1395/8/25 ۰۸:۱۱
25 آبان 1293 روزی بود که پس از چهار سال تحمل رنج ناشی از اصابت گلوله به زانوی سردار ملی مشروطه در 48 سالگی باعث مرگ او شد. سردار ملی لقبی بود که پس از فتح تهران و شکست استبداد صغیر به پاس مجاهدتها و دلاوریهای ستارخان به او داده بودند.
سجاد صداقت : 25 آبان 1293 روزی بود که پس از چهار سال تحمل رنج ناشی از اصابت گلوله به زانوی سردار ملی مشروطه در 48 سالگی باعث مرگ او شد. سردار ملی لقبی بود که پس از فتح تهران و شکست استبداد صغیر به پاس مجاهدتها و دلاوریهای ستارخان به او داده بودند. هر چند ستارخان پس از فتح تهران و دعوت دوبارهاش برای حضور در شهر با سلام و صلوات و جشن و پایکوبی به پایتخت بازگشته بود، کمتر از یک ماه بعد به حکم مجلس باید تن به مقوله خلع سلاح میداد و نافرمانی او و یارانش از این امر، باعث قلع و قمع آنان و درنهایت جراحت ستارخان و مرگ او شد. اما داستان این سردار شجاع ملی با استبداد صغیر بهطور جدی آغاز شد. پس از بمباران مجلس شورای ملی توسط کلنل لیاخوف روسی، سلطنتطلبان تهران را تصرف کردند، اما تهران همه ایران نبود. در گذشته، چنین تصرف و تسخیری تعیینکننده بود، ولی این بار ثابت شد که به دست گرفتن پایتخت گرهگشا نیست. داوطلبان مسلح نخست در تبریز و سپس در اصفهان، رشت و سرانجام در اکثر شهرهای دیگر از جمله تهران از انقلاب مشروطه دفاع کردند. هر چند درگذشته، پایتخت جریان و روند رویدادهای ایالات را تعیین میکرد، اکنون ایالات روند تحولات پایتخت را شکل میدادند.
جنگ مسلحانه در تبریز شدیدترین جنگ و خونریزی نیز در تبریز روی داد. انجمن ایالتی پس از دریافت اخبار کودتا بلافاصله اعضای سست اراده را بیرون کرد و در غیاب مجلس شورای ملی، خود را دولت موقت آذربایجان اعلام کرد. داوطلبان مسلح شهر دور دو قهرمان محلی به نامهای ستارخان و باقرخان گرد آمدند. ستارخان که در گذشته لوطی و دلال اسب بود، در محله اصلی شیخی، امیرخیز، سمت کدخدایی داشت. باقرخان هم که یک خشتمال ماهر و لوطی معروف بود کدخدایی محله همجوار شیخی، یعنی خیابان را برعهده داشت. درگیریها در تبریز به جایی رسید که همه دیگر میدانستند داستان حکومت با مخالفانش به صلح نمیانجامد. با رهبری ستارخان مشروطهخواهان طبقه متوسطنشین شیخی و ارمنی امیرخیز، خیابان و مارلان را به تسلط خویش درآوردند. هر چند این درگیریها به فتح تبریز توسط مجاهدان و درنهایت شکست استبداد صغیر انجامید.
دموکراتها و اعتدالیون با تشکیل دوباره مجلس دوم شورای ملی آنچه از بقیه مسائل آشکارتر خود را نشان میداد جناحبندیهایی درون این مجلس بود. تشکیل فرقه دموکرات توسط 27 نفر از اصلاحطلبان با تشکیل فرقه اعتدالیون توسط 53 نماینده محافظهکار پاسخ داده شد. رهبران دموکراتها اعضای باقی مانده از اجتماعات رادیکال پیش از سال 1285، سیدحسن تقیزاده و محمد تربیت از گنج فنون تبریز، سلیمان اسکندری و محمدرضا مساوات از کمیته انقلابی تهران و حسینقلیخان نواب از همکاران ملکم در لندن و احتمالا عضو مخفی مجمع آدمیت تهران بودند. تقریبا همه 27 نفر از نواحی شمالی کشور بودند. در حالی که فرقه دموکرات سخنگوی طبقه روشنفکر جدید بود، فرقه اعتدال از اهداف اشرافیت زمیندار و طبقه متوسط سنتی پشتیبانی میکرد. قدرت این فرقه بیشتر بین روحانیون، تجار و صنعتگران نهفته بود. این در حالی بود که بیشتر بازاریان تحت نفوذ علمای سنتی از اعتدالیون پشتیبانی میکردند. اما آنچه این دو گروه را از هم دور کرد و باعث برخورد اجتنابناپذیر آنان شد، از مذاکرات مجلس درباره اصلاحات غیردینی به جریان انتخاب نخستوزیر کشیده شد. اما یکی از اولین گروههایی که دامنگیر این درگیریها شد، ستارخان و مجاهدان مسلح او بودند. زمانی که دموکراتها با همکاری بختیاریها توانستند مستوفیالممالک را بهعنوان نخستوزیر تعیین کنند، او با پشتیبانی یپرمخان اعلام کرد همه افراد باید سلاحهای خود را به پلیس محلی تحویل دهند. تقریبا همه طرفداران دموکراتها از این فرمان پیروی کردند اما حدود 300 تن از هواداران اعتدالیون به رهبری ستارخان و باقرخان سلاحهای خود را تحویل ندادند و در بخش مرکزی شهر سنگربندی کردند.
پایان قشون مسلح ستارخان ستارخان که حدود یک ماه قبل با استقبال گسترده وارد تهران شده بود، اکنون در شرایط سختی قرار داشت. احمد کسروی درباره دلایل سنگربندی کردن ستارخان و باقرخان مینویسد: «مجاهدان نمیخواستند پی کار خود روند و بسیاری از کار خود به یکبار دورافتاده، اگر هم میخواستند نمیتوانستند و اینان ناگزیر به نافرمانی برخاستند. از سوی دیگر دولت نخواست این قانون را دادگرانه به کار بندد؛ چون خود مستوفی رئیسالوزرا و بیشتر وزیران از دسته انقلابی بودند. چنانکه گفتیم این دسته کینه چهار تن سردار را (ستارخان، باقرخان، ضرغامالسلطنه و معزالسلطان) در دل داشتند. همچنین سردار اسعد که در همه کارها دست داشت از این چهار تن سخت خشمناک بود، بهویژه از ستارخان که از بس خشمناک بود زبان خود را نگه نمیداشت. همچنین فرمانفرما از ستارخان دلآزردگی داشت. یپرمخان هم که این زمان هم رئیس شهربانی تهران و هم سردار سپاهها بود و نیروی بزرگی را در دست داشت با ستارخان و معزالسلطان از در دشمنی برخاسته بود.» گویی با همین وصف کار باید برای ستارخان تمام میشد. ستارخان که به همراه نیروهایش در باغ اتابک سکنی داده شده بود، در مقابل نیروی پلیس یپرمخان و نیروی قبایل بختیاری که بسیار بیشتر از نیروهای ستارخان بودند، بیدرنگ منطقه را محاصره کردند. پایان ماجرا روشن بود. نیروهای ستارخان علاوهبر خلع سلاح شدن به معنای واقعی قلع و قمع شدند. در این میان آنچه برای خود ستارخان اتفاق افتاد سرنوشتی محنتانگیز و دردناک بود. ستارخان که در نبرد باغ اتابک از ناحیه زانو تیر خورده بود، چند سال بعد و از قضا بر اثر همین جراحت در 25 آبان 1293 از دنیا رفت. داستان ستارخان ماجرای مردی بود که به شکلی عجیب در ماجراهای مشروطه وارد شد و همچون خود مشروطه با سرنوشتی تراژیک به پایان رسید.
منبع: فرهیختگان
کاربر گرامی برای ثبت نظر لطفا ثبت نام کنید.
کاربر جدید هستید؟ ثبت نام در تارنما
کلمه عبور خود را فراموش کرده اید؟ بازیابی رمز عبور
کد تایید به شماره همراه شما ارسال گردید
ارسال مجدد کد
زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.:
قبلا در تارنما ثبت نام کرده اید؟ وارد شوید
فشردن دکمه ثبت نام به معنی پذیرفتن کلیه قوانین و مقررات تارنما می باشد
کد تایید را وارد نمایید