همسفر مرغان معنا در جهان حروف در گفت‌و‌گو با «تاها بهبهانی»، نقاش و مجسمه‌ساز معناگرا

1395/8/12 ۰۸:۱۵

همسفر مرغان معنا در جهان حروف در گفت‌و‌گو با «تاها بهبهانی»، نقاش و مجسمه‌ساز معناگرا

تاها بهبهانی، متولد اسفند 1325، از پیشگامان هنر نوین ایران است. وی نقاش و مجسمه‌ساز سوررئالیست (فرا واقع‌گرا) است و عقیده دارد که مردم ایران همیشه زندگی‌‌ را فراتر از واقعیت می‌بینند که نمونه آن را در ادبیات ایران می‌توان بخوبی دید. او طراحی صحنه هم انجام داده و برای تلویزیون برنامه ساخته است. شاگردان بسیاری توسط او تربیت شده‌اند. جمعه پیش رو( 14 آبان ماه) هم نمایشگاهی با موضوع مروری بر آثار نقاشی و مجسمه‌های وی در فرهنگسرای نیاوران برگزار می‌شود که به گفته بهبهانی فرصتی است برای آشنایی و تبادل نظر میان نسل جدید هنرمند و او. بهبهانی نگران تعداد بالای دانشگاه‌های هنری است که تقریباً برنامه‌ای درست برای پرورش هنرمند ندارند و به مشکل مدرک‌گرایی در میان جوانان اشاره می‌کند. در این گفت‌و‌گو به دیدگاه‌های وی درباره هنر و هنرمند و اثر هنری می‌پردازیم.

 
 
 

صبا موسوی: تاها بهبهانی،  متولد اسفند 1325، از پیشگامان هنر نوین ایران است. وی نقاش و مجسمه‌ساز سوررئالیست (فرا واقع‌گرا) است و عقیده دارد که مردم ایران همیشه زندگی‌‌ را فراتر از واقعیت می‌بینند که نمونه آن را در ادبیات ایران می‌توان بخوبی دید. او طراحی صحنه هم انجام داده و برای تلویزیون برنامه ساخته است. شاگردان بسیاری توسط او تربیت شده‌اند. جمعه پیش رو( 14 آبان ماه) هم نمایشگاهی با موضوع مروری بر آثار نقاشی و مجسمه‌های وی در فرهنگسرای نیاوران برگزار می‌شود که به گفته بهبهانی فرصتی است برای آشنایی و تبادل نظر میان نسل جدید هنرمند و او. بهبهانی نگران تعداد بالای دانشگاه‌های هنری است که تقریباً برنامه‌ای درست برای پرورش هنرمند ندارند و به مشکل مدرک‌گرایی در میان جوانان اشاره می‌کند. در این گفت‌و‌گو به دیدگاه‌های وی درباره هنر و هنرمند و اثر هنری می‌پردازیم.


شما آموزش‌های اولیه‌تان را در طراحی و نقاشی نزد پدر فراگرفتید و بعد زیر نظر استاد علی‌اکبر نجم‌آبادی و در هنرستان کمال‌الملک کار خود را ادامه دادید.
این را اغلب اشتباه می‌نویسند که من در هنرستان کمال الملک هنرجو بوده‌ام، بلکه من شاگرد دو انسان بزرگ، یکی استاد نجم‌آبادی و دیگری رفیع حالتی بوده‌ام و با توجه به این موضوع دلیلی نداشت که دیگر به هنرستان بروم؛ برای همین تحصیلات دبیرستانم را در مدرسه رازی قدیم سپری کردم. استاد حالتی در آن زمان حدود 5 شاگرد داشت و همان‌ها را تربیت کرد. زیرا اولاً در آن سال‌ها کسی به دنبال این کار نمی‌آمد و دوم اینکه تجهیزات محل آموزش هم آنقدر نبود که تعداد زیادی هنرجو بپذیرد. آن آموزش‌ها، پایه‌ای برای من شد که بعدها به دنبال دکور سینما، تئاتر و طراحی صحنه رفتم.
 

و این‌گونه شد که از دانشکده هنرهای دراماتیک فارغ‌التحصیل شدید؟
تز خودم نیز طراحی مکبث بود، بعد هملت و باغ‌وحش شیشه‌ای را کار کردم و سپس به سوی تئاتر مدرن جذب شدم. اما از جایی متوجه شدم که طراح صحنه خیلی در کار اختیاری ندارد و در نهایت کارگردان حرف خود را تحمیل می‌کند. من از کودکی دوست نداشتم که زیر بار حرف کسی بروم، برای همین به دنبال کارگردانی رفتم. در سالزبورگ اتریش با تئاتر مریونت آشنا شدم. سال 1350 این تئاتر را به ایران آوردم. این رشته را در دانشکده هنرهای دراماتیک راه انداختیم و با نامه‌نگاری‌ها و مقالات و استدلال‌های محکم به وزارت علوم وقت، ثابت کردم که این رشته می‌تواند تا دوره لیسانس هم ادامه داشته باشد. آن زمان رئیس دپارتمان تئاتر مریونت دانشکده هنرهای دراماتیک بودم که این امر نیز در این موفقیت تأثیر داشت. تا سال 1362 نزدیک به 12 سال در دانشگاه بودم که پس از آن به فرانسه بازگشتم.
 

در فرانسه تئاتر را دنبال کردید؟
آنجا صرفاً مشغول کار نقاشی شدم. این 12 سال وقفه جبران‌ناپذیری در کار نقاشی من بود. البته چون بخشی و پایه‌ای از تئاتر مریونت مجسمه‌سازی بود، خیلی از این مقوله دور نبودم.
 

با تلویزیون هم کار کردید؟
نزدیک به 450 برنامه آموزشی برای کودکان ساختم که تاریخ مصرف نداشت. مانند آموزش الفبا و اعداد به کودکان با روش نو، اما متأسفانه بجز برنامه‌هایی که پس از انقلاب برای تلویزیون ساختم، تمام کارهای پیش از انقلاب من نابود شده، یعنی آرشیو ادعا می‌کند که آنها پاک شده‌اند. یعنی من این 12 سال را به گونه‌ای محاسبه می‌کنم که به من خسارت وارد شده و اگر به نقاشی می‌پرداختم بهره بیشتری می‌بردم.
 

و نتیجه‌اش چه بود؟
اینکه هنوز فرهنگ کار دسته جمعی در ایران جا نیفتاده؛ ممکن است در یک طرح سینمایی حدود 6 ماه عوامل فیلم دورهم جمع شوند، اما با پایان کار از هم خداحافظی می‌کنند. اما اگر بخواهید یک گروه منسجم تئاتری یا برنامه‌سازی تلویزیونی داشته باشید که قوام پیدا کند و هر روز هم بهتر شود، اصلاً امکان ندارد. برای همین آدم به سوی کارهای فردگرایی می‌رود.
 

پس با توجه به آموزش‌های اولیه شما در حوزه نقاشی، چگونه به سوی تئاتر جذب شدید. این چرخش چگونه نشأت گرفت؟
در واقع کارهایم در تئاتر دنباله رو کارهای نقاشی‌ام بود. زیرا تفکرم در نقاشی، سوررئالیستی بود که حتی آن را در برنامه‌هایی که برای کودکان نیز می‌ساختم، وارد کردم. گروهی به نام «سه سامی» در امریکا برای کودکان برنامه‌سازی می‌کردند و برای تبادلات فرهنگی به ایران آمده بودند؛ آنها زمان ضبط یکی از برنامه‌هایم میهمانم بودند. پرسیدند که برنامه را چه کسی می‌نویسد؟ طراحی نورش از کیست؟ طراحی صحنه و لباس و...؟ گفتم من. تعجب کردند و گفتند که برای هر کدام از این شاخه‌ها در کشورشان یک متخصص با چند دستیار دارند و با یک تیم 68 نفره برنامه «سه سامی» را می‌سازند. درحالی که ما با 12 نفر که اغلب 8 نفر فعال بودند برنامه آموزشی کودکان خود را تولید می‌کردیم. این خاطره را گفتم تا بگویم که در واقع افراد زیادی در آن دوران در رشته تئاتر و سینمای ایران پرورش پیدا نکرده بودند، بنابراین یک نفر، بار چند نفر را به دوش می‌کشید. با این حال کار در یک استاندارد جهانی تولید می‌شد که نتیجه‌اش نیز دریافت دو جایزه بین‌المللی برای تولید برنامه آموزشی‌مان بود.
 

در دهه 40 و 50 شمسی، هنرمندان بزرگی رشد کردند که هنوز هم دنیای هنر ایران وامدار آنها است. چه اتفاقی افتاده که در نسل حاضر هنری، آن تلاش و عشق و کوشش کمتر دیده می‌شود؟
میان نسل امروز، بچه‌های با استعداد و نخبه هم وجود دارد که اگر برای آنها بستر مناسبی ایجاد و از این توانایی‌ها درست استفاده می‌شد، آنها رشد بسیار خوبی می‌کردند. یکی از این مشکلات کثرت جمعیت و از همه بدتر وجود نابخردانه دانشکده‌های هنری است که همه را مدرک‌گرا کرده. یعنی در دهه 40 و 50، هیچ هنرمندی به دنبال لیسانس، فوق لیسانس یا دکتری در رشته هنر نبود، همه دنبال این بودند که هنر خودشان را متعالی کنند، ترقی بدهند و سوادشان را بالا ببرند. اما اینکه جوانان در این ترافیک بی‌منطق به دانشکده می‌رسند و در آنجا با بی‌برنامگی روبه‌رو می‌شوند و دوباره در ترافیک سرخورده به منزل باز می‌گردند، دیگر در خانه آدمی نیستند که بتوانند پای سه پایه بایستند و نقاشی کنند چراکه در این مسیر، هر قدر هم که می‌خواهند استعداد داشته باشند، مچاله شده‌اند. مسأله مدرک‌گرایی آفتی برای نسل جدید شده است. از همه بدتر اینکه مدرک‌گرایی با نوعی نا‌آگاهی همراه شده است. ما تنها کشور در منطقه هستیم و به جرأت می‌گویم جزو 5 کشور جدی دنیا هستیم که تنوع صنایع دستی داریم اما در بین دانشجویان هنر چند نفر را می‌بینیم که علاقه‌مند باشند که به دنبال هنر بلور بروند یا هنر روی چرم را دنبال کنند. اینها به دلیل تبلیغات نابخردانه‌ای است که سال‌ها پخش شده است. همه به دنبال نقاشی رفتند و همه فکر می‌کنند که دو روز دیگر حراج‌های بزرگ، کارهای آنها را به قیمت‌های گزاف خواهد فروخت. در نتیجه توهم عجیبی در میان این نسل پیدا شده و این توهم پولدار شدن از راه هنر است. درحالی که در دورانی که ما کار می‌کردیم، اصلاً تفکرمان راجع به هنر این نبود که با آن پولدار شویم.
 

پس شما چه می‌کردید؟
ما با هنر عشق می‌کردیم، با هنر زندگی می‌کردیم؛ این همان کاری است که امروز هم انجام می‌دهیم. همان راه را ادامه می‌دهیم و اگر امروز با اقبالی مواجه هستیم برای این است که راهمان را درست طی کرده‌ایم. ماجرا شبیه داستان تاجری است که هنوز کار تجارتش را راه‌نینداخته، توقع ثروتمند شدن دارد. معلوم است که زمین خواهد خورد، تا اینکه فردی برود کار و تلاش و کوشش کند، توقع بالایی نداشته باشد، بلند‌پروازی بی‌ربط نکند. خب مسلماً در طول سال‌ها با تجربیاتی که پیدا می‌کند، این آدم می‌تواند موفق شود. اگر اقبالی برای کار ما وجود دارد نتیجه آن تجربه‌ها، صبوری‌ها، تداوم و پشتکار است. من و همه هم‌‌نسل‌هایم با منطقی به اینجا رسیده‌ایم و خدا را شکر که سالم و سلامت راهی را طی کرده‌ایم و شاگردان زیادی هم پرورش داده‌ایم. خود من حدود 4 هزار و 500 شاگرد در آتلیه خصوصی‌ام تربیت کرده‌ام، نه در دانشگاه‌ها.
 

با توجه به تجربه زندگی و کار در فرانسه و سالزبورگ، چقدر تفاوت با هنر ایران را احساس کردید و با توجه به اینکه در مکتب کمال الملک آموزش دیده بودید، چگونه به سوررئالیسم گرایش پیدا کردید؟
ما ملتی هستیم که ورای رئالیسم زندگی کردیم. بسیاری از آثار ادبیات ایران براحتی در قالب سوررئالیسم قرار می‌گیرند. البته مکتب سوررئالیسم در غرب با بیانیه آندره برتون اعلام شد. اما هنوز کسی به قدرت ژروم بوش، نقاش هلندی قرن 16 میلادی در حوزه سوررئال پیدا نشده است. بوش آنقدر وسعت فکر داشته که جزئیاتی از آثارش را در کارهای سالوادور دالی می‌توانیم ببینیم. اما سوررئالیسم چیزی نیست که ابداع فرنگی‌ها باشد، معتقدم منطق الطیر عطار، بزرگ‌ترین اثر سوررئالیستی دنیا است. داستان «سی ‌مرغ» که زمانی به کوه قاف می‌رسند و آینه ظاهر می‌شود و پرده‌ها کنار می‌روند و پرندگان خود را درون آن می‌بینند، متوجه می‌شوند که «سیمرغ» خودشان هستند، آیا از این داستان سوررئالیستی‌تر وجود دارد؟ یا داستان زال، پیدایش رستم که فردوسی بیان می‌کند. این تفکر سوررئالیستی با یک چاشنی معناگرای عرفانی در ادبیات ما بوده است. ما با این نوع تفکر زندگی کرده‌ایم. به دلیل اینکه خانواده‌های پدری و مادری من با ادبیات نزدیکی داشته‌اند، از کودکی با مولانا بزرگ شده‌ام و در آن حال و احوال پرورش یافتم و رشد کردم. زمانی که صاحب تکنیک شدم و توانستم افکارم را روی بوم یا به شکل مجسمه، تجسم کنم، این آثار به دنبال همان افکار عرفانی و معناگرایی بود که من در آن پرورش یافته بودم.
 

برای همین در شرق و بویژه ایران، مفاهیم دینی، حالتی فراواقع‌گرایانه دارد برخلاف آنچه که در غرب می‌آید، یعنی مثلاً خدا را در قالب خدایان و به شکل مجسم مطرح می‌کنند، تا آن را واقعی و ملموس کنند؟
در اسطوره‌های یونان یا مکتب هندو، با مسائلی مواجه می‌شویم که بعضی مواقع بیشتر شبیه یک قصه گول‌زنک است. مثلاً در یونان برای هر چیز خدایی می‌ساختند، خدای آسمان، زمین، عشق، نفرت، طوفان و غیره یا مثلاً پیدایش انسان از پهلوی چپ فیل سفید در هند. اینها یک سرگرمی و قصه است. اما زمانی که می‌خواهید تفکر معناگرای منسجم و درستی داشته باشید، دیگر احتیاج به حواشی ندارید و به اصل مطلب می‌رسید. برای همین در ادبیات ما عرفا بیشتر به دنبال آن اصل بوده‌اند و آن اصل را در عشق پیدا کرده‌اند. تمام آثار عطار بر پایه عشق است که با آن به‌عنوان یک جذبه برخورد می‌کند. جذبه‌ای که تا عشق زمینی را تجربه نکرده باشید، هیچ وقت به عشق آسمانی نمی‌رسید و زیباترین آن هم در داستان شیخ صنعان آمده است. این ادبیات خالص، پاک و بدون حواشی است که شما را براحتی به مقصد می‌رساند.
 

پس برای همین است که مینیاتورهای ایرانی هم وابسته به ادبیات و پر از نماد و نشانه می‌شود؟
به دلیل ضرباتی که در طول تاریخ به مینیاتور ما وارد ‌شده، مانند حملات مکتب مغول و غیره، آنجایی که ضربه خورده، دچار زیاده‌گویی شده، یعنی تصویر احتیاج به این همه موتیف نداشته، تجملات در نقش و نگار زیاد شده که زائیده آن هجوم مکاتب بیرونی است که این نقاشی‌ها را دگرگون می‌کند. درهر حال ما نقاشان دهه 40 و 50، همین تفکر را داشتیم، یعنی تمایل و رفتن به سوی ساده‌گرایی که آن را در هنر امروز ایران هم می‌بینیم. اما جوان‌ها در حال تجربه دوران پریشانی هستند که زائیده تبلیغات است و همه بچه‌ها را دگرگون کرده، یعنی خودشان را گم کرده‌اند.
 

چگونه می‌توان از این گم‌گشتگی رهایی یافت؟
زمانی که تعدادی پرنده زیبا کنار برکه‌ای نشسته و شما از دیدن آنها لذت می‌برید و فردی نابخرد با صدایی یا پرتاب سنگی پرنده‌ها را فراری می‌دهد، پرنده‌ها در آسمان می‌چرخند، نمی‌دانند که فرود بیایند یا نه. این همان اتفاقی است که برای جوان‌ها افتاده، یعنی همان تفکر یک‌شبه پولدار شدن که بسیاری را از راه درستی که باید می‌رفتند، جدا کرده است.
 

چند روز پیش سر مجسمه باربر در ناصرخسرو تهران را بریدند و دزدیدند. نظر شما در مورد این قبیل اتفاقات چیست؟
چنین اتفاقاتی در اروپا و امریکا نیز می‌افتد که عده‌ای سودجو، مثلاً برای 50 کیلو برنز یک مجسمه‌ای را شبانه بِبُرند و بِبَرند و همیشه قصدشان به اعتقادات ربطی ندارد، بلکه یک دله‌دزدی است. بیشترین مجسمه‌هایی که در ایران ساخته شده و آن هم به شکل شغل خانوادگی، همین ساخت علامت‌هایی است که در مراسم مذهبی استفاده می‌شود. هر کدام از این علامت‌ها نماد مجسمه‌ای بسیار زیبا هستند. حتی می‌دانم که مجموعه‌دارهای بزرگی در خارج از کشور این علامت‌های قدیمی را دارند و قیمت‌های بالایی برایشان گذاشته‌اند. پس خود مذهب در خیلی از مواقع برای تجسم قصه‌هایی که دارد از مجسمه‌سازی کمک می‌گیرد. یا در تعزیه آنچه که آکسسوار تعزیه می‌گوییم توسط دست صنعتگر هنر ساخته می‌شود.
 

شما چرا از موضوع پرنده برای ساخت مجسمه‌ها و نقاشی‌هایتان استفاده کرده‌اید؟
پرنده در ادبیات ما سابقه‌ای دیرینه دارد. در آثار بوعلی سینا و منطق الطیر عطار نیشابوری آمده است. پرنده هم مراد است هم مرید. هم راهبر است هم رهبر. هم پر قدرت است هم شکننده. خیلی به حالات انسان نزدیک است. همچنین تنها موجودی در زمین است که انسان به آن حسد می‌ورزد. زیرا هر وقت به آسمان نگاه می‌کند و پرواز پرنده را می‌بیند به آن رشک می‌برد. پرنده همچنین نماد رهایی، آزادی، صلح و از همه مهم‌تر نماد انسان است.
 

و بعد چه می‌شود که آرام‌آرام حروف را با آن ترکیب می‌کنید؟
نخستین کسی بودم که کالیگرافی را وارد مجسمه‌سازی کردم و افتخار می‌کنم که موفق هم شدم. دلیل این موفقیت در آثارم، کتابت شرقی در مجسمه است که ما از آن معنایی می‌گیریم و دیگران از آن یک معنی زیبایی‌شناسی می‌گیرند.
با توجه به سابقه هنری شما چه فرقی میان اثر هنری با کار هنری وجود دارد؟
خیلی‌ها می‌توانند کار هنری انجام دهند که زیبا هم باشد اما شاید ماندگار نباشد. مثلاً نمایشگاه مجسمه‌های یخی یک کار هنری است که ماندگار نیست. تعریفی راجع به هنر میرا و هنر نامیرا داریم. ما به آنچه که نامیرا است، اثر هنری می‌گوییم. اثری که برای سرزمین و جامعه خودش بماند و پشتوانه باشد. اما کار هنری ممکن است لحظه دیگر نباشد. تئاتر یک کار هنری است چون زمانی که صحنه جمع می‌شود، آن کار هنری دیگر نیست اما نمایشنامه آن یک اثر هنری است چون ماندگار است. پس می‌گوییم باغ آلبالو اثر چخوف.
 

پس با توجه به معناگرایی که می‌گویید، آیا اثر هنری باید حاوی پیام باشد یا نه؟
اگر راجع به هنر معناگرا صحبت می‌کنیم باید صاحب پیام باشد.
 

همانند سبک اکسپرسیونیست؟
پیام می‌تواند در تمام مکاتب وجود داشته باشد، آنچه که مهم است، انتقال پیام هنرمند به مخاطبش است. اگر هنرمند حرفی برای گفتن نداشته باشد، تنها یک پوچی را نمایش گذاشته که باعث سرگردانی مخاطب خواهد شد. انسان یا صاحب تفکر هست یا نیست. حتی دادائیست‌ها نیز برای بیان تفکرشان، یک وسیله بیانی پیدا می‌کردند. اما اینکه بگویند در اثر هنری هیچ چیزی را نمی‌خواهیم بگوییم، پس این افراد، صاحب تفکر نیستند و یک فرمالیست صرف هستند.
 

در نتیجه علت ماندگاری آثاری که به آنها شاهکار هنری می‌گوییم چیست؟
همه هنرمندان نمی‌توانند شاهکار خلق کنند. آنها می‌توانند اثر هنری خلق کنند اما نه شاهکار. این آیندگان هستند که میان آثار باقی‌مانده محک می‌زنند که کدام شاهکار است و کدام نیست.
 

با توجه به موضوع اقتصاد هنر، آیا هنر ایران به سمت دکوراتیو شدن پیش نمی‌رود و این زنگ خطری برای هنر ایران نیست؟
اصلاً این اعتقاد را ندارم که هنر ایران به سوی دکوراتیو شدن می‌رود. هنری که بیشتر جوانان امروز ارائه می‌دهند بیشتر شبیه تونل وحشت است. یعنی فضاهای ترسناک، غم‌انگیز و پردلهره را به نمایش می‌گذارند که این هم بی‌دلیل نیست. بیشتر غم و ناامیدی را در آثار جوانان می‌بینیم تا اینکه بخواهد دکوراتیو باشد. بیشتر آثار به مخاطب شوک وارد می‌کند. این مسأله هم زمانی در غرب مد بوده و حالا مد آن به اینجا رسیده، آنها رها کرده‌اند و ما رها نمی‌کنیم.
 

آیا این مد خطرناک و کورکورانه نیست؟
این نتیجه‌ای است که شما باید بگیرید و می‌گیرید. شما باید ببینید که امروز در چه شرایطی به سر می‌بریم. حادثه خوشحال کننده‌ای دیده نمی‌شود. بیشتر جوانان را می‌بینیم که به دانشکده هنری می‌روند و می‌آیند و مدرکی می‌گیرند، اما اتفاقی به آن معنا نمی‌افتد. یعنی تحولی ایجاد نمی‌شود.
 

برای ایجاد این تحول به چه چیزهایی نیاز داریم؟ چه راهکاری را پیشنهاد می‌کنید؟
این موضوع نیازمند یک بستر فرهنگی است. باید دانشکده‌های هنری آسیب‌شناسی و در آنها تجدید نظر شود. به چه دلیلی هر کسی که از راه می‌رسد وارد دانشکده هنری می‌شود و با گرفتن نمرات دور از واقعیت مدرکی هم می‌گیرد؟! این همه فارغ‌التحصیل هنر برای چیست؟ برای چه اتفاقی؟ و وقتی هم قرار است که یک کار اجرایی خوبی انجام شود، هیچ کدام آمادگی انجام آن را ندارند. کثرت دانشکده‌های هنری برای جامعه هم مضر است.
 

با توجه به این صحبت‌ها آیا هنرهای زیبا نیازمند حمایت‌های دولتی است؟ و آیا این حمایت‌ها استقلال هنرمند را از بین نمی‌برد؟
همه جای دنیا به هنرمندان کمک می‌کنند و برای هنر بودجه وجود دارد. زمانی که زندگی کشورهای دارای اقتصاد خوب را مرور می‌کنیم، متوجه می‌شویم که آنها در مقاطعی به فرهنگ و هنرشان بیشتر بها داده‌اند که نتیجه‌اش را در اقتصاد امروز خود می‌بینند. اما جامعه‌ای که هنرش از آبشخور بودجه فرهنگ استفاده و تغذیه کند، راه به جایی نخواهد برد.
 

آیا هنرهای تجسمی چون نقاشی برای ارتباط با مخاطبان عام باید به بستر جامعه نفوذ کند، به طور مثال با تأسیس خیابان‌های هنر؟
در این مورد با یک راهکار به جایی نمی‌رسیم. متأسفانه رسانه ملی دلسوزی نداریم. در نتیجه مورد هجوم رسانه‌ای خارجی هستیم. رسانه ملی ما تعصبی در مورد هنر و هنرمند ندارد یعنی با درگذشت یک هنرمند، این رسانه حتی واکنشی هم نشان نمی‌دهد، در این شرایط نباید توقع خیلی چیزها را داشته باشیم. با سیاستگذاری مدون، دقیق، درست و عاقلانه حدود 10 ساله، می‌توان گام‌هایی برداشت وگرنه با کارهای مقطعی نتیجه‌ای به‌دست نمی‌آید.
 

آیا فکر می‌کنید هنرمندان امروز در کشور خودشان غریب شده‌اند؟
نه. اینکه امروز در ایران هستم به دلیل محبت مردم است و در هیچ کجای دنیا این محبت را پیدا نمی‌کنید. مردم ایران هنرمندان واقعی ‌خود را بسیار دوست دارند که حتی در ارتباط آنها با هنرمندان واقعی، از حکومت نیز جلوتر هستند.
 

درد دل خودتان چیست؟
چیزی که همیشه مرا اذیت می‌کند بی‌تفاوتی برخی از مسئولان به جریان‌های فرهنگی مملکت است. ما جامعه‌ای توانا با جوانان مستعد داریم. دلم می‌سوزد که بعضی از این جوانان هنرمند به دلیل نبود حمایت‌های داخلی، کشور را ترک می‌کنند و در غربت شغل‌های پَستی پیدا می‌کنند. به دنبال علایق‌شان می‌روند اما متأسفانه در آنجا به آنها فرصتی داده نمی‌شود تا بتوانند وارد فضاهای حرفه‌ای شوند مگر اینکه ثروتی یا ارثی داشته باشند. در توده جوانان سرگشتگی و بلاتکلیفی وجود دارد که مرا آزار می‌دهد. باید سیاستگذاری‌ها و برنامه‌ریزی‌های درستی انجام شود، نه اینکه این همه پتانسیل هنری و فرهنگی خوب در کشور وجود داشته باشد و نسبت به آن بی‌تفاوت بود.
 

و در پایان تاها بهبهانی را چگونه شناختید و تعریف می‌کنید؟
تاها بهبهانی موجود صبوری است که با شناخت درست جامعه‌ای که در آن زندگی کرده، صبورانه نزدیک به 45 سال از عمرش را در کار هنر سپری کرده، ناملایمات را تحمل کرده و می‌کند و بدون پشتوانه، بدون کمک کسی و بدون وابستگی به جایی، خودش تا اینجا آمده و خدا را همیشه شاکر است که پشت و پناهش بوده است.

 

منبع: ایران

نظر دهید
نظرات کاربران

کاربر گرامی برای ثبت نظر لطفا ثبت نام کنید.

گزارش

ورود به سایت

مرا به خاطر بسپار.

کاربر جدید هستید؟ ثبت نام در تارنما

کلمه عبور خود را فراموش کرده اید؟ بازیابی رمز عبور

کد تایید به شماره همراه شما ارسال گردید

ارسال مجدد کد

زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.:

ثبت نام

عضویت در خبرنامه.

قبلا در تارنما ثبت نام کرده اید؟ وارد شوید

کد تایید را وارد نمایید

ارسال مجدد کد

زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.: