گفت‌وگو با فرهنگ رجایی؛ بازیگری در عرصه جهانی در گرو حفظ عناصر هویت‌ساز

1396/2/10 ۰۸:۱۳

گفت‌وگو با فرهنگ رجایی؛ بازیگری در عرصه جهانی در گرو حفظ عناصر هویت‌ساز

زبان فارسی، «محمل» هویت ایرانی است و نباید آن را دست‌کم گرفت؛ زبان فارسی درآمیخته با هویت ایرانی و‌ شأن آن بسیار بالاتر از یک پیغام‌رسان است

 

        

زبان فارسی، «محمل» هویت ایرانی است و نباید آن را دست‌کم گرفت؛ زبان فارسی درآمیخته با هویت ایرانی و‌ شأن آن بسیار بالاتر از یک پیغام‌رسان است

حمیدرضا محمدی: از آن روز که از ایران رفت  و در ینگه دنیا رحل اقامت افکند، حالا درست 42 سال می‌گذرد. آن روز 23 سال بیشتر نداشت و تازه از تحصیل در دانشکده حقوق و علوم سیاسی دانشگاه تهران فارغ شده بود. در آن سال‌ها به همراه برخی از دوستانش چون علی قیصری، فخرالدین عظیمی، صادق صبا و فریدون امیرفریار مجله تندر را منتشر می‌کرد. به دو نفر از استادان فقیدش یعنی حمید عنایت و سید ابوالفضل قاضی شریعت پناهی - وزیر علوم در کابینه جعفر شریف امامی که در اعتراض به هجوم نظامیان به دانشگاه از سمت خود استعفا کرد - علاقه خاصی دارد و از دیگرانی چون ایرج افشار، شاهرخ مسکوب، سید محمد محیط طباطبایی، محمدجواد مشکور، علی‌اکبر سعیدی سیرجانی، مهدی بازرگان و محسن هشترودی که هر یک به نحوی از انحا در زندگی‌اش مؤثر بوده‌اند، به نیکی یاد می‌کند. به دانشگاه اوکلاهما رفت و در سال 1977 (1356)، فوق لیسانس را در مدیریت عمومی و در سال 1983 (1362)، دکترای خود را در علوم سیاسی از دانشگاه ویرجینیا دریافت کرد. در خلال سال‌های 1365 تا 1375 در دانشکده‌های حقوق و علوم سیاسی دانشگاه تهران و اقتصاد و علوم سیاسی دانشگاه شهید بهشتی تدریس کرد. همچنین او دو سال در دانشگاه آکسفورد (1990 تا 1991)، مدتی در دانشگاه هومبولت برلین (1996) و سه ماه نیز در دانشگاه ایالتی اوهایو (2001) به پژوهش پرداخت. او از سال1997 به دانشکده علوم سیاسی دانشگاه کارلتون (Carleton University) در شهر اتاوا کانادا رفت و تاکنون، استادی علوم سیاسی در آنجا را برعهده دارد. همچنین در آن دانشگاه به مدت 10 سال، ریاست دانشکده علوم انسانی را برعهده داشت. ناگفته نماند که طی سال هایی که در آکسفورد بود ، تدوین برنامه « گنج سوخته: پژوهشی در موسیقی عهد قاجار» را عهده دار بود که در سال 1372 منتشر شد اما کندو کاو در باره آن مجالی دیگر می طلبد. از او تاکنون 20کتاب به فارسی و انگلیسی (تألیف و ترجمه) منتشر شده و آخرین روز فروردین ماه نیز آخرین اثرش؛ «بازیگری در باغ هویت ایرانی، سرنمونی حافظ» رونمایی و از سوی نشر نی عرضه شد. گفت‌وگویی که در ادامه می‌خوانید در روزهای حضور او در ایران صورت پذیرفت.

 

آقای دکتر رجایی! در ابتدا و برای شروع بحث، بفرمایید که فضایی که در آن رشد کرده‌اید، چقدر در جهت‌گیری آینده‌تان مؤثر بوده است؟
مقدمتاً به خوانندگان محترم سلام عرض می‌کنم و امیدوارم این گفت‌و‌گو باعث پرسش‌های مهمی درباب مقولات مبتلا به  جامعه ما بشود. در باره پرسش شما، اجازه دهید برای پاسخ از کلیشه‌های رایج که کی و کجا متولد شده‌ام، بیرون آییم. محتوای پرسش شما یک مفروض دارد که من با آن مشکل دارم به این معنا که نگرش مادیگرایانه بر آن حاکم است که مدعی است هر آنچه فرد هست تأثیر گرفته از محیط پیرامون است. این با ذات انسانی همخوانی ندارد. فرد توانش این را دارد که از وضع مادی فراتر برود. به جای تأثیر محیط به‌عنوان یک مسلمان به نقش اسوه یا اندیشه و تعریف از چگونگی پیدایش انسان باور دارم. مثلاً معتقدم از آنجا که انسان فطرت زمینی دارد، با زمین ارتباط دارد و در آن ریشه دارد و گریزی هم از آن ندارد اما مقوله نَفَس خداوندی همراه با امانت خداوندی، چیز دیگری به من می‌دهد که مرا از دیگر موجودات متفاوت می‌کند. توجه کنید که گیاه هم سرشتی طبیعی دارد اما من با توجه به این نفس خداوندی گوهر نابی دارم که نمادش روح آدمی است که می‌تواند به ورای وقایع برود و به همین خاطر خیلی‌ها از محیط و فرهنگ و قومی‌‌شان بالاتر می‌روند.
اما آنچه می‌شود سؤال کرد این است که در محیط اطراف که در آن پرورش یافتید، چه دیدی برای شما جالب بود و شما را جذب کرده است.

 

 

در کتاب آخرتان، مطرح کرده‌اید که زبان فارسی محمل هویت ایرانی است. اما بسیاری می‌گویند که زبان فارسی عامل هویت ایرانی است. گفته شما دال بر چیست؟
وقتی در حال نوشتن کتابم بودم، دو نکته برایم جالب آمد. در زمان پهلوی می‌گفتند نشانه‌های هویت ما زبان فارسی و نظام شاهی است. انقلاب شد و نظام شاهی رفت اما ایران و هویت ایران پایدار مانده است. تا قبل از آنکه زبان فارسی در دوره سامانیان شروع به بازیابی خود کند، به قول درست دکتر زرین‌کوب با دو قرن سکوت روبه‌رو شد و زبان فارسی خاموش شد، اما آیا هویت ایرانی از بین رفت. فارسی به این دلیل انتخاب و مقبول و تشویق شد که خوب کار می‌کند و با این ترتیب است که نسل‌ها به پیش می‌روند، اما این نیست که در برهه‌ای اگر خوب کار نکرد و نسل‌های جدید ایرانی فقط انگلیسی حرف زدند، بگویید که ایرانی نیستند. بچه‌های‌زاده در خارج از ایران یا دورگه را می‌خواهید بگویید که ایرانی نیستند چون به فارسی سخن نمی‌گویند و نمی‌نویسند. «محمل» را نباید دست‌کم گرفت. کاروان را در نظر بگیرید که اگر شترها را از آن بگیرید چیزی از آن نمی‌ماند. پس به یک معنا زبان فارسی به قدری درآمیخته با هویت ایرانی است و‌ شأن آن بسیار بالاتر از یک پیغام‌رسان است ولی ما اصرار داریم بگوییم به چیزهای واقعی توجه کنید. مقولات واقعی مسائل از بین نرفتنی هستند. همین اتاق واقعی نیست چون اگر زلزله بیاید از بین می‌رود. آنچه میان ایرانی‌ها واقعی است، مثلاً حس نوع ‌دوستی - که ممکن است بگویید در فرهنگ‌های دیگر هم وجود دارد. اما غلظتی که ما نشان می‌دهیم و حتی فتوت ایرانی نام می‌گیرد، مثال‌زدنی است. رستم نه شاهزاده است و نه پیغمبر ولی به هر روی نمادی از جوانمردی ایرانی شده است و طی سده‌های متأخر، نام پوریای ولی و غلامرضا تختی را شناخته‌ایم که نماد جوانمردی هستند. اینها نشانه‌های ایرانی بودن است که از بین رفتنی نیست. پس زبان فارسی جزء فطری هویت ما نیست و اگر کسی فارسی صحبت نکرد به او حمله نکنید. چه بسا در آن موقعیت زمانی و مکانی، فردوسی فقط نقش محمل را انجام داد که حتی بار محتوا را هم به دوش کشید. اما ما هر دو را رها کردیم و آنچه امروز داریم نه محتوا و نه محمل است. مثلاً با عمومیت یافتن شبکه‌های اجتماعی، واژه لایک (Like) رواج یافته که غلط است. چون این یک فعل است و مثلاً لایک می‌کنی، می‌شود دوست‌داری می‌کنی که نه فقط نا مأنوس که نادرست است. حتی در غرب هم این اشکال پیش آمده است. اخیراً نان‌های هندی آمده و چون در هند هم به خاطر پیشینه زبان فارسی در آنجا، به آن نان می‌گویند گفته می‌شود که Would You Like Nan Bread یعنی نانِ نان دوست داری. هویت ایرانی بیش از زبان و دین آن است. در دوره باستان، دین زرتشتی بود و حالا اسلام اما همه نیک می‌دانیم که هیچ‌گاه ایرانی بودن لطمه و خدشه‌ای نخورده است چون ایرانیان، همیشه مردمی دیندار بوده‌اند و تفاوتی در نوع آن نمی‌کند. فارسی یک زبان است از ریشه هند و اروپایی که مثلاً با هندی و آلمانی و سانسکریت ریشه مشترک دارد. پس چرا باید صورت را به محتوا تبدیل کرد. فراموش نکنیم که رودخانه هویت ایرانی از بستری می‌گذرد که چهار عامل ایرانیت، سنت، دین و تجدد، بشدت و ضعف، بر مسیر تحول آن اثر می‌گذارند. پس از آن به باغی وارد می‌شود که به ایرانی امکان می‌دهد باغی با سلیقه خود و با همان محتوا و امکاناتی که هزاران سال است دیگر ایرانیان کرده‌اند، به وجود آورد و در جهان امروز بازیگری کند.


 برای من، در دبیرستان یک معلم علوم اجتماعی داشتیم که آدم جالبی بود. طبیعتاً من در آن کلاس تنها نبودم و خیلی‌های دیگر هم بودند اما چرا من جذب او شدم. اگر مفروض مستتر در پرسش شما را بپذیریم همه باید یک شکل تأثیر می‌پذیرفتند اما این‌طور نشد. نمونه واضح و معروف آن، مناسبات تاریخی و مهم میان شمس و مولانا بود. آیا مولانا تنها کسی است که در معرض شمس قرار گرفته و چرا بقیه مولانا نشده‌اند. در نتیجه به اصطلاح، آن برق خداوندی است که در من نهفته بوده همین است. به بیان دیگر، برای من مقدر بوده که این باشم و البته اگر کوشش هم نمی‌کردم، در این جایگاه قرار نمی‌گرفتم.
 

 

پس حضور عوامل بیرونی را در شکل‌گیری شخصیت‌تان تأثیرگذار می‌دانید؟
قطعاً. عوامل هشدار دهنده و بیدارکننده به مثابه علائم هستند. این بیت سعدی اینجا معنا دارد که: برگ درختان سبز در نظر هشیار/ هر ورقش دفتری ست معرفت کردگار. پس نشانه زیاد است ولی این هشیاران هستند که درس می‌گیرند. البته گاهی به جای نشانه درس گرفتن از آنها به‌عنوان توضیح و توجیه برای کار خودمان و راضی کردن خودمان استفاده می‌کنیم.
 

 

و طبیعتاً یکی از آن عوامل بیرونی برای شما، «حمید عنایت» بوده است.
بله، حمید عنایت یکی از این عناصر و علائم بود. وقتی به دانشگاه وارد شدم و حتی وقتی هم که در سال 1354 که به خارج رفتم، او همچنان تا سال 1358 بود. از جهاتی رد پای او را الگوی کار خودم قرار دادم. خدا می‌داند چطور شد من عنایت را آن گونه دیدم اما دیگر همکلاسان او را ندیدند یا طور دیگر دیدند. به نظرم گفته سهراب سپهری درست باشد که «کار ما نیست شناسایی راز گل سرخ». اینکه در سر راه بعضی چیزها را دیدم و اثر گرفتم را نمی‌توان فراموش کرد. عنایت از خانواده‌ای فاضل می‌آمد. برادرش محمود عنایت هم با آنکه به سراغ پزشکی رفته بود، مجله نگین را منتشر می‌کرد. حمید عنایت معلم صدیقی بود، متفکر پیچیده‌ای بود و حرف‌های مهمی برای گفتن داشت. در دورانی که در ایران بود در همه زمینه‌ها کوشش کرد؛ ترجمه کرد، نظریه نوشت، دانشجو پرورید و تدریس کرد و خیلی اوقات همین کارهایی را که همه ما می‌کنیم و مثلاً مصاحبه می‌کنیم را انجام می‌داد.
 

 

به لحاظ علم سیاست و جامعه‌شناسی، چرا جهان غرب بویژه از قرن نوزدهم به این سو، علاقه‌مند شد تا ایران را بشناسد و به مرور در نهادهای آکادمیک خود، رشته دانشگاهی ایران‌شناسی را پایه گذاری کرد؟
جامعه در حال توسعه و زنده نمی‌تواند محیط اطرافش را نشناسد. مانند این است که بپرسید که چرا ابن‌بطوطه، «سفرنامه» نوشته یا ابوریحان بیرونی «تحقیق ماللهند». هنوز هم تحقیق ابوریحان در هندشناسی مرجع است. مثلاً فرناند برودل (Fernand Braudel)؛ تاریخ‌نگار فرانسوی، که آثار سترگ درباره تحولات جهان معاصر دارد چندین ارجاع به ابن‌بطوطه داده است و این نشان از بازیگر بودن ما در قرون گذشته دارد.
طبیعی است آنها که در جهان امروز بازیگر هستند، به همه جا توجه کنند، بویژه ایران که کشوری مهم و مستقر در یک نقطه حیاتی جهان قرار دارد. پس وقتی کشوری می‌خواهد در جهان بازیگری کند باید بداند در بقیه جهان چه خبر است. این در مورد دنیای جدید و اندیشه انسان حضور که غالب شدن بر جهان را تشویق می‌کند، این توجه طبیعی‌تر هم می‌شود. و می‌دانیم که با توجه به کشف و اختراع امکان چاپ و کاغذ، توانست گام‌های رو به جلو بردارد و توانست خود را در قالب استعمار و استثمار هم توضیح دهد. چون جهان جدید در پی سلطه بود و از این رهگذر، امکانات و منابع کشورها را دست گرفت.
 

 

اما چرا مثلاً هیچ‌گاه رشته آلمان‌شناسی و فرانسه‌شناسی در ایران به وجود نیامد تا ما نیز آنان را از زوایای گوناگون بشناسیم؟
پاسخ شما را با طرح مثالی می‌دهم. زمانی هنری کیسینجر، وقتی که فردی قدرتمند و درجه یک در عرصه سیاست جهانی بود، در دانشگاه اوکلاهما سخنرانی داشت. من به چند دوست ایرانی دیگر گفتم که برویم و ببینیم چه می‌گوید. اما آنها پاسخ دادند که برای چه وقت خود را تلف کنیم برای شنیدن سخنان آن امپریالیست، ما که می‌دانیم چه می‌خواهد بگوید. مشکل درست همین جا است که تصور می‌کنیم همه چیز را می‌دانیم و به همین دلیل تفکر و تحقیق جدی و مفصل نداریم. اما اینکه چرا اهل تفکر و تحقیق نیستیم شاید خیلی قصد بازیگر شدن و در جهان کنش کردن نداریم.
 

 

آیا این به سبب رواج غرب‌زدگی نیست که علاقه‌ای به شناخت‌شان نداریم؟ یا آنکه شما اساساً واژه غرب‌زدگی را رد می‌کنید و قائل به نظریه دیگری هستید؟
همه مردم جهان، غرب یا شرق می‌خواهند در چند روزه نوبت نظم، آرامش، آسایش و ارتقای مادی و معنوی داشته باشند. وقتی جهان به این نتیجه رسید که سرنمونی تولید کشاورزی کارآمدی ندارد و باید به جای کشت و زرع به صناعت و ساخت و حالا پردازش روی آورند، همه جای دنیا به تکان آمد، از جمله ما. تحولات سده نوزدهم که به انقلاب مشروطه انجامید نشانه آن است. اما در اواخر سده نوزدهم به نظر غرب به تفرعن دچار شده باشد و ما به زبون‌اندیشی. جالب است که به گمان من، زبون‌اندیشی و جهانخواری دو روی یک سکه هستند هر دو از بی‌اعتمادی به نفس حکایت دارند. خشونت و ترس هر دو از بی‌اعتمادی درونی بر می‌خیزند، خواه در سطح فردی باشد و خواه در سطح جمعی و ملی. ما به‌طور کلی در نوسان هستیم؛ هم آنکه زبون می‌اندیشیم و هم آنکه خود را سر می‌دانیم. عبارت غرب‌زدگی مفهوم گشاینده و تحلیل‌کننده‌ای نیست. یک برچسب است و برچسب هم گاهی کمک می‌کند اما متأسفانه در اکثر موارد بیشتر باعث سوء تعبیر می‌شود.
 

 

یعنی بر آن هستید که خلاف سیاق رایج، غرب‌زدگی وجود خارجی نداشته و امری تصنعی است؟
بستگی به این دارد که شما قائل به آن باشید یا نه. استاد عبدالحسین نوایی تعریف می‌کرد که ما در جوانی، به خانه سید ضیاء‌الدین طباطبایی می‌رفتیم و جلساتی در آنجا برگزار می‌شد. روزی یکی از طرفداران او گفت آقای طباطبایی من طرفدار شما هستم اما برخی دانشجویان در دانشگاه شما را به عامل انگلیس بودن محکوم می‌کنند. ناگهان جمع سخن او را قطع کردند و برآشفته شدند. اما او در کمال متانت گفت اجازه دهید سؤال کند و گفت دوستان شما در دانشگاه برای من حق قضاوت قائل هستند؟ اگر هستند نبودم و اگر نیستند بودم. بنابراین مثلاً ما به او عاملیت کودتای سوم اسفند را داده‌ایم و حاضر هم نیستیم که کوتاه بیاییم. اما او گفته که آن زمان احساس کرده که منافع مملکت را در نزدیکی با سیاست‌های انگلیس می‌دانسته است و به همین خاطر هم سیاستی را دنبال کرد که با سیاست انگلیسی‌ها همخوانی داشت. اگر برای همه حق قضاوت قائل باشیم به این راحتی صحبت نمی‌کنیم. ممکن است برخی هموطنان باشند که جنبه‌های زیادی از غرب را مورد تأیید قرار دهند، پس باید برای هموطنان حق قضاوت قائل باشیم، اما البته لطمه زدن به مملکت مقوله دیگری است و مجاز نیست. راه حل این است که بحث جدی در خصوص رابطه با غرب داشته باشم بدون آنکه ارزش‌های ذاتی خود را دور بریزیم. البته نمی‌توان و نباید غرب‌زدگی را که مصداقی از مقوله از خودبیگانه شدن است نادیده گرفت. مشکل تبدیل آن به یک مفهوم علمی برای توضیح ساده‌انگارانه یک پدیده پیچیده است. رابطه ما با غرب ممکن است شکل غربگرایی، بی‌تفاوتی به غرب، غرب زدگی، غرب ستیزی و غرب شناسی به خود بگیرد، اما هریک از این مقولات سپهری از بحثند نه ابزار تعیین‌کننده‌شان و موقعیت یک فرد یا گروه.

 

شاید برای همین هم باشد که در تاریخ معاصر ایران، به خیلی از رجال، برچسب انگلیسی یا روسی می‌زنند.
بله، در عصر پهلوی هم به بسیاری از دولتمردان قاجار، نسبت انگلیسی بودن می‌دادند اما هیچ‌گاه سندی یا حکم یک مرجع قانونی منتشر نشد که بدون هیچ تردید تقصیر کسی اثبات شود. ولی در غرب، اگر گفته می‌شود فلانی جاسوس شوروی بوده یا برعکس، حتماً مدرکی برای آن وجود دارد، دادگاهی ترتیب داده می‌شود و شخص مورد محاکمه قرار می‌گیرد. این هم از علائم زبون‌اندیشی است که براحتی به دیگری مهر زده شود، هویت و آبروی وی تخطئه گردد.
 

 

آیا معتقد هستید که این زبون‌اندیشی در جوامع توسعه نیافته رخ می‌دهد؟
من کلمه توسعه نیافته را به کار نمی‌برم چون جوامع توسعه نیافته نداریم، جوامع توسعه یافته هم نداریم؛ همه جوامع در تلاش معاش، آسایش و رشد هستند. اگر بگویم جامعه‌ای توسعه یافته است به این معنا است که به آنها بگوییم، شما به نهایت پیشرفت رسیده‌اید و دیگر جایی برای حرکت وجود ندارد. از طرفی برچسب توسعه یافته به یک شخص یا کشور به معنای معیار و سنجه قرار دادن آن است. وقتی به کسی می‌گویید که باید جامعه توسعه یافته الف را الگو قرار دهی، یعنی کشور دوم را پایین‌تر قرارداده‌ای. در صورتی که جامعه توسعه یافته برای انسان‌های معتقد، بهشت و برای غیرمعتقد طرح‌های آرمانی و ناکجاآبادی است. اعتقاد دارم که گروهی جوامع در حال توسعه هستند و گروهی دیگر جوامعی که گیج هستند! جوامعی که شما با نام توسعه یافته می‌شناسید هم نه اینکه قطعاً بهشت موعود باشند، بلکه آنهایی هستند که 51 درصد مردم‌شان اوضاع زندگی خوبی دارند. ولی جوامعی مانند ما گیج وضع خود هستند و به گفته داریوش شایگان، در «تعطیلی تاریخی» به سر می‌برند، تکلیف‌شان با خودشان روشن نیست. مثلاً شما در روزنامه هستی و می‌خواهی بازیگر باشی، پس باید کار کنی و زحمت بکشی. این روزها درباره انتخابات بحث می‌شود. روزنامه‌نگار بازیگر که می‌خواهد جدی باشد؛ تمرکز خود را روی فعالیت‌های روزمره و گفت‌وگوهای پینگ‌پنگی نمی‌گذارد، او در پی مفاهیم عمیق‌تر می‌رود و مثلاً دموکراسی را بررسی می‌کند تا به عمق برسد و در سطح نماند. روزنامه‌نگارِ هوراکش، مصرف‌کننده و تماشاچی فقط می‌رود تا بداند چه کسی جلوتر است!
 

 

در این تعطیلی تاریخی که ما اکنون دچار آن هستیم، جایگاه عناصر هویت‌ساز مانند حافظ که شما در تازه‌ترین کتاب‌تان درباره آن نوشته‌اید، چه می‌شود؟
من در کتاب جدید خود با عنوان «بازیگری در باغ هویت ایرانی؛ سرنمونی حافظ» که به همت نشر نی درآمده است، کوشیده‌ام حافظ را به‌عنوان نمونه‌ای از یک ایرانی موفق که توانسته است، با‌وجود چالش‌های فراوان و اوضاع نابسامان خاندان آل مظفر بازیگری ایرانی بماند به تصویر بکشم. اما همین حافظ را هم همه جا به جای آنکه الگو و سرمایه باشد، به جنس مصرفی و راحت الحلقومی برای تصمیم‌گیری تبدیل کرده‌ایم. به جای این پرسش که حافظ کیست، او را از قبل بزرگی می‌دانیم که باید به جای تحلیل، تمجید شود. تصور همه چیز دانی و نداشتن سؤال، نخستین ویژگی جامعه و انسانی است که در تعطیلی تاریخی به سر می‌برد. سؤال که نباشد، دانسته‌ها افزون نمی‌شود و نکته‌ها به معرکه آرا تبدیل نمی‌شود تا منشأ تولدهای تازه از «حافظ»‌های جدید باشد. البته مسأله این است که آیا می‌خواهم سؤال کنم که یاد بگیرم یا اینکه سؤال می‌کنم که نکته‌ای و سرنخی را بگویم. جوامع در حال توسعه سؤال می‌کنند. به همین دلیل هم مرتب سؤال می‌کنند، چون تولید در سؤال پرسیدن است.
 

 

و آیا چون الگوهای‌مان را مصرف می‌کنیم، سبب می‌شود که دیگرانی پیدا شوند و آنها را مصادره کنند؟
بله. وقتی می‌بینند می‌توانند پاسخ پرسش‌های خود را در آنها بیابند، به سراغ‌شان می‌روند و ما هم انگار نه انگار!
 

 

اما ایران در دوره‌هایی از تاریخ خود، بازیگر اصلی صحنه جهانی بود.
بدون شک. ایران در دوره‌هایی حتی تمدن‌ساز بوده است؛ از مادها و هخامنشی تا اشکانی و ساسانی (البته تا پیش از یک سوم پایانی آن) و در دوران بعد از اسلام در عصر صفوی بازیگر بود و بعد به جای آن، با هوراکشی، نظاره‌گری، مصرف‌کنندگی و برهم‌زنندگی در حاشیه تاریخ ماند و همچنان در «تعطیلی تاریخی» به سر می‌برد. البته حق این است که به سامانیان، آل بویه و حتی زند بنازیم که منشأ اثر شدند، تأثیر فرهنگی هم داشتند اما در آخر جهانگیر یا فرهنگ‌ساز باقی ماندند تا جهاندار و تمدن‌ساز.
 

 

چرا؟
به گمان من، دلیل اساسی از دون همتی خود ما است. به گفته مولانا «در خانه غم بودن از همت دون باشد». واقعاً هم همین است که نمی‌خواهیم بازی کنیم، بازیگر باشیم و قواعد و قوانین آن را بدانیم. مفروض اصلی برای فهم و احتمالاً درمان این دردِ ایرانیان، آگاه شدن، تصاحب و تبویب حد و حدود هویت فردی و ملی است، زیرا این اقدام مهم‌ترین عامل در نقش‌آفرینی و بازیگری است.
 

 

قبول دارید که اروپاییان، پس از جنگ‌های صلیبی، وقتی با مشرق زمین آشنا شدند، به خودشان آمدند و سیر صعودی را آغاز کردند؟
صریح بگویم؛ اگر هم ادعای شما درست باشد، مفت چنگ‌شان! اخیراً با یک امریکایی صحبت می‌کردم که متخصص افلاطون است. به او گفتم که این همان اندیشه‌های ایران باستان است که او آنها را صیقل داده است. او پاسخ جالبی داد. گفت اگر اندیشه از آن شماست چرا آن را صیقل ندادید که افلاطونی بیاید و آن را صیقل بدهد. مشابه این مثال بحثی بود که با سید احمد فردید هم داشتم. می‌گفت نظریه غرب‌زدگی از آن من است و ابتدا من آن را اختراع کردم. پاسخ من این بود که اما شما نتوانستید این مفهوم را صیقل بزنید و جا بیندازید اما جلال آل‌احمد که حرف شما را فهمید، آن را تصاحب کرد و با آن بازیگری کرد. اما اگر حتی صحبت شما درست هم باشد که وقتی غرب با جهان شرق آشنا شد به تحول بنیادین رسید، با میراث خود چه کردیم. دو مثال می‌زنم. خاستگاه «قهوه» یمن است ولی چطور شد که به نوشیدنی اصلی اروپا و بعد کل جهان تبدیل شد و یمنی‌ها صرفاً استفاده‌کننده آن ماندند. «چای» هم این گونه است که متعلق به چین است اما در جهان اسلام گسترش یافت تا جایی که وقتی به قهوه‌خانه می‌رویم، چای می‌خوریم و وقتی به کافه می‌رویم، همان قهوه را هم «کافی» می‌گوییم. اما اسف‌بارتر از این، آن است حالا ما کارمان به جایی رسیده است که نام ریاضیدانمان؛ محمد بن موسی خوارزمی که وقتی آثارش به اروپا رفت آنها نام او را تلفظ کردند و تبدیل به الگوریتِم کردند. اما هیچ‌کدام‌مان نمی‌دانیم که مبحث ریاضی «لگاریتم» برگرفته از نام او است. مسأله این نیست که غربی‌ها برداشته‌اند و با تغییر، با نام خودشان بهره‌برداری می‌کنند. تو هم بردار و استفاده کن. همان طور که فارابی از افلاطون وام گرفته است. اما فراموش نکنیم که مقوله گفت‌و‌گو برای بازیگری بسیار مهم است. باید که میان همه چیز گفت‌و‌گو ایجاد کرد. مثلاً تا میان خودت و روزنامه، گفت‌وگو برقرار نکنی، بزرگ نمی‌شوی و حرکت نمی‌کنی. رشد در آن شرایط است که رخ می‌دهد. خود من، در دوران دانشجویی که مثل جاروبرقی، صرفاً تمام اطلاعات را می‌گرفتم اما گفت‌و‌گو با فلان فروشنده کتاب‌های جلد سفید بود که مرا به فکر وا ‌داشت.
 

 

چون بازیگر بودن را از دست دادیم، افسوس‌خور شدیم و تنها مفتخر به گذشته‌مان ماندیم؟
شاید، به نظر می‌آید که ایران پس از روزگار صفوی تا اکنون، تصمیم گرفته‌است که فقط باشد. بودن با بازیگر بودن تفاوت دارد. با وجود تحولاتی چون کودتا و انقلاب و جنگ و بحران که داشته‌ایم همه را به کنار گذاشته‌ایم. پیش‌بینی نمی‌کنیم و طبیعی است، جامعه‌ای که برنامه نداشته باشد، نمی‌تواند تولید کند و تمدن‌ساز شود. ایران هیچ‌گاه برنامه دراز مدت نداشته چون پیش‌بینی نمی‌کنیم و قاعده نمی‌گذاریم. ایران صفوی، قاعده را به هم می‌ریزد و برای خود حق قائل می‌شود اما اصل دوران جدید بر این است که بخواهیم با هم و نیروهای مخالف و معارض کار کنیم. رابطه عمودی یعنی دستوری و نگاه از بالا به پایین در جهان جدید از بین رفته و رابطه افقی جای آن را گرفته است. جمله‌ای منسوب به «کارل مارکس» است که «هرآنچه سخت و استوار بود دود شده است». همه چیز باید به طور فرضی شل بگیرد و فرض می‌گیریم جامعه‌ای به نام ایران است که ما نه به‌عنوان مصرف‌کننده که صاحب آن هستیم. باید فکر کرد که این یک شهر است و قاعده و اصل و آداب و رسوم دارد. می‌بینیم که در ایران، مردم زباله را بیرون می‌اندازند و می‌گویند که به من ربطی ندارد اما هیچ فکر می‌کنید، چه کسی قرار است آن را جمع کند. لابد، پاسخ شهرداری است، ولی در دنیای جدید هیچ تعریفی از قبل وجود ندارد. وقتی این نگرش آمد شخص موظف است بپرسد که من چگونه می‌توانم خودم باشم، چه رابطه‌ای با دیگری داشته باشم و چگونه با محیط زیست رابطه داشته باشم.

منبع: ایران

نظر دهید
نظرات کاربران

کاربر گرامی برای ثبت نظر لطفا ثبت نام کنید.

گزارش

ورود به سایت

مرا به خاطر بسپار.

کاربر جدید هستید؟ ثبت نام در تارنما

کلمه عبور خود را فراموش کرده اید؟ بازیابی رمز عبور

کد تایید به شماره همراه شما ارسال گردید

ارسال مجدد کد

زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.:

ثبت نام

عضویت در خبرنامه.

قبلا در تارنما ثبت نام کرده اید؟ وارد شوید

کد تایید را وارد نمایید

ارسال مجدد کد

زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.: