1395/9/28 ۰۸:۴۲
شعر سیاسی در واقع با شعر مشروطه آغاز شد؛ پیش از آن، شعری بود که به سبک بازگشت مشهور است و در واقع بازتولید شعری است که مخاطبان در سبک خراسانی و سبک عراقی شاهدش بودند. سبک بازگشت، در واقع سبک نبود تقلیدزبانی و بیانی از شاعرانی بود که ادبیات ایران را به قلههایی فتحناشدنی رساندند و البته در هنر، نفر دوم نداریم!
نگاهی به تفاوتهای کیفی شعر اجتماعی با شعرهای درگیر با امر سیاست
یزدان سلحشور : لطیفهای بود در دهه سی درباره تعریف سیاست؛ میگویند روستامردی گذارش به میدان بهارستان افتاد و از عظمت بنای مجلس شورای ملی در حیرت شد؛ از عابری پرسید: «اینجا چه میکنند؟» گفت: «داداش! اینجا کارشان سیاست است.» روستامرد سیاست نمیدانست، از معنایش پرسید. تهرانی رند، دستش را روی یکی از نردههای کوتاه مجلس گذاشت و گفت:«بزن!» روستامرد گفت: «اگر بزنم که دستت را این سر نیزهمانندش سوراخ میکند!» مرد گفت:«بزن!» و زد! اما پایتختنشین رند، دستش را کشیده بود و دست روستامرد، غرق خون بود! تهرانی گفت:«سیاست، یعنی این!» روستامرد به روستایش بازگشت و کنار نهری دست مجروحش را میشست که آشنایی رسید و پرسید:«در تهران چه آموختی؟» گفت:«سیاست!» گفت:«معنایش چه باشد؟» مرد در نهر نگریست و تیزتر از دماغ خودش نیافت؛ دستش جلوی دماغش گرفت و گفت:«بزن!» از آشنا انکار و از مرد اصرار که آشنا زد و مرد دستش را کشید و دماغ، غرق خون شد! گفت:«سیاست، یعنی این!» حالا حکایت آن رند در دهه سی، حکایت گروهها و نحلههای فکری و منتقدانی است که از مشروطه به این سو، شاعران را دعوت به گفتن شعر سیاسی کردند و ایشان را از استعداد اصلیشان که شعر اجتماعی بود بازداشتند و حکایت روستامرد سادهدل نیز، حکایت شاعرانی است که استعداد و زندگی خود پای آموختن سیاست به دیگران باختند! چه باخت دشواری، بوده و هست!
سبکی که بازگشت، مشروطهای که ایستاد! شعر سیاسی در واقع با شعر مشروطه آغاز شد؛ پیش از آن، شعری بود که به سبک بازگشت مشهور است و در واقع بازتولید شعری است که مخاطبان در سبک خراسانی و سبک عراقی شاهدش بودند. سبک بازگشت، در واقع سبک نبود تقلیدزبانی و بیانی از شاعرانی بود که ادبیات ایران را به قلههایی فتحناشدنی رساندند و البته در هنر، نفر دوم نداریم! از لحاظ رویکردهای تاریخی و اجتماعی هم این نوع شعر، نه گواه زمانه بود و نه سندی تاریخی از دورهای که فرهنگ ایرانی به جای تولید اندیشه و حرکت به پیش، هرچه بیشتر در خود فرومیرفت و عامه مردم هم که «رعیت شاه» نامیده میشدند، نه توانایی درک وضعیت را داشتند و نه راهی برای برونرفت از تاریکی دوره قجری را. با ظهور مشروطه، شعر هم تغییر لباس داد و بهروز شد و مردم که قرار بود صاحب حق رأی شوند از اینکه شعر به رویدادهای زمانه میپرداخت هرچند سطحی و شعاری، راضی بودند و شاعران هم گمان میکردند که این گونه شعر میتواند جایگزین مناسبی برای شعر هزارساله باشد، که نبود! شاعران این دوره، بر زبان و بیان تسلطی نسبی داشتند و اغلب از دانش ادبی غنی برخوردار بودند با این همه قدرت برونرفت از مطالبات آب و نانی و روزمره مردم را نداشتند و هرگاه هم که میخواستند به شعریت شعر برسند، باز همان شیوه قدما را در پیش میگرفتند و غزلی، قصیدهای، قطعهای میساختند که بیان و امضای حافظ ، سعدی ، فرخی و ناصرخسرو را با خود داشت و اگر نام شاعر را از پای شعر برمیداشتند، جز «دوبارهنویسی» همان شعرهای کهن نبود با همان نشانهشناسی شناخته شده و می و ساقی و شاهد و میخانه که دیگر حتی زیرگفتار فرازمینی هم نداشت و اغلب، چند بیت موفق در غافلگیری شاعرانه مخاطب را هم با خود داشت و همین! البته هرچه به دوران تغییر سلطنت قاجار و آغاز دوران پهلوی و نقطه پایان نهادن بر آزادی نسبی پس از استبداد صغیر نزدیکتر میشویم، به دلیل انقلاب اکتبر 1917 و رشد و نمو تفکر چپگرایانه در خاک همسایه شمالی، ادبیات سیاسی مورد نظر بلشویکها در ایران پا میگیرد اما به دلیل وقوع نیافتن انقلاب ادبی در ایران، ادامه همان شعر کلاسیک مشروطه است با ورود کلماتی به وام گرفته شده از شعر اجتماعی روسیه تزاری که این نوع شعر هم در دوره پیروزی لنین و تشکیل حکومت شوراها دستخوش تحول شده اما در ایران، هنوز دلخوشاند به رونوشتبرداری! مشهورترین چهره این نوع شعر، ابوالقاسم الهامی مشهور به لاهوتی است که در دوره پهلوی اول غیاباً به اعدام محکوم و به اتحاد جماهیر شوروی پناهنده شد و مدتی هم وزیر فرهنگ تاجیکستان شوروی بود و همچنین معاون ماکسیم گورگی در هیأت رئیسه کانون نویسندگان شوروی و هماکنون هم با همان شعرهای سیاسی در جمهوری تاجیکستان، که از لحاظ ادبی لااقل نیمقرن از ادبیات مدرن ایران عقبتر است، بهعنوان شاعری بزرگ خوانده میشود.سرود ملی جمهوری تاجیکستان در دوره استالین، سروده او بود. همچنین لاهوتی نخستین کسی بود که سرود انترناسیونال را به فارسی ترجمه کرد: برخیز، ای داغ لعنتخورده، دنیای فقر و بندگی! جوشیده خاطر ما را برده به جنگ مرگ و زندگی باید از ریشه براندازیم کهنه جهان جور و بند، آنگه نوین جهانی سازیم، هیچبودگان هر چیز گردند روز قطعی جدال است، آخرین رزم ما انترناسیونال است نجات انسانها لاهوتی شاعر بااستعدادی بود که پیش از نیما، دست به نوگرایی در فضا و بیان زد اما شعر سیاسی، او را از ریشه سوزاند. شاید اگر میرزاده عشقی هم با گلوله هدف قرار نمیگرفت یا فرخی یزدی هم در زندان به دستور شاه پهلوی کشته نمیشد، چنان سرنوشتی مییافتند و شاید هم چون نیما، راهی به شعر اجتماعی میجستند، ما نمیدانیم؛ چون گرچه نیما، هرگز خود را درگیر شعر سیاسی نکرد اما نام و انقلاب ادبیاش تا مرز مصادره توسط حزب توده - برای تولید شاعرانی با گرایشهای سیاسی مارکسیستی- پیش رفت. در این میان، احتمالاً نسیم شمال دارای کمترین استعداد شعری و بیشترین استعداد در طنز بود و شوخی نبود که یک نشریه را به تمامی به کلام منظوم مینوشت! از کارهای مشهورش درباره محدودیت کار شاعران و نویسندگان آن دوره: دست مزن! چشم، ببستم دو دست راه مرو! چشم، دو پایم شکست حرف مزن! قطع نمودم سخن نطق مکن! چشم، ببستم دهن هیچ نفهم! این سخن عنوان مکن خواهش نافهمی انسان مکن لال شوم، کور شوم، کر شوم لیک محال است که من خر شوم از دیگرشاعران مستعد آن دوره، محمدعلی افراشته است که هم استعداد در شعر داشت و هم در طنز و بعد از کودتای 28 مرداد سال 32، بردن نامش در مطبوعات و حتی در مقالات ممنوع شد. او را در واقع میتوان پدر شعر روزگار مدرن گیلکی دانست که در این حیطه، بسیار موفقتر از شعرهای سیاسی فارسیاش بود. افراشته من معتقدم شعر نسازی حیف از ادبیات که شد مسخرهبازی یک رشته اراجیف و اباطیل زننده یک سلسله لاطائل مسمومکننده میشعری و میچاپی و میخوانی و انگار در نیمه دیماه یخی آمده بازار نیما گریخت شاگردانش به دام افتادند! واقعیت این است که انقلاب شعری نیما و امکانی که این انقلاب شعری در اختیار یک شاعر قرار میداد، بهترین گزینه برای رسیدن به شعر سیاسی سوسیالیستی در ایران بود و با درک این امکان، حزب توده که پس از پایان جنگ دوم جهانی و حضور ارتش سرخ در ایران، از قدرت قابل توجهی چه در حوزه فرهنگ و چه سیاست برخوردار شده بود، به سراغ نیمای منزوی و توهینشده از سوی جامعه ادبی سنتگرای آن روزگار رفت و با پشتیبانی رسانهای و تبلیغی خود، او را به سمت خود کشاند تا از نیما یک نماد بسازد؛ البته نیما شباهتی به مایاکوفسکی نداشت و چندان هم به دنبال تحولات ادبی از آن دست که در شعر روسیه تزاری، پیش از انقلاب رخ داده بود، نبود؛ تا آنجایی هم که روایت راویانی چون جلال آل احمد به ما میگوید، نه حزبی شد، نه شعر حزبی و سیاسی گفت و نه مرام اشتراکی پیشه کرد اما از آنجایی که خوردن خربزه، معادل نشستن پای لرز آن است با وقوع کودتای 28 مرداد، پیرمرد را گرفتند و به زندان بردند بهعنوان شاعری مشهور که با حزب مورد نظر در ارتباط بوده و پیرمرد هم جانی در بدن نداشت تا در زندان تاب بیاورد و اگر آل احمد و عدهای دیگر به دادش نرسیده بودند، تاریخ مرگش، چندسالی جلو میافتاد؛ با این همه حزب توده مثل باقی مواردی که درست میدید و بد عمل میکرد، واقعیت شعر و انقلاب ادبی نیما را درست فهمیده بود و پس از غیرقانونی شدن حزب، دستاندرکاران فرهنگیاش سعی کردند که از نماد نیما، حداکثر استفاده را جهت عضوگیری فرهنگی-ادبی بکنند و در جامعه آن دوره که شعر نیما و شاگردانش را شعر نمیدانستند، انتشار کتابهای منتخبی حاوی شعرهای وی و شاگردانش در کنار شاعران تاجیک و افغان در ایران و جمهوریهای شوروی، هر شاعر جوانی را هم وسوسه میکرد که به جمع شاعران سیاسیگو بپیوندد! البته این فقط یکی از منافع نزدیکی فرهنگی با حزب توده، پس از کودتای سال 32 بود؛ منافع رسانهای و اقتصادی هم در میان بود که تحت حمایت بخش فرهنگی سفارت شوروی در ایران، ممکن میشد و شاعر آرمانگرا را که از سوی دولت کودتا، در کشور خودش طرد شده بود، چون ماهی به قلاب سیاستورزان شعر سیاسی میانداخت. برخی از شاگردان نیما البته تن به این خفت سیاسی-فرهنگی ندادند. مهدی اخوان ثالث که حوصله این بازیها را نداشت و به شعر سیاسی هم باور نداشت و حتی وقتی هم وسوسه شد از امکانی که حزب برای سفر فرهنگی چند روزه به اتحاد جماهیر شوروی فراهم آورده بود، استفاده کند برای آوردن شناسنامهاش به مشهد رفت و چنان در آنجا به جمع یاران و محافل شعری مشغول شد که از یاد برد، سفری هم بوده! مسافران رفتند و در بازگشت، توسط مأموران دولت کودتا دستگیر شدند! البته اخوان از بنیه شعر اجتماعی بالایی برخوردار بود و همین باعث شد که بهترین شعرهای اجتماعی دهه سی را در توصیف دوران پس از کودتا بگوید. نصرت رحمانی هم گریخت چون اصلاً نه کاری با سیاست داشت و نه سیاست، کاری به او! «خوشباشمرد»ی بود برای خودش! که چهارپارههایش گرچه بازتاب وقایع تاریخی-اجتماعی دهه سی بودند اما تغزلش را آرمانگرایان تاب نمیآوردند. شاملو اما میتوانست همان ماهی دلپذیر رمان «پیرمرد و دریا»ی همینگوی باشد برای ماهیگیران شعر سیاسی! چون هم سر پرشوری داشت و هم دلمشغولیهای ایدئولوژیک و هم سودای بدل شدن به مایاکوفسکی را اما او هم باوجود ورود به شعرسیاسی چپ، به دلیل مخالفت با سیاستهای حزب توده، تنبیه و بیشترین محرومیت اقتصادی را در دوره پس از کودتا متحمل شد و تا موقعی هم که زنده بود این «خیانت» به آرمانهای حزب توده، مد نظر دستاندرکاران فرهنگی این حزب بود و با آتش سنگین به او میتاختند اما اتفاق عجیبی هم برای شعر شاملو افتاد، او ظاهر شعر سیاسی را حفظ کرد اما تغزل را به آن افزود همراه با لایههای پنهانی شعر اجتماعی را و در نتیجه در روزگار بشدت سیاسی سالهای پس از کودتا، شعر او رفته رفته مخاطبان پرشمار یافت و از آنجا که شعر سیاسی به یکباره و به شکل انفجاری مطرح و سر زبانها میافتد، شاملو از این امکان بهره برد اما به دلیل استحکام لایههای اجتماعی شعرش، دچار مشکل «محو فوری شعر سیاسی، پس از شهرت آنی» نشد. دیگر شاگردان نیما، یا به شکل محدود و گهگداری یا به شکل مستمر گرفتار شعر سیاسی شدند و برخیشان هم چون سیاوش کسرایی و محمد زهری به نماد این نوع شعر در چند دهه بدل شدند. زهری استعداد شعری کمنظیری بود که استعدادش فدای این شیوه شاعری شد و البته حتی به اندازه کسرایی که با گفتن برخی شعرهای سیاسی-استعاری، چند دههای محبوب ماند، طعم شهرت را نچشید. چهره دیگر شعر سیاسی که خوشبختانه فقط بخشی از آثارش اختصاص به این حوزه دارد هوشنگ ابتهاج است؛ ابتهاج در شعرهای نیماییاش بیشتر و در آثار کلاسیکاش کمتر، به سمت شعر سیاسی رفت. شهرت او [غیر از وساطت تصنیفهایش که شهرت غیرمنتظرهای را برایش به ارمغان آورد] به دلیل آثار کلاسیکاش بود که آن حسرت جمعی از دست رفتن فرصتی ملی را که با کودتا از دست رفته بود، به تصویر کشیده بودند و او هم با افزودن تغزل و زیرگفتارهای فرامتنی به شعرش، قدرت فراروی از شعر سیاسی را به آن بخشیده بود. دهه پنجاه و شهرتهای چند روزه و چندماهه در اواخر دهه چهل، با افول بخت حزب توده در ایران بهعنوان حزبی که گوش به دهان حزب کمونیست شوروی دارد، آرمانگرایان مستقل که به بعدها به چپ مستقل ایران مشهور شدند سفرهشان را از سفره حزب جدا کردند اما باوجود استقلالشان، هنوز به فرهنگ و مخصوصاً شعر-که مشهودترین نمادش بود- به شکلی ابزاری مینگریستند و شعر سیاسی را به منزله تفنگ، در مشی مبارزه مسلحانه میدانستند و در نتیجه حتی به انتشار شعر مبارزین خود که دست به اسلحه میبردند در دهه پنجاه و به شکل کتابهای جلدسفید و با اسامی مستعار پرداختند که در آن مجموعهها، شاید بارزترین استعداد، «پاشاکی» بود که پیش از وقوع انقلاب 57، در هجوم ساواک به محل اقامتش کشته شد. از دیگرشاعران سیاسی مطرح آن دوره، خسرو گلسرخی بود که پیش از دستگیری به اتهام اقدام خرابکارانه علیه سلطنت مشروطه، چندان شهرتی نداشت اما مقاومتش در زندان و کوتاه نیامدنش در دادگاه نظامیاش که از تلویزیون ملی هم پخش شد، بسرعت وی را بدل به چهرهای مشهور کرد و شعرهایش را به سر زبانها انداخت. او محکوم به اعدام شد اما حاضر نشد از پهلوی دوم عفو بخواهد. او نیز از استعدادهایی بود که شعر سیاسی، استعدادش را بلعید و اکنون که به شعرش مینگریم چیزی جز شعارها و فریادها و عصبیتهای یک دوره، در آنها نمیبینیم؛ فریادها و عصبیتهایی که در دهه پنجاه، بدل به «مُد» شده بود و حتی کار به جایی کشیده بود که پیش از تشدید عملکرد «کمیته مشترک ضد خرابکاری» و صدور محکومیتهای 6 ساله برای شاعران و نویسندگان سیاسی، شاعران جوان با انتشار چند شعر سیاسی که به گوش ساواک هم عامداً میرسید که سیاسی است! 6 ماهی به زندان میرفتند و پس از آزادی، هم مورد احترام جامعه بودند و هم حکومت با گرفتن تعهد که دیگر از این کارها نکنند شغل آب و نانداری در ادارات دولتی به آنها میداد! حیرت نکنید! این اوضاع و احوال آن دهه بود، با این همه، همه هم به قصد کسب آب و نان، شعر سیاسی نمیگفتند و به زندان نمیرفتند و شکنجه نمیشدند. سعید سلطانپور که از شاعران واقعاً مستعد آن دهه بود سالها زندانی و شکنجه شد و هنگامی که با آزادی برخی زندانیان سیاسی - که تحت فشار نهادهای بینالمللی انجام شده بود- از زندان آزاد شد، شهرتش از شاملو و اخوان هم بیشتر بود! با این همه نسل جدید شاید اکنون نامش را هم در حافظه نداشته باشد و این مشکل بزرگ شعر سیاسی است!
نیم نگاه
شعر سیاسی در واقع با شعر مشروطه آغاز شد؛ پیش از آن، شعری بود که به سبک بازگشت مشهور است و در واقع بازتولید شعری است که مخاطبان در سبک خراسانی و سبک عراقی شاهدش بودند. سبک بازگشت، در واقع سبک نبود تقلیدزبانی و بیانی از شاعرانی بود که ادبیات ایران را به قلههایی فتحناشدنی رساندند و البته در هنر، نفر دوم نداریم! هرچه به دوران تغییر سلطنت قاجار و آغاز دوران پهلوی و نقطه پایان نهادن بر آزادی نسبی پس از استبداد صغیر نزدیکتر میشویم، به دلیل انقلاب اکتبر 1917 و رشد و نمو تفکر چپگرایانه در خاک همسایه شمالی، ادبیات سیاسی مورد نظر بلشویکها در ایران پا میگیرد اما به دلیل وقوع نیافتن انقلاب ادبی در ایران، ادامه همان شعر کلاسیک مشروطه است با ورود کلماتی به وام گرفته شده از شعر اجتماعی روسیه تزاری که این نوع شعر هم در دوره پیروزی لنین و تشکیل حکومت شوراها دستخوش تحول شده اما در ایران، هنوز دلخوشاند به رونوشتبرداری! مشهورترین چهره این نوع شعر، ابوالقاسم الهامی مشهور به لاهوتی است واقعیت این است که انقلاب شعری نیما و امکانی که این انقلاب شعری در اختیار یک شاعر قرار میداد، بهترین گزینه برای رسیدن به شعر سیاسی سوسیالیستی در ایران بود و با درک این امکان، حزب توده که پس از پایان جنگ دوم جهانی و حضور ارتش سرخ در ایران، از قدرت قابل توجهی چه در حوزه فرهنگ و چه سیاست برخوردار شده بود، به سراغ نیمای منزوی و توهین شده از سوی جامعه ادبی سنتگرای آن روزگار رفت و با پشتیبانی رسانهای و تبلیغی خود، او را به سمت خود کشاند تا از نیما یک نماد بسازد؛ البته نیما شباهتی به مایاکوفسکی نداشت در اواخر دهه چهل، با افول بخت حزب توده در ایران بهعنوان حزبی که گوش به دهان حزب کمونیست شوروی دارد، آرمانگرایان مستقل که به بعدها به چپ مستقل ایران مشهور شدند سفرهشان را از سفره حزب جدا کردند اما باوجود استقلالشان، هنوز به فرهنگ و مخصوصاً شعر- که مشهودترین نمادش بود- به شکلی ابزاری مینگریستند و شعر سیاسی را به منزله تفنگ، در مشی مبارزه مسلحانه میدانستند و در نتیجه حتی به انتشار شعر مبارزین خود که دست به اسلحه میبردند در دهه پنجاه و به شکل کتابهای جلدسفید و با اسامی مستعار پرداختند که در آن مجموعهها، شاید بارزترین استعداد، «پاشاکی» بود که پیش از وقوع انقلاب 57، در هجوم ساواک به محل اقامتش کشته شد
منبع: ایران
کاربر گرامی برای ثبت نظر لطفا ثبت نام کنید.
کاربر جدید هستید؟ ثبت نام در تارنما
کلمه عبور خود را فراموش کرده اید؟ بازیابی رمز عبور
کد تایید به شماره همراه شما ارسال گردید
ارسال مجدد کد
زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.:
قبلا در تارنما ثبت نام کرده اید؟ وارد شوید
فشردن دکمه ثبت نام به معنی پذیرفتن کلیه قوانین و مقررات تارنما می باشد
کد تایید را وارد نمایید