه كبودی در برابر چشم می‌گذارند. پیش چشمت داشتی شیشه كبود زان جهت عالم كبودت می‌نمود. آیا غرض و مرض ایجاد می‌كنند؟ بله همه اینها را من واقفم، باید تفكیك كرد. به دام ساده‌انگاری شبه‌روشنفكری نباید افتاد كه بالاخره كاركرد ایدئولوژی آگاهی كاذب و ایجاد هویت‌های منجمد منبسط است.

 

بازگشت شریعتی ساختارشكنانه است
شریعتی به ما نشان می‌دهد كه ما با بازگشت خود یك نوع گشت داریم. این بازگشت یك نوع بازگشت ساختارشكنانه است. این بازگشت به تعبیر بدیو یك رخداد است. در این بازگشت هر لحظه نو نو می‌شوی، هر لحظه كهنه نمی‌شوی. این بازگشت رو به جلو است. این بازگشت یك انتخاب است. یك اراده معطوف به آگاهی است. یك انتخاب به معنای سارتری قضیه است كه در چرخه‌اش، در هنگامه‌اش اگو، سوژه متولد می‌شود. در این بازگشت است كه سوژه متولد می‌شود. اگر سوژه دكارتی در پرتو خرد خودبنیاد نقاد متولد می‌شود، سوژه شریعتی در یك بازگشت نه تنها به عقل بلكه به شرع، نه تنها به دین، بلكه به هر گفتمان مدرن متولد می‌شود.
می‌گویند در پست‌مدرنیسم چه اتفاقی می‌افتد. در پست‌مدرنیسم اسلش‌ها محو می‌شود، زیر سایه پاك‌كن قرار می‌گیرد. كاری كه پست‌مدرنیسم می‌كند این است كه اسلش را بر می‌دارد. زن مرد، روز شب، سیاه سفید، اسلش را برمی‌دارد. پست‌مدرن آنتی اسلش است در یك كلمه. یعنی هویت‌های دو انگار را در هم ممزوج می‌كند. به ما می‌گوید نمی‌توانی بدون لحاظ كردن دیگری از خود صحبت كنی. سیاست هویتی چه می‌شود؟ سیاست هویتی كلاسیك و مدرن، من آن نیستم، پس این هستم. اما این نوع سیاست هویتی می‌گوید من آن هستم پس این هستم. دیگری تو در درونت قرار می‌گیرد. دیگری در بیرون تو نیست، در درون تو است، دوستش داشته باش، جزیی از هویت توست. جزیی از تو است. حذف دیگری حذف خود توست. دیگری را به رسمیت بشناس. به نظر من با شریعتی می‌شود این اسلش را برداشت، بازگشت او سرشار از آگاهی است، جز با آگاهی و جز با خودآگاهی این بازگشت ممكن نمی‌شود. جز با انتخاب امكان ندارد. این بازگشت، بازگشت سلفی نیست. در یك دستگاه ایدئولوژیك ارتدكسی، نمی‌توانید این خود اصیلی كه او نام می‌برد را بیان كنید.
نمی‌توانید بگویید هرچه اصیل است و اصالت دارد، از آن ایدئولوژی‌هاست، توهم ایدئولوژی‌هاست، آرزوی ایدئولوژی‌هاست. نه، خود اصیل و من اصیل شریعتی، كوله‌باری از یافته‌ها و تافته‌های عصر خود دارد. انسان عصر خود است، انسان زمانه خود است، هرچقدر می‌رود، كنشگر زمان حال می‌شود، هرچقدر برمی‌گردد تاریخ‌نویس تاریخ حال می‌شود. او تاریخ حالش را می‌نویسد، اما تاریخ حالش فشرده‌ای، چكیده‌ای از یك تاریخ دیرینه است. نمی‌توان تاریخ حال را نوشت مگر این تاریخ دیرینه را فهم كرد. خود شریعتی، شریعتی نیست، شریعتی‌هاست. درون او سارتر نشسته، ماسینیون، هایدگر، ماركس و وبر نشسته است. به یك بیان، تركیب شده است. اما هنر روشنفكری شریعتی كه به نظر من در جای خودش یكتاست، این است كه همه را به رنگ زمینه در می‌آورد. قبلا هم گفتم، گریزی از تكرار دال نیست. یك دال از بستر یك گفتمان جدا می‌شود، در بستر یك گفتمان دیگر حك می‌شود، بدون اینكه انسان‌ها بتوانند جلوی آن را بگیرند. نمی‌شود اطراف گفتمان را دیوار چین كشید، یا زیر حباب قرار داد. گفتمان‌ها با یكدیگر در حال دیالوگ هستند، متن‌ها با یكدیگر در حال دیالوگ و در حال تبادل مفهومی هستند. مفاهیم هم كه «دن ژوان» هستند. تنوع‌طلب هستند، چندان به ازدواج دایمی تن در نمی‌دهند. نمی‌شود به آنها گفت كه به پای هم پیر شوید! مهم این است كه وقتی مفاهیم وارد ساحت گفتمان می‌شوند، گفتمان از چنان غنایی برخوردار باشد كه آن را به رنگ زمینه درآورد، جزیی از خودش كند. نه اینكه هاضمه‌اش به هم بخورد، دچار دل‌درد و تب و لرز شود. نه اینكه نتوان با آن رابطه برقرار كرد، نفهمید كیست، هویتش چیست؟ یك هویت چهل‌تكه موزاییكی كه هر گوشه‌اش در ‌سازی می‌نوازد.
هنر شریعتی این بود كه توانست در درون گفتمان خود پیرامون یك هویت، سمفونی ایجاد كند و در سمفونی هویتی بنوازد. یعنی در تحلیل نهایی، اجزای مختلف به زیباترین و مهیج‌ترین شكل خود، در زیباترین روح پرستنده‌اش در یك سمفونی می‌نواختند. او می‌خواست این روح پرستنده را حفظ كند. این روح پرستنده، این هویت را از ایسم‌های مدرن مصون نگه دارد، از ماشینیسم، رشنالیسم، هیومنیسم، ساینتیسیسم و سكولاریسمی كه به نام مدرنیزه شدن ایجاد می‌شود. او دلمشغول این فاصله است. دلمشغول این است كه باشی، بتوانی به تعبیر «رانسیر» به جای خود، برای خود، به زبان خود، سخن بگویی. در رانسیر این اوج سوژگی است. در رانسیر به زیبایی تمام می‌پذیریم سوژه كسی است كه بتواند به جای خود، برای خود، به زبان خود سخن بگوید. كسی كه نظم نمادین خودش را ندارد، به تعبیر كلان در دوران آیینگی به سر می‌برد، خودش را با دیگران این‌همان می‌كند تا كسب هویت كند. خودش را با انسان غربی این‌همان می‌كند تا هویت كسب كند، چون خودش هویت ندارد.

 

شریعتی نظم نمادین ایجاد می‌كند
شریعتی نظم نمادین ایجاد می‌كند، به تعبیر ویتگنشتاینی، بازی زبانی خودش را دارد. اسیر و محصور و محدود بازی زبانی دیگران نمی‌شود. دیگران را می‌خواند، می‌فهمد، در دیگران تامل می‌كند، چون دیگران را به رسمیت می‌شمارد. چون دیگران را جزیی از خود و گفتمان خود می‌داند، جزیی از این منِ اصیل می‌داند. مگر می‌توان به تعبیر دریدا راجع به دیگری سخن گفت و توسط او آلوده نشد؟ به نظر من شریعتی به این مساله واقف است؛ شریعتی واقف است كه حتی زمانی كه ما یك گفتمان را رد می‌كنیم، پیش از آن توسط آن گفتمان آلوده شده‌ایم. وقتی ماركسیسم را رد می‌كنی، پیش از این توسط آن آلوده شده‌ای چون آمده و در ساحت نظری تو نشسته و برایت مساله شده است. بنابراین جزیی از گفتمانت شده و گفتمانت دیگر به آن اصالت قبل از ماركسیسم نیست. حتی اگر آن را رد كنی، قبل از آن آلوده شده‌ای و جای پای آن وجود دارد. او جزیی از تو است. امكان ندارد كه آن را در فاصله تعریف كنی، بلكه با لحاظ كردن آن تعریف می‌شوی.
بنابراین در پاسخ كسانی‌كه شریعتی را نقد می‌كنند كه از هر باغ نظری گلی چیده و اختلاط ایجاد كرده است یا به تعبیر دریدا یكنوع كولاژ یا مونتاژ انجام داده است، باید گفت همه ما در ایدئولوژی‌ترین شكل یا در ارتدكس‌ترین شكل هلو‌ انجیری داری. هیچ ایدئولوگی وجود ندارد، هیچ كسی نیست كه در ساحت ایدئولوژی در ارتدكسی‌ترین شكل آن ایستاده باشد و فقط هلو باشد، یا فقط انجیر باشد! هیچ هویتی نیست كه شفاف باشد، هیچ هویتی نیست كه خالص باشد. همه ما خرده‌شیشه داریم. از این مساله فراری نیست. اگر یك نفر پیدا شد و گفت كه من به دور هویتم از بدو تولد دیوار كشیدم و از چیزی تاثیر نپذیرفتم، او باید دستش را بالا كند، در غیر این‌صورت هیچ گریزی از هویت‌‌های كدر نیست. هویت‌های همه ما خاكستری است. هیچ كس نمی‌تواند از هویت سیاه و سفید صحبت كند. چنین چیزی نه ممكن است، نه موجود است و نه مطلوب است. در ساحت یك دین هم نمی‌توانی بایستی؛ در ساحت یك نص هم نمی‌توانی بایستی، و از هویت شفاف صحبت كنی؛ از هویت ناب صحبت كنی. هویت ناب تو توسط هویت‌های دیگر آلوده شده است. اگر اینگونه است، از این رهگذر نمی‌شود شریعتی را مورد هجمه قرار داد. از رهگذر ایدئولوژی‌گرایی هم كه از رهگذر آن برخی له و برخی علیه شریعتی صحبت كرده‌اند، نمی‌شود. بعضی‌ كه زیاد به دنبال ایدئولوژی‌گرایی هستند به شریعتی لطف دارند. بعضی‌ها هم او را مورد هجوم قرار می‌دهند.
من می‌خواهم بگویم كه در حال ارایه یك قرائت هستم. این قرائت نسبت به شریعتی خیلی بیراه است؟ شریعتی تنها كسی است كه خلاف گفته «بارت» بعد از نوشتن اثر زنده است؟ یا در هر صورت در مورد شریعتی هم مولف مرده است؟ من خواننده او را به صدا در می‌آورم. از منظر خودم با شرایط زمانه خودم قرائتش می‌كنم و سعی می‌كنم كه نوعی دیالكتیك میان فضای جامعه خودم و متن شریعتی ایجاد كنم. در این دیالوگ و در این تعامل به هر حال هم فضا سایش پیدا می‌كند و هم متن دچار سایش می‌شود. شما نمی‌توانی، در مورد نص تنها یك تفسیر داشته باشی. ما به تعبیر دریدا در یك چرخه لاینقطع تفسیری قرار داریم كه تفسیر ما تفسیری است از تفسیر دیگر و این كنش تفسیری در هیچ جا نمی‌ایستد و تمام نمی‌شود. این چرخه تفسیری عین طبیعت و معرفت انسان است. اگر چنین چرخه تفسیری نباشد، معرفتی حاصل نمی‌شود، انسان می‌میرد. سوژه می‌میرد. دانش می‌میرد، تاریخ می‌میرد و سیاست می‌میرد. فقط در گشودگی و بازفرجامی هویتی است كه سیاست ممكن می‌شود.

 

من اصیل شریعتی
فقط در دیالوگ با سایر متن‌هاست كه سیاست و هویت ممكن می‌شود. وگرنه هویت می‌ماند و می‌گندد. یا به تعبیری كه خود شریعتی در مورد برخی ایدئولوژی‌ها به كار می‌برد، تبدیل به دگم می‌شود. در اوج خود برای یك نسل و یك عصر سخنی دارد، چون نص تمام شود عصر تمام می‌شود، ره برمی‌بندد. تنها گفتمان‌هایی باقی می‌مانند كه از امكان تولید و بازتولید مفهومی، از امكان دیالوگ با سایر گفتمان‌ها برخوردارند. در و دریچه‌ها را باز گذاشته‌اند. برای سایر مفاهیم و گفتمان‌ها فرش قرمز انداخته‌اند. پس من ِ اصیل شریعتی یا به تعبیری كه شاید ما امروز به كار می‌بریم گفتمان اصیل شریعتی، نظام اندیشگی اصیل شریعتی، در این كانتكست معنا پیدا می‌كند، در این كانتكستی كه از قبل تركیب شده است، نه در یك ساحتِ خالص كه از هیچ ایدئولوژی و نظریه‌ای در آن نشان و نشانه‌ای وجود ندارد. خداوند همچنین چیزی نیافرید. سنت هم معانی گوناگون دارد. دریدا مطلبی تحت عنوان Tradition دارد كه به فارسی ترجمه نشده است، اگر این مطلب را بخوانید، مطمئنم كه نگاه‌تان به سنت عوض می‌شود. ببینید. وقتی مفهوم سنت را به كار می‌بریم، پس ذهن‌مان یك چیزهایی تداعی می‌شود، در حالی كه حقیقت به شكل دیگری است. ما عادت كرده‌ایم كه بالاخره برای مفاهیم یك معنا قایل شویم و همان را مدام تكرار كنیم. درست مثل حالا كه مدام می‌گوییم پوپولیسم، لمپنیسم و اینها معنایش را از دست داده است. ولی ما به یك گفتمان ماركسیستی دهه شصت و دهه پنجاه قفل شده‌ایم. آیا خود ماركسیست‌ها تجدیدنظر كرده‌اند؟ بله، كتاب اخیر «پوپولیسم» لاكلائو را بخوانید. این كتاب پست‌ماركسیست است، با مطالعه آن نگاه‌تان به پوپولیسم كلا عوض می‌شود. در این كتاب پوپولیسم یك جنبش مترقی است. اما متاسفانه در جامعه ما ادبیات قفل شده است و جلو نمی‌آید. ما هنوز به یك مقطع خاص تاریخی قفل شده‌ایم. به نظر من اگر این مفاهیم را اینگونه می‌فهمیم، بازگشت را در شریعتی اینگونه می‌فهمیم، از داخل هیچ كدام از اینها نمی‌توان یك نوع مشرب ارتدكسی بیرون كشید. یك نوع ایدئولوژی از آن نوعی كه بعضی‌ها آن را مخاطب قرار داده‌اند و در مورد آن نقد شالوده‌شكن می‌كنند و ما را به پرهیز از آن فرا می‌خوانند به نظر من در شرایطی وجود ندارد، نمی‌تواند وجود داشته باشد، چون همان‌طور كه گفتم گفتمان خود شریعتی نیز در جغرافیای مشترك میان گفتمان‌ها شكل گرفته است. بستر تولد آن در جغرافیای مشترك میان گفتمان‌ها و نظریات است. حالا چگونه می‌شود از چنین بستری به یك من ِ خالص، به یك منِ اصیل از من‌های دیگر، به یك من منزه دست یافت؟ من ِ اصیل حامل من‌های دیگر است، اما طاقت حمل آنها را دارد. طاقت این را دارد كه آن من‌ها را روی دوش خود بگذارد، اما كمرش خم نشود. این اوج بالندگی یك گفتمان است. این اوج استعداد یك گفتمان است و این استعداد همان چیزی است كه نسل امروز ما به آن نیازمند است، من به آن نیازمندم، به علت كنشگری كه در بطن و متن كنش‌های مختلف بوده و آن را سامان داده است و فردای بعد از آن كنش‌ها را هم دیده است. انسان‌های بسیاری كه امروز بودند و فردا نبودند، امروز same بودند و فردا other بودند. امروز اهل جنبش و حركت بودند، فردا زانوی غم بغل گرفتند و گوشه عزلت گزیدند. دچار خمودگی و انفعال شدند. از نرفتن و نرسیدن سرودی ساختند.

 

خوانش  میكرو از شریعتی
 آیا می‌شود شریعتی را در كانتكست اكنون آورد؟ آیا می‌توان هویت نسل كنونی را در فضای او شكل داد كه بتواند در طبیعی‌ترین شكلش، با بافت و تافت فرهنگی كه جامعه امروز ما دارد، نشت و رسوب كند؟ با بافت و تافت هویتی كه جامعه امروز ما دارد، آیا شریعتی می‌تواند با دو رویكرد ایجابی و سلبی، گفتمانی و پادگفتمانی، حداقل یك آلترناتیو هویتی باشد؟ یك نوع سیاست هویتی باشد؟ به نظر من بله، او به ما اجازه می‌دهد كه هویت را ربطی تعریف كنیم. هویت دارای ربط منطقی با بقیه نظرهاست. اما این هویت ربطی خودش دچار بی‌هویتی نمی‌شود؟ هر لحظه‌اش هویت دیگر نیست، هر لحظه بت عیار در نمی‌آید. یك نوع ثبات دارد. در پناه آن می‌توان آسوده زیست. می‌توان به ساحت آن اطمینان پیدا كرد. می‌شود دستش را در پشت خود احساس كنیم. می‌توان با انگیزه‌هایی كه در ما ایجاد می‌كند در راه قدم بگذاریم و از دیو و دد و كج‌راهه نهراسیم. در هزارتو گام بگذاریم. نسل ما فراموش كرده است كه تغییرات تاریخی پا نهادن در هزارتو است نه در شاهراه. در این هزارتو هر گوشه‌اش چاله و چاهی است، دیو و ددی خفته است. هر گوشه آن سیخ و میخی است، سر ماری است، اگر مرد رهی باید پا بگذاری، اگر هم نیستی كه باش تا صبح سحرت بدمد، ان‌شاءالله دیگران بیایند تغییر بدهند و ما هم وسط بیاییم. من فقط می‌خواستم یك دریچه باز كنم، اگر زمانی این بحث‌ها ادامه پیدا كرد من با رجوع به متون شریعتی، حتما خواهم گفت كه چگونه می‌توان شریعتی را جابه‌جای كتاب‌‌هایش به صدا در آورد و حداقل در قرائت من چه معنایی پیدا خواهد كرد. مطئنم بعضی از دوستان با این نوع قرائت من شاید هماهنگی نداشته باشند، اما اگر كسی فكر می‌كند كه بی‌واسطه قرائت می‌تواند با متن شریعتی ارتباط برقرار كند، آن در نوع خودش بی‌همتاست و حتما باید ایشان را در موزه لوور گذاشت كه نسل‌ها او را ببینند! امروز، من به عنوان كسی هستم كه یك نوع قرائت ارایه دادم و شریعتی را در كانتكست جدید خودم آوردم و می‌خواهم از آن یك راهنمای عمل برای نسل خودم بیرون بكشم. می‌خواهم یك میكروفیزیك قدرت از آن بیرون بكشم، می‌خواهم یك میكروپالتیك و یك گفتمان هژمونیك از آن بیرون بكشم. اگر كسی می‌گوید نمی‌شود، ما آن را انجام خواهیم داد و خواهید دید كه می‌شود.
*متن سخنرانی در دفتر پژوهش‌های دكتر علی شریعتی

منبع: اعتماد

 

 

نظر دهید
نظرات کاربران

کاربر گرامی برای ثبت نظر لطفا ثبت نام کنید.

گزارش

برچسب ها

اخبار مرتبط

ورود به سایت

مرا به خاطر بسپار.

کاربر جدید هستید؟ ثبت نام در تارنما

کلمه عبور خود را فراموش کرده اید؟ بازیابی رمز عبور

کد تایید به شماره همراه شما ارسال گردید

ارسال مجدد کد

زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.:

ثبت نام

عضویت در خبرنامه.

قبلا در تارنما ثبت نام کرده اید؟ وارد شوید

کد تایید را وارد نمایید

ارسال مجدد کد

زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.: