1395/5/4 ۰۷:۳۰
«غرب چگونه غرب شد؟» عنوان اثری است از دکتر صادق زیباکلام که به همت «انتشارات روزنه» روانه باز نشر شده و در کمتر از سه ماه، به چاپ سوم رسیده است. زیباکلام در این اثر میکوشد تا به چگونگی غرب شدن غرب، فارغ از نگاه سنتی موجود در جامعه بپردازد. به زعم او، حجم دانش ما پیرامون غرب و چگونگی پیدایش آن بشدت نازل و نوعاً محدود به تئوریهای ایدئولوژیکزده است.
نگاهی به کتاب «غرب چگونه غرب شد» به روایت مؤلف
«غرب چگونه غرب شد؟» عنوان اثری است از دکتر صادق زیباکلام که به همت «انتشارات روزنه» روانه باز نشر شده و در کمتر از سه ماه، به چاپ سوم رسیده است. زیباکلام در این اثر میکوشد تا به چگونگی غرب شدن غرب، فارغ از نگاه سنتی موجود در جامعه بپردازد. به زعم او، حجم دانش ما پیرامون غرب و چگونگی پیدایش آن بشدت نازل و نوعاً محدود به تئوریهای ایدئولوژیکزده است. بسیاری از آنها ریشه درتفکر مارکسیستی شصت ،هفتاد سال پیش دارند. از این رو، مؤلف میکوشد تا در خلال این اثر نشان دهد که غرب امروز، محصول تحولات تاریخی مهمی بوده که طی ۵۰۰ سال پیش و از پس قرون وسطا در جوامع اروپایی شکل گرفته است و ربطی به عقب ماندگی شرق ندارد. 30 خرداد ماه، نشستی با حضور دکتر زیبا کلام برای نقد و بررسی این اثر در فرهنگسرای اندیشه برگزار شد و وی از نگرانی خود برای گرفتن تأیید چاپ این اثر سخن گفت و در پایان از وزارت ارشاد برای دادن مجوز چاپ تشکر کرد. مکتوب زیر، متن ویرایش و تلخیص شده «ایران» از سخنرانی دکتر زیباکلام دراین نشست است که میخوانید.
آن زمان که کتاب «ما چگونه ما شدیم» را مینوشتم همواره با این فرمول ذهنی که غرب شدن غرب، مستلزم شرق شدن شرق بوده است، درگیر بودم چرا که اساساً «ما شدن ما» و «غرب شدن غرب» دو مقوله جدا هستند و این گونه نیست که ما لزوماً باید عقب میماندیم که غرب جلو برود، عقبماندگی شرق پیشزمینه و پیشنیاز غرب شدن غرب نبود اگرچه در جامعه ایران کنونی پذیرش این دیدگاه دشوار است، چرا که بر اساس تفکر سنتی ما، غرب در نتیجه استثمار ما به جایگاه امروزین خود رسیده است. من همواره این دغدغه را داشتهام که روزی مطرح کنم که غرب بنا به دلایل دیگری «غرب» شد و این موضوع به ما چندان ارتباطی ندارد. چند سال پیش از من خواسته شد تا درس «مسائل سیاسی روز» را که یکی از دروس دوره دکترای رشته علومسیاسی است، تدریس کنم، با اینکه عنوان این درس چندان برای من قابل درک نبود اما کوشیدم مباحث بنیادین علوم سیاسی را در این دوره از کلاسها، مورد توجه قرار دهم و برای این امر، از رنسانس و دکارت شروع به تدریس کردم و سپس به نهضت اصلاح دینی، کشف قاره امریکا و تأثیرات کشف آن بر اروپا، سرمایهداری، انقلاب اقتصادی و نهایتاً جنبش روشنگری که در جایگاه خود حکم یک انقلاب را داشت، رسیدم. در ادامه طرح این موضوعات، در نهایت به این مسأله برخوردم که «غرب» از کجا به وجود آمد؟ و به این نتیجه رسیدم که یک روند تکاملی 500- 400 ساله از رنسانس تا پایان دوره روشنگری، منجر به پیدایش مفهومی با عنوان «غرب» شده است. اینجا بود که نوشتن کتابی با عنوان «غرب چگونه غرب شد؟» برای من ضرورت پیدا کرد. از این رو، نخست از رنسانس و چرایی آن و اینکه چرا ایتالیا مهد آن شد، شروع کردم و سپس به آثار و تبعات بلند مدت آن پرداختم. در ادامه نهضت اصلاحات دینی، تبعات اقتصادی، کشف قاره امریکا و... را بررسی کردم. بخش دیگری از کتاب که احتمال میدادم از سوی ناظران با مشکل مواجه شود، مقدمه کتاب بود؛ این کتاب با یک مقدمه آغاز و در آن تأکید میشود نگاهی که ما نسبت به غرب داریم، نگاهی معیوب و ناقص است و گویی ما از پشت یک عینک معیوب به غرب مینگریم؛ چرا که غرب محصول یک فرآیند تاریخی است و لزوماً با آنچه ما میپنداریم یکی نیست. در این کتاب توضیح میدهم که سابقه آشنایی ما با غرب به اوایل قرن نوزدهم بازمیگردد و اساساً غربی که اجداد ما با آن آشنا شدند بسیار مقبول بود؛ این غرب، کارخانه، دموکراسی، قانون، روزنامه و... داشت. بنابراین غرب اتفاقاً منبعی بود برای سرمشق برداشتن ما، کما اینکه اوج آن را میتوان در جریان انقلاب مشروطه دید؛ با اینکه نخستین نسل مارکسیستهای ایران در دوره رضا شاه، چپ بودند اما بغض و کینهای نسبت به غرب نداشتند. در واقع بعد از سقوط رضا شاه بود که بغض نسبت به غرب در ایران متولد شد؛ آن زمان، در ایران فضای باز سیاسی شکل گرفت و در این فضا افراد و عقاید جدیدی متولد شدند. مطبوعات، احزاب و تشکلهای سیاسی به وجود آمدند و از جمله جریانهایی که شکل گرفت، حزب توده بود؛ وجه جدیدی که این حزب با خود به ایران آورد «ضدیت با غرب» بود. به زعم آنها، دیگر غرب یک الگو نبود که بتوان از آن، قانوناساسی و مدل حکومتی را تقلید کرد بلکه غرب شد صهیونیزم، سرمایهداری، استثمار، استعمار و... . بنابراین، بتدریج غربی که سمبل خوبیها نیست از دهه بیست در ایران متولد شد که البته خاص ایران هم نبود بلکه بعد از پایان جنگ جهانی دوم و به دنبال نفوذ همهگیر مارکسیسم در جهان، تقریباً همهجا را در بر گرفت اما در ادامه مارکسیسم بتدریج از آن جایگاه رفیعی که بعد از جنگ جهانی دوم کسب کرده بود، فاصله گرفت و دیگر تلألو گذشته را نداشت. اما حال، این سؤال پیش میآید که چرا این روند در ایران اتفاق نیفتاد؟ چرا همچنان ادبیات و نگاه مارکسیستی در ادبیات فکری ما وجود دارد؟ اینجا نیز از دیگر بزنگاههایی بود که احتمال میدادم از سوی نهادهای نظارتی محتوای این کتاب مورد اشکال واقع شود. در این کتاب به این پرسش چنین پاسخ دادم که به دو دلیل اساسی دیدگاه مارکسیستی در ایران افول نکرد: نخست، به دلیل ضعف و عقبماندگی علومانسانی در ایران؛ چرا که ما افرادی را که بتوانند مارکسیسم را نقد کنند، نداشتیم. از اینرو و به دلیل طرح این مسائل اصلاً فکر نمیکردم که این کتاب از سوی وزارت ارشاد، مهر تأیید بگیرد و تا وقتی که کتاب وارد بازار نشد، تأیید آن را باور نمیکردم و به همین خاطر از وزارت ارشاد برای دادن مجوز چاپ، برای این اثر تشکر میکنم.
منبع: ایران
کاربر گرامی برای ثبت نظر لطفا ثبت نام کنید.
کاربر جدید هستید؟ ثبت نام در تارنما
کلمه عبور خود را فراموش کرده اید؟ بازیابی رمز عبور
کد تایید به شماره همراه شما ارسال گردید
ارسال مجدد کد
زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.:
قبلا در تارنما ثبت نام کرده اید؟ وارد شوید
فشردن دکمه ثبت نام به معنی پذیرفتن کلیه قوانین و مقررات تارنما می باشد
کد تایید را وارد نمایید