1395/3/16 ۰۷:۳۰
کار سترگ و بزرگش به سنی که دارد شاید قد ندهد و تصور شود که لابد پیرسالی از اهالی ادبیات است. اما «عبدالمحمود رضوانی» که خیلیها او را به عنوان بانی ترجمه همزمان در ایران میشناسند، 62 ساله است. اما از حق نگذریم که کارش، به قدر یک عمر بوده است؛ ترجمه گلستان سعدی به زبان انگلیسی.
گفت و گو با «عبدالمحمود رضوانی» مترجم گلستان سعدی به انگلیسی
حمیدرضا محمدی : کار سترگ و بزرگش به سنی که دارد شاید قد ندهد و تصور شود که لابد پیرسالی از اهالی ادبیات است. اما «عبدالمحمود رضوانی» که خیلیها او را به عنوان بانی ترجمه همزمان در ایران میشناسند، 62 ساله است. اما از حق نگذریم که کارش، به قدر یک عمر بوده است؛ ترجمه گلستان سعدی به زبان انگلیسی. سخنِ سخنورِ شیراز را اگرچه سهل و ممتنع میدانند اما به هرروی فهم و درکش، شاید همیشه ساده نباشد و باید که به فارسی ساده شده آن رجوع کرد. اما او جرأت و جسارت را فراتر از این گذاشته و به سراغ ترجمه «گلستان» به زبانی بیگانه رفته است. تقریباً هشت سال پیش بود که جرقه کار زده و آغاز شد تا آنکه امروز در پرداختهای پایانی ترجمه است و مقرر شده تا یونسکو، آن را به طبع رساند. رضوانی کوشیده است تا ترجمه هر بیت و مصراع را نه جملهوار و به سیاق نثر انگلیسی، بل به نظم آن زبان درآورد که صدالبته بر دشواری کار افزوده شده است. با این حال، پس از سخنرانی اخیر در دانشگاه برکلی امریکا بسیاری از شاعران آن سرزمین، زبان به ستایش او گشودند و تحسین و تکریمش کردند. با این حال، بنا بر دعوت دانشگاه هاروارد امریکا، به ینگه دنیا خواهد رفت تا دفاعی تازه از کار عظیم و قدیمش بکند. رضوانی که در بسیاری از دوایر و مراکز حکومتی، وظیفه ترجمه یا آموزش آن را برعهده داشته، بر زبان فرانسه هم تسلط دارد، دارای کمربند سیاه دانِ 4 درهنرهای رزمی است و دستی هم بر آتش موسیقی و خطاطی دارد. آنچه در ادامه میخوانید، متن گفتوگو با اوست.
جناب آقای رضوانی! از پیشینه خانوادگیتان بفرمایید و اینکه این پیشینه چقدر در شکلگیری آینده شما مؤثر بوده است؟ من در دهاقان در استان اصفهان به دنیا آمدم جایی بین شهرضا و بروجن. وقتی به دنیا آمدم پدرم 67 سال سن داشت و وقتی من 8-7 ساله بودم و تازه شروع کرده بودم به خواندن، ایشان هفتاد و چند سالی سن داشت. ایشان تحت تعلیم برادرش بود که این برادر سه عنوان داشت؛ چون فقیه بود لقب دینی به عنوان مجد الشریعه داشت، از انجایی که ریاضیدان نیز بود او را شیخ بهایی ثانی مینامیدند و در مسجد شاه اصفهان درس میداد. اکنون هم به نام ملا شکرالله رضوانی معروف است. چگونه با وجود رشد کردن در محیطی که دینی بود و یک نوع مقاومت نسبت به زبان خارجی وجود داشت، به یک زبان خارجی علاقهمند شدید؟ اتفاقاً عموی من حدود صد سال پیش به طلاب، زبان فرانسه درس میداده است چون معتقد بوده اگر بخواهیم تبلیغ کنیم باید زبانشان را بدانیم. خودش و پدر من هم زبان میدانستند. میدانید که در گذشته زبان دانستن یعنی فرانسه دانستن، چون انگلیسی بعدها برقرار شد. من دبستان را دهاقان خواندم چون پدرم خیلی اصرار داشت که من تحت آن تعلیم باشم و من بعدها بابت همین موضوع قدردان پدرم شدم چون به هر حال میدانید که مدارس تهران چگونه بودند. ورزش ما در بیابان و کوه بود معلم مان هم در حین ورزش ما تفنگش را به دست میگرفت و شکار میکرد ما هم میدویدیم و شکارش را میآوردیم. سرسره ما روی یک تپه خاکی بود که بعد از بازی، شلوار همه مان را پاره کرده بود. این بود که ما انگار در فضای دیگری بزرگ شدیم که برایمان بسیار هم سازنده بود. خطِ خوش تقریباً مقولهای فراموش شده است اما آن زمان خط یک فضیلت بود. خط من هم در سوم دبستان چیزی بین خوش و عالی بود. چون تمام مدت مشق نوشتن ما با قلم ریز بود و باید مدام قلم را در دوات میزدیم و مینوشتیم. به هر حال من هم در کودکی علاوه بر مدرسه به مدرسه علمیه هم میرفتم. پدرم بسیار به سعدی عشق میورزید. همه وقتی میخواستند فال بگیرند با حافظ میگرفتند اما پدرم با سعدی یا همان طیبات میگرفت. او یک روانشناس و یک معلم فطری بود چون هیچ وقت با تحکم نمیگفت بنشین و بخوان و این همان چیزی است که با اصول تربیتی امروزی کاملاً یکسان است. در 12 سالگی و برای کلاس هفتم به تهران آمدم. قبل از آن هم به تهران رفت و آمد داشتم چون تمام خانواده ام آنجا بودند اما چون پدرم اصرار داشت که تو باید اینجا درس بخوانی مانده بودم. آنجا خیلی چیزها دیدم که بر من بسیار اثر گذاشت که از جمله آن فقر مردم بود. یعنی زندگی و فقر واقعی را دیدم و لمس کردم. در کلاس دهم یعنی سال 1347، یک مسابقه انگلیسی بین تمام دانشآموزان ایران برگزار شد. از کل کشور 17 نفر به فینال رسیدند. در مرحله بعد، 12 نفر خارج شدند و 5 نفر ماندند. من یکی از این 5 نفر بودم. دوباره 3 نفر حذف شدند و 2 نفر ماندند. یکی من بودم و یک نفر دیگر که مادرش امریکایی بود و جدال ما کاملاً نابرابر بود. زبان اولش انگلیسی و زبان دومش آلمانی بود. اما در نهایت من حائز رتبه اول شدم. جایزه وزارت آموزش و پرورش یک سال بورس امریکا بود و اگر عملکرد خوبی داشتی این مهلت تمدید میشد. اما پدر من چون خیلی پیر بود تلویحاً گفت که بمان، خودم بعد از دیپلم تو را میفرستم که در واقع معنی تلویحی آن این بود که من روزهای آخر عمرم را سپری میکنم و میخواهم که بمانی. من هم این را درک کردم و ماندم و بابتش بسیار خوشحالم چون ایشان اوایل مهر 1350 فوت کرد. این بود که من از آن بورس استفاده نکردم و ماندم. بعد از آن ماجرا تصمیم گرفتم انگلیسی ام را ادامه دهم و تقویت کنم. آن زمان در تهران 4 کلاس انگلیسی بیشتر وجود نداشت. شما برای تهیه کتابهای انگلیسی به کتاب فروشیهای خارجی مثل لاروس میرفتید؟ بله. البته بیشتر به کتاب فروشی کیوان و زند میرفتم.کیوان در خیابان تخت جمشید (طالقانی فعلی) و زند در خیابان کریمخان بود که از آنجا مجله تایم میخریدم. کتابخانهای به نام ابراهام لینکلن در خیابان صبا (برادران مظفر فعلی) بود که از آنجا کتاب میگرفتم. اولین کلاس زبانی که در تهران و در ایران دایر شد، شنیده ام که توسط فردی ارمنی به نام سوکیاس تأسیس شده است و دکتر شکوه در آنجا معلم بوده است. بعدها دکتر محسن شکوه در سال 1329 مؤسسه آموزش زبان شکوه را افتتاح میکند. دیگری مؤسسه ملی زبان بود که در سال 1340 در چهارراه ولیعصر افتتاح شد. دو تای دیگر هم مؤسسه ایران و امریکا در ابتدای خیابان وصال و ایران و انگلیس یکی در خیابان فردوسی و شعبه دیگرش در خیابان روزولت (مفتح فعلی) بود. همیشه میگویم که زندگی یک حادثه است. پسر پسر عموی من که چند سالی از من بزرگتر بود الگوی من در زندگی بود. او ما را به تئاتر و جاهایی مثل این میبرد و در واقع مسئول فرهنگی خانواده بود. او به مؤسسه ملی زبان میرفت. من هم گفتم که میخواهم به آنجا بیایم. تماس گرفتیم گفتند ثبت نام ما تمام شده است و دو ماه دیگر ثبت نام مجدد میکنیم اما من نمیخواستم این دو ماه را تلف کنم. یکی از همکلاسیهای دبیرستانم گفت چرا نمیروی شکوه؟ این بود که من به شکوه رفتم و ناگهان آنجا شناخته شدم. آن موقع چون مؤسسات منحصر به همین چهار جا بود چند هزار شاگرد داشتند. بین چند هزار نفر در آزمونی که گرفتند، اول شدم. من تمام صد سؤال آزمون را درست جواب داده بودم و غلط نداشتم. دکتر شکوه آمد و با همان لهجه اصفهانی گفت تو نباید یکی هم غلط میزدی؟ و گفت تو برای معلمی ساخته شده ای. خلاصه انگلیسی من تقویت شد تا اینکه در سال 1350 پدرم فوت کرد و من دیدم که دلم میخواهد مستقل باشم و از کسی پولی نگیرم. جمعه بود که پدرم فوت کرد و من شنبه که به کلاس رفتم، دکتر که مرا دید پرسید چرا سیاه پوشیدهای و من گفتم که پدرم دیروز فوت کرده است و او گفت تو خودت پدری. این جمله دکتر مدام در ذهنم تکرار میشد و بر من اثر بسیار گذاشت. انسان در زندگی واقعاً به مراد و پیر احتیاج دارد.حتی خودش متوجه نشده باشد که چه جملهای گفته است اما در من بسیار اثر کرد. اینجا بود که پیشنهاد همیشگی ایشان را برای تدریس قبول کردم. اما مسأله این بود که من 17 ساله و دبیرستانی بودم و نمیتوانستم کلاس مستقل بگیرم و این شد که معلم رزرو شدم. با همان ظاهر دبیرستانی و کراواتی که میزدم مینشستم و اگر معلمی نمیآمد من به جای او میرفتم تا جایی که بعد از دیپلم کلاس مستقل گرفتم. در 20 سالگی معلمی مجرب شده بودم و در رادیو و تلویزیون درس میدادم. خیلی از گویندهها شاگرد من بودند. به قول نوام چامسکی معلمها معلم به دنیا میآیند و تو نمیتوانی کسی را معلم کنی. من فکر میکنم معلم به دنیا آمدم چون در کلاس اول دبستان هم دوست داشتم به دیگران درس بدهم. در دبیرستان در سیکل اول هم ریاضی درس میدادم و تدریس را دوست داشتم و از انتقال مطلب لذت میبردم. سال 1372 قرار بود انجمن مترجمان ایران تشکیل شود. رأیگیری شد و من با 220 رأی از 220 نفری که حاضر بودند دبیر کل شدم. این انجمن علمی صنفی که مربوط به وزارت کشور بود برای نخستین بار در ایران تشکیل میشد. میدانستم که ما چهاندازه در مقوله ترجمه مشکل داریم ترجمه همزمان کار بسیار سختی است چون ذهن شما در آن واحد در حال پردازش دو زبان است. گوشتان جمله فعلی را میشنود و دهانتان جمله قبلی را ترجمه میکند و این مشروط بر اشراف شما درباره موضوع مورد بحث است. اینجا من کاملًا با ترجمه عجین شدم و به فکر افتادم که چرا بزرگان ما مثل مولانا و خیام و حافظ را خارجیها ترجمه کردهاند به زبانهای دیگر. جوابش هم خیلی ساده این بود که ایرانیها این کار را نکردهاند. در ترجمه چهار رکن اصلی وجود دارد: زبان مبدأ، زبان مقصد، اشراف به موضوع و امانتداری در ترجمه. ما در ایران وقتی میگوییم ترجمه همه فرض را بر این میگذارند که زبان مقصد فارسی است و خیلی کم است که از فارسی به انگلیسی یا فرانسه ترجمه شده باشد.برای اینکه بسیار سخت است و اشراف زیادی میخواهد و آن هایی هم که ترجمه شده رسا نیست. من برای ابتدای کار به سراغ معروفترین کار که خیام ادوارد فیتزجرالد بود رفتم. نگاه که میکردم اصلاً نمیشد تشخیص داد که این ترجمه مربوط به کدام رباعی خیام است. شما حتی اگر یک خیام شناس حرفهای و یک انگلیسی زبان مجرب باشید نمیتوانید یک تناظر یک به یک بین اینها برقرار کنید و نمیتوانید جز مواردی معدود بگویید که این ترجمه متعلق به این رباعی میشود. فیتزجرالد آمده و اندیشه خیامی را که همان اندیشه دم غنیمت شمردن است ترجمه کرده است.بعضی جاها حتی دیدم که دو سه رباعی را ترکیب کرده اما اندیشه را برگردانده است. تنها املای ننوشته است که غلط ندارد و تنها نویسندهای که کاری انجام نداده است کاری بیعیب و نقص دارد. بعد دیدیم که ترجمه مولانا هم به همین ترتیب است. شاعری امریکایی به نام رالف والدو امرسون که عاشق سعدی است و رابطه او با سعدی مثل رابطه گوته با حافظ است. سؤال من این بود که او مگر چقدر از سعدی فهمیده است که تازه عاشق اوست و گوته چقدر حافظ را میشناسد و اگر واقعاً کل حافظ را میفهمید چه کار میکرد. چون به هر حال تلمیحات و اشارات به آیات و احادیث و اینها به سختی برای آنها قابل فهم است. مثل این بود که کودکی نوپا بخواهد اورست را فتح کند. ترجمه گلستان سعدی آن هم شعر به شعر اینگونه بود. برای این گلستان را انتخاب کردم چون ترکیبی از نظم و نثر بود و مفاهیمی عالی داشت. جرقه این کار چه سالی برای شما زده شد؟ چندین سال پیش. بزرگانی چون فریدون مشیری و محمد حقوقی و حسین عمومی که به کرات میگفتند این کار توست. اما بالاخره در سال 1387 کار را شروع کردم. ابتدا فکر میکردم که کار سختی است اما نه تا وقتی که وارد آن شدم. هر چه باشد سعدی است و امانتداری در آن بسیار مهم است.ضمن اینکه سعدی قبلاً توسط چند نفر از جمله یک انگلیسی به نام جیمز راس در سال 1823 ترجمه شده است. در دانشگاه برکلی گفتم که او انگلیسی اش خوب بوده است اما فکر نکنید هر کس که انگلیسی باشد انگلیسیاش خوب است؛ نه هر که آینه سازد سکندری داند. ما ایهام و ابهام در زبان فارسی داریم که اینها را نفهمیده بود و حق هم داشت. دیگر واژگانی داریم که اینها همنویسه هستند. یعنی یک شکل نوشته میشوند اما به دو صورت خوانده میشوند و البته کلماتی هم هستند که مثال جناس ناقصند؛ یک شکل نوشته میشوند و به دو حالت خوانده میشوند. این مهم در ترجمه بسیار مهم است. اشکال دیگر عمده این است که هیچ یک از صنایع ادبی مانند سجع – که در گلستان بسیار مهم است - را برنگردانده است. اما من شعر را به شعر ترجمه کردم. شما با وزن و نظم انگلیسی اشنا بودید و ارتباطی بیشتر از کارتان با این زبان داشتید. این کار را ساده نمیکرد؟ بعضی اوقات برای یک بیت چند روز درگیر بودم و یک وقتهایی هم نه. این کار مکانیکی نیست و کار دل است و گاهی نمیآید و زمان میبرد. در یک رباعی من میخواستم که چهار بیت قافیه اش یکسان باشد و نمیشد که ناگهان جرقهاش به ذهنم خطور میکرد. فکر میکنید ترجمه گلستان سعدی چقدر میتواند در دنیا راهگشا باشد؟ روزهای پایانی اسفند سال گذشته به دانشگاه برکلی امریکا دعوت شدم و سخنرانی کردم. پس از جلسه، رابرت هس که سه سال متوالی است ملک الشعرای امریکا است و برندا هیلمن که همسر او و رئیس آکادمی شعرای امریکا است بسیار از کارم قدردانی کردند. این تجلیلها از سوی صاحبنظران میتواند بسیار مؤثر باشد. تصور میکنید ترجمه سعدی چقدر به حفظ میراث ایران و جهانی شدن آن کمک کند؟ بسیار. این کار اکنون توسط یونسکو جهانی شده است و ممکن است حتی به کتاب درسی بدل شود. جالب آنکه نماینده سازمان فرهنگ و ارتباطات اسلامی با من تماس گرفت و گفت ما کتاب را برای تمام مراکزمان در کشورهای دیگر میخواهیم. گمان میکنم در دانشگاههای جهان هم کتابی مرجع خواهد شد. کار ترجمه گلستان به انگلیسی چه زوایا و جوانبی برای شما داشته است؟ - بسیار دشوار بود. نثری بلندمرتبهتر از نثر سعدی در زیبایی سراغ نداریم. قالب و محتوا در زبان هست اما در کار من بُعد زیبایی شناختی کار هم مطرح بود و امانتداری که کار را خیلی سخت میکرد. چرا برای یک لغت ممکن است چندین معادل باشد اما کوشیدهام انتخابم، انتخاب اصلح باشد. کوشیدهام نثر را به زبان فخیم امروز و شعر را به زبان قدیم ترجمه کنم. در جایی خواندهام که گفته بودید این کار را یک رسالت فرهنگی برای خود میدانید. چرا؟ بله، مدام با خود میگویم باید کاری را که در حد خودم است انجام دهم و رسالتم را انجام دهم. این نیازی به تشکر ندارد و منتی نیست. این کار من است که باید انجام میشد. این کار را برای ایران کردم. معتقدم سعدی مستقل از زمان است تا زمانی که فقر و سختی و جنگ و مسائلی از این قبیل در دنیا هست، سعدی هم هست. بعضیها درباره اینکه شکسپیر در نوشته هایش، ساعت را آورده است که اشتباه است و در زمان رخداد آن نمایشنامه، ساعت نبوده اما میخواهد بگوید نمایشنامههای من فارغ از زمان است و در همه اعصار وجود دارد. شعر حافظ و سعدی هم همینگونه است.این است که من این موضوع را وظیفه خود میدانستم.
منبع: ایران
کاربر گرامی برای ثبت نظر لطفا ثبت نام کنید.
کاربر جدید هستید؟ ثبت نام در تارنما
کلمه عبور خود را فراموش کرده اید؟ بازیابی رمز عبور
کد تایید به شماره همراه شما ارسال گردید
ارسال مجدد کد
زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.:
قبلا در تارنما ثبت نام کرده اید؟ وارد شوید
فشردن دکمه ثبت نام به معنی پذیرفتن کلیه قوانین و مقررات تارنما می باشد
کد تایید را وارد نمایید