سعدى و تجربة زندگى در گفتگو با دكتر محمدعلى اسلامى ندوشن - بخش دوم

1396/2/10 ۱۱:۰۱

سعدى و تجربة زندگى در گفتگو با دكتر محمدعلى اسلامى ندوشن - بخش دوم

بخش دوم اين گفتگو در روز دوشنبة گذشته از نظر خوانندگان گرامي گذشت؛ اينك دنباله سخن:


كريم فيضى: بخش دوم اين گفتگو در روز دوشنبة گذشته از نظر خوانندگان گرامي گذشت؛ اينك دنباله سخن:
 

نكته جالبى كه در اخلاقيات سعدي قابل ستايش است، نرمى او و دور بودنش از امر و نهى‏هاى متعارف است. منشأ مسئله از كجاست؟
اين از انعطاف ذاتى سعدى است. او همه‏ چيز را به محك درون خودش مى‏زند؛ يعنى تفكرش زاويه‏اى نيست، انحنايى و انعطافى است. مردم ايران ذاتا چنين هستند و مى‏توانند آنا از يك تفكر به تفكر مقابل و عكس آن جست بزنند و گفتيم كه سعدى نماينده اخلاقيات ايرانى وسخنگوى ايرانى است. او فردى است داراى انعطاف. بر سر يك چيز نمى‏ايستد. از اين جهت‏ است كه امر و نهى قطعى به آن معنا در سعدى ديده نمى‏شود، بلكه نوعى است كه ‏راه گذشت از مرحله‏اى به مرحله ديگر را هم دربر داشته باشد.
 

آيا مى‏توان اخلاق از نوع سعدى را در مقابل اخلاق آيينى قرار داد؟
زندگى جوانب مختلف دارد، يك سو ندارد. سعدى هم چنين حالتى ‏دارد. به آسانى از چيزى مى‏گذرد و به چيزى ديگر مى‏رسد؛ يعنى حقيقت از نظر سعدى يك‏سويه و يك جهتى نيست. مى‏تواند تغيير شكل و تغيير حالت بدهد. نوعى حالت گذشت از سر همه چيز در او هست؛ يعنى قبول چند چيز، درعين حال گذشتن از سر همه آن چيزها. انديشة يك‌جهتى، حقيقت را در نوعى خاص و زاويه‏اى‏ خاص از زندگى مى‏بيند، ولى انديشه چندجهتى مى‏تواند با گذشت بيشتر به امور نگاه كند و حقيقت را پخش شده در جوانب مختلف ببيند. البته محور انسانيت است و اينكه شما به عالم انسانيت و انسان چگونه نگاه كنيد، ولى راههاى مختلفى براى رسيدن به انسانيت وجود دارد. ممكن است يك چيزى‏در شرايطى مفيد واقع شود و پسنديده شناخته شود، ولى در شرايطى ديگر آنطور نباشد. به اين جهت، قضاوت‌كننده در نهايت خود انسان است و بايد ببيند كه در شرايط مختلف چه چيزى خوب شناخته شود و چيزى ديگر در موضعى ديگر شبيه‏ آن، خوب شناخته نشود. انعطاف چنين حالتى دارد.
 

 

سعدى معمولا هنرمندانه تخلص مى‏كند. تخلص به اين صورت گويا قبل از او ‏سابقه ندارد.
شاعران ديگر نزديك به زمان سعدى هم تخلص داشته‏اند. چون عراقى و كمال خجندى، ولى پيش از آنان معمول نبوده است. اين هم هست كه تخلص،‏ خاص غزل است و در قصيده‏ها و قطعه‏ها نيست؛ بنابراين منظور خاصى در غزل ‏بوده كه برايش تخلص مى‏آورده‏اند. حالا به چه منظورى بوده، چيزى است كه بايد بيشتر در آن باريك شد و نياز به دقت و بررسى دارد. بيت تخلص غالبا ناظر به نتيجه‏گيرى است. يك علت تخلص هم اين است كه شعر را شخصى ديگر به اسم خودش نكند.
 

 

يكى از چيزهايى كه در سعدى هست و بعدها بيشتر باب مى‏شود، مسئله ‏تمجيد از خود است. او در چندين جا از خود حرف مى‏زند و نظرش اين است‏ كه شعر او را در آفاق و اكناف مى‏خوانند. او نخستين كسى است كه از خود با عنوان شاعر شيرين‏سخن ياد مى‏كند. اين حرفها را چگونه بايد تحليل كرد؟
اين اعتقادى است كه سعدى به كلام خودش داشته است. طبيعتا او وقتى ‏سخن خود را با ديگران و گذشتگان مقايسه مى‏كرده و مى‏سنجيده، مى‏ديده كه با آنها متفاوت است. از اين جهت، به ارزش كلام خود واقف بوده و اين درست است. تفاوت بين شعر سعدى و كسان ديگر زياد است؛ از اين رو سخنانى در اعتقاد به خود گفته است. اين ابيات، اعتقاد او به‏ اين را نشان مى‏دهد كه گوينده ماندنى خواهد شد و به همه جا خواهد رفت و همه‏جا را با كلام خود فتح خواهد كرد. حافظ هم همين معنى را به نوعى ديگر تكرارمى‏كند، منتها حافظ بُعد روحانيت هم به شعر خود مى‏بخشد.
 

 

حافظ مى‏گويد كه شعرش به آسمان مى‏رود و حتى فرشته‏ها هم شعر او را از بر مى‏كنند!
حافظ روحانيت بيشترى براى شعرش قائل است. سعدى زمين را درنظر دارد و اينكه شعرش در بين مردم پخش مى‏شود و همه به آن توجه پيدا مى‏كنند و همه آن را خواهند خواند.
 

 

حافظ چقدر تحت تأثير سعدى است.
زياد. من معتقدم كه اگر سعدى نبود، حافظ به اين صورت به‏وجود نمى‏آمد. حافظ روى همان خط سعدى حركت ‏مى‏كند. او در عين حال سعى داشته است كه مثل سعدى به نظر نيايد. خواستش ‏اين بوده كه هم در خط سعدى باشد و هم فراتر از او حركت كند. البته در شعر حافظ اسمى از سعدى نيست. او خودش را صاحب مكتب جداگانه‏اى مى‏داند؛ مكتب مستقلى كه خاص خود اوست، ولى در اصل، تحت‏تأثير سعدى است و با او همچشمى هم دارد. آراستگى بيان و حالت تبلور كلامش، كوششى است كه حافظ را نگاه كننده به سعدى نشان مى‏دهد، ولى از هر جهت‏ مراقب است كه مبادا فكر كنند كه او دنباله‏رو سعدى بوده است. نمى‏خواسته مردم او را با سعدى مقايسه كنند. شايد همزمان‏هاى حافظ چنين نظرى داشته‏اند.
 

 

شعر سعدى تا دوره‏هاى ‏اخير ورد زبان‏هابوده، ازجمله به صورت مثَل.
اين، حضور او در جامعه ايرانى را مى‏رساند. ما صبح كه از خانه بيرون‏ مى‏آييم، تا آخر شب كه به خانه برمى‏گرديم، در هر قدمى كه برداريم، شعرى يا عبارتى از سعدى به يادمان مى‏آيد؛ سعدى از همه چيز حرف زده است، از بس كه ‏در تجربه زندگى و مسأله روزمره زندگى جامعيت دارد. اين واقعيتى است، او هنوز در جامعه ايرانى بيش از هر كس حضور دارد. اين موضوع بى‏شك محصول تيزبينى سعدى است. او به همه مسائل زندگى‏متوجه بوده و در عمر طولانى خود همه چيز را ديده است. در سفرهاى پر تجربه‏خود به مسائل زيادى توجه يافته است. هرچه سعدى گفته، حاكى از گوشه‏اى از زندگى است كه هنوز هم ما با آن روبرويم. گذشته از اين، خود بيان سعدى و خاصيتى كه انديشه را جا مى‏اندازد، مهم است. هر انديشه‏اى نمى‏ماند و بر زبان‏ها نمى‏افتد، مگر اينكه بيان خاصى داشته باشد. آنچه سعدى گفته است، مى‏تواند ماندگار باشد. اگر كسى ديگر اين حرفها را مى‏زد، چه بسا كه حرف معمولى ‏شناخته مى‏شد. «آنى» در كلام سعدى وجود دارد. اين «آن» در كلام حافظ هم هست.
 

 

با اين حال، حافظ زياد وارد حوادث زندگى نمى‏شود.
حرف حافظ جداگانه است، ولى او بيشتر راجع به نفسانيات و سرنوشت انسان و اينكه سيْر جامعه چگونه است و از كجا مى‏آيد و به كجا مى‏كشد، حرف مى‏زند، در حالى كه سعدى بر زندگى‏عملى روزمره متمركز مى‏شود. البته در كار حافظ هم انعكاس حوادث روزمره را مى‏توان ديد. با اينكه حالت معنوى در شعرش فزونى دارد، از مسائل روزمره بركنار نيست. حوادث روزگار در شعر حافظ هم منعكس مى‏شده، منتها از عينيت به‏ حالت روحانيت تبديل مى‏گرديده و شكل انتزاعى به خود مى‏گرفته. با اين حال، اصلهايى از زندگى از آن ساطع است.
 

 

شما عشق را در منظومه سعدى برجسته كرده‏ايد. درست است كه ‏وجود تربيت را در سعدى مسلم مى‏گيريد، ولى گويا اخلاق او را كنار زده‏ايد تا عشق را نمايان كنيد.
ممكن است بگوييم كه روش تربيتى دوران سعدى متروك شده است. تربيت‏ امروزى، تربيت اجتماعى است. جامعه مسئول تربيت است، نه فرد به‌تنهايى. جهان‏بينى تربيتى سعدى ناظر به فرد است و به اجتماع و سير و حركت آن كارى ‏ندارد. دوران امروز داراى تنظيماتى است كه در آن همه چيز براساس مصالح جامعه‏تعريف مى‏شود و شكل مى‏گيرد. از اين جهت كه ماهيت تربيتى سعدى انفرادى‏است، دوران ما به آن مانند گذشته توجه ندارد. براى جامعه فرقى نمى‏كند كه فرد باادبى باشيم يا نباشيم، ولى بايد وظيفه‏شناس و انسان مفيدى‏باشيم. تفاوت در اين است؛ ولى براى سعدى مهم بود كه شما فرد باادبى باشيد، بدون اينكه به نقش فرد در جامعه توجه چندانى داشته باشد.
جنبه تربيتى سعدى، از جهتى نه به‏طور كامل، در اين‏دوره بُرد كمي دارد؛ چون همه چيز بر اساس مسئوليت اجتماعى مى‏گردد. اما غزلياتش يك امر هميشگى محسوب مى‏شود، چون در آنجا ديگر انسان است واحساساتش و منظورها و كمبودهايى كه دارد و هرآنچه در زندگى برايش‏پيش مى‏آيد و او بايد به آنها برسد و در يك كلام، عشق و تفكرهايى كه راجع به‏معشوق دارد و انتظارهايى كه از عشق مى‏رود، تمام اين تموج‏ها و جوانب عشق در سخن سعدى به گونه‏اى منعكس است كه كهنه‌شدنى نيست. ما هنوز مثل‏دوران سعدى همان احساس را داريم و همان انتظارها از معشوق مى‏رود. همان‏ زيبايى ملاك است. زيبايى تغييرى نكرده است. مقدارى تابع مُد روز است، ولى‏اساس زيبايى ثابت است. از اين رو، غزليات سعدى پايگاه خودش را دارد. برخلاف جنبه‏هاى تربيتى‏اش كه دچار تحول شده است. نمى‏گويم مانند دوران‏ سعدى عشق مى‏ورزيم، مى‏گويم همان‌گونه احساس عشق داريم.
 

 

لازمه اين حرف آن است كه عشقى كه سعدى در غزلياتش طرح كرده، جاودانه باشد.
هميشه هست، چون رابطه انسان با انسان را در بر دارد و اين كهنه شدنى‏نيست. هميشه به اين صورت برقرار است. عاشق دوران سعدى همان حالت را داشته و همان مراحل را طى مى‏كرده كه انسان عاشق امروزى مى‏تواند داشته باشد؛ منتها در اين دوره سهولت كار افزون شده است.
ادامه دارد

 

منبع: اطلاعات



 

نظر دهید
نظرات کاربران

کاربر گرامی برای ثبت نظر لطفا ثبت نام کنید.

گزارش

برچسب ها

اخبار مرتبط

ورود به سایت

مرا به خاطر بسپار.

کاربر جدید هستید؟ ثبت نام در تارنما

کلمه عبور خود را فراموش کرده اید؟ بازیابی رمز عبور

کد تایید به شماره همراه شما ارسال گردید

ارسال مجدد کد

زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.:

ثبت نام

عضویت در خبرنامه.

قبلا در تارنما ثبت نام کرده اید؟ وارد شوید

کد تایید را وارد نمایید

ارسال مجدد کد

زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.: