1395/11/11 ۰۸:۲۹
ردآوردنِ قطعات متفرق تاریخ و نشاندن آنها در یك قابِ روایی برای تقرب به لحظات فراموشناشدنی تاریخ مردمی، كه در روایت رسمی سهمِ ناچیزی دارند، كارِ كارستان مصطفی اسلامیه بود در آثاری كه از خود بهجا گذاشت خاصه در دو زندگینامهای كه نوشت از روزگار مصدق و نیما و دیگری كه میخواست بنویسد و اجل امان نداد، صادق هدایت. از همان زندگینامه نخست، «فولادقلب» دكتر محمد مصدق، اسلامیه نگرشِ خود به تاریخ را نشان میدهد. او بنا ندارد زندگینامهای چنان سرراست و متقن بهدست دهد كه مو لای درزش نرود.
شيما بهرهمند: گردآوردنِ قطعات متفرق تاریخ و نشاندن آنها در یك قابِ روایی برای تقرب به لحظات فراموشناشدنی تاریخ مردمی، كه در روایت رسمی سهمِ ناچیزی دارند، كارِ كارستان مصطفی اسلامیه بود در آثاری كه از خود بهجا گذاشت خاصه در دو زندگینامهای كه نوشت از روزگار مصدق و نیما و دیگری كه میخواست بنویسد و اجل امان نداد، صادق هدایت. از همان زندگینامه نخست، «فولادقلب» دكتر محمد مصدق، اسلامیه نگرشِ خود به تاریخ را نشان میدهد. او بنا ندارد زندگینامهای چنان سرراست و متقن بهدست دهد كه مو لای درزش نرود. هیچ هم دربندِ «جامعیت» اثر خود نیست چنان كه در افواه هست. روایت او تنها با تكههایی از زندگی شخصیتهای منتخباش سروكار دارد كه مماس با لمحات و بزنگاههای تاریخی سرنوشتساز است. در این مسیر هرجا كه به روزشمار زندگی اشخاص هم میپردازد نشانی از تماس با تاریخ، وقایع تاریخی و زمینه آن زمانه هست. اما جزئیات نزد اسلامیه در كمیت و كیفیت اگرنه بیشتر از كلیات، كه همسنخ با آنها قَدر دارد. چنانكه در صفحه نخست زندگینامه مصدق به فهرستكردن اسامی خاندان نسبی او بسنده نكرده، از تیرهوتبارِ ناپدری مصدق نیز سراغ میگیرد كه فضلاللهخان وكیلالملك بود منشیباشی مظفرالدینمیرزا، تا آوردنِ سابقه نخستین شغلِ محمد مصدق در چهاردهسالگی كه مستوفی خراسان بود، شغلی تشریفاتی كه وظیفه رسیدگی به حسابهای قلمروِ حكمرانی را داشت، بالاترین مقام مالی ولایات كه به «درازنویس» معروف بود چون اقلام و ارقام را بهصورت عمودی زیر اسم افراد مینوشت. یا صفحات نخست زندگینامه نیما، كه پُر است از توصیفاتِ ریزبهریز، یكی وصفِ خانهای كه نیما تا جوانی در آن روزگار گذراند، «خانهای اعیانی با اتاقهای تودرتو، با گچبریهای خیالانگیز، پنجرههای چوبی پرنقشونگار و شیشههای رنگی، در كنار مادری كه اكنون با غرور عاشقانه به او میگفت كه پدرش به جنگ رفته، همراه تفنگدارهای دیگر یوش، برای آزادی، برای عدالت، برای مشروطه...» جز این جزئینگری و جزئینگاریها، در زندگینامههای اسلامیه خط و ربطی هست كه روزگارِ مصدق یا نیما، سختْ همبسته آن است، مؤلف به انكار این جانبداری و نخدادن برنخاسته كه هیچ، هرچه در روایت پیش رفته بر این خط و نشانهها درنگ بیشتر كرده است. همین بیطرفنبودنِ اسلامیه زندگینامهنویسی او را از اسلاف خود یكسر جدا میكند. اسلامیه بهطرزی آشكار به خواندن روزگار و آثار مصدق و نیما در بستر تاریخیشان و در نسبت با سیاست آن دوران باور دارد. این ادعا را میتوان به دو درآمدِ «فولادقلب» و «به كجای این شب تیره» احاله داد كه این هر دو از جایی آغاز میشوند حوالی گسستی سیاسی و بزنگاهی تاریخی. تصویری كه در حافظه تاریخ معاصر ما تا آخر خواهد ماند، محاكمه مصدق و مشروطیت. «در پاییز هراسانگیز سال ١٣٣٢، گروهی از نظامیان ایران در تالار آیینه قصر سلطنتآباد برای محاكمه مردی گردهم آمدند كه خود را هنوز نخستوزیر قانونی كشور و فرمانده آن سرلشكر و سرتیپ و سرهنگهایی میدانست كه برای سربازی و جانفشانی در راه وطن سوگند یاد كرده بودند و هیچكدامشان در وطنپرستی كسی كه میخواستند محاكمه كنند تردید نداشتند»، «نیما شاعری كه در چهلوچندسالگیاش زمزمه میكرد: به كجای این شب تیره بیاویزم قبای ژنده خود را و در آخرین سرودهاش خبر داد، این منام مانده به زندان شب تیره كه باز، شب همهشب، گوشبهزنگ كاروانستم». این دو تكه درآمد ناخواسته از ذهنِ بیدارآگاه دو انسان خبر میدهد كه هریك در كارِ خود یكه بودند و افقی دورتر از دیگر معاصرانشان میدیدند و همین است تعریفِ «معاصر»بودن. كه كسانی چون مصدق و نیما و هدایت را از همعصران خود جدا میكند و تا معاصرِ ما میكشاند. برداشتِ كلیشهوار و سردستی از ادبیات ماندگار و باكیفیتی كه در زمانه خود متوقف نمیماند و چند دهه یا قرن دوام میآورد، شاید ادبیاتی را نشانی دهد كه برخورد چندانی با بستر تاریخی خود ندارد. چهبسیار شنیدهایم كه معاصران ادبی ما، بهمعنای كسانی كه در دوران و زمانه ما زیستهاند در مواجهه با ادبیات رئالیستی یا حتا غیررئال قدیم موضع میگیرند كه دوران این حرفها بهسر رسیده و دنیای مدرن الزامات دیگری دارد، كه دارد. اما درست خلافِ این دیدگاه كه ازقضا فضای ادبی امروز را به تسخیر خود درآورده است، آن كسی معاصر - در گیومه- است كه اكنونِ تاریخی خود را دریافته و به هر سنخ در اثر خود نشانده است. بهاینطریق، مواجهه اسلامیه با زندگینامه اشخاص نیز حامل مواجهه با تاریخ است. او از اكنون به گذشته مینگرد بدون ساختن نوستالژیایی از گذشته یا از اكنون، بدون آنكه دادهها و اطلاعاتِ خود را قرینهای بداند بر تسلط بیچونوچرا بر گذشته و دانایكلبودن در روایت این گذشته. گذشته بستهبندیشده هیچ به كار این مولف نمیآید، او برای نوشتن از مصدق و نیما بهجای رجوع به متون تاریخنگاران به روایتِ خود مصدق و نیما استناد میكند. به نوشتهها و گفتههای مصدق، و نامهها و نوشتههای نیما. به خاطرات و تألماتِ این دو از روزگارشان، و چهكسی از خودِ اینان معاصرتر بودند در نقل روزگاری كه بر آنان رفته است. اما بیایید بازخوانی زندگینامههای اسلامیه را متوقف نكنیم و بر سر دو متنِ منتشرشده او نایستیم. بهسیاق خود او تاریخ و گذشته را نهفقط با فاكتها كه در خیال امتداد دهیم، برسیم به متنِ ناموجودی كه میتوانست روزگار یكی دیگر از معاصران ما، هدایت را روایت كند و سهگانهای بسازد از مهمترین پرترههای تاریخ معاصر ما در سیاست و شعر و داستان. اما بهتعبیر هدایت «حضور مرگ همه موهومات را نیستونابود میکند. امکانِ زندگی اقتضا دارد که وهمِ مردن از هر سنخ و ترس از مردهها را از خود دور کنیم. باید فراموششان کرد وگرنه دچار جنون خواهیم شد.» اسلامیه و نسلِ او نیز بعد از گسست امر سیاسی به تاریخ روی آوردند تا از ماندن در حاشیه متنی بسازند با نوشتن و نوشتن، وظیفه اجباری نوشتن، كه در وضعیتِ آنان خود به كنشی سیاسی بدل شده بود. شاید اگر اسلامیه زندگینامه هدایت را مینوشت از همین «جنون» آغاز میكرد كه هدایت تمام عمر در كارِ پسزدن آن بود و نوشتن تنها حربه او در راه این مبارزه. اسلامیه عنوانِ زندگینامه مصدق را از نیما وام گرفت، در درآمدِ زندگینامه نیما نیز از هدایت سخن به میان آورد كه بستر تاریخی آنان یكی بود و مشروطه مهمترین نقطه اتصالشان: «در آن میان بار قحطیها و بیماریها و بیسروسامانیها بر دوش مردم بود، كه قربانیها دادند، از آدمهای عادی كوچه و بازار تا روزنامهنگاران، نویسندگان و روشنفكران بیپناهی كه در راه آزادی و یافتن راهی برای برونرفت از بنبست استعمارزدگی وطنشان جان خود را از دست دادند، در زندانها، در برابر جوخههای اعدام، بهدست آدمكشان بینامونشان، یا خزیدن به انزوای ناخواسته و راندهشدن بهسوی خودكشی در پی خشكماندن كشتگاه و بیسودوثمرماندن تدبیرهایشان.» در این زمانه چهرههایی چون جهانگیرخان صوراسرافیل، میرزاكوچكخان، محمدتقیخان پسیان، میرزاده عشقی، فرخییزدی، ملكالشعرای بهار، دهخدا، تقی ارانی و حتا «روشنفكر بهظاهر غیرسیاسیای مثل صادق هدایت» نیز زیستند و به مرگ رسیدند. اگر اسلامیه تكههای ناب زندگی هدایت را كنار هم چیده بود، از صادق هدایت كه بهقول نیما «ایران دیگر مثل او را به این زودیها خلق نخواهد كرد»، پرترهای ترسیم میشد كه ازقضا آثارش و بیش از آن طرز زیستاش با سیاست نسبت داشت. هدایت به همینخاطر در تاریخ معاصر ما هضم نشده، روی دست ژانربازان و مُدپرستان ادبیات ما مانده است. اگر اسلامیه زندگینامه هدایت را نوشته بود شاید از همان حضور هدایت در مشروطه آغاز میكرد؛ از اوضاعی كه در آن سرگشته و ضعیف شد و دست از زندگی كشید. شاید از صحنهای از «بوف كور» آغاز میكرد، از اثری كه برخی آن را ارتجاعی و كهنه خواندند اما نویسندهای سراپا سیاسی چون احمد محمود رأی دیگری داشت: «هدایت نویسندهای است كه در نوشتن و با نوشتن زندگی كرد و در نوشتن و با نوشتن درگذشت.» آنچه احمد محمود با تمام تفاوتهایش در منش ادبی به آن اشاره میكند همان نوشتن بهمنزله كنش سیاسی است كه نویسندگانی چون هدایت و اخلافاش اسلامیه و دیگران در بنبستهای فكری و سیاسی دست به تجربه آن زدهاند. شاید همین سخنِ احمد محمود میتوانست گشایشی باشد برای زندگینامهای كه اسلامیه بنا داشت بنویسد و اینبار روزگار و ادبار صادق هدایت پییس آن بود.
منبع: شرق
کاربر گرامی برای ثبت نظر لطفا ثبت نام کنید.
کاربر جدید هستید؟ ثبت نام در تارنما
کلمه عبور خود را فراموش کرده اید؟ بازیابی رمز عبور
کد تایید به شماره همراه شما ارسال گردید
ارسال مجدد کد
زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.:
قبلا در تارنما ثبت نام کرده اید؟ وارد شوید
فشردن دکمه ثبت نام به معنی پذیرفتن کلیه قوانین و مقررات تارنما می باشد
کد تایید را وارد نمایید