چرا امام حسین(ع) قیام کرد؟ / درس عاشورا

1395/7/19 ۰۸:۴۶

چرا امام حسین(ع) قیام کرد؟ / درس عاشورا

هرگاه صفحاتی از تاریخ عاشورا و کربلا را از نظر بگذرانیم، کافی است اندکی درنگ کنیم تا این پرسش بنیادین، ذهنمان را به آشوب بکشاند: براستی، امام حسین ‌علیه‌السلام‌ چرا در آن زمانه دست به کاری زد که فرجامش از آغاز معلوم بود؟ آیا او به قدر عبدالله‌بن عباس و محمدبن حنفیه و دیگر بزرگان جامعه اسلامی در آن زمانه که برایش دل می‌سوزاندند و از آن قیام بازش می‌داشتند، بینش اجتماعی نداشت و به واقعیت‌های روزگار خود آشنا نبود؟ اما اگر اندکی، فقط اندکی، با شخصیت این بزرگوار آشنا باشیم، به خود می‌گوییم:


 

        
 

 

گاهی اعتراض، خود، مذهب است.
گاهی اعتراض، خود، وظیفه است.
حتی گاهی اعتراض، خود، «نتیجه» است.
سید ابوالقاسم حسینی (ژرفا) : هرگاه صفحاتی از تاریخ عاشورا و کربلا را از نظر بگذرانیم، کافی است اندکی درنگ کنیم تا این پرسش بنیادین، ذهنمان را به آشوب بکشاند:
براستی، امام حسین ‌علیه‌السلام‌ چرا در آن زمانه دست به کاری زد که فرجامش از آغاز معلوم بود؟ آیا او به قدر عبدالله‌بن عباس و محمدبن حنفیه و دیگر بزرگان جامعه اسلامی در آن زمانه که برایش دل می‌سوزاندند و از آن قیام بازش می‌داشتند، بینش اجتماعی نداشت و به واقعیت‌های روزگار خود آشنا نبود؟
اما اگر اندکی، فقط اندکی، با شخصیت این بزرگوار آشنا باشیم، به خود می‌گوییم:
امام حسین(ع) بیش از همه دلسوزان و آگاهان آن روزگار می‌دانست که مردم کوفه نمی‌توانند به عهدی که بسته‌اند و شعارهایی که داده‌اند، وفادار و پایدار بمانند. او بیش از دیگران این درک را داشت که با اوضاع و احوال آن زمانه، یک قیام مسلحانه به اصلاح وضعیت نمی‌انجامد. او، بی‌تردید، بهتر از همه می‌دانست که امویان آنقدر در استقرار نهادهای ستم‌بنیان و فریب‌محور، پیش رفته‌اند و جامعه اسلامی روزگار او تا آن حد دچار تفرقه و سراسیمگی فکری شده است که کسی نمی‌تواند با یک قیام سربدارانه، ریشه حکومت فاسد را براندازد و خود، حکومت صالحان را برپا دارد؛ حتی اگر آن کس، امام معصوم(ع) و فرزند علی(ع) و زهرا(س) باشد.
اینها حقایق ساده‌ای بودند که هم امام حسین(ع) می‌دانست و هم هر کس که به واقعیت‌های جامعه دهه شصت قمری، بینا بود. البته می‌دانیم که او، خود، گفته که در پی اصلاح وضع و حال امت جد خویش بوده است. اما با توجه به این حقایق ساده، معلوم است که در این سخن، «اصلاح» به معنای «برپایی حکومت صالحان» نیست؛ بلکه مقصود، فراهم آوردن زمینه‌های اصلاح در‌ آینده‌ است.
در این میان، اینکه دامنه علم خاص امام معصوم(ع) چه اندازه است و او تا کجا مجاز یا مکلف است که به علم خاص خود عمل کند و از آن در حرکت‌های فردی یا جمعی بهره گیرد، خود، حکایتی دیگر است؛ زیرا برای فهم آن حقایق ساده، نیاز نبود که امام حسین(ع) از علم خاص امامت، بهره گیرد.
و بعد دوباره می‌رسیم به همان سؤال اساسی:
براستی امام حسین علیه‌السلام‌ چرا قیام کرد؟ او که می‌دانست برپایی حکومت صالحان در آن اوضاع و احوال، کاری نیست که با یک قیام انقلابی، تحقق یابد. او که می‌دانست فساد در بن جامعه روزگار او ریشه دوانده است. او که می‌دانست کوفیان ـ‌ حتی اگر بخواهند ـ در آن محیط سرشار از هراس و تردید و تهدید، نمی‌توانند به وعده‌هاشان وفا کنند؛ پس چرا به دعوت آنان پاسخ گفت و قیام کرد؟
برای پاسخ گفتن به این پرسش بنیادین، باید قدری از فضای بحث‌های انتزاعی درآمد و به حقایق عینی جامعه زمان امام حسین(ع) نزدیک شد و وظیفه امام(ع) را در عینیت جامعه، درک و تحلیل کرد. باید پرسید: امام حسین(ع) در آن زمانه، چه می‌توانست انجام دهد و با انجام کدام کار، وظیفه امامت را به جا می‌آورد؟
پس از پیامبر اکرم(ص)، با شتابی بیش از حد انتظار، ارزش‌های زمان پیامبر(ص) یکایک به ضدارزش تبدیل شدند. در دوره امام حسین(ع) زیاده‌خواهی به جان مسلمانان چنگ انداخته بود. آنان که بت‌ها را شکسته بودند و خانه خدا را از شرک تطهیر کرده بودند و مردمان را به آزادی و عدالت بشارت داده‌ بودند، نه در طول چند قرن، بلکه در عرض چند دهه، به تجاوزگرانی بدل شده بودند که به چپاول و زراندوزی می‌پرداختند. در شهر رسول خدا(ص)، قصرها برپا کردند و با برگزیدن زندگی درباری، به تجمل و اشرافیت روم و یونان و ایران، طعنه زدند. همین نیم قرن کفایت می‌کرد تا ثابت شود که حتی پاک‌ترین شعارها، یعنی توحید و عدالت، با زراندوزی و تزویرگری و زورمداری به حربه‌ای تبدیل می‌شود برای مسخ ارزش‌ها و به بردگی کشیدن انسان‌ها به نام الله. در این فضا، قرآن کریم از حقیقت خود، تهی شد. روایات و احادیث بسیار، جعل شد تا حاکمیت امپراتورانی مشروعیت یابد که هیچ نشانی از سنت رسول خدا(ص) با خود نداشتند.
باور کردنش بسیار دشوار است؛ اما باور باید کرد که فقط پنجاه سال گذشت تا آن همه ارزش‌های «مدنیت نبوی» رنگ ببازد. اصحاب راست‌گفتار و پاک‌پندار و درست‌کردار پیامبر اکرم(ص)، به انزوا کشانده شدند. عافیت‌طلبی و دنیاخواهی، بلای جان همگان شد، جز چند نفر که هنوز شراره توحید جانشان را روشن می‌کرد.
حضرت علی علیه‌السلام‌ سالیانی در انتظار نشست تا با حضور و تقاضای مردم، زمینه اصلاح و بیدارگری فراهم آید و او بتواند ارزش‌های فروخفته را احیا کند. این آرزو، دریغ که همراه وی در محراب به خون نشست.
امام حسن علیه‌السلام کوشید تا وجدان‌های خفته را بیدار کند و با همان شیوه که در بطن و متن دین خدا نهفته است، یعنی صلح و صفا و آرامش، زمینه بازگشت تدریجی جامعه به «مدنیت نبوی» را فراهم کند. اما او هم جفا دید و خائنان از در و دیوار، گردش را گرفتند و آرمان و آرزویش را به جام زهر حواله دادند.
و اینک امام حسین(ع)...
امام حسین علیه‌السلام همه آن تجربه‌ها را از سر گذرانده بود. بر زانوی پیامبر(ص) یادگاران عهد رسالت را در جان و دل به ودیعت سپرده بود. با پدر در ایام عسرت و حسرت و با برادر در زمانه خیانت و جنایت، از کوره‌راه‌های سخت عبور کرده بود. اینک او می‌دید که همه راه‌های ممکن برای بازگرداندن جامعه به توحید و عدالت، طی شده و همچنان کژراهه شرک و ستم، به نام اسلام و حکومت اسلامی، پیموده می‌شود. بدین قرار، برای امام حسین(ع)، راهی نماند جز «اعتراض». اینک «اعتراض»، تنها راه ممکن برای تکان دادن دل‌ها و دادخواهی به سود حقیقت در محضر تاریخ بود. دادخواهی برای حقیقت، آنقدر ارزش داشت که امام حسین(ع) همه چیز را بر سر آن نهاد و آن حقیقت این بود: ای آیندگانی که ما را، حرکت توحیدی ما را، نزول وحی و بعثت پیامبر(ص) ما را و دینداری و دین‌خواهی ما را قضاوت خواهید کرد، بدانید که این، آنی نبود که ما می‌خواستیم و بر آن عهد سپرده بودیم. قرار نبود امویان که پیامبر(ص) آنان را درخت بدنهاد کژبنیاد ملعون خوانده بود، بر بلندای قصرهای خویش، رایت امپراتوری برافرازند و بیت‌المال دست به دست در میان گروهی دنیاخواه بچرخد و مظلومان و فقیران روز به روز مظلوم‌تر و فقیرتر شوند و این همه را به نام دین و دیانت بنویسند.
آری؛ امام حسین(ع) مانده بود و این تنها فرصت برای اعتراض؛ تا آیندگان، حساب «دین» را از «حاکمان دین» جدا سازند. بدین سان «اعتراض» شد مذهب؛ شد وظیفه؛ و حتی شد نتیجه.
امام حسین(ع) می‌دانست که به او فرصت نمی‌دهند تا این تنها راه باقی مانده برای یادآوری حقیقت را با شیوه‌های مدنی و سازشکارانه و صلح‌جویانه دنبال کند. پس چاره‌ای ندید جز آنکه هستی‌ خود و خاندانش را در این راه پرخطر، پاکبازانه فدا کند. هر شیوه دیگر که او به کار می‌گرفت، از عمق و وسعت و هیبت و تأثیر این اعتراض می‌کاست. دهشت آن ظلمت پلید آنقدر عظیم و فراگیر بود که با اعتراضی مسالمت‌جویانه و سازش‌خواهانه، هرگز دلی تکان نمی‌خورد. و او تنها راه ممکن را با تنها شیوه ممکن، برگزید: اعتراض با همه وجود، با همه توان، با همه امکان.
اگر بدین سان به ماجرای عظیم امام حسین(ع) و عاشورا بنگریم، دیگر هرگز به ذهنمان راه نمی‌یابد: آیا قیام امام حسین(ع) به نتیجه رسید؟ و دیگر درباره چند و چون این نتیجه، بحث و فحص نمی‌کنیم و دیگر نمی‌پرسیم: اگر امام(ع) به پیامدهای این حرکت آگاه بود، چرا خود و خاندانش را به مهلکه انداخت؟ اگر این حقیقت ساده را فهم کنیم که این اعتراض، به خودی خود، «نتیجه» بود، به درکی خالص و ناب از ماهیت این قیام عظیم می‌رسیم.
کافی است اندکی تأمل کنیم تا دریابیم که اگر امام حسین(ع) با همه وجود و امکان و توانش برنمی‌خاست و اعتراض نمی‌کرد و دل‌ها را تکان نمی‌داد، دیگر هیچ وقت فرصتی پدید نمی‌آمد تا آیندگان یادشان بیاید که اسلام پیامبر(ص) با اسلامی که پنجاه سال پس از او بخشی از جهان آن روز را در سیطره داشت، در هیچ چیز شبیه نبود.
آری؛ این دستاورد آنقدر ارزش داشت که امام حسین(ع)، همه هستی و خان و مانش را بر سر آن بگذارد...

منبع: ایران

نظر دهید
نظرات کاربران

کاربر گرامی برای ثبت نظر لطفا ثبت نام کنید.

گزارش

ورود به سایت

مرا به خاطر بسپار.

کاربر جدید هستید؟ ثبت نام در تارنما

کلمه عبور خود را فراموش کرده اید؟ بازیابی رمز عبور

کد تایید به شماره همراه شما ارسال گردید

ارسال مجدد کد

زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.:

ثبت نام

عضویت در خبرنامه.

قبلا در تارنما ثبت نام کرده اید؟ وارد شوید

کد تایید را وارد نمایید

ارسال مجدد کد

زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.: