1395/8/5 ۰۸:۲۴
عباس جمالپور، از معدود استادان اهل دل، قلم، رنگ و ساز است که زمانی در ارتش فعالیت میکرد و با سمت معاونت اداری و پشتیبانی اداره جغرافیایی ارتش هم بازنشسته شده است. او ارتش را نیز یک اثر هنری کامل میبیند. کمیته سازماندهی نخبگان یا استادان جهانی در جشنواره 2011 میلادی در کره جنوبی او را بهعنوان استاد جهانی معرفی کرده است. از سال 1330 در هنرستان کمال الملک اصول نقاشی کلاسیک را در مکتب کمال الملک از استاد اولیا آموخته و در سال 1332 پس از آشنایی با استاد محمدعلی زاویه، نگارگری را آغاز کرد و تا به امروز ادامه داده است.
صبا موسوی : عباس جمالپور، از معدود استادان اهل دل، قلم، رنگ و ساز است که زمانی در ارتش فعالیت میکرد و با سمت معاونت اداری و پشتیبانی اداره جغرافیایی ارتش هم بازنشسته شده است. او ارتش را نیز یک اثر هنری کامل میبیند. کمیته سازماندهی نخبگان یا استادان جهانی در جشنواره 2011 میلادی در کره جنوبی او را بهعنوان استاد جهانی معرفی کرده است. از سال 1330 در هنرستان کمال الملک اصول نقاشی کلاسیک را در مکتب کمال الملک از استاد اولیا آموخته و در سال 1332 پس از آشنایی با استاد محمدعلی زاویه، نگارگری را آغاز کرد و تا به امروز ادامه داده است. جمالپور ساز را با نواختن سنتور شروع کرد و در محضر استاد حسین یاحقی، به فراگیری ویولن پرداخت. او همچنین از محققان و پژوهشگران در حوزه فرهنگ و ادب و هنر است. نوع نگاه جمالپور، به هنر و آثار هنری با عرفان آمیخته شده و با توجه به اینکه این هنرمند در شاخههای مختلف هنری فعالیت دارد، در این گفتوگو، ویژگیهای یک هنرمند را از نگاه او میخوانیم؛ اینکه استاد، اصول هنر را چگونه میبیند و اثر هنری از دید او شامل چه چیزهایی است.
****
کمی از خودتان بگویید و اینکه چگونه یک ارتشی، هنرمند هم شده است؟ سال 1312 به دنیا آمدم. در خانه عمویم بزرگ شدم. پدرم نظامی بود و برای مأموریت به خاش (سیستان و بلوچستان) و نرماشیر (کرمان) رفته بود، چند ماهه بودم که شیر مادرم خراب شد و عمویم مرا به خانه خودشان برد. او هم نظامی بود، هم اهل عرفان و هنر، تار و سه تار میزد و با ادبیات آشنا بود. روزهای یکشنبه جلسه کتابخوانی داشت. از کلاس دهم به دبیرستان نظام رفتم و 37 سال در ارتش خدمت کردم. در سازمان جغرافیایی کشور فعالیت میکردم. در هنرستان کمال الملک یک بار به کلاس استاد محمدعلی زاویه رفتم تا ببینم مینیاتور چیست. منتظر استاد بودم تا به کلاس بیاید،زمانی که وارد شد، یک لوله کاغذ با خود داشت، اجازه گرفتم و کاغذ را باز کردم. آن کار، آنقدر برایم جاذبه داشت که از آن تاریخ تا به امروز، نقاشی را کنار گذاشتم و به نگارگری مشغول شدم و این تأثیر جاذبه است. افتخار میکنم که در ارتش بودم زیرا آنقدر که هنر در نیروهای مسلح پیاده شده، در هیچ کجا نشده، اما هنر را کامل معنی نکردهاند.
این هنر در نیروهای مسلح را چگونه دیده اید؟ هنر 4 اصل دارد. ریتم. ملودی، هارمونی و تمبر (رنگ آمیزی)، نیروهای مسلح ریتمیک است. ملودی که متن هرچیزی است در نیروهای مسلح حفظ تمامیت ارضی کشور معنی میشود. هارمونی (هماهنگی) نیز میان نیروهای زمینی، هوایی و دریایی تعبیر میشود و در نهایت تمبر یا رنگ آمیزی، یعنی هر رنگ سرجای خودش قرار دارد که به زبان شریعت همان عدل است. این چهار اصل در هنر، چهار اصل هستی است.
با توجه به فعالیتهای بینارشتهای شما چه در حوزه نگارگری، چه در حوزه موسیقی و چه در حوزه پژوهش و تحقیق، هنر را چگونه دیدید و تعریف میکنید؟ نخستین حرکت، حرکت شناخت و شناسایی است، مسأله هنر، بسیار عظیم است. در شعر «هنر برتر از گوهر آمد پدید»، گوهر، همان ذات و قوانین برای ذات است، اما یک قانونی بالاتر از ذات وجود دارد که آن حرکت، عشق است و هنر خودِ عشق است. باید این نکته را در نظر بگیریم که در مورد هرچه میخواهیم سخن بگوییم، نسبت به آن آشنا باشیم. نتیجه آن چیست؟ اینکه آیا میشود یک گره از گرههای جامعه باز کرد یا یک گره به آن اضافه کرد. مطلب و معجزه هنر در این است. در گذشته گفتهام که نقاشی، موسیقی، سینما و تئاتر آن دوران، هنر نیست و در حالی که اینها جلوههایی از هنر است و به نوعی کار است. به طور مثال چراغ برق، اتو و پنکه خود برق نیستند بلکه جلوههایی از برق هستند.
در نتیجه هنر چیست؟ متأسفانه به کار هنری میگوییم هنر. کار هنری، کار است. اما خود هنر از مقوله بالاتر از گوهر است، که به گفته حافظ شیرازی، خود عشق است. «بکوش خواجه و از عشق بینصیب مباش/ که بنده را نخرد کس به عیب بیهنری» عشق پدیدهای است که دراصل باعث خلقت انسان شده و انسان از طریق عشق خلق میشود. در نتیجه در نقاشی، سینما، موسیقی و تئاتر کار نیکو کردن از پُر کردن است، یعنی کسی که زیاد نقاشی میکشد، به هرحال خوب نقاشی میکند اما مهم این است که جان کار کجاست. حضرت رسول(ص) میفرمایند: «خدایا حقیقت اشیا را به من بشناسان.» یعنی خود شیء را میبینیم، مهم حقیقت نهفته در پس آن است. مولوی هم میگوید: «ای بستگان تن به تماشای جان روید» در نتیجه میبینیم هر کسی که نقاشی کرد، گفتند هنرمند است و هر کسی ساز زد هم همین را گفتند. دو مقوله کمال و جمال را داریم. کمال یعنی کامل شدن، پُر شدن و زمانی که کمال به کمال رسید وارد مرحله بالاتر جمال میشود. جمال، زیبایی است و زیبایی در هنر نور است. پس جمال در هنر آن اوج است. پس هنرمند کیست؟ شاید یک نوازنده پس از 20 سال به توانایی برسد، ساز خوب بزند، خوب درس بدهد، اما سازش شیرین نیست. ما چند جلیل شهناز یا فرهنگ شریف تارنواز داشتهایم؟ اینها کارشان به جمال رسیده بود. جمال بر مخاطب اثر عمیقی میگذارد و با خود دگرگونی میآورد. کدام استادی است که زمانی که صحبت میکند، ساز میزند یا یک کار هنری انجام میدهد، مخاطبش آنقدر دگرگون میشود که چشمانش پر از اشک شود؟ هیچگاه از یک چیز کامل، چشم انسان پر از اشک نمیشود اما از جمال این اتفاق خواهد افتاد. انسان از عقل به کمال میرسد و از عشق به جمال «عقل کردی، عقل را دانی کمال/ عشق کردی عشق را بینی جمال/ نار کردی نار را دانی یقین/ نور کردی هم بدانی آن و این.»
چه ویژگیهایی هنرمند را از یک استادکار جدا میکند؟ اول، اصل حساسیت است. هنرمند باید گیرندهاش نسبت به هستی بسیار قوی باشد. این حساسیت چهار پایه دارد اول آیینه بودن است، دوم، مدیوم بودن که بتواند رابطی پیدا کند تا آنچه درونش است را از اصل بگیرد. سوم بتواند وصل بشود و چهارم وحی است. هر انسانی میتواند وحی گیر باشد. مولوی میگوید: «لوح محفوظ است او را پیشوا / از چه محفوظ ست محفوظ از خطا / نه نجومست و نه رملست و نه خواب/ وحی حق والله اعلم بالصواب/ وحی دل گیرش که منظرگاه اوست/ چون خطا باشد چو دل آگاه اوست.» در نتیجه حساسیت در هنر یعنی هنرمند بتواند اسرار هستی را بگیرد و درک کند. اصل دوم خلاقیت، سوم، جاذبه و چهارم اندیشه است؛ که زنان از این 4 اصل سه گزینه را بیشتر از مردان دارند.
این صحبت به جایگاه زن در هستی در آثار شما باز میگردد؟ بله، منبع هنر، خودش، خود زن است. طبیعت به زن حساسیت بالایی را عطا کرده و در خلاقیت، کودکی که به دنیا میآورد همانند یک تابلو، موسیقی متحرک است. جاذبه زن بیش از مرد است. اما در اندیشه متفاوت است زیرا تفکر زن عاطفی است اما در مردان حرکت و جنبش است. یک زن حس زیبایی دارد و آن را در زندگیاش پیاده میکند.
اهمیت هنر در چیست؟ سلامتی روح و جسم با تعادل، توازن و هماهنگی به وجود میآید. تعادل به زبان شریعت یعنی هرچیزی جای خودش قرار بگیرد، توازن یعنی هموزن و هم سطح بودن که با این دو به هماهنگی میرسیم. نگرانی انسان از چیست؟ از فرد به جمع. دلتنگی انسان چیست؟ اول نمیتواند خودش را مطرح کند، دوم، نمیتواند ارتباط برقرار کند و سوم اینکه نمیتواند سهیم شود. در نتیجه برای رسیدن به صلح جهانی، باید از صلح فردی شروع کنیم. از خاصیتهای شناخت از خود، شروع صلح درون است که به صلح بیرونی میرسد. در مثال، زمانی که قطعه موسیقیای میسازید، هم با روح، استعداد و نوآوری خودتان سهیم میشوید و هم زمانی که آن را ارائه میدهید، با یک جهان سهیم میشوید. اهمیت هنر بیش از آن چیزی است که گفته میشود. اهمیت هنر اول در صلح درون، بعد صلح بیرون و سپس صلح با تمام کائنات است.
برای همین میگویند هنر زبان مشترک هستی است؟ بله، زیرا زمانی که میرسیم به حرکت کمال، کمال میتواند منطقی باشد، اما جمال، جهانی است. عالیترین حرکت انسان مهرورزی است که آن را میتواند با تمام موجودات سهیم شود؛ که مهر در هنر نهفته است. انسان مهرورز سه مرحله فوق را پشت سر میگذارد و با همه هستی هماهنگ میشود و در آرامش است.
رنگ در هنر چه جایگاهی دارد، کمی در این باره توضیح بدهید؟ سفید، مجموع همه رنگها است. یعنی اگر تمام رنگها به حرکت درآیند سفید میشوند. رنگ سفید مذکر است یعنی تذکر میدهد و الهی است. برای فهمیدن تُناژ یک رنگ باید آن را روی یک سطح سفید بکشیم تا خودش را نشان دهد. پس متن باید سفید باشد و برای کامل شدن به نور نیاز دارد، درغیر، آن تُناژ رنگی مشخص نمیشود. رنگها با هم متفاوتاند اما با یکدیگر اختلاف ندارند، زیرا همه ناشی از یک نور هستند؛ نیوتن نور را از منشور رد کرد، رنگها به وجود آمدند. حال این نور به هنرمند میتابد، یکی نقاش میشود، یکی موسیقیدان. اگر متوجه بشویم که شاخههای هنری همه از یک اصل هستند و تنها باهم تفاوت دارند نه اختلاف، مشکل حل میشود. هنر آنقدر وسعت دارد که در هر چیزی دخالت میکند و حرف آخر را که درست است میزند، از کجا آمدهام و به کجا میروم. رنگ پرمحتواترین بُعد هنر است، در رنگ هفت خاصیت وجود دارد؛ زندگی بخشیدن، جان بخشیدن، رضایت و الهام بخشیدن، تدارک و تجهیز کردن، درمان کردن.
روح هنر چگونه کشف میشود؟ یکی از حرکتهای هنر تحقیق و جستوجوگری است. جان یک چیز را میخواهد دریافت کند، به طور مثال نقاشی که میخواهد تصویر شما را بکشد، بدان معنا نیست که شبیه شما را بکشد، بلکه باید بتواند مشخصات روحی، روانی شما را دریافت کند و آن را بکشد. پس هنر آرام ارام سنگینتر، وسیعتر، عمیقتر و ظریفتر میشود. هنرمند دنبال آن «آنِ» وجودی میگردد تا پیدایش کند. شما یک برگ را میکشید اما نمیتوانید به آن حرکتی دهید که بتواند تنفس کند. این کار هنر هستی «خدا» است. روح هنری به هرچیزی اعتبار میدهد. در نتیجه اصل هنر میخواهد جان هر چیزی را نشان دهد.
برای همین نقاشی را کنار گذاشتید و نگارگری را انتخاب کردید؟ نگارگری هم همین کار را میکند. به طور مثال درخت، یک جانی دارد و گاهی هنرمند میآید، یک کار دیگری میکند. جان خودش را در یک موجود دیگر پیاده میکند، همانند درختی میان بیابان بیآب و علف، یعنی هنرمند به هر موجود دیگری نگاه میکند میخواهد علاوه بر ظاهر و فیزیک آن، جان و روح آن را هم دریافت کند. «رو دیده به دست آر که هر ذره ز خاک/ جامی است جهان نمای چون در نگری»
نگارگری قبل از حسین بهزاد با بعد از آن چه فرقی کرده و آیا فضای نوی نقاشی ایرانی تحت تأثیر هنر غرب هم هست؟ محدودیتهای گذشته تغییر کرده؛ امروزه با حضور اینترنت، ارتباطات راحت شده، رابطه ما با جهان تنگتر شده و خیلی از هنرهای دیگر کشورها را گرفتهایم، هنر نو به وجود آمده و برعکس این نیز هست. مینیاتور ایران، تذهیب، تشعیر، نقش قالی و غیره نیز بر هنر خیلی از کشورها اثر گذاشته است؛ تا زمان حسین بهزاد، مینیاتوریستها، مکتب صفویه را دنبال میکردند. اما بهزاد به یکباره قلم موی خود را در هرجای کار انتخاب میکرد، یعنی هرجایی که میخواست فشار و سنگینی را نشان دهد آن را با خط کلفت میکشید و هرجا که میخواست سبکی و فشار کمتر را به تصویر بکشد، آن را با خط نازک میکشید و قانونی ایجاد شد به اسم قلم گیری. حسین بهزاد با رقص قلم، خیلی از شخصیت آن چیز (روح آن) را مطرح کرد. من نیز در آثارم به یکباره ابعاد را تغییر دادم. مینیاتورها (نقاشی کوچک) ابعادی کوچک داشتند و در خدمت کتابت. اما پس از آن، تصاویر مستقل شده، در ابعاد بزرگ کشیده شدند. تمام علوم به یکدیگر مربوط هستند، بهعنوان مثال از شنیدن یک موسیقی، لذت میبرید. میتوانید به یک فیزیکدان مراجعه کرده تا علت این لذت را پیدا کنید. فیزیکدان نیز طول موجهای موسیقی را حساب میکند و با طول موجهای شما مقایسه میکند، چون طول موجهای موسیقی و شما به هم میخورد، آن لذت پدید آمده است.
برای همین موسیقی درمانی مطرح شده است؟ موسیقی درمانی و رنگ درمانی یک فصل مشترک دارند. فصل مشترک تمام اینها فرکانسها و ارتعاشات است.
و در نهایت؟ در بزرگ اندیشی، افسونی نهفته است، خسته نمیشوید وقتی دوست میدارید، محبت ریشه است. باید تواناییهای خودتان را پیدا کنید.
منبع: ایران
کاربر گرامی برای ثبت نظر لطفا ثبت نام کنید.
کاربر جدید هستید؟ ثبت نام در تارنما
کلمه عبور خود را فراموش کرده اید؟ بازیابی رمز عبور
کد تایید به شماره همراه شما ارسال گردید
ارسال مجدد کد
زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.:
قبلا در تارنما ثبت نام کرده اید؟ وارد شوید
فشردن دکمه ثبت نام به معنی پذیرفتن کلیه قوانین و مقررات تارنما می باشد
کد تایید را وارد نمایید