1396/2/10 ۱۱:۰۱
بخش دوم اين گفتگو در روز دوشنبة گذشته از نظر خوانندگان گرامي گذشت؛ اينك دنباله سخن:
كريم فيضى: بخش دوم اين گفتگو در روز دوشنبة گذشته از نظر خوانندگان گرامي گذشت؛ اينك دنباله سخن:
نكته جالبى كه در اخلاقيات سعدي قابل ستايش است، نرمى او و دور بودنش از امر و نهىهاى متعارف است. منشأ مسئله از كجاست؟ اين از انعطاف ذاتى سعدى است. او همه چيز را به محك درون خودش مىزند؛ يعنى تفكرش زاويهاى نيست، انحنايى و انعطافى است. مردم ايران ذاتا چنين هستند و مىتوانند آنا از يك تفكر به تفكر مقابل و عكس آن جست بزنند و گفتيم كه سعدى نماينده اخلاقيات ايرانى وسخنگوى ايرانى است. او فردى است داراى انعطاف. بر سر يك چيز نمىايستد. از اين جهت است كه امر و نهى قطعى به آن معنا در سعدى ديده نمىشود، بلكه نوعى است كه راه گذشت از مرحلهاى به مرحله ديگر را هم دربر داشته باشد.
آيا مىتوان اخلاق از نوع سعدى را در مقابل اخلاق آيينى قرار داد؟ زندگى جوانب مختلف دارد، يك سو ندارد. سعدى هم چنين حالتى دارد. به آسانى از چيزى مىگذرد و به چيزى ديگر مىرسد؛ يعنى حقيقت از نظر سعدى يكسويه و يك جهتى نيست. مىتواند تغيير شكل و تغيير حالت بدهد. نوعى حالت گذشت از سر همه چيز در او هست؛ يعنى قبول چند چيز، درعين حال گذشتن از سر همه آن چيزها. انديشة يكجهتى، حقيقت را در نوعى خاص و زاويهاى خاص از زندگى مىبيند، ولى انديشه چندجهتى مىتواند با گذشت بيشتر به امور نگاه كند و حقيقت را پخش شده در جوانب مختلف ببيند. البته محور انسانيت است و اينكه شما به عالم انسانيت و انسان چگونه نگاه كنيد، ولى راههاى مختلفى براى رسيدن به انسانيت وجود دارد. ممكن است يك چيزىدر شرايطى مفيد واقع شود و پسنديده شناخته شود، ولى در شرايطى ديگر آنطور نباشد. به اين جهت، قضاوتكننده در نهايت خود انسان است و بايد ببيند كه در شرايط مختلف چه چيزى خوب شناخته شود و چيزى ديگر در موضعى ديگر شبيه آن، خوب شناخته نشود. انعطاف چنين حالتى دارد.
سعدى معمولا هنرمندانه تخلص مىكند. تخلص به اين صورت گويا قبل از او سابقه ندارد. شاعران ديگر نزديك به زمان سعدى هم تخلص داشتهاند. چون عراقى و كمال خجندى، ولى پيش از آنان معمول نبوده است. اين هم هست كه تخلص، خاص غزل است و در قصيدهها و قطعهها نيست؛ بنابراين منظور خاصى در غزل بوده كه برايش تخلص مىآوردهاند. حالا به چه منظورى بوده، چيزى است كه بايد بيشتر در آن باريك شد و نياز به دقت و بررسى دارد. بيت تخلص غالبا ناظر به نتيجهگيرى است. يك علت تخلص هم اين است كه شعر را شخصى ديگر به اسم خودش نكند.
يكى از چيزهايى كه در سعدى هست و بعدها بيشتر باب مىشود، مسئله تمجيد از خود است. او در چندين جا از خود حرف مىزند و نظرش اين است كه شعر او را در آفاق و اكناف مىخوانند. او نخستين كسى است كه از خود با عنوان شاعر شيرينسخن ياد مىكند. اين حرفها را چگونه بايد تحليل كرد؟ اين اعتقادى است كه سعدى به كلام خودش داشته است. طبيعتا او وقتى سخن خود را با ديگران و گذشتگان مقايسه مىكرده و مىسنجيده، مىديده كه با آنها متفاوت است. از اين جهت، به ارزش كلام خود واقف بوده و اين درست است. تفاوت بين شعر سعدى و كسان ديگر زياد است؛ از اين رو سخنانى در اعتقاد به خود گفته است. اين ابيات، اعتقاد او به اين را نشان مىدهد كه گوينده ماندنى خواهد شد و به همه جا خواهد رفت و همهجا را با كلام خود فتح خواهد كرد. حافظ هم همين معنى را به نوعى ديگر تكرارمىكند، منتها حافظ بُعد روحانيت هم به شعر خود مىبخشد.
حافظ مىگويد كه شعرش به آسمان مىرود و حتى فرشتهها هم شعر او را از بر مىكنند! حافظ روحانيت بيشترى براى شعرش قائل است. سعدى زمين را درنظر دارد و اينكه شعرش در بين مردم پخش مىشود و همه به آن توجه پيدا مىكنند و همه آن را خواهند خواند.
حافظ چقدر تحت تأثير سعدى است. زياد. من معتقدم كه اگر سعدى نبود، حافظ به اين صورت بهوجود نمىآمد. حافظ روى همان خط سعدى حركت مىكند. او در عين حال سعى داشته است كه مثل سعدى به نظر نيايد. خواستش اين بوده كه هم در خط سعدى باشد و هم فراتر از او حركت كند. البته در شعر حافظ اسمى از سعدى نيست. او خودش را صاحب مكتب جداگانهاى مىداند؛ مكتب مستقلى كه خاص خود اوست، ولى در اصل، تحتتأثير سعدى است و با او همچشمى هم دارد. آراستگى بيان و حالت تبلور كلامش، كوششى است كه حافظ را نگاه كننده به سعدى نشان مىدهد، ولى از هر جهت مراقب است كه مبادا فكر كنند كه او دنبالهرو سعدى بوده است. نمىخواسته مردم او را با سعدى مقايسه كنند. شايد همزمانهاى حافظ چنين نظرى داشتهاند.
شعر سعدى تا دورههاى اخير ورد زبانهابوده، ازجمله به صورت مثَل. اين، حضور او در جامعه ايرانى را مىرساند. ما صبح كه از خانه بيرون مىآييم، تا آخر شب كه به خانه برمىگرديم، در هر قدمى كه برداريم، شعرى يا عبارتى از سعدى به يادمان مىآيد؛ سعدى از همه چيز حرف زده است، از بس كه در تجربه زندگى و مسأله روزمره زندگى جامعيت دارد. اين واقعيتى است، او هنوز در جامعه ايرانى بيش از هر كس حضور دارد. اين موضوع بىشك محصول تيزبينى سعدى است. او به همه مسائل زندگىمتوجه بوده و در عمر طولانى خود همه چيز را ديده است. در سفرهاى پر تجربهخود به مسائل زيادى توجه يافته است. هرچه سعدى گفته، حاكى از گوشهاى از زندگى است كه هنوز هم ما با آن روبرويم. گذشته از اين، خود بيان سعدى و خاصيتى كه انديشه را جا مىاندازد، مهم است. هر انديشهاى نمىماند و بر زبانها نمىافتد، مگر اينكه بيان خاصى داشته باشد. آنچه سعدى گفته است، مىتواند ماندگار باشد. اگر كسى ديگر اين حرفها را مىزد، چه بسا كه حرف معمولى شناخته مىشد. «آنى» در كلام سعدى وجود دارد. اين «آن» در كلام حافظ هم هست.
با اين حال، حافظ زياد وارد حوادث زندگى نمىشود. حرف حافظ جداگانه است، ولى او بيشتر راجع به نفسانيات و سرنوشت انسان و اينكه سيْر جامعه چگونه است و از كجا مىآيد و به كجا مىكشد، حرف مىزند، در حالى كه سعدى بر زندگىعملى روزمره متمركز مىشود. البته در كار حافظ هم انعكاس حوادث روزمره را مىتوان ديد. با اينكه حالت معنوى در شعرش فزونى دارد، از مسائل روزمره بركنار نيست. حوادث روزگار در شعر حافظ هم منعكس مىشده، منتها از عينيت به حالت روحانيت تبديل مىگرديده و شكل انتزاعى به خود مىگرفته. با اين حال، اصلهايى از زندگى از آن ساطع است.
شما عشق را در منظومه سعدى برجسته كردهايد. درست است كه وجود تربيت را در سعدى مسلم مىگيريد، ولى گويا اخلاق او را كنار زدهايد تا عشق را نمايان كنيد. ممكن است بگوييم كه روش تربيتى دوران سعدى متروك شده است. تربيت امروزى، تربيت اجتماعى است. جامعه مسئول تربيت است، نه فرد بهتنهايى. جهانبينى تربيتى سعدى ناظر به فرد است و به اجتماع و سير و حركت آن كارى ندارد. دوران امروز داراى تنظيماتى است كه در آن همه چيز براساس مصالح جامعهتعريف مىشود و شكل مىگيرد. از اين جهت كه ماهيت تربيتى سعدى انفرادىاست، دوران ما به آن مانند گذشته توجه ندارد. براى جامعه فرقى نمىكند كه فرد باادبى باشيم يا نباشيم، ولى بايد وظيفهشناس و انسان مفيدىباشيم. تفاوت در اين است؛ ولى براى سعدى مهم بود كه شما فرد باادبى باشيد، بدون اينكه به نقش فرد در جامعه توجه چندانى داشته باشد. جنبه تربيتى سعدى، از جهتى نه بهطور كامل، در ايندوره بُرد كمي دارد؛ چون همه چيز بر اساس مسئوليت اجتماعى مىگردد. اما غزلياتش يك امر هميشگى محسوب مىشود، چون در آنجا ديگر انسان است واحساساتش و منظورها و كمبودهايى كه دارد و هرآنچه در زندگى برايشپيش مىآيد و او بايد به آنها برسد و در يك كلام، عشق و تفكرهايى كه راجع بهمعشوق دارد و انتظارهايى كه از عشق مىرود، تمام اين تموجها و جوانب عشق در سخن سعدى به گونهاى منعكس است كه كهنهشدنى نيست. ما هنوز مثلدوران سعدى همان احساس را داريم و همان انتظارها از معشوق مىرود. همان زيبايى ملاك است. زيبايى تغييرى نكرده است. مقدارى تابع مُد روز است، ولىاساس زيبايى ثابت است. از اين رو، غزليات سعدى پايگاه خودش را دارد. برخلاف جنبههاى تربيتىاش كه دچار تحول شده است. نمىگويم مانند دوران سعدى عشق مىورزيم، مىگويم همانگونه احساس عشق داريم.
لازمه اين حرف آن است كه عشقى كه سعدى در غزلياتش طرح كرده، جاودانه باشد. هميشه هست، چون رابطه انسان با انسان را در بر دارد و اين كهنه شدنىنيست. هميشه به اين صورت برقرار است. عاشق دوران سعدى همان حالت را داشته و همان مراحل را طى مىكرده كه انسان عاشق امروزى مىتواند داشته باشد؛ منتها در اين دوره سهولت كار افزون شده است. ادامه دارد
منبع: اطلاعات
کاربر گرامی برای ثبت نظر لطفا ثبت نام کنید.
کاربر جدید هستید؟ ثبت نام در تارنما
کلمه عبور خود را فراموش کرده اید؟ بازیابی رمز عبور
کد تایید به شماره همراه شما ارسال گردید
ارسال مجدد کد
زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.:
قبلا در تارنما ثبت نام کرده اید؟ وارد شوید
فشردن دکمه ثبت نام به معنی پذیرفتن کلیه قوانین و مقررات تارنما می باشد
کد تایید را وارد نمایید