1395/3/29 ۰۹:۳۵
حمید سبزواری را میتوان مشهورترین شاعر انقلاب اسلامی نامید همان گونه که میتوان او را شاعری دانست که کمترین تأثیر را از تحولات ادبی دوران مشروطه به این سو، در شعر خود پذیرفته بود و حتی در حوزهای که بخش اعظم شهرتش را مدیون آن بود یعنی سرودهای انقلابی، به ساز و کار تصنیفهای انقلابی اواخر دوره مشروطه وفادار مانده بود
یزدان سلحشور : حمید سبزواری را میتوان مشهورترین شاعر انقلاب اسلامی نامید همان گونه که میتوان او را شاعری دانست که کمترین تأثیر را از تحولات ادبی دوران مشروطه به این سو، در شعر خود پذیرفته بود و حتی در حوزهای که بخش اعظم شهرتش را مدیون آن بود یعنی سرودهای انقلابی، به ساز و کار تصنیفهای انقلابی اواخر دوره مشروطه وفادار مانده بود البته وی در این سالهای واپسین شاعری، به عنوان یک شهروند - و البته نه شاعر- از تحولات مثبت استقبال کرده بود و حتی در پایان مصاحبهای که در اواسط دهه هشتاد با او داشتم، در پاسخ به این سؤال که: «گفته میشود لااقل ۳۰درصد تولیدات موسیقی پاپ داخل کشور تقلیدی از شعر و ملودی و صدای آن ور آبیهاست، نظر شما در این بار چیست؟» گفته بود:«من اصلاً به آن آثار توجهی نداشته و ندارم اما فکر میکنم هرچیزی که از آن طرف بیاید بد نیست؛ اگر از آن طرف دارو بیاید شما استفاده نمیکنید؟!» و چنین پاسخی، محتملاً از او با آن پیشینه سنتگرایانه شعری، انتظار نمیرفت اما او در دهههای هشتاد و نود، به رویکردهای تازهای رسیده بود، رویکردهایی که در دهه هفتاد با سرایش شعرهای منثور آغاز شده بودند.شاید حمید سبزواری آخرین نامی بود که به ذهن میرسید حتی شعر نیمایی بگوید چه رسد به شعر سپید یا منثور اما این شاعر نشان داد در آزمون تاریخ ادبی، از تهور کمنظیری برخوردار است. شاعری در تداوم حرکت شعر مشروطه حسین آقاممتحنی که او را با نام حمید سبزواری میشناسیم، شاعری است متولد 1304 یعنی روزگاری که هنوز شعر مشروطه، شعر مسلط روزگار بود و مضامینی چون دین و کشور و آزادیخواهی از مضامین اصلی شعر زمانه به شمار میآمد. پدرش «عبدالوهاب» پیشهور سادهای بود که قریحه شعری داشت و به گفته او: «با وجود نابینایی شعر میگفت.» اما جدش ملا محمدصادق ممتحنی به شاعری مشهورتر بود و چون ارزشمندترین سرمایهاش، شعرش بود، در سالهای آشوب دفترش در حمله راهزنان به یغما رفت. پسردایی پدرش «تجلی سبزواری» از شاعران مطرح آن سالهاست. حمید سبزواری به شیوه معمول دهههای آغازین این قرن شمسی، هم شاعر بود هم اهل سیاست. کودتای 28 مرداد 1332،سالهای ناگواری را برایش رقم زد. در تعقیب و گریز با اهل مواجب حکومت شاهنشاهی: «نام اصلی من «حسین ممتحنی»است. به چند دلیل نام «حمید» را تخلص کردم. اول اینکه به کاربردن حمید در شعر راحتتر از حسین است؛ دوم، تا مدتها نمیخواستم کسی بداند که چه کسی این شعرها را سروده است. حمید سبزواری در واقع اسم مستعار من است. «سبزواری» را هم به این دلیل انتخاب کردم چون سبزوار زادگاهم است.» پدرش، اولین معلم شعرش بود: «پدرم معلم من بود در اوزان عروضی. وقتی دید من شعر میگویم و برای معلمان و دیگران میخوانم، از روی کتابی شروع کرد به تدریس. اول کتاب آمده بود: «ای زباری که میانت همچو گویی در کمر / غنچه از رشک دهانت میخورد خون جگر/ فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلات/ خیز از بحر رمل این قطعه را برخوان زبر» بعد برای هرکدام از بحور، شعری آورده بود: «فعولن، فعولن،فعولن، فعول/ چه گفتی بگو ای مه دلربای/ محمد ستوده امین استوار/ به قرآن ثنا گفت او را خدای» آن موقع مثل حالا نبود که نتنویسی کنند و خطوط حامل بکشند و اول آهنگساز، آهنگ بسازد و بعد تبدیل به سرود شود. خود شعرها، با وزن خود نوع آهنگشان را مشخص میکردند. مثلاً وزنی که «مثنوی معنوی» در آن سروده شده بود در نوعی خوانش به نام «مثنویات» جا میگرفت یا حتی آثار ناصر خسرو به شکلی دیگر. آن موقع شعر و موسیقی درهم تنیده بود. من از کلاس پنجم شعر و سرود میساختم.» سالهای پس از کودتا، همراه بود با تحولات فرهنگی و اجتماعی که خوشایند شاعری چون او نبود. او عصر پیشین را دوستتر میداشت که سنت بر تحولات متأثر از جهان غرب ارجح بود؛ پس مقید شد به سنت و شعرش نیز در همین چارچوب، به شکل نهاییاش نزدیک و نزدیکتر شد: «ما در دوران پهلوی یک ملت عقبمانده، دور از خودی خود بودیم، یعنی خودمان را باور نداشتیم. پیرمردی پیدا شد و مبارزه را شکل دیگری داد. مردی که پخته بود و در جامعه همه چیز را در خصوص اسلام و ادیان درک کرده بود و شناختی نسبت به مکاتب رنگارنگ غرب داشت. این پیرمرد ما را به سوی حق راهبری کرد، یک حرکت اگر از یک فرهنگ بالایی استفاده نکند راه به جایی نمیبرد. وقتی امام را شناختیم، من خودم سعی کردم آرمانهای امام را در شعرهای خودم مطرح کنم. من با خودم فکر کردم و گفتم که خدا و پیغمبر چه گفته و این پیرمرد نیز چه میگوید. در این پیرمرد حقیقتی رادیدم که شروع کردم به طرفداری از ایشان.» اواسط دهه 50، شعر سیاسی به شعر غالب کشور بدل شده بود و مردم از هر شعری که با صراحت به حکومت پهلوی میتاخت استقبال میکردند و طبیعتاً در چنین شرایطی، شعرهایی که از لحاظ مضمون به رویکردهای اعلامیههای امام خمینی(ره) نزدیکتر و از زبان سادهای نیز برخوردار بودند، بیشتر مورد توجه مردمی قرار میگرفتند که به خاطر خواندن یا حمل آن اعلامیهها، مورد تعقیب و شکنجه قرار میگرفتند: «شعرهایم در معابر پخش میشدند؛ شعرهایی که درباره آزادی بود. ساواک خیلی دنبالم گشت یعنی دنبال سراینده آن شعرها اما نتیجه نگرفت.» شعر او فقط در مضمون، به دنبال احیای سنت نبود، بلکه از لحاظ قالب نیز، تجسم سنت بود:«شعر نو را نمیپسندم به لحاظ اینکه وزن را شکسته و قافیه را از بین برده، در واقع اساس شعر را در هم ریخته، چون معتقدم نیمی از زیبایی شعر به موزون بودن و مقفی بودن آن است.» بعدها البته در این حوزه هم، دلمشغولیهایش مشمول بازنگری شد:« به هر حال مخالف نیستم با شعر نو و خودم هم شعرهایی به سبک نو دارم و آثار پایهگذاران شعر نو را دوست دارم، آثاری چون سرودههای لطیف نیما و شعرهای فخیم اخوان ثالث.» این بازنگری البته پس از آن بود که تمام کوشش وی صرف «نو زدایی قالبی شعر» در رسانهها و رادیو و تلویزیون سالهای نخست پیروزی انقلاب شد. وی در آن سالهای پرالتهاب، که هرچه رشد و نمو یافته دوران دو پهلوی پدر و پسر بود، مظهری از نفوذ غرب به شمار میآمد، نگاه مثبتی به جریان شعر نو نداشت و حتی بعدها به رغم پذیرش قالبهای این جریان شعری و سرایش شعرهایی در این قوالب، معتقد بود: «متأسفانه پیروان این بزرگان، شعر نو را خراب کردهاند. این افراد چون توان سرودن این گونه شعر را ندارند، قلم بطلان بر تمام قواعد شعر فارسی کشیدهاند.» [به گمانم هنوز میتوانم بعد از گذشت یک دهه، بر رأی خود درباره شعرهای نوی وی استوار باشم: «شعرهای نوی سبزواری را نمیتوان دارای جایگاهی تعریفشده در مجموعه آثار وی دانست. بیشتر تفنن است یا بهتر اگر بیندیشیم و تعمق کنیم در آنها، ضرب شست! از این ضرب شستها، «حمیدی» هم دارد و بسیاری دیگر؛ اما نه حمیدی، نه آن بسیار دیگر، نه سبزواری را به این شعرها نمیشناسیم، گرچه حمید سبزواری به دلیل تسلط بر «سلامت زبان» در «شعر منثور» گاه بارقههایی از خود نشان میدهد: «در من زخمی نشسته است نه از دشنه... که، از نگاه... نه در سینه، که، در احساس! شماتتم میکشد که تو را هر روز در فردا میجویم فردایی که قرنهاست پشت دیوار امروز سر بر زانوی انتظار دارد انتظار! انتظار ا... نت... ظا... ر!»] موسیقی دوران انقلاب با شعر او معنا شد احمد علی راغب- آهنگساز- میگوید: «اوایل به خاطر شرایط خاص آن زمان هنوز جایگاه موسیقی مشخص نبود. ضمن اینکه ساختمان رادیو در میدان ارگ و دستگاههای موسیقی هم خراب شده بودند. به طور کلی شرایط برای تولید آهنگهای مناسب با انقلاب بسیار مشکل بود. جلساتی برای گروههای تولیدی مثل نمایش، موسیقی، برنامههای مذهبی و غیره گذاشته شد و بینش جدید انقلاب در مورد کل رادیو و تلویزیون آموزش داده میشد. با این وجود هنوز به یقین نمیدانستیم از کجا باید شروع کرد. آنچه کارشناسیهای مسئول تولید میخواستند، ما میفهمیدیم ولی الگویی نبود که بتوانیم کار را شروع کنیم. تقریباً از فروردین ۵۸ شروع به ساخت قطعات مارشگونه و بدون کلام کردیم ولی باز هم مورد توجه مسئولان نبود. برای نمونه تنها سرود ملی میهنی مرحوم روح الله خالقی «ای ایران» را داشتیم که آن هم فقط درباره سرزمین ایران بود در حالی که انقلاب ما فراتر از نام ایران بود و ماهیتی اسلامی داشت. یکسری اطلاعات هم از سرودهای دوره ساسانی و موسیقی آیینی و اجتماعی آن زمان داشتیم ولی برای حال و هوای انقلاب ما و این دگرگونی عظیم مناسب نبود. در نهایت تصمیم گرفتم بیشتر به شعارهای مردم توجه کنم ببینم آنها چه میگویند. شعاری که میدادند یک ملودی و تم خاصی داشت. مردم شعار میدادند: «الله اکبر، خمینی رهبر، از روی همین شعار و آهنگ آن اولین سرود یعنی «این بانگ آزادی کز خاوران خیزد» را ساختم و در فروردین ۵۹ پس از اینکه حضرت امام(ره) برای ملت پیام فرستادند برای اولین بار از رادیو و تلویزیون پخش شد. ابتدا خیلیها فکر میکردند این سرود ملی است ولی هدف از ساخت این سرود اصلاً چیز دیگری بود. به هر صورت سرود بانگ آزادی که شعر آن از استاد حمید سبزواری است و محمد گلریز آن را خواند الگو و ملاک مناسبی برای کارهای بعدی شد.» در واقع این شعر حمید سبزواری بود که در آن سالها، مسیر موسیقی دوران انقلاب را که «سرود» خوانده میشد، مشخص کرد و بدل به آثاری محبوب شد که توسط مردم زمزمه میشد: وقت است تا برگ سفر، بر بارهبندیم دل بر عبور از سد خار و خارهبندیم از هر کران بانگ رحیل آید به گوشم بانگ از جرس برخاست وای من خموشم دریادلان راه سفر در پیش دارند پا در رکاب راهوار خویش دارند گاه سفر را چاوشان فریاد کردند منزل به منزل، حال ره را یاد کردند گاه سفر آمد، نه هنگام درنگ است چاووش میگوید که ما را وقت تنگ است گاه سفر آمد، برادر! گام بردار! چشم از هوس از خورد، از آرام بردار! گاه سفر آمد برادر! ره دراز است پروا مکن بشتاب! همت چاره سازاست... و حتی به رویکرد سیاسی انقلابیون، وجهی هنری بخشید. اسفندیارقره باغی خواننده سرود «امریکا امریکا ننگ به نیرنگ تو» درباره خاطره خواندن این آهنگ گفته است: «شبی در منزلی بودیم و مرحوم سید احمد خمینی هم که در آن جمع حضور داشت، به ما گفت چرا علیه امریکا آهنگی نمیسازید؟ همان صحبت برای ما انگیزهای شد و همان شب حمید سبزواری تا صبح نشست و شعر «امریکا امریکا ننگ به نیرنگ تو» را سرود. روز بعد «احمد علی راغب» آهنگسازی این قطعه را انجام داد و یک روز بعد نیز سید محمد میرزمانی آهنگ را تنظیم کرد و فردای آن روز در رادیو، نوار ترانه «امریکا امریکا ننگ به نیرنگ تو» را جمع کردیم. میتوانم بگویم که این اثر از آهنگهای نادری بود که در 48 ساعت آن را تنظیم و ضبط کردیم در حالی که الان اگر بخواهیم یک آهنگ ساده را هم ضبط کنیم یک ماه طول میکشد.» بعدها که انقلاب اسلامی مورد تهاجم خارجی قرار گرفت، باز هم حمید سبزواری بود که «سرودهای حماسی دفاع مقدس» را سرود که گاهی جنبهای پیشگویانه نیز یافت: «همین کار «این پیروزی/ خجسته باد این پیروزی» را شعر و ملودیاش را خودم، همان موقع که در «بازی دراز» رفته بودم که از دیدن «بچههای رزمنده» الهام بگیرم، ساختم. جوانی بود که داشت با تلاش فراوان یک شناور را با طناب میکشید و جریان آب هم تند بود. کار خیلی مشکلی بود. به خودم گفتم: «حتماً پیروزی بزرگی در پیش است.» این مصراع در ذهنم جرقه زد. از پیش از انقلاب، در خانهبنده جلسات شعری بود که حضرت آیتالله خامنهای هم حضور داشتند، خدمت ایشان این سرود را خواندم، گفتند بگذارید که در یک پیروزی بزرگ پخش شود. چند پیروزی به دست آمد اما پخش نشد. با دوستان رفته بودیم اصفهان برای شرکت در مراسم بزرگداشت شهیدان آنجا؛ درمسجد جامع اصفهان بودیم که دیدم بلندگوها شروع کردند به پخش این سرود. دویدم درحیاط و پرسیدم: «چه شده؟» گفتند: «خرمشهر آزاد شده است!» همه داشتند میخندیدند اما من همانجا نشستم و گریه کردم. اصلاً نمیتوانستم جلوی خودم را بگیرم. گفتم: خدایا! چه لطف بزرگی در حقم کردی.» آفتابی بر لب بامم، در آفاقم مجوی حمید سبزواری از معدود شاعران عصر مشروطه به این سوست که رویکردهای تغزلی در آثارش، به ندرت دیده میشود و بیشتر «جمع» است که مخاطب قرار میگیرد در شعرهایش یا مخاطب قرار میدهد دیگران را؛ با این همه این فردگریزی او که حتی مشمول آثار حماسی او نیز میشود، گاه در زندگی پرفراز و نشیب وی، مشمول استثنائاتی هم بوده است چه در حوزه تصنیفسازی و چه در حوزه شاعری؛ در گفتوگویی که در سال 86 با وی داشتم، او چندین تصنیف را بدون ساز و صرفاً با اتکا به قدرت صدای خویش - که در سالهای بعد از هشتاد سالگی، شگفت مینمود- خواند از جمله تصنیفی را که خود ساخته بود و از مبانی تغزلی برخوردار بود اما هرگز با ساز اجرا نشد: «چه در دوره «رضاشاه» و چه در دوره «محمدرضا»، معمول این بود که در مجالس ختنهسوران و جشن و... عدهای میآمدند با سازهاشان، تصنیفهایی را اجرا میکردند. من از همان بچگی با این ملودیها آشنا شدم و ریتم آنها را در گوش و مغزم حفظ کردم و بعدها از بعضی از آنها استفاده کردم. بگذارید یکی از کارهایی را که برای تصنیف ساختهام برایتان بخوانم: «هرشب دلم چون مرغ شب شیدا بنالد/ اینسان ز غم اینسان ز درد آوا بنالد/ سربر سر زانو نهد تنها بنالد/ چون «می» خورم شهد/ چون «می» بجوشد/ پنهان بسوزد خون خورد پیدا بنالد/ چه خواهی زجانم امشب امشب/ که جانم رسد بر لب از تب امشب/ دمادم ز مژگان، ببارم به دامان/ سرشک روان همچون کوکب امشب» میبینید این کار را کاملاً به شکل تصنیف و در دستگاه خواندم در حالی که هیچ کس آهنگی برای آن تا به حال نساخته است. تأثیر همان معلم موسیقی و تصنیفهای جشن و البته «صفحههای گرامافون» آن دوره، ملودیها را در ذهن من بیدار نگه داشته است» و منظورش از معلم موسیقی، اشارهای بود که در ابتدای مصاحبه داشت: «کلاس پنجم ابتدایی من معلم موسیقی داشتم. آن موقع در سبزوار، به مدرسهای میرفتم که تا کلاس نهم بیشتر نداشت. «قلندریان» نامی بود که تازه از فرانسه آمده بود و فرستاده بودندش سبزوار برای تدریس موسیقی؛ در نتیجه نتنویسی و آهنگ نوشتن را ایشان به ما یاد داد. آن موقع بیشتر، اشعاری که در دسترس ما بود اشعار فردوسی بود، مولوی بود، سعدی بود. ایشان روی اوزان همین شعرها، نتنویسی را آموزش میداد.» البته در ده سال پایانی عمر خویش، به غزلهایی که بیش از آنکه حماسی باشند، تغزلی بودند روی آورد، غزلهایی که رد پایشان را در آثار جوانی وی نیز میشد پی گرفت. شاخه خشکم، ز پاییز و بهار من مپرس مردهام، از صبح و شام روزگار من مپرس آفتابی بر لب بامم، در آفاقم مجوی جلوهای از طالع بیاعتبار من مپرس سر خط مضمون افسوسم، بر این حیرت بیاض جز ندامت سطری از شعر و شعار من مپرس سر به پیش افکنده دارم پیش سربازان عشق سرفرازی از سر زانو سوار من مپرس زخم صد مرهم به جان دارد درخت طاقتم سایه واگیر از سرم، وز برگ و بار من مپرس استخوان بشکستهام، وز مومیایی بینیاز گم شدم در خویش، از سنگ مزار من مپرس در بیابان طلب آوارهام چون گردباد آشیان بر باد دادم، از غبار من مپرس غفلت خوشباوری ها را غرامت میدهم از جفای دشمن و از مهر یار من مپرس داستان پرداز عصر غربت انسان منم نغمهای بشنو، ز درد اضطرار من مپرس چشم در راه امیدی همچنان بنشستهام قصه کوته کن، حمید! از انتظار من مپرس خروج از متن، حضور در فرامتن آنچه حمید سبزواری سرود و بدان شهره شد ودر خاطرهها ماند، همان است که تاریخنگاران نیز به آن اشاره خواهند داشت از باب توضیح و توصیف یک دوره مهم از تاریخ یک ملت؛ در واقع سرودههای وی، پای را از حوزه شعر به عنوان «متن» به حوزههای «تاریخ»،«سیاست» و در یک کلام «فرهنگ»، به عنوان «فرامتن» کشاندهاند و در نتیجه مشمول نقد ادبی به عنوان «خردهگیری بر امر خلاقه در متن» قرار نمیگیرند و تنها مشمول بخشی از نقد ادبی میشوند که به فرامتنهای یک عصر، برای «معنابخشی به فرآیندهای آن عصر» میپردازند. سرودههای سبزواری را میتوان تقویم عصر انقلاب اسلامی دانست؛ تقویمی که با مشهورترین سرودهاش، در فرودگاه مهرآباد و بهمن ماه 1357 گشوده شد. خمینی ای امام خمینی ای امام ای مجاهد ای مظهر شرف ای گذشته ز جان در ره هدف هر زمان میرسد از تو این ندا ای اسیران و مستضعفان به پا زیر بار ستم، زندگی بس است نزد طاغوتیان، بردگی بس است بود شعار تو، به راه حق پیام ز ما تو را درود، ز ما تو را سلام خمینی ای امام خمینی ای امام ای مجاهد ای مظهر شرف ای گذشته ز جان در ره هدف چون نجات انسان شعار توست مرگ در راه حق افتخار توست این تویی، این تویی، پاسدار حق خصم اهریمنان، دوستدار حق بود شعار تو، به راه حق قیام ز ما تو را درود، ز ما تو سلام خمینی ای امام خمینی ای امام ای مجاهد ای مظهر شرف ای گذشته ز جان، در ره هدف چون تو عزم صف دشمنان کنی ترک سر، ترک تن، ترک جان کنی برای انتخاب گروه کر این سرود، از 400 نفر ثبت نام شد که از آن میان، 50 نفر انتخاب شدند آن هم زیر گوش سازمان امنیت حکومت پهلوی و در دوران حکومت نظامی:«شعر این سرود را من قبل از پیروزی انقلاب سرودم یعنی وقتی که امام(ره) از نجف به پاریس رفتند. در آن موقع اعلامیههای حضرت امام(ره) به ایران میآمد و تکثیر میشد و سخنرانیهای ایشان در نوار کاست ضبط میشد و در دست همه میچرخید، وقتی این نوارها تکثیر شد، یک طرف این نوارها خالی بود، دوستانم به من گفتند که شعری برای طرف دیگر نوار بگو که من یکی از شعرهایی که سرودم «خمینی ای امام» بود که به همراه سخنرانیهای امام(ره) تکثیر میشد. پیش از انقلاب خیلیها در ماشینها و خانههایشان این سرود را داشتند و گوش میکردند. وقتی که همه درها بسته شد و رژیم دیگر به ستوه آمده بود، قرار شد که امام(ره) به ایران بیایند، با خود گفتم که وقتی امام میآید، خوب است شعری داشته باشم که در فرودگاه بخوانم، بنابراین سه شعر؛ «خوش آمدی امام ما» و«خمینی ای امام» و «برخیزید ای شهیدان راه خدا» را که سروده بودم، برای آن روز آماده کردم که «خمینی ای امام» قبلاً ضبط شده بود اما آن را ضبط مجدد کردیم که در فرودگاه پخش شد و خوشحالم که کارم ارزش داشته است که پخش شود و زحماتم به هدر نرفته است.» حمید سبزواری بامداد ۲۲ خرداد ۱۳۹۵ در سن ۹۱ سالگی به دلیل کهولت سن و وخامت بیماری در بیمارستان آسیا تهران درگذشت و با درگذشت او، تقویمنگاری سرودههای او نیز به تاریخ پیوست.
منبع: ایران
کاربر گرامی برای ثبت نظر لطفا ثبت نام کنید.
کاربر جدید هستید؟ ثبت نام در تارنما
کلمه عبور خود را فراموش کرده اید؟ بازیابی رمز عبور
کد تایید به شماره همراه شما ارسال گردید
ارسال مجدد کد
زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.:
قبلا در تارنما ثبت نام کرده اید؟ وارد شوید
فشردن دکمه ثبت نام به معنی پذیرفتن کلیه قوانین و مقررات تارنما می باشد
کد تایید را وارد نمایید