علوم انسانی در ترازوی نقد

1395/2/29 ۰۷:۵۱

علوم انسانی در ترازوی نقد

نخستین رویارویی‌های ایرانیان با جهان جدید را می‌توان تا عصر صفویه پیگیری كرد؛ از رهگذر آمد و شدهای سیاحان و سفیران و سیاستمداران. این مواجهه اما در اوایل دوران قاجار بود كه شكل جدی و دردناكی به خود گرفت. وقتی ایران از همسایه شمالی‌اش به سختی شكست خورد و این تكان تلخ در برخی سیاستمداران مثل عباس میرزا پدید آمد كه تفاوت اساسی میان «ما» و «ایشان» وجود دارد. دهه‌ها طول كشید كه در فهم این تفاوت مساله علوم انسانی جدید نیز مطرح شود.

 نشست تجربه ایرانی مواجهه با علوم انسانی مدرن
 


نخستین رویارویی‌های ایرانیان با جهان جدید را می‌توان تا عصر صفویه پیگیری كرد؛  از رهگذر آمد و شدهای سیاحان و سفیران و سیاستمداران. این مواجهه اما در اوایل دوران قاجار بود كه شكل جدی و دردناكی به خود گرفت. وقتی ایران از همسایه شمالی‌اش به سختی شكست خورد و این تكان تلخ در برخی سیاستمداران مثل عباس میرزا پدید آمد كه تفاوت اساسی میان «ما» و «ایشان» وجود دارد. دهه‌ها طول كشید كه در فهم این تفاوت مساله علوم انسانی جدید نیز مطرح شود. در واقع سابقه این علوم در ایران به كمتر از ١٠٠ سال پیش باز می‌گردد، یعنی از زمانی كه برخی موسسات آموزش عالی و در راس آنها دانشگاه تهران تاسیس شدند و به تدریج رشته‌ها و گروه‌های آموزشی چون فلسفه و تاریخ و جامعه‌شناسی و روانشناسی و... به وجود آمدند. اما این تجربه از چه جنس بود؟ علوم انسانی ایرانی چه ربطی به خاستگاه آن داشت و چه ارتباطی با جامعه ایرانی برقرار كرد؟ شماری از این پرسش‌ها در نشست تجربه ایرانی مواجهه با علوم انسانی كه ٢٦ اردیبهشت در پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی برگزار شد، مطرح و پاسخ داده شد. دكتر مالك شجاعی، عضو هیات این پژوهشگاه و دبیر این همایش در آغاز نشست ضمن معرفی اهداف آن میان سه سطح علمی، نهادی و گفتمانی وضعیت علوم انسانی در ایران تاكید كرد. در ادامه استادان علوم انسانی هر یك از منظر خود به بازخوانی این تجربه پرداختند. رضا داوری اردكانی،  استاد فلسفه و رییس فرهنگستان علوم مهمان ویژه این نشست بود كه ضمن اشاره به مبانی معرفتی علوم انسانی، بر اهمیت نظرورزی جامعه‌شناسان در تنقیح مبانی علوم اجتماعی تاكید كرد. امری كه غلامرضا ذاكر صالحی نخستین سخنران نشست نیز بر آن تاكید داشت. این تاكید داوری و دیگران بر اهمیت نظریه، دقیقا در تقابل با فراخوانی بود كه سال گذشته یوسف اباذری،
 استاد جامعه‌شناسی دانشگاه تهران بر ضرورت دوری گزیدن از نظریه ورزی‌های فلسفی به آن تاكید می‌ورزید. اباذری در نشست جامعه‌شناسان اتفاقا اصرار داشت كه جامعه‌شناسان ایران تاكنون بیش از اندازه به فلسفه و نظریه‌پردازی مشغول شده‌اند و وقت آن است كه به مسائل انضمامی‌تر بپردازند. در این نشست همچنین نعمت‌الله فاضلی به تندی به نقد علوم اجتماعی ایران پرداخت و بر اهمیت توجه به مردم‌شناسی ایرانی تاكید كرد. در ادامه روایت مختصری از سخنان ارایه شده در این همایش از نظر می‌گذرد:

به نظر من به جای تخطئه و شماتت علوم انسانی و مقایسه آن با سایر جوامع باید به نقد منصفانه آن پرداخت. علوم انسانی در ایران یك نهاد نوپاست و در شرایط فعلی بیشتر باید با نگاه سرمایه‌گذارانه به آن نگاه كرد. این علوم به این دلیل نوپاست كه هنوز برخی از بنیانگذاران علوم انسانی در ایران در قید حیات بوده و در میان ما هستند؛ به طور مثال ما تازه از دهه ١٩٥٠ به بعد بود كه صاحب علم مدیریت شدیم یا در علم جامعه‌شناسی نیز هنوز برخی از اولین‌ها در بین ما حضور دارند. از نظر متون نیز ما هنوز بیش از ١٠ درصد متون علوم انسانی را ترجمه نكرده‌ایم و از هر یك از متفكران غربی تنها یك یا ٢ اثر ترجمه شده و بقیه آثار آنها ترجمه نشده است. بسیاری از متون كلاسیك علوم انسانی هنوز به فارسی ترجمه نشده و ما در مرحله استقرار و نه ارزیابی دقیق آن علوم انسانی هستیم. امروز علوم انسانی در همه جای دنیا تحت شدیدترین ممیزی‌ها قرار دارد و متاسفانه موج این ممیزی‌ها به كشور ما نیز می‌آید و ما بدون اینكه به شرایط علوم انسانی در داخل كشور خود توجه كنیم انتظار داریم همان ممیزی‌هایی كه در امریكا انجام می‌شود، اینجا نیز صورت بگیرد.
سه موج: اسلامی‌سازی، بومی‌سازی، تجاری‌سازی
بحث من امروز بیشتر بر تحول نگاه به علوم انسانی در زمان حاضر است و كاری به تاریخ و پیشینه آن ندارد. تا جایی كه به بعد از انقلاب بازمی‌گردد، در زمینه تحول علوم انسانی بعد از انقلاب سه موج را می‌توان از یكدیگر متمایز كرد. موج اول به دهه ١٣٦٠ اختصاص دارد. در دهه ٦٠ موج اسلامی‌سازی علوم انسانی به وجود آمد. موج دوم در دهه ٨٠ تا ٩٠ شكل گرفت. در این موج بومی‌سازی علوم انسانی شكل گرفت و چند سال اخیر به خصوص از آغاز دهه ١٣٩٠ موج سومی آغاز شده و آن ممیزی علوم انسانی با رویكرد فنی مهندسی و بحث كاربردی‌سازی و تجاری‌سازی و فناوری‌سازی این علوم است، به همین خاطر از نهادهایی كه می‌كوشیدند این موج را به سوی چارچوب عقلانی و آرامش ببرند، سپاسگزارم.
نظریه‌گریزی
 اما اگر بخواهم بر وضعیت امروز یعنی موج سوم نگاه به علوم انسانی متمركز شوم، مشكلی كه در سال‌های اخیر وجود دارد و در برخی جلسات نیز مطرح می‌شود به نوعی گریز از نظریه و نظریه پردازی است. در مجامع علوم انسانی می‌بینیم كه این موضوع باعث شده نوعی آشفتگی در عمل و الگوی توسعه آموزش عالی به ما تحمیل شود. در واقع همان‌طور كه سیدجمال پیش‌بینی كرده بود كه اگر علوم انسانی از فلسفه جدا شود، مشكل درست می‌شود، این آشفتگی مساله ساز بوده و محصول آن این است كه فلسفه آموزش عالی نداریم. علوم انسانی مدرن نیز از این مشكل بی بهره نمانده است. كار ما در دانشگاه تهذیب نفس است و درون این تهذیب نفس باید به این برسیم كه در خلوت دانشگاه زیست كنیم. علوم انسانی امروز به‌شدت از بی قدرتی رنج می‌برد. با وجود این مشكل چگونه انتظار توانمندی از این علوم را داریم؛ در این راستا ما نباید اسیر مُدها شویم كه گاهی برخی از رسانه‌ها وارد آن می‌شوند؛ ضمن آنكه علوم انسانی مدرن حاصل اندیشه‌های مدرن هستند لذا باید دانست كه بار این علوم، بار شیشه است. در عین حال دانشگاه‌های ما نیز دچار بحران در تمامی حوزه‌ها بوده و این مشكل تنها اختصاص به حوزه علوم انسانی ندارد. پس از ورود دانشگاه به ایران حوزه‌های علمیه همچنان راه خود را ادامه دادند و دانشگاه نیز مسیر خود را در پیش گرفت و این رویكرد یك گسست ایجاد كرد، در حوزه هنجارها و اجتماعات علمی نیز ما ضعیف هستیم لذا عناصر هویت ساز دانشگاه مدرن نیز ضعیف بوده و مشمول تمام رشته‌ها می‌شود و به علوم انسانی اختصاص ندارد بنابراین اگر كاركرد علوم انسانی گسترش فهم در راستای پرورش شهروند خوب باشد، در این زمینه ایده تجاری‌سازی با این رویكرد جور درنخواهد آمد.
كاربردی‌سازی تجاری جفاست
كاربردی‌سازی علوم انسانی با شیوه تجاری جفا در حق آن است. این‌گونه نیست كه علوم انسانی تنها كالا تولید می‌كند؛ در حوزه اجتماعی علوم انسانی روش (method) تولید می‌كند، در حوزه فرهنگی علوم انسانی هنجار تولید می‌كند و در حوزه سیاسی نیز سیادت. در حالی كه علوم انسانی كه رنجور است نه كاربردی می‌شود نه بومی و نه جهانی بنابراین این علوم باید تقویت شده و برنامه من صبوری، مدارا و فرهنگسازی در علوم انسانی است. علوم انسانی دچار تورم و پركار بودن نقش شده است. این علوم بیش از توان خود نقش بر عهده گرفته و مطالبات ما از آن ناهمگون و نابجاست؛ علوم انسانی ضعیف و نوپایی كه گاهی وارد فضای نقد می‌شود به اشتباه تصور می‌شود در حال خرده‌گیری است.
 دچار تشتت هستیم
در سال‌های گذشته من یك مطالعه فراتحلیلی داشتم كه مطابق با آن ١٣٠ اثر قابل اعتنا از جمله كتاب و مقاله را كدگذاری و مورد مطالعه قرار دادم و متوجه شدم در این حوزه ما دچار تكثر و تشتت آرا هستیم و مشخص نیست وقتی بحث بومی‌سازی مطرح است آیا منظور همان ریشه‌های غربی است یا ریشه‌های ایرانی موجود در دهه‌های ١٣٣٠ و ١٣٤٠. غرب در تلاش است علوم انسانی بومی را درهم ادغام كند اما برعكس ما به دنبال تفكیك این علوم هستیم. همچنین از نظر آنها در این علوم تعارض بنیانی وجود ندارد؛ ضمن آنكه غربی‌ها تاكید دارند علوم بومی را در فرایند توسعه كشورهای دیگر به كار بگیرند. آنها به شبكه‌های معنایی اشاره دارند اما اینجا دچار تشتت معنایی بوده و ما معنای بومی‌سازی را بسیار ساده كرده ایم.


گفتمان مطالعات فرهنگ مردم یكی از گفتمان‌های اصیل ایرانی است كه بسیار در حال گسترش و كارآمد است. گفتمان مطالعات فرهنگ مردم موضوع زندگی روزمره ایرانی از لباس پوشیدن تا آشپزی و آب و هوا و به طور كلی همه مظاهر زندگی روزمره را در بستر معاصر توضیح می‌دهد و نحوه مواجهه ما با این امور روزمره را تشریح می‌كند. مطالعات فرهنگ مردم به تجربه‌های انسان معمولی و تاریخ مردم اشاره و توجه دارد نه تجربه انسان‌های والامقام، رهبران سیاسی و... مطالعات فرهنگ مردم یك نوع تلاش برای بازخوانی سنت و تفسیر است. كاری كه این گفتمان می‌كند یك نوع آشنایی زدایی با فرهنگ مردم است. یعنی این گفتمان یك امكان برای ثبت شدن، مستند شدن و زندگی فرهنگ مردم را فراهم می‌كند.
خودمان را بازسازی كنیم
ما چه بخواهیم چه نخواهیم مجبوریم مدرن شویم. ما باید یاد بگیریم كه خودمان را در شرایط جدید بازسازی كنیم و در این میان مطالعات فرهنگ مردم یكی از راهبردهای معرفتی برای امروزی شدن و مدرن شدن جامعه است كه اتفاقا آرشیو گسترده‌ای هم دراین‌باره داریم. مطالعات فرهنگ مردم كارش این است كه پاره‌های گوناگون فرهنگ ایرانی را از طریق علم جدید به یكدیگر متصل كند. به همین دلیل هم یك علم بین‌رشته‌ای حساب می‌شود. مساله فرهنگ مردم یك بحث ناسیونالیستی نیست بلكه مساله آن خود مردم و زندگی روزمره آنهاست. این نوع گفتمان ریشه در علوم اجتماعی ندارد بلكه ریشه در نیازهای ارتباطی و زیستی ما دارد.
به علوم انسانی برچسب نزنیم
متاسفانه در علوم اجتماعی و در نظام آموزش عالی كشور مساله گفتمان مطالعات فرهنگ مردم به حاشیه رانده شده است. محققان آن هم اغلب شخصیت‌های حاشیه‌ای هستند كه مورد توجه قرار نمی‌گیرند و اگر بخواهند وارد این حیطه بشوند به آنها برچسب‌هایی همچون سكولار و... زده می‌شود. برخلاف برچسب‌های نابجایی مثل ناسودمندی كه به علوم انسانی زده می‌شود به نظر من علوم انسانی در ایران بسیار سودمند و تاثیرگذار است. وقتی كتاب‌های بزرگانی چون صادق همایونی یا مرحوم ابوالقاسم انجوی شیرازی را می‌خوانیم ممكن است نفهمیم كه چطور با روح انسان معاصر عجین شده است، ولی اینها را می‌توان پروژه‌ای فرهنگی برای ادغام میراث فرهنگی با دنیای جدید در نظر گرفت. در نظام ارتباطی و رسانه‌ای هم جایگاهی برای این نوع گفتمان نداریم به عنوان نمونه در صدا و سیمای كشورمان تنها یك برنامه دو ساعته با عنوان فرهنگ مردم وجود دارد این در حالی است كه یكی از راه‌حل‌های بحران‌های اصلی كه امروز با آن مواجهیم مثل بحران محیط زیست مطالعات فرهنگ مردم است.اگر به مطالعات فرهنگ مردم توجه می‌شد امروزه هم مدرن بودیم و هم به مدرن بودن خودمان افتخار می‌كردیم و به این فلاكت نمی‌افتادیم چون مطالعات فرهنگ مردم یك نگاه تازه به سنت و به عبارتی نوعی بازآفرینی سنت است.
بدهی تاریخی داریم
ما گفتمان مطالعات مردم را از فرهنگ‌مان حذف كردیم در حالی كه جزو باستانی‌ترین كشورهای جهانیم. ما به میراث تاریخی خودمان و انسان‌های بزرگ تاریخ خودمان بدهكاریم. اگر امروز مهندسان به ما سلطه پیدا كردند و برای ما تصمیم می‌گیرند به خاطر این است كه در ایران دون‌پایه‌ترین دانش، علم مردم‌شناسی است. پیش از اینكه غارت شویم باید بیدار شویم و مواجهه خودمان با تاریخ و سنت را بازخوانی كنیم.

 
در بحث از تجربه مواجهه ایرانیان با علوم انسانی جدید مساله نخست این است كه اصولا علوم انسانی چه تعریفی دارد. من معتقد نیستم كه علوم انسانی را باید از علوم پایه و فنی مهندسی جدا كرد بلكه این علوم با یكدیگر تعامل داشته و تحولات علوم انسانی یا تحولات علوم پایه و دیگر علوم منحنی‌های معنادار و مرتبط با هم دارند. به عبارت دیگر بسیاری از تحولاتی كه در حوزه علوم انسانی وجود دارد یعنی تحولات از دهه ١٩٦٠ به بعد، تحولاتی است كه در علوم پایه نیز رخ داده است.
 برگردیم به این مساله كه ما علوم انسانی را معادل چه چیزی قرار داده‌ایم؟ تعبیر علوم انسانی را نخستین بار فارابی به كار برده است. اما حادثه‌ای در علم جدید رخ داده كه منحصر به علوم انسانی نیست. ویژگی علوم انسانی این است كه در آن سوژه و ابژه درهم تنیده‌اند. یكی از مسائل ما این است كه علوم انسانی در برخورد یا مواجهه با حوزه‌های علمیه ما چه تاثیری را خواهند داشت یا ارتباطی را برقرار خواهند كرد. ما نمی‌توانیم در این باره به صورت كلی حرف بزنیم و باید برش‌هایی در این زمینه وارد كرده و ببینیم حوزه‌های علمیه چه تاثیری در این زمینه می‌توانند داشته باشند. در حوزه علوم انسانی نیز به لحاظ روشی تقسیماتی انجام می‌شود، بر این اساس رویكردها نیز دسته‌بندی می‌شود.  نگاه تبیینی علم با نوع نگاه هستی‌شناسی اصحاب معرفت‌شناسی مقارن بود. دراین‌راستا بعضا آن تفسیرهای تقلیل‌گرایانه كه شكل ماتریالیستی برای كسی دارد كه در فضای فرهنگ دینی تنفس كرده، آزاردهنده است. در نگاه تبیینی، دین كاركرد داشته و مفید و لازم است اما در این نگاه دین پدیده‌ای صرفا فرهنگی و تاریخی بوده ضمن آنكه در این دیدگاه از علم چیزی به نام یقین وجود ندارد. رویكرد دیگر نگاه پدیدارشناختی به علم است. در این رویكرد چنین نیست كه معنا در حوزه حیات اجتماعی آثار و تعاملاتی نداشته باشد اما به صرف اینكه در جهان سوم و جهان دوم (ذهن) رخ می‌دهد، برای خود جهان مستقل دارد.

واژه تجربه ما را به عالم تاریخ و پدیدارشناسی می‌برد، مواجهه نیز به معنای رویارویی در یك مقطع تاریخی است. ما در جایی از تاریخ ایران با جامعه‌شناسی برخورد كردیم كه همزمان با مواجهه ما با تمدن غرب، علم و تكنولوژی مدرن است. مواجهه ایران با علم و تكنولوژی مدرن پس از شكست در جنگ‌های روسیه و دو عهدنامه معروف گلستان و تركمانچای بود، به همین دلیل ما نقش زیادی به تكنولوژی نظامی دادیم و دریافت ما از علم بیشتر تكنولوژیك بود. هنوز هم ما اسیر رویارویی اولیه با علم و تكنولوژی جدید هستیم.
اما درباره شكل‌گیری جامعه‌شناسی جدید در ایران لازم است به برخی بزنگاه‌های تاریخی اشاره كنم. غلامحسین صدیقی در سال ١٣١٧ از فرانسه فارغ‌التحصیل شد و در دانشسرای عالی درس جامعه‌شناسی تعلیم و تربیت را تدریس كرد. سال ١٣٢٢ نیز یحیی مهدوی كتاب جامعه‌شناسی خود را تالیف كرد كه نخستین كتاب در این زمینه بود. ١٠ سال بعد موسسه مطالعات و تحقیقات اجتماعی راه‌اندازی شد. سال ١٣٥٠ نیز دانشكده علوم اجتماعی دانشگاه تهران به عنوان نخستین دانشكده علوم اجتماعی راه‌اندازی شد. پس این رشته حدود ٧٨ سال تاریخ دارد. دوره ٤٠ ساله ١٣١٧ تا ١٣٥٧ در تاریخ جامعه‌شناسی مهم تلقی می‌شود، زیرا شكل‌گیری و تكوین جامعه‌شناسی ایران در همین دوره صورت می‌گیرد. لازم به ذكر است مركزی نیز در سال ١٣٥٥ به ریاست داریوش شایگان تاسیس شد كه بعدها در نهادهای دیگر ادغام و اكنون هم پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی فعلی است.
 نقطه عطف مواجهه ما با علوم اجتماعی جدید به سال ١٣٣٧ بازمی‌گردد. برخی از اعضای موسسه تحقیقات اجتماعی بعدا توسط ساواك دستگیر و محكوم به اعدام شدند. این موسسه در سال ١٣٥٣ منحل شد. این پدیده كمك به رادیكالیزه شدن جامعه‌شناسی در كشور كرد. در آن سال‌ها نسل جوان تحت‌تاثیر نهضت ملی با رهبری مصدق بودند. نهضت ملی در ٢٨ مرداد ١٣٣٢ شكست خورد. شریعتی و جلال آل‌احمد دو محقق اجتماعی فعال این دوره محسوب می‌شوند. شریعتی خود از معتقدان به احیای دین در جامعه بود.
وقتی به این پیشینه تاریخی توجه می‌كنیم، در می‌یابیم كه مواجهه ما با علوم اجتماعی در ایران محصول انسان‌های شكست‌خورده در مقابل دولت‌های داخلی و غربی بوده است. این دقیقا برعكس مسیری است كه جامعه‌شناسی در فرانسه طی كرد. در فرانسه جامعه‌شناسی با پیروزی انقلاب فرانسه حاصل شد. این مبتنی بودن بر تجربه شكست و باعث شد تنها چیزی كه جامعه‌شناسی در ایران تولید كند، مقاومت باشد، بنابراین هیچگاه جامعه‌شناسان نتوانستند با الگوی توسعه پیوند بخورند و بیشتر ناقد توسعه بودند.


ما نزدیك به صد سال است كه در مدارس و دانشگاه‌های‌مان درس تاریخ داریم. البته كشوری با قدمت ایران، همیشه تاریخ‌نگاری داشته است، اما تاریخ به عنوان درس و امتحان و یك رشته جدید برای همه ما جدید است. البته كارنامه آموزش تاریخ بعد از یك سده در ایران مثبت است. بگذریم كه خیلی‌ها از درس تاریخ خوش‌شان نمی‌آید، اما هیچ كس نمی‌تواند این درس را حذف كند. تاریخ‌نگاری ما در دانشگاه مصدر خیلی خدمات برای جامعه شده است، هرچند نواقصی هم داشته‌ایم، اما آنچه ما به عنوان تاریخ‌نگاری از دبستان تا دانشگاه داریم، از نوع انتقادی است. این نوع تاریخ نگاری از قرن ۱۹ به وجود آمد و جزو یكی از خالص‌ترین انواع تاریخ نگاری است. این نوع از تاریخ نگاری بر سه پایه ویژگی زمان، مكان و علیت استوار است. تاریخ‌نگاری انتقادی را می‌توان تاریخ نگاری محض دانست چون همه اتفاقات در آن براساس تاریخ و زمان دقیق بررسی می‌شود. تاریخ‌نگاری انتقادی در اواخر قرن نوزدهم در واكنش به تاریخ نگاری رومانتیك به وجود آمد. آثار ادبی كه در ایران به عنوان آثار تاریخی می‌شناسیم مثل بینوایان همگی تحت تاثیر جریان تاریخ نگاری رومانس بوده است. دلیل از بین رفتن تاریخ نگاری رومانس هم این بود كه عده‌ای انتقاد داشتند این مدل تاریخ نگاری، جدیت و دقت لازم را برای تاریخ نگاری ندارد. ویژگی تاریخ نگاری انتقادی بی طرفانه بودن آن است. تاریخ نگاری ما نیز به دلیل تبعیت از تاریخ نگاری انتقادی بی طرف شد. یعنی تاریخ نگاری ما همواره تلاش داشته تا بی طرفانه روایت كند در حالی كه تاریخ بی طرف نمی‌شود. تاریخ بی‌طرف بی‌مزه است به همین دلیل هم اغلب دانش‌آموزان ما از این درس خوششان نمی‌آید. در همه جای دنیا هم مطرح می‌شود كه تاریخ نباید بی‌طرف باشد. از نظر تاریخ نگاری كریتیك ذكر زمان و تاریخ كفایت می‌كند به همین دلیل هم از دیدگاه این نوع تاریخ، قصه‌هایی چون شاهنامه افسانه و اساطیرند نه تاریخ؛ اگر این‌طور باشد پس پدران ما در گذشته خوانش غلط از تاریخ داشتند و به ما هم غلط آموختند.
ما باید از تاریخ انتقادی می‌گذشتیم و به عرصه‌های دیگری می‌رفتیم ولی این كار را نكردیم. هیچ ملتی، كاری كه ما با تاریخ مان كردیم با تاریخش نكرد. ما هیچگاه نگاه روایات‌مان را بر مبنای تاریخ نگاری قرار ندادیم. من پروایی ندارم كه رستم و سهراب را واقعی بدانم چنانچه همه جا هم این را گفتم اما متاسفانه ما هیچكدام از اینها را تاریخ نگاری رسمی نمی‌دانیم؛ پاك كردن روایات تاریخی یعنی از بین بردن خیلی چیزها؛ تاریخ‌نگاری ما احتیاج به خودآگاهی فلسفی دارد. دانشجویان رشته تاریخ ما باید فلسفه بخوانند و برنامه آموزشی‌شان گسترش پیدا كند وگرنه در حالت فعلی، اوضاع‌مان از چیزی كه هست بهتر نمی‌شود.

 
بین نقادی و علوم انسانی رابطه‌ نزدیكی برقرار است، شاید بتوان گفت نقادی یكی از پایه‌ای‌ترین مباحث علوم انسانی باشد. علوم انسانی با نوعی اندیشه انتقادی، نقد و درك انسانی از پدیده‌ها رابطه دارد. یكی از مشكلات ما در ایران این است كه نقد ادبی دچار بدفهمی است، اینكه ما چه چیزی را نقد می‌كنیم، موضوع مهمی است. متاسفانه ما همچنان در ایران وقتی حرف نقد می‌زنیم، عیب‌یابی به ذهن می‌رسد، در حالی‌كه نقد یك توصیف و خوانش است. نقد ادبی مدنظر ما به صد سال پیش بازمی‌گردد. دوره اول این نقد چهره‌هایی از آخوندزاده تا مرحوم عبدالحسین زرین كوب را در بر می‌گیرد و هدف نقد را اصلاح اجتماعی می‌دانستند. دوره دوم از زرین‌كوب تا رضا براهنی است و دوره سوم از براهنی تا امروز، نقد به مثابه روش است. اما فقدان نظریه پردازی در نقد ادبی در ایران دلایل گوناگونی دارد. یكی از دلایل اصلی فرهنگ ما ایرانیان است كه این فرهنگ بخشی از شاخص‌هایش با مفهوم نقد در منافات است. از لحاظ زبان‌شناختی نیز زبان تفكر ایرانی شعر است، اما نقد، شعر نیست، بلكه نثر است. ما از تفكر شاعرانه دور نشده‌ایم، همچنین درك غلطی از معنی نظریه داریم. اندیشه انتقادی معنای مشخص و ویژگی‌های معینی دارد. یكی از این ویژگی‌ها كاربست نظریه درون چارچوب مشخص است، جسارت رفتن به راه‌های جدید و در بند قلمروها نبودن برخی دیگر از این ویژگی‌هاست. اندیشه انتقادی هیچگاه اسیر تنگناها نمی‌شود و از فرآیند تاریخ خارج نمی‌شود.

منبع:اعتماد

نظر دهید
نظرات کاربران

کاربر گرامی برای ثبت نظر لطفا ثبت نام کنید.

گزارش

ورود به سایت

مرا به خاطر بسپار.

کاربر جدید هستید؟ ثبت نام در تارنما

کلمه عبور خود را فراموش کرده اید؟ بازیابی رمز عبور

کد تایید به شماره همراه شما ارسال گردید

ارسال مجدد کد

زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.:

ثبت نام

عضویت در خبرنامه.

قبلا در تارنما ثبت نام کرده اید؟ وارد شوید

کد تایید را وارد نمایید

ارسال مجدد کد

زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.: