مشروطه ایرانی مشروطه عثمانی

1396/1/16 ۰۸:۴۷

مشروطه ایرانی مشروطه عثمانی

نگاهی تطبیقی به شکل‌گیری یک جنبش بزرگ اجتماعی در دو تمدن دیرینه آسیای غربی گفت‌وگو با دکتر رضا دهقانی



بازرگانان مردمی‌ترین بخش مشروطه را تشکیل می‌دادند افکار عمومی در ایران عصر مشروطه با تاخیر شکل گرفت گفتمان پس از جنگ اول جهانی، به دنبال یک استبداد منوره بود

ماهرخ ابراهیم‌پور:  وقتی برخی کتاب‌های تاریخ ترکیه را ورق می‌زنیم، به ویژه مباحث مربوط به مشروطه و حرکت آن به سوی مدرن‌شدن، نکته‌هایی مشابه با ایران در آن‌ها می‌یابیم که زمینه‌های مشترک تاریخی و فرهنگی میان این دو جامعه را نشان‌دهنده‌اند. این دو سرزمین مسیری در گذر تاریخ پیموده‌اند که در بخشی از آن اشتراک‌هایی غیر قابل انکار وجود دارد. هر دو جامعه پس از رسیدن به مشروطه در تاریخ معاصر خود، تجربه‌های مشترک تاریخی مانند آتاتورک و رضا شاه را پشت سرگذاشته‌اند؛ تجربه‌هایی که گاه به تاثیرپذیری‌های یک یا دوسویه از یکدیگر انجامیده است و در این میانه، ایران بیش‌تر از ترکیه تاثیر پذیرفته است. دکتر رضا دهقانی، عضو هیات علمی گره تاریخ دانشگاه تبریز، دوره‌های تحقیق و فراگیری زبان را در ترکیه گذرانده است. وی نگاه ویژه‌ای به تاریخ اجتماعی ایران در دوره قاجار داشته، کتاب «تاریخ مردم ایران در دوره قاجار» را نگاشته است. این استاد دانشگاه در سطرهایی از آن کتاب به نکته‌هایی درباره شرایط جامعه ایران در دوره یادشده اشاره کرده است و در آن‌باره می‌نویسد «جامعه ایران در دوره قاجاریه علیرغم تمدن و فرهنگ کهنسال دیرین تقریبا یک جامعه قرون وسطایی ... بود، مردم سخت پای‌بند آداب و سنت و رسوم ملی و شعائر مذهبی خود بوده و از هرگونه نفوذ و تاثیر شیوه جدید زندگی و تمدن غرب برکنار مانده بودند. عدم تماس با اروپاییان، تنها به دلیل تقویت مذهب و تظاهر شدید به دینداری و تعصب، آنها را از معاشرت با همسایگان مسلمان خود مثل عثمانی نیز دور نگه داشته [بود] ... طبقه وسیع و گسترده بعدی که بیش از هشتاد درصد مردم را دربرمی‌گرفت طبقه عامه مردم از بازرگان، پیشه‌ور و صنعتگر تا بقال و قناد و آهنگر و سبزی‌فروش را دربرمی‌گرفت». توجه این نویسنده به دگرگونی‌های اجتماعی در هر دو جامعه ایران و عثمانی (ترکیه امروزین) در تاریخ معاصر، ما را برآن داشت با وی درباره شباهت‌ها و تفاوت‌های جامعه ایران و ترکیه در دستیابی به مشروطه گفت‌وگو کنیم.
وی معتقد است تقریبا از نیمه دوم سده نوزدهم میلادی در بخش بزرگی از کشورهای شرقی، گفتمان مدرن شکل گرفت که برآیند آن مشروطه بود «به نظرم شاید عامل اصلی شکل‌گیری آن وجه استعماری بود و تقریبا بسیاری قرن نوزدهم را به عنوان قرن استعمار می‌شناسند. وقتی جوامع شرقی احساس کردند با آن سازوکاری که جوامع سنتی دارند، نمی‌توانند با استعمار مقابله کنند، به این نتیجه رسیدند که این روند باید تغییر کند و از ابزارهای خودشان استفاده کنند تا بتوانند هم با استعمار مقابله و هم جوامع را به لحاظ فکری نوسازی کنند. بهترین عاملی را که آنها در آن زمان احساس کردند، نیاز دارند، حکومت مشروطه بود که اساس آن بر قانون و قانون‌مداری بود». دکتر رضا دهقانی تاکید می‌کند گفتمان مدرنیته و پس از آن گفتمان مشروطه در ابتدای سده بیستم میلادی در بسیاری از کشورها رایج شد به گونه‌ای که این مشروطه‌گرایی نه تنها در عثمانی و ایران، که، در ژاپن، روسیه، چین و مکزیک نیز شکل گرفت «اما در این میان ایران و عثمانی ویژگی‌هایی دارند که موجب می‌شود آن‌ها از دیگر کشورهای درگیر مشروطه تااندازه‌ای متمایز شوند؛ این دو از نخستین کشورهای اسلامی‌اند که مساله مشروطه در آن‌ها مطرح می‌شود. جامعه عثمانی به دلیل نزدیکی جغرافیایی به کشورهای اروپایی و پیوندهای بسیار با آن‌ها زودتر از ایران به اصلاحات و مشروطه روی آورد».

 

به اصلاحات در جامعه عثمانی اشاره کردید. فریدون آدمیت در همین‌باره معتقد بود دولت‌های غربی در روند اصلاحات در عثمانی، نقشی مثبت داشتند اما در ایران این‌گونه نبود. چرا آدمیت چنین برداشتی داشته است؟
بله، دقیقا همینگونه است. عامل اساسی که به مداخله دولت‌های غربی یاری می‌رساند و به مساله شرق آوازه داشت، وجود اقلیت‌های گوناگون نژادی در عثمانی از جمله ارامنه، یونانی‌ها حتی اهالی بالکان بود که جزیی از امپراتوری برشمرده می‌شدند. این مساله اما تفاوتی اساسی در ایران می‌یابد؛ ایران یک شخصیت دولت- ملت پس از جنگ‌های ایران و روس است اما عثمانی به شکل امپراتوری مانده بود و یک جامعه کثیر المله به شمار می‌آمد. غربی‌ها از این‌رو می‌کوشیدند با مداخله در امور این اقلیت‌ها، تشویق دولت عثمانی به ادعای خودمختاری و دادن امتیازهای، اصلاحات درون این امپراتوری را تشویق کنند. این تشویق البته به دلیل خود عثمانی نبود، که بیش‌تر برای اقلیت‌های مسیحی و نژادی بود که در قلمرو عثمانی می‌زیستند. آن‌ها خواه‌ناخواه این امپراتوری را به اصلاحات برانگیختند. حتی دو فرمانی که امپراتوری عثمانی در سده نوزدهم صادر کرد و پیش‌درآمد مشروطه برشمرده می‌شود، یکی، تغییر خط و دیگری فرمان اصلاحات بود که با فشار دولت‌های غربی، فرانسه، روسیه و انگلستان صورت گرفت؛ همچنانکه در جنگ‌های کریمه به دلیل همین موقعیت عثمانی بود که دولت‌های اروپایی فرانسه و انگلستان با روسیه رویاروی شده، از تمامیت دولت عثمانی حفاظت و پشتیبانی کردند. معضل  بزرگی که از بخت بد ایران وجود داشت، آن بود که کشورهای فراوان اروپایی در ایران منافع نداشتند، در حالی که در عثمانی، کشورهایی چون اتریش، فرانسه، انگلیس، روسیه حتی پروس منافعی داشتند. ایران اما به دلیل شرایطی که داشت تنها میان چرخ‌دنده‌های دو رقیب انگلیس و روسیه گرفتار آمده بود؛ آن‌ها برخلاف عثمانی، از ایران مثلا تعهد می‌گرفتند تا ٥٠ سال حق ندارد صاحب راه‌آهن شود. دخالت‌ها، مقاومت‌ها و کارشکنی‌های دولت‌های غربی در مسیر مدرن شدن ایران، یکی از عامل‌های عقب‌ماندگی ایران به شمار می‌آمد تا آنجا که حتی در مواردی مانند مصر از سودمندی‌های مدرنیته برخوردار نشود و این روند تا زمان پهلوی اول پابرجا ماند. ایرانیان هرجا صنایع بومی به ویژه در زمینه نفت و نساجی پدید آوردند با کارشکنی‌هایی گسترده روبه‌رو شدند. بیش‌تر کارخانه‌های نساجی که در نیمه دوم سده بیستم میلادی در ایران شکل گرفتند، با ورود ماهوت‌های انگلیسی و پارچه‌های روسی ورشکست شدند و نتوانستند فعالیت کنند. آنچه مدرنیته و مدرنیسم در عثمانی پدید آورد، در ایران محقق نشد. تقریبا در زمان مشروطه ما از نظر شکل و شمایل، جز برخی پیشرفت‌ها در زمینه‌های علم طب و نظامی‌گری در دیگر علوم چندان پیشرفت نداشتیم و وابسته ماندیم؛ به گفته پاره‌ای مورخان، جامعه‌ای قرون وسطایی بودیم و به کم‌ترین‌ها نیز دست نیافتیم؛ هم‌زمان اما می‌بینیم در عثمانی   بانک ایجاد می‌شود در حالی که این پدیده در ایران چند دهه بعد شکل می‌گیرد.
 

آیا می‌توان گفت جنبش مشروطه در عثمانی سیاسی- اجتماعی اما در ایران جنبشی روشنفکری- مذهبی بود؟
خیر! چنین تفکیکی نمی‌توانیم قائل شویم. جنبش مشروطیت در عثمانی نیز اجتماعی و کاملا روشنفکری بود، با این حال اگر همسانی‌ها و ناهمسانی‌های دو جامعه را بشناسیم، بهتر می‌توانیم جنبش مشروطه را در دو کشور تبیین کنیم. ایران و عثمانی هم همسانی‌ها هم ناهمسانی‌هایی داشته‌اند. امپراتوری عثمانی در نگاه نخست یک امپراتوری کثیر المله بود، در حالی که ایران کشوری با مرزهای مشخص بود و همین، مرزهای دولت- ملت ایران برشمرده می‌شد. تکثری از مداخله کشورهای اروپایی در عثمانی وجود داشته که این برخورد و تضارب آن‌ها به ایجاد اصلاحات بیش‌تر انجامیده است. ما چنین مساله‌ای اما در ایران نداریم. ما در ایران یک طبقه منسجم به نام روحانیت شیعه را داریم که خود را در بیش‌تر زمان‌ها پیش‌رو و پیشتاز می‌داند و از مشروطه نیز البته پشتیبانی می‌کند. به عنوان نمونه آیت‌الله نایینی کتابی به نام «تنزیه‌المله و تنبیه‌الامه» در پشتیبانی از مشروطه نوشت. چنین طبقه منسجم روحانیت شیعه اما در عثمانی نبوده است که از مشروطیت پشتیبانی کند، از این‌رو مشروطیت عثمانی را حتی روشنفکرانه‌تر می‌توان در شمار آورد؛ نامق کمال، مدحت پاشا و فواد پاشا خاستگاهی روشنفکری داشتند گرچه در ابتدا روشنفکری دینی بود و آرام‌آرام سکولار شد. صبغه روشنفکری در جامعه عثمانی به دلیل این که جامعه کثیر المذهب بود، کمی سکولارتر بود. قانون اساسی آن‌ها نیز به همین دلیل بر چنان روال رویکرد یافت. مشروطه ایرانی اما چون ایرانیان بیش‌تر مسلمان و البته شیعه بودند، از جنبه سکولاری خیلی فاصله داشت و اصلا قانون اساسی ایران و حتی متمم دوم قانون اساسی موقعیت علما را در مصوبات مجلس کاملا به رسمیت شناخت. اینجاست که گرچه قانون اساسی ما از حقوق بلژیک و فرانسه بهره جسته است اما ماهیت سکولار مانند عثمانی ندارد. اگر این ناهمسانی‌ها را در نظر بگیریم، درمی‌یابیم برآیند مشروطیت در هر دو کشور متفاوت بوده و به همین دلیل است که در آنجا آتاتورک برمی‌آید و کاملا با مذهب درمی‌افتد و یک جامعه سکولار پدید می‌آورد. رضا شاه که در ایران بر سر کار می‌آید اما هیچ‌گاه نمی‌تواند کارهایی شبیه آتاتورک انجام دهد. همچنین باز هم ماهیت مذهبی جامعه ایران و قوانین مشروطه، تفاوت‌هایی است که باید در نظر بگیریم.
 

روشنفکران و کنشگرانی که در هر دو جامعه بودند چه خاستگاهی داشتند و در چه حوزه‌هایی تاثیر می‌گذاشتند؟
این روشنفکران عمدتا خاستگاه دیوان‌سالاری دارند. مثلا برادران پیرنیا در ایران پیش‌نویس قانون اساسی را تدوین کردند.  آن‌ها خاستگاهی علمی و دیوان‌سالارانه داشتند که سال‌ها به عنوان سفیر یا کاردار در کشورهای گوناگون اروپایی به سربرده بودند و به همین دلیل از قوانین آن کشورها آگاهی داشتند. آنان چون در منصب‌های دیوان‌سالارانه بودند، امکان یافتند دگرگونی‌های اروپا را ببینند و با آن‌ها آشنا شوند. در عثمانی نیز همینگونه بود؛ مدحت پاشا که پیش‌نویس قانون اساسی را تدوین کرد، خاستگاه حکومتی و دیوانی داشت، هرچند آن پیش‌نویس بعدها بازنگری شد. وی نیز از دیوان‌سالارانی بود که در حکومت، ماموریت‌ها و مسافرت‌ها به کشورهای اروپایی با دگرگونی‌های نوین بیش از هر کس دیگری آشنایی یافت.
 

روشنفکری در جامعه ترکیه و ایران چه مسیری را می‌گذراند؟ روشنفکری در ترکیه هنگامی که به آتاتورک می‌رسد چه گرایشی می‌یابد؟ روشنفکران در ایران هنگامی که به رضا شاه می‌رسند، چه گرایشی برمی‌گزینند؟
ایران و عثمانی در کنار تمایزهایی که اشاره شد، شباهت‌هایی نیز با هم دارند. انقلاب مشروطه ایران بر اساس روایتی که پاره‌ای نویسندگان و پژوهشگران بیان کرده‌اند، جنینی بود که مرده به دنیا آمد! البته با این نگاه مخالف‌ام. آن‌ها می‌گویند هدف یک تولد، زایش و آفرینشی تازه بود اما در این آفرینش و زایش، یک موجود زنده و پویا زاده نشد. گواه مدعای آن‌ها انجامیدن سرنوشت نوزاد نوپای مشروطه به استبداد رضا خانی، نیز نتیجه‌نداشتن سودمندی‌ها و وعده‌های مشروطه بود. باورمندان به چنین دیدگاهی با در نظر گرفتن این مقدمه چنان نتیجه می‌گیرند که نوزاد مشروطه مرده زاده شد. گفتمان مشروطه اما برآن‌ام که هنوز وجود دارد و به شیوه‌های گوناگون هنوز به پایان نرسیده است؛ قانون‌خواهی هنوز هم گفتمان امروز ما به شمار می‌آید و این گفتمان نشان می‌دهد مشروطه و زمینه‌های آن هنوز در جامعه ما ریشه دارد. وضعیت در ترکیه (عثمانی) تااندازه‌ای تفاوت دارد؛ مشروطه عثمانی به دولت جمهوری آتاتورک می‌انجامد. جامعه‌های ایران و عثمانی با مسائلی بسیار درگیر شدند و هیچگاه آن امنیتی که قانون وعده داده بود، به دست نیامد؛ هر دو تااندازه‌ای از هم گسیختند و تقریبا همه دولت‌های پس از مشروطه هم در ایران هم ترکیه ورشکسته شدند. دولت‌هایی باثبات در آن روزگار به چشم نمی‌آیند که البته سرچشمه حرکت و پیشرفت باشند. مجلس و قوه مجریه گرچه پدید آمده و گستره اختیارهای شاه، هم در قانون ایران هم در قانون عثمانی محدود شده بود اما این دگرگونی‌ها موجب نشد رفاه و توسعه‌ای که باید بدان دست می‌یافتند، محقق شود. هر دو جامعه بدین‌ترتیب از مشروطه سرخورده شده، در فضای فکری آن زمان، برآمدن یک رهایی‌بخش را انتظار می‌کشیدند که با اقتدار آمده، به آن وضعیت آشفته و بی‌سامان پایان دهد. دوران پس از مشروطه را اگر در نظر آورید، واقعا با زمانه‌ای بلبشو و سرشار از نابسامانی روبه‌رو خواهید بود. دولت‌ها بسیار  شکننده و ناکارآمد و از نظر مالی نیز در وضعیت ورشکستگی بودند. در ترکیه (عثمانی) نیز مهم‌ترین تهدید، در خطر افتادن تمامیت ارضی بود. اگر در آن زمان آتاتورک آن جنگ‌های داوطلبانه را انجام نمی‌داد، ممکن بود ترکیه امروزی به سه بخش تبدیل شده باشد؛ هنگامی که امپراتوری عثمانی فروپاشید، قرار بود ترکیه کنونی نیز به سه بخش «منطقه شرق» برای ارامنه، «منطقه صفر» برای کردها و «آنکارا و پیرامون آن (منطقه مرکزی)» برای ترکان اختصاص یابد و استانبول نیز به عنوان یک بندر و شهر بین‌المللی مطرح شود. تجزیه آن قلمرو در واقع تهدیدی مهم به شمار می‌آمد و آنان نیز درگیر تجزیه تمامیت ارضی و در خطر قرار گرفتن کیان و هویت خود بودند. آن جامعه در دوره یادشده به مردانی نیاز داشت که به آن وضعیت آشفته پایان بخشیده، به کشور سروسامان دهند. همچنانکه گفتمان پس از جنگ اول جهانی در پی یک استبداد منوره بود. در نظر بگیرید پایه‌های حکومت در آلمان و اسپانیا به سوی استبداد منوره گرایش دارد و فردی را نیازمند است که با اقتدار از کیان و هویت کشور دفاع کرده، اصلاحات گسترده انجام دهد. دو جامعه ایران و عثمانی نیز مهیای این شیوه حکومت بودند و فضای درونی نیز برای چنین دگرگونی بزرگ آمادگی داشت. کسانی چون رضا خان در ایران و آتاتورک در ترکیه در چنین بستری برآمدند و قدرت را در دست گرفتند.
 

تصور کلی از مشروطه در ایران در ابتدا با پایه‌گذاری نهاد عدالت‌خانه شکل می‌گیرد که به پیدایش پارلمان در ایران می‌انجامد. مشروطه در ترکیه چگونه بود؟ تا چه اندازه به نهادسازی یاری رساند و چگونه توانست خود را نهادینه کند؟
تاسیس عدالتخانه یک مساله کلی بود. زمانی که روحانیان برجسته مشروطه‌خواه در مهاجرت صغرا به حضرت عبدالعظیم و سپس قم می‌روند، بحث درباره عدالت‌خانه، چندان پخته و کامل نیست، که یک بحث کلی به شمار می‌آید، زیرا در آن زمان مبنای آن‌ها ظلم بود و مردم خواهان عدالت بودند که بستری کاملا مذهبی داشت. این اما روشنفکران‌اند که آرام‌آرام در میانه مهاجرت‌های صغرا و کبرا که روحانیان به قم می‌روند، از چارچوب عدالت‌خانه سخن می‌رانند. آن‌ها می‌گفتند وقتی عدالت‌خانه مورد نظر است باید چنان شکل و چارچوب را داشته باشد و سازوکار آن را می‌توان از نهادهایی گرفت که در غرب وجود دارند. اینجا است که مساله مجلس مطرح می‌شود و از آن سخن می‌رود که باید در چارچوب مشروطه به عدالت برسیم. یک این‌همانی به عبارتی پدید می‌آورند؛ پیوند میان تعاریف و مفهوم‌هایی که عمدتا خاستگاه مذهبی و داخلی دارند با مفهوم‌های غربی. شاید یکی از مسایلی که در گذر تاریخ معاصر داشته‌ایم این قرابت‌سازی بوده که وجود داشته است. میان چنان مسایلی تفکیک قایل نشده‌ایم؛ برای مثال در زمینه دانشگاه که خاستگاهی غربی دارد، کوشیده‌ایم با آنچه در خود داشته‌ایم، پیوند زنیم و گاه چون این نهادها تفاوت ماهوی داشتند، ما را به تعارض و تناقض دچار کرده‌اند. بعدها است که روشنفکران با یک فکر و زمینه دموکراسی اجتماعی معتقد بودند دموکراسی برای عامه مردم باید باشد و بحث پارلمان یا در مفهوم گسترده آن مشروطه را مطرح کردند. این بعدها گسترش یافت، از این‌رو مساله مشروطه که به  پارلمان انجامیده و تفکیک قوا و تحدید قدرت شاه را دربردارد، مهم‌ترین مساله‌ای است که مشروطه‌خواهان به آن تاکید داشتند و آن هم محدود کردن اختیارات سلطان بود که با مشروطه تااندازه‌ای ممکن شد. این مساله همچنین مطلوب علما هم بود و روشنفکران نیز در سخنان‌شان بسیار دقت می‌کردند در گفت‌وگو با رهبران دینی مردم مطالبی مطرح کنند که مورد توجه فقه اسلام نیز بوده باشد. جامعه عثمانی اما مسایلی از این‌دست کمتر داشت زیرا پیوندی بیش‌تری با جهان غرب یافته و توانسته بود پیش از سال ١٨٧٦ میلادی با نهادها و مظاهر تمدن غربی آشنا شود. آن‌ها حتی نهادهایی در پاره‌ای زمینه‌هابرساخته بودند. مثلا در زمینه معارف، راه‌آهن و بانک مدرنیزاسیون صورت گرفته و جامعه عثمانی تااندازه‌ای این نهادها را دریافته بود. سلطان عثمانی از این‌رو در پاره‌ای فرمان‌هایش برابری اتباع را سوای دین و مذهب اعلام می‌کند. این مساله اما در ایران هیچگاه رخ نداد؛ حتی زمانی که قانون مشروطه در ایران تصویب شد، شرایطی که برای پادشاه در نظر گرفتند، پیروی سلطان از دین اسلام و مذهب حقه جعفر را همراه خود داشت. جامعه ایران از آنجا که شیعه است، هیچگاه نمی‌تواند مانند جامعه ترکیه باشد.
 

واکنش هر دو جامعه به مشروطه چه بود؟ آیا مشروطه توانست طبقه‌های جدید اجتماعی پدید آورد؟
آنگاه که از جامعه سخن می‌رانیم باید به افکار عمومی قایل باشیم، در حالی که افکار عمومی در ایران بسیار دیر شکل گرفته است. شما از جامعه‌ای سخن می‌رانید که بخشی بزرگ از آن روستایی و عشایری بوده است. بنابراین اگر می‌خواهیم از واکنش صحبت کنیم باید به یک قشر تحصیل‌کرده و یک قشر روحانی شهری، آن هم شهرهای بزرگ اشاره داشته باشیم. آن قشر که از سال‌ها پیش‌تر در غرب با پیشرفت‌های آن آشنا بودند و همچنین کسانی مانند روزنامه‌نگاران طبیعتا نگاهی بسیار مثبت به مشروطه داشتند و از آن پشتیبانی می‌کردند. دیگری مشروعه‌خواه. واکنش سران ایل‌ها و عشایر به مشروطه، چون پاره‌ای با کشورهای غربی و برخی نمایندگان آن‌ها ارتباط داشتند، به شرایط بستگی داشت، یعنی برایشان چندان تفاوت نمی‌کرد مشروطه باشد یا نباشد؛ اگر منافع‌شان در برابر مشروطه تامین می‌شد، به آن تمایل می‌یافتند اما اگر آن منافع با استبداد برمی‌آمد با مشروطه مخالفتت می‌کردند. آنان حالتی سیالی در این میانه داشتند همچنان که می‌بینیم تا زمان برپایی استبداد محمدعلی شاهی، پاره‌ای از آنان در اردوی شاه‌اند اما زمانی که مشروطه پیروز می‌شود، بدین‌سو آمده، مشروطه‌خواه می‌شوند. بیش‌تر پشتیبانان مشروطه قشرهای تحصیل‌کرده شهری به شمار می‌آیند که با پدیده‌های نو آشنایند؛ در برابر، قشر سنتی بیش‌ترین مخالفان آن بودند؛ البته با این یادآوری که سنتی ضرورتا به معنای مذهبی نیست، که، به قشرهای عشایر یا مردم برخی مناطق روستایی می‌تواند گفته شود. مشروطه برای بسیاری از مردم شناخته‌شده نبود تا بخواهند از آن پشتیبانی کنند یا به رویارویی برخیزند. آن‌ها تصویری کاملا مبهم از مشروطه در بسیاری از زمینه‌ها داشتند. بسیاری از تاریخ‌نگاران و نویسندگان امروزه علت ناکامی مشروطه را تقلیل مفهوم‌های آن برشمرده‌اند. در این دیدگاه، تقلیل مفهوم‌های مشروطه سرانجام آسیب در پی آورد و به همین‌ترتیب بود که مردم به آسانی در برابر قدرت رضا شاه تسلیم شده، حتی بخش‌هایی از مردم حاضر نشدند در برابر وی بایستند. آن‌ها می‌دیدند مشروطه برایشان امنیت پدید نیاورده است اما در واقع نمی‌پنداشتند علت آن شاید شکل‌نگرفتن آنگونه نهادها بوده باشد. بنابر آن استدلال، امنیت مورد نظرشان را در شخصی مقتدر همچون رضاشاه می‌جستند. این اما بدان‌دلیل می‌توانست باشد که مفهوم‌ها تقلیل یافته و نهادها نیز شکل نگرفته بود. نهادها اگر دست‌کم شکل گرفته بود می‌توانستد امیدوار باشند مشروطه رفته‌رفته قدرتمند شود و بتواند امنیت را در جامعه برآورد. ایران مدرن در واقع به اعتقاد بسیاری پژوهشگران و تاریخ‌نگاران غربی از زمان رضا شاه آغاز شد و مشروطه نتوانست ایران مدرن را در جنبه‌های آموزش و پدیدارساختن نهادهایی نوین که جامعه نیاز داشت، پایه گذارد.
 

آیا می‌توان گفت ناقص‌ماندن یا ناکارآمدی مشروطه در ایران قربانی پیامدهای جنگ اول جهانی یا نظام بین‌الملل شد؟
مطلق نمی‌توان در این‌باره حکم داد. بسیاری از کشورها در جنگ درگیر بودند، برای مثال ژاپن از ما بیش‌تر آسیب دید اما نهادهای برآمده از مشروطه ژاپن به حرکت خود ادامه دادند. پاره‌ای کشورها مانند هند نیز همینگونه بودند؛ این کشور در حالی که با استعمار بریتانیا درگیر بود اما چون نهادها در آن شکل گرفته بود، توانست   حرکت رو به رشد را در پیش بگیرد. این نگاه به نظر می‌آید یک‌سویه‌نگر است. آموزش یا به تعبیر بهتر نبودِ آموزش مهم‌ترین مساله‌ای بود که ناکامی مشروطه را در پی آورد. جامعه ایران پیش از آن که مفهوم مشروطه به بلوغ برسد، به آن دست یافتند. اگر مثلا ٢٠ یا ٣٠ سال با این مفهوم و انگیزه مشروطه روزگار می‌گذراندند و زود به آن نمی‌رسیدند، در بسیاری از موارد آموزش دیده، آگاهی می‌یافتند و بدین‌ترتیب شاید مشروطه می‌توانست کارآیی بیش‌تر داشته باشد. از زمانی که مردم به حکومت شاه قاجار اعتراض کردند تا زمانی که قانون اساسی را به دست آوردند، مگر چه اندازه زمان برد؟ بسیار کوتاه بود! هنگامی که اعتراض‌ها سربرآورد و گسترش یافت، بسیاری از مردم نمی‌دانستند مشروطه چیست. البته منظورم همه مردم نیست، روشنفکران آگاهی داشتند اما اندک بودند. جامعه‌ای که باسوادهای آن کم‌تر از ١٠ درصد بودند، بدین‌ترتیب با مفهومی نو با نام مشروطه روبه‌رو شد. منظورم این نیست که جامعه نباید به مفهوم مشروطه دست می‌یافت، که، اگر در این جامعه درباره مشروطه گفت‌وگو و مفهوم‌های آن نهادینه می‌شد، درباره آن در روزنامه‌ها بحث‌هایی گسترده صورپدید می‌آمد و آموزه‌های فکری در شکل‌گیری نهادهای نوین سودمند می‌آمد، دستگاه فکری مشروطه بیش‌تر برای مردم باز و شناخته می‌شد و سطح سواد نیز افزایش می‌یافت، مسلما مردم از آن پشتیبانی بیش‌تر می‌کردند؛ چنان مشروطه‌ای کارایی بیش‌تر می‌توانست داشته باشد. هرچند دولت‌های اروپایی به ویژه روسیه و انگلیس در ناکارآمدی آن تاثیر دارند اما آن اثرگذاری در درجه دوم می‌نشیند. شکی البته نیست که آن‌ها در مسایلی دخالت کرده بودند، بسیاری از منابع کشور را در دست داشتند و با نفوذ گسترده در میان دولت‌مردان، آن‌ها را هم‌راستای منافع و میل خود و دولت‌شان عزل و نصب می‌کردند اما اگر نهال مشروطه در لایه‌های گوناگون جامعه بارور می‌شد، می‌توانست در برابر آن‌ها بایستد؛ شرایط ایران آن روزگار اما مهیای این دگرگونی بزرگ نبود.
 

بازرگانانی که میان ایران و عثمانی، حتی میان شرق و غرب در رفت‌وآمد بودند چه تاثیری در جابه‌جایی مشروطه به ایران داشتند؟
عثمانی، قفقاز، مصر و هند به طور کلی مناطق یا کشورهای منزلگاهی به شمار می‌آیند، به این معنا که پاره‌ای مناطق در پیوند و ارتباط بیش‌تر با غرب، نقش سرپل‌هایی را می‌توانستند برعهده گیرند و از آن راه دستاوردهای غرب را به سرزمین و جامعه خود جابه‌جا کنند. بازرگانان نیز چون از گذشته‌های دور با این مراکز در ارتباط بودند و با آن‌ها تجارت می‌کردند، زودتر و پیش از دیگران با مفهوم مشروطه آشنا شدند. در نظر بگیرید بازرگانان کتاب‌هایی چون «سفینه طالبی» و «سیاحت‌نامه ابراهیم‌بیگ» را نوشتند. آن‌ها زودتر از دیگران وضعیت جامعه‌شان را با دیگر کشورها مقایسه کرده، با آموزه‌هایی که در جریان سفرها و پیوندهای بازرگانی فرامی‌گرفتند، عقب‌ماندگی و گرفتاری‌های جامعه خویش را زود درمی‌یافتند. بازرگانی از قدیم، تنها دادوستد کالایی نبود، که، در جریان آن اندیشه نیز جابه‌جا می‌شد و گسترش می‌یافت. بازرگانان از این‌رو مردمی‌ترین بخش جنبش مشروطه به شمار می‌آمدند و به خوبی با آن آشنایی داشتند. اگر دقت کنید بازرگانان هزینه‌های نخستین مهاجرت و بست‌نشینی‌های اعتراض‌آمیز را تامین می‌کردند. روزنامه‌ها نیز آن‌ها را پشتیبانی می‌کردند، از جمله روزنامه اختر که در استانبول منتشر می‌شد. آن‌ها همچنین بسیاری از علما را آگاه می‌کردند که هزینه‌ها را می‌پردازند تا روزنامه پخش شود. این نقش بازرگانان واقعا بی‌بدیل است. زمانی که مشروطه به پیروزی می‌رسد، منسجم‌ترین و قوی‌ترین نمایندگانی که در مجلس حضور می‌یابند، همین طبقه بازرگانان و تجارند. همانگونه که می‌دانید دوره نخست مجلس، در واقع بر اساس یک نظام صنفی و طبقاتی بود و شاهزادگان، علما به همراه بیش‌ترین و فراگیرترین طبقه یعنی صنف تجار و بازرگانان در آن حضور داشتند. در نقش و تاثیر بی‌بدیل آن‌ها در جریان مشروطه شکی نمی‌توان داشت. قاهره در مصر و استانبول در عثمانی در واپسین سال‌های سده نوزدهم و نخستین سال‌های سده بیستم میلادی افزون بر منزل‌گاه‌ها و سرپل‌هایی که اشاره کردم، نقشی چشم‌گیر در این حوزه‌ها داشتند. تفلیس در قفقاز، کلکته و بمبئی در هند نیز بی‌تاثیر نبودند. افزون بر آن می‌دانیم ایرانیان با غرب در ارتباط بودند.   اما فراموش نکنیم میرزا حسین خان سپهسالار چندین سال در فرانسه حضور داشت و یکی از پشتیبانان سرسخت اندیشه اصلاح‌گری و مشروطه بود. میرزا ملکم خان نیز در لندن روزنامه داشت. از این رو باید بگوییم مفهوم‌های دگرگونی و حرکت به سوی مدرن‌شدن از راه‌های گوناگون به جامعه ایرانی جابه‌جا شد در این میانه بازرگانان نقشی بزرگ داشتند؛ آنان در مناطق یاد شده، مظاهر و آموزه‌های تجدد را گرفته، همراه خود به ایران آوردند. بازرگانان در مشروطه همچنین عملگراتر بودند و شاید یکی از دلایلی که از مشروطه پشتیبانی می‌کردند، ورشکستگی مالی آن‌ها بود. بازرگانان می‌دیدند کالاهای فرنگی عرصه رقابت و ارایه کالاهای آن‌ها را تنگ کرده است. نخستین واکنش‌هایی که نشان دادند، رنگ‌وبوی تجاری داشت که بعدها دامنه آن به اجتماع نیز رسید. مثلا این که آن‌ها در مساله جنبش تنباکو واکنش نشان دادند بدان‌دلیل بود که منافع تجار بازرگانان و زارعان ایرانی به خطر افتاد. این جنبه اقتصادی البته بعدها به یک جنبش اجتماعی رسید و زمینه‌های یک خیزش اجتماعی را فراهم آورد.
 

آیا اگر اقتباس قانون اساسی به جای فرانسه از انگلیس صورت می‌گرفت، که به اعتقاد برخی قانون انگلیس محافظه‌کارانه‌تر بود، آیا باز هم مشروطه به استبداد منور منجر می‌شد؟
این، دیدگاهی است که امروز مطرح می‌کنیم در حالی که در بازخوانی تاریخ و نظرهای پیرامون آن باید ظرف‌های زمانی و مکانی را در نظر آورد. اصطلاحا به این مهم، ظرف روش‌شناختی می‌گویند، به عبارتی این‌همانی یعنی این که اکنون بنشینیم و درباره گذشته یا آینده سخن برانیم. بسیاری از ایرانیان در فرانسه تحصیل کرده بودند؛ آنان از اواخر قاجار تا سا‌ل‌های پس از جنبش مشروطه به فرانسه آمدوشد داشتند و بیش‌تر، تحصیل خود را در این کشور گذرانده بودند و به این می‌بالیدند که با قانون فرانسه آشنایی دارند. این مساله نه تنها در ایران، که، در ژاپن نیز وجود داشت، آن‌ها نیز از قوانین فرانسه و کشورهای فرانسوی‌زبان متاثر بودند. قوانین عثمانی نیز حتی از کشورهایی چون فرانسه و سوییس برگرفته شده بود. دگرگونی‌هایی که در قانون اساسی رخ داد، عموما پس از جنگ اول جهانی بود که به سوی قوانین آنگولاساکسون، انگلیس و امریکا گرایش یافت. ایران نیز همینگونه بود. تدوین قانون اساسی ایران بر اساس قانون فرانسه، به دلیل آشنایی روشنفکران با قوانین آن کشور بود؛ فضای گفتمانی آن روزگار اساسا رنگ‌وبویی فرانسوی داشت و روشنفکران ایرانی نیز از این مساله بسیار تاثیر پذیرفته بودند. قانون اساسی مشروطه ایران البته از قوانین فرانسه پیروی کامل نداشت و در دو مرحله تصویب شد. قانون اساسی در یک مرحله در ٥١ ماده با شتاب به تصویب رسید، زیرا فعالان مشروطه می‌ترسیدند اساس مشروطه در آن هیاهوی اولیه پس از پیروزی به خطر افتد. مرحله دوم در زمان محمدعلی شاه بود که یک متمم به آن افزودند. این متمم که نسبتا هم مفصل بود، ١٠٧ اصل داشت. در همین متمم است که بیش‌تر قوانین اساسی به ویژه مجازات بر مبنای فقه شیعه جای می‌گیرد. در واقع این‌گونه نبوده است که مشروطه ایران همه قوانین خود را از فرانسه گرفته باشد؛ اعتبار بسیاری از این قوانین تا روزگار ما نیز پابرجا است زیرا مبنای آن‌ها بر اساس فقه شیعه بوده است که هنوز هم رواج و کارایی دارد. معتقدم مسائلی مانند تفکیک قوا، قوانین مدنی، آموزش رایگان، اجباری‌کردن آموزش رایگان و سربازی برگرفته از قوانین فرانسه بوده اما در زمینه‌های قوانین فردی و حقوق شخصی کاملا از فقه شیعه برآمده است.


منبع: شهروند

نظر دهید
نظرات کاربران

کاربر گرامی برای ثبت نظر لطفا ثبت نام کنید.

گزارش

ورود به سایت

مرا به خاطر بسپار.

کاربر جدید هستید؟ ثبت نام در تارنما

کلمه عبور خود را فراموش کرده اید؟ بازیابی رمز عبور

کد تایید به شماره همراه شما ارسال گردید

ارسال مجدد کد

زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.:

ثبت نام

عضویت در خبرنامه.

قبلا در تارنما ثبت نام کرده اید؟ وارد شوید

کد تایید را وارد نمایید

ارسال مجدد کد

زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.: