يوسف اباذری: طفوليتی در ما ايرانيان است كه آرزو می كنم بازار آزاد آن را درمان كند

1395/2/25 ۱۰:۴۱

يوسف اباذری: طفوليتی در ما ايرانيان است كه آرزو می كنم بازار آزاد آن را درمان كند

تاسیس یك تشكل دانشجویی در دانشكده علوم اجتماعی بدون حاشیه نبود. این‌بار مساله نه موضوعی در خارج از دانشگاه كه نفس شكل‌گیری یك تشكل دانشجویی بود.

 جرات كنیم فاجعه را بفهمیم

تاسیس یك تشكل دانشجویی در دانشكده علوم اجتماعی بدون حاشیه نبود. این‌بار مساله نه موضوعی در خارج از دانشگاه كه نفس شكل‌گیری یك تشكل دانشجویی بود. عصر چهارشنبه ٢١ اردیبهشت ماه، دقیقا بعد از همایش كنكاش‌های مفهومی و نظری درباره جامعه ایران، تالار ابن خلدون دانشكده علوم اجتماعی دانشگاه تهران شاهد برگزاری یك نشست بود، اما نشستی متفاوت به مناسبت تشكیل اتحادیه انجمن‌های علمی دانشجویی علوم اجتماعی سراسر كشور. در ابتدا قرار بود بعد از معرفی‌های مرسوم چهار سخنران بحث خود را مطرح كنند، اما اظهارنظرهای تند و بی‌پروای برخی از دانشجویان مخالف سبب شد كه جهت بحث‌ها عوض شود. مقصود فراستخواه و سیامك زند رضوی نسبت به این انتقادها موضعی ملایم اتخاذ كردند، اما این یوسف اباذری بود كه به تندی نقدهای رادیكال دانشجویان را پاسخ داد. ابراهیم توفیق البته سعی كرد مسیر بحث‌ها را انضمامی‌تر كند، با بیان اینكه باید جرات نگریستن در فاجعه را داشته باشیم و بپذیریم كه در پیدایش وضعیت به وجود آمده همه دخیل هستیم.

دفاع از علوم اجتماعی مستقل و انتقادی
آرمان ذاكری دانشجوی دكترای علوم اجتماعی و از اعضای هیات موسس اتحادیه در ابتدا گزارشی از روند تشكیل اتحادیه كه یك سال به طول انجامیده ارایه كرد و دستاورد آن را گرد آمدن ٣٥ انجمن علمی از سراسر كشور خواند و گفت ٣ محور اصلی این اتحادیه اولا دفاع از علوم اجتماعی مستقل و انتقادی، ثانیا بسط گفتارهای علوم اجتماعی و ثالثا كم كردن فاصله فزاینده مركز و پیرامون است.

در برابر دوگانه جامعه و دانشگاه
در ادامه محمدامین قانعی‌راد رییس انجمن جامعه‌شناسی در سخنانی كوتاه ضمن تقدیر از برگزاری این اتحادیه اهداف آن را همسو با اهداف انجمن جامعه‌شناسی خواند و بر اهمیت افزایش قدرت تبیین علمی جامعه ایران از سوی جامعه‌شناسان تاكید كرد و از انقطاع نسل‌ها در علوم اجتماعی كشور حكایت كرد و گفت: در جامعه ما استادان و دانشجویان باید یكدیگر را پیدا كنند و با هم ارتباط برقرار كنند و فكر كنند با دو موجودیت در خطر یعنی جامعه از یكسو و علوم اجتماعی از سوی دیگر چه باید كرد و چگونه می‌توان نیازهای این دو را پاسخ داد. اینجاست كه با دوگانه تغییر و تفسیر مواجه هستیم. جامعه از سویی به تفسیر و از سوی دیگر به تغییر نیاز دارد و وظیفه علوم اجتماعی اندیشیدن به این دوگانه است. تعامل میان عمل‌گرایی (activism) و تفكر (intellectualism) نیاز جامعه ما است. نسل جوان به اكتیویزم گرایش دارد، اما وقتی پای علوم اجتماعی به میان می‌آید، طبیعتا دانشجویان فنی و علوم پایه به عمل بیشتر نیاز دارند و وظیفه دانشجویان علوم اجتماعی است كه به سیاستگذاری و تصمیمگیری بپردازند. امیدوارم این اتحادیه در میان دوگانه تغییر و تفسیر راه میانه‌ای را بیابد تا هم به نجات جامعه كمك كند و هم راه برون‌رفتی برای علوم اجتماعی بیابد.

بازگشت به امر اجتماعی
در ادامه اعتمادی‌فر معاونت دانشجویی و فرهنگی علوم اجتماعی دانشگاه تهران بر ضرورت بازگشت و بازاندیشی به امر اجتماعی ناب اشاره كرد و گفت: در كشور ما موانعی وجود دارد كه می‌تواند جلوی رویكردهای انتقادی به امر اجتماعی بگیرد. روشن است كه حاكمان و مردم به دلیل جایگاه‌شان نمی‌توانند چنین رویكردهایی داشته باشند. این وظیفه جامعه‌شناس و عالم اجتماعی است كه چنین بازاندیشی انتقادی را ممكن كنند. البته در محیط‌های علمی نیز فرمالیسم آموزشی از یكسو و مشكلات دانشجویان و پژوهشگران از سوی دیگر سبب شده كه فرایند آموزش به قهقرا برود و بوروكراسی حاكم شود. این اتحادیه‌ها اگر به وضعیتی فرمال و صوری بدل نشود، می‌تواند از این حیث بسیار مثمر ثمر باشد. باید از فرمالیسم آكادمیك فاصله بگیریم و تعامل شفاف و انتقادی داشته باشیم و به امر اجتماعی ناب بازگردیم.
بعد از سخنرانی اعتمادی‌فر قرار شد سخنرانان نشست به ترتیب بحث خود را مطرح كنند. اما از همان آغاز برنامه در حالی شروع شد كه مشخص بود تعدادی از دانشجویان با نفس این انجمن و انجمن‌های مشابه مخالف هستند. دانشجویی كه در ابتدا اعتراضش را بیان كرد، خود را دانشجویی مستقل خواند. وی بر این تاكید داشت كه واقعیت‌ها را نگاه كنیم. این اتحادیه سرتاسری از كجا آمده است؟ وی در ادامه بیان كرد دانشجویانی كه در انجمن صنفی دانشجویان كار می‌كنند دو سال است كه به دنبال یك انجمن سراسری هستند تا از این طریق بتوانند مسائل صنفی خود مانند مسائل آموزشی، خوابگاه غذا و... را حل كنند. این دانشجو بیان كرد كه نه تنها با تشكیل این اتحادیه سراسری موافقت نكردند بلكه انواع اتهامات را هم به این دانشجویان پیگیر وارد كردند. سوال این دانشجو این بود كه اگر ما این شرایط را داریم، این اتحادیه چگونه در چهارماه چنین پا گرفته است؟ این دانشجو همچنین به سخن یكی از مسوولان دانشگاه كه گفته بود دانشگاه باید مستقل شود و خرج خود را از طریق قرارد با صنعت و تجارت بدهد، اعتراض داشت. این دانشجو بیان كرد سخنرانان این برنامه احتمالا در رابطه با این صحبت خواهند كرد كه می‌خواهند علوم اجتماعی را نابود كنند، نئولیبرال‌ها می‌خواهند به قدرت برسند، بعد از ما از طریق این اتحادیه‌ها باید در برابر نئولیبرال‌ها بایستیم. این دانشجوی معترض به ساختار این اتحادیه شعری با شعری از برشت سخنان خود را به پایان رساند. در نیمه‌های جلسه یكی دیگر از دانشجویان متنی را در نقد ساختار انجمن‌های علمی اینچنینی خواند. وی معتقد بود كه بسیاری از این انجمن‌ها در خارج از دانشگاه اداره می‌شود و خط و مشی كسانی خارج از دانشگاه را پیش می‌برد. این دانشجویان انجمن علمی جامعه‌شناسی در داد و ستاد با نهادهای بیرون از جریان مستقل دانشجویی می‌دانستند و معتقدند نتیجه این داد و ستد، كنترل هرچه بیشتر فعالیت‌های دانشجویی است.
بعد از بیان این انتقادها سخنرانان نشست به ترتیب بحث خود را مطرح كردند. در ادامه گزارشی از سخنان چهار مدعو این برنامه، مقصود فراستخواه، سیامك زند رضوی، یوسف اباذری و ابراهیم توفیق از نظر می‌گذرد.

من ابتدا باید مفروضات خود را با شما در میان بگذارم، شما نیز می‌توانید با نقد خود كلیه بنیان‌های بحث مرا به چالش بكشید. تصور من از دانشگاه این است كه دانشگاه یك نهاد اجتماعی و فرهنگی از نوع دانشی است. فلسفه وجودی دانشگاه، تولید خیر عمومی و رفاه اجتماعی است، این را از تاریخیت دانشگاه نیز می‌توان فهمید. اما دانشگاه به عنوان یك نهاد اجتماعی می‌خواهد این تولید خیر عمومی و رفاه اجتماعی را از طریق علم‌ورزی، علم‌آموزی و دانش‌پژوهی پیجویی كند. فرض من این است كه اگر دانشگاه در منطق دولت یا در منطق اقتصادی، ثروت و منفعت ادغام شود هویت ذاتی كه فرهنگی - اجتماعی است از او سلب می‌شود یعنی سرشت ساختی- كاركردی خود را از دست می‌دهد. چهار موجودیت دولت، بازار، جامعه و دانشگاه - به تعبیر فوكو یا هر شخص دیگری- هر یك تكنیكی دارند. تكنیك دولت، قدرت است و این تكنیك وقتی مشروعیت پیدا می‌كند كه قانونمند باشد، توافقی و منطقه‌ای شود و در آن گردش، پرسش، فضای عمومی و... وجود داشته باشد. تكنیك بازار، منفعت است و وقتی مشروعیت دارد كه در آن رقابت، رفاه اجتماعی و كیفیت زندگی باشد و بازتوزیع امكان‌پذیر شود. تكنیك جامعه نیز Self یعنی خود است، یعنی جامعه می‌خواهد كنش متقابل نمادین و خود را ابراز كند. اما تكنیك دانشگاه علم آموزی، پیجویی حقیقت علمی، پرسشگری و تامل است. مشروعیت دانشگاه نیز با مسوولیت اجتماعی آن حاصل می‌شود. دانش دانشگاه باید تاثیری برای رفاه اجتماعی داشته باشد، باید در تحول اجتماعی، خود را به اشتراك بگذارد، سهمی در توسعه و رفاه بشر و در پایداری زیست بوم داشته باشد و سهم خود را در پاسخگویی و فهم سفارش‌های خاموش اجتماعی مشخص كند. دانشگاهی كه نتواند سفارش‌های خاموش اجتماعی را در پایان نامه‌های دكترا و در كلاس و درس خود متاملانه بفهمد و از طریق علم ورزی و علم آموزی آنها را پی‌جویی كند، به اعتقاد من از نظر فلسفه وجودی پدیداری دانشگاه مورد خدشه قرار می‌گیرد.

وظیفه دانشگاه نقد روشنگری است نه سرمایه‌داری دانشگاهی
دو سنت غیر قابل تفكیك در دانشگاه وجود دارد؛ یكی عقلگرایی است كه می‌گوید دانشگاه باید بتواند اكتشاف كند و ژرفانگر باشد اما سنت دیگر اومانیزم است كه می‌تواند با تعهدات فرهنگی و اجتماعی دانشگاه در سطح محلی، ملی، منطقه‌ای و جهانی دنبال شود. پس فرض اصلی من بر این قرار می‌گیرد كه رسالت مركزی دانشگاه اجتماعی‌سازی علم و نه تجاری‌سازی آن است و من احساس می‌كنم این توجه در جامعه ما كم است. ما خیلی درگیر مفهوم تجاری‌سازی شده‌ایم در حالی كه وظیفه دانشگاه نقد روشنگری است نه سرمایه‌داری دانشگاهی، كارآفرینی اجتماعی است نه كارآفرینی اقتصادی به معنای اخص كلمه. به نظر من بزرگ‌ترین دامی كه با غلبه اقتصاد نئوكلاسیك بر سر راه دانشگاه گسترده شده تله‌ای است كه سایه ملاك‌های صرفا اقتصادی و مدیریت نوین دولتی را روی دانشگاه انداخته و این خیلی مضحكه است كه مدیریت نوین دولتی نیز همین موضوع را به شكل دیگری دنبال می‌كند و نتیجه آن نیز مك‌دونالدی شدن دانشگاه است كه پرسشگری دانشجو، شك و تردید او درباره جهان، انسان، مناسبات، وضعیت موجود، آینده، عالم و آدم و هر تعبیر به عنوان امر امكانی را تحت تاثیر قرار می‌دهد. مسوولیت دانشگاه آزادسازی دانش و عمومی‌سازی آن است، اثربخشی اجتماعی دانش و دموكراتیزه كردن علم به عنوان یك دارایی مهم انسانی و عمومی است. اینكه دانش از انحصار گروه‌های خاص خارج شود، اینكه دموكراتیزم دانش به عنوان مركز زدایی از دانش اتفاق بیفتد، اینكه همه ذی‌نفعان اجتماعی به دانش دسترسی داشته باشند و بتوانند دانش را برای تقلیل مرارت‌ها و بهبود زیست اجتماعی خود به كار بگیرند. عدالت شناختی بزرگ‌ترین رسالت دانشگاه است. ما به جای علوم اجتماعی ابزاری به علوم اجتماعی تحول خواه نیاز داریم. موجودیت منطقه و آینده كشور ما به علوم اجتماعی رهایی بخش نیاز دارد و دانشجویان از آنجا كه علقه‌های كمتری دارند بهتر می‌توانند مطالبات خاموش اجتماعی و این منطق را كه مشروعیت معنایی دارد، دنبال كنند.

شش سرمشق غالب در هشت دهه فعالیت دانشگاه
در هشت دهه فعالیت دانشگاه در ایران، شش سرمشق بر دانشگاه سایه انداخته است؛ در دهه اول تا دهه ٣٠ شمسی، مدرنیزاسیون دولتی سرمشق غالب بود و نخبه گرایی دانشگاهی، یك نوع الگوی ناپلئونی فرانسه بر دانشگاه ما سایه‌انداز بود. در این دوره دانشگاه تا حد زیادی با متن جامعه بیگانه است. در دوره دوم، دهه ٤٠ و ٥٠ شمسی، سرمشق غالب تكنوكراسی دولتی است و الگوی آنگلوساكسونی جای الگوی فرانسوی را می‌گیرد. در این مرحله، دانشگاه به ماشینی برای تولید نیروی انسانی متخصص برای تشكیلات دولتی تقلیل یافته است. دوره سوم، آستانه انقلاب است كه پارادایم سیاست زدگی و دیگری شدن دولت بر دانشگاه غالب شده است. در این دوره دانشگاه در سیاست ادغام شده است. در دهه ٦٠ شمسی، نوعی تغییر استراتژیك -نسبت به قبل از انقلاب- جای غربی‌سازی را می‌گیرد، پارادایم انقلاب فرهنگی غالب شده و دانشگاه در دولت ادغام می‌شود. در دهه ٧٠ توده‌گرایی و یك نوع تقاضای اجتماعی مبهم و قابل تصرف بر روی دانشگاه بر سیطره كمیت سایه انداخته است و در این میان، ظاهرا برنده، گروه‌های حاشیه‌ای جغرافیایی بودند كه به دانشگاه راه یافتند، گروه‌های درآمدی و گروه‌های جنسیتی به دانشگاه آمدند اما در نهایت، دود این اقدام در چشم خود آنها رفت زیرا كیفیت پایین آمد، پدرسالاری نیز وجود داشت و سهمیه‌های جنسیتی را راه انداخت و... در دهه ٨٠ و دهه ششم كه ما هنوز تبعات آن را داریم، پارادوكس عجیب پولی شدن آشكار و نهان دولتی دانشگاه غالب شده است. غلبه پارادیم بنگاه داری و درآمدزایی دانشگاه سبب شد مسوولیت اجتماعی دانشگاه و سرمایه اجتماعی آن مخدوش شود.
گره خوردن همه‌جانبه دانشگاه به دیوانسالاری دولتی
بعد از مرور تاریخی، به وضع كنونی بپردازیم. در حال حاضر ما پنج میلیون دانشجو و ١٥٠ هزار هیات علمی در دانشگاه‌ها داریم كه با احتساب پرسنل و كاركنان آنها، جمعیت آموزش عالی ما به تنهایی به جمعیت كشورهایی مثل بحرین، قطر و كویت می‌رسد. جرم آموزش عالی ما به تنهایی یك كشور است اما كشوری كه حدود دو هزار و هشتصد واحد آموزش عالی به نام دانشگاه و موسسه و... در یك سرزمین به شكل عجیبی پراكنده شده و همه آنها به نهادی به اسم دولت سپرده شده‌اند؛ دولتی كه خود نیز انسجام ندارد، متشكل از دستگاه‌ها و سازمان‌های موازی است كه نه كارآمد هستند و نه همگرایی قانونمندی بین آنها وجود دارد.
 نكته مهم این است كه قلمروهای پراكنده دانشگاهی -به لحاظ اطلس دانشگاهی ایران- وجود دارند كه توده مبهمی هستند و نمی‌توانند خود را سازماندهی كنند، پراكنده شده‌اند و از هر جهت به یك دیوانسالاری دولتی گره خورده‌اند. دولتی كه خود مكانی برای تبادل پرتنش تئوكراسی و تكنوكراسی است و تمام این قلمروها نیز به این مكان‌ها چشم دوخته و از هر جهت؛ از نظر بودجه، بخشنامه‌ها و... به آنها وابسته هستند.
 اینجا متوجه می‌شویم كه دانشگاه و علوم اجتماعی در یك چنبره گرفتار شده است كه من اسم آن را «سیكل معیوب همه دولتی و بی‌دولتی» گذاشته‌ام. یعنی ما در ایران یك وضعیت همه دولتی و یك وضعیت بی‌دولتی داریم یعنی هزینه‌های تمركز را تمام قد می‌پردازیم اما از هرج و مرج نیز لطمه می‌خوریم. این وضعیت پارادوكسیكال ما در دانشگاه است. اینجا بحث اصلی من شكل می‌گیرد؛ اینكه جریان اصلی پیچ و تاب قدرت و منفعت همچنان خود را بازتولید می‌كند با جهازات و آپاراتوس‌هایی كه موضوع بحث من است. هژمون دولت و بازار و آپاراتوس‌های آن، نظام دانشی خود را بازنمایی می‌كند یعنی هویت علوم اجتماعی بدون اینكه حضور داشته باشد و به عنوان غایب، تعریف، بازنامایی و بازتولید می‌شود. دانشگاه، دانشگاهی و دانشجویی كه سوژه‌های سر به زیر هستند.
 آپاراتوس حتی تمایل به انحلال سوژه و تمایززدایی از سوژه به معنای بوردیویی دارد و به این صورت نظام دانش را بازنمایی می‌كند. این سوژه‌های سر به زیر ما هستیم؛ دانشجو برای به تعویق انداختن نوبت سربازی به دانشگاه می‌آید تا مدركی را از این فروشگاه مدرك تهیه كند. استاد، باید در این مدیریت نوین دولتی ارتقا پیدا كند بنابراین سرگرم چرتكه است كه چگونه می‌تواند حجم رزومه خود را سامان دهد. رییس دانشگاه در كریدورهای دولتی به دنبال لابی است برای جلب بودجه و تصمیم‌گیری و دوره بعدی ریاست و انتخاب شدن و... یا در حاشیه‌های جناحی لابی می‌كند یا در كریدورهای دیوانسالاری. از سوی دیگر نیز به یك بازار انحصاری كه وجود دارد متوسل می‌شود برای اینكه از آنجا نیز بنگاه داری كند و پول دربیاورد. كارفرما نیز آن بالا نشسته و دانش‌آموختگان را غربال می‌كند.

دولت، علم را به اهالی علم تحویل دهد
در این شرایط نیز انجمن‌های علمی-دانشجویی فوق برنامه‌های دانشگاه و این وضعیت، یا حاشیه‌ای بر متن سیاسی جامعه یا دفاتر كاریابی هستند. اینجا دو راه برون‌شو وجود دارد؛ یكی اینكه دولت، علم را به خود اهالی علم تحویل دهد. اینجاست كه لازم است شبكه دانشگاه‌ها و دانشگاهیان شكل بگیرد. قلمروهای دانشگاهی نیز به عنوان راه دوم برون شدن، باید خود را از این بروكراسی دولتی و تكنوكراسی بازار رها كنند و هویت آكادمیك و اجتماعی خود را بازیابی كنند كه این در حال حاضر از طریق هیات علمی مقدور نیست. وضعیت سازمانی هیات علمی در دانشگاه در مكان‌های سازمانی، چندان سهل نیست كه از طریق آنها این اتفاق بیفتد.
 به تصور من، تنها از طریق اجتماع علمی و امید اجتماعی به مكان سوم علم كه شما در آن هستید - اینجا مكان سوم است- امكان‌پذیر است. مكان اول، در پرایویسی یا خلوت شما و هیات علمی است، در مكان دوم شما در امتحان شركت می‌كنید و واحد می‌گذرانید و پایه‌های رسمی هیات علمی است، مكان سوم نیز در این فضای عمومی است. فضای عمومی علم یعنی تعاملات اجتماعی علم، حوزه عمومی علم، ژورنالیسم علمی، ترویج علم، عمومی‌سازی علم، پی‌جویی‌های مسوولیت‌های اجتماعی علم و به تعبیر دكتر قانعی‌‌راد رییس انجمن جامعه‌شناسی، بلند شدن و كاری كردن و از آن طریق باز درس خواندن، اندیشیدن، تامل كردن و باز متفهمانه و منتقدانه كار كردن و از آن طریق اكتشاف كردن، تفسیر كردن، توضیح دادن، تبیین كردن و راه‌حل نشان دادن برای تقلیل مرارت‌ها.
این امید اجتماعی است كه به نظر من در مكان سوم اتفاق می‌افتد و این از طریق انجمن‌های علمی، حرفه‌ای و تخصصی دانشگاهیان در بیرون سیستم‌های سازمانی دانشگاهی و بوروكراتیك با عضویت داوطلبانه و از طریق انجمن‌های علمی دانشجویی امكان می‌یابد. در بیرون از سیستم و خارج از این ماشین‌های سیاسی و دولتی و مدیریت نوین دولتی كه بر دانشگاه حاكم است، باید این اتفاق بیفتد.

در جامعه ما، عمل اجتماعی شكست خورده است
ظرفیت‌های این مكان سوم به این شكل است؛ چیزی كه در ساختار نیست در این فضا ظرفیت - به معنای بوردیویی كلمه- وجود دارد. تمایززدایی در سیستم و تمایزیابی در این فضا است. اخلاق در سیستم و اخلاقیات در این فضا وجود دارد. اگر بتوانم درست از فوكو وام بگیرم؛ آنچه از طریق گفتمان‌ها و نهادها به جامعه وارد می‌شود اخلاق است اما آنچه به تعبیر فوكو ادراك، تجربه و حس اخلاقی است به من می‌گوید به فكر مرارت‌های انسان باشم، مسوولیت اجتماعی را بفهمم اساسا مسوولیت فهم متاملانه و منتقدانه شرایط را بفهمم یك كردار آزادانه و یك خودآگاهی شخصی می‌خواهد كه به تعبیر فوكو «تكنولوژی نفس» است و اینجاست كه اخلاقیات به جای اخلاق موضوعیت پیدا می‌كند.
 این از طریق مكان سوم امكان می‌یابد. شما تنها از طریق این فعالیت‌های آزادانه خودآگاه در حیطه امكان‌ها و دلخواهانه و با انتخاب‌های شخصی می‌توانید خود را توسعه دهید و یك دانشمند مفید و موثر برای نسل‌های آینده بشوید.
این تجربه اخلاقی از طریق این مكان‌ها برای من اهمیت دارد زیرا من از تجربه اخلاقی در جامعه‌ای صحبت می‌كنم كه ما در آن با خطر شكست اخلاقی و شكست نهاد اخلاق مواجه هستیم.
 نیاز است از طریق مكان‌های سوم و امید اجتماعی كه در آنها وجود دارد، از طریق كردارها، حس‌ها و تجربه‌های مشاركت، انسان دوستی، غمخواری بشر و دغدغه انسان‌ها را داشتن و آن را تجربه كردن اتفاق می‌افتد.
 تصور من این است كه در جامعه ما عمل اجتماعی شكست خورده است و تنها از طریق این فضاهای عمومی است كه می‌توانند دوباره ترمیم شوند و امید اجتماعی در این فضاها و حوزه عمومی است و این است كه به كلاس‌های درس، به پایان‌نامه‌هایی كه در آنها دغدغه وجود دارد و پژوهش‌هایی كه در آنها تاثیر اجتماعی وجود دارد كمك می‌كند.

من در آغاز به دانشجویی كه اعتراض داشت دو دلداری می‌دهم، نخست اینكه باید به دانشجویان اجازه اعتراض داد، ضمن آنكه تعامل‌های شما تغییردهنده است، ثانیا بنگاه داری در دانشگاه‌ها روش جدید توزیع نفت در زمان پسابرجام است و شركت‌های دانش بنیاد تاسیس می‌شود كه ربطی به دانشگاه و دانشجویان ندارد و تشكل‌ها باید كار خودشان را بكنند. من ورودی دوره كارشناسی سال ١٣٥٤ دانشكده علوم اجتماعی دانشگاه تهران و ورودی دوره كارشناسی ارشد سال ١٣٥٨ دانشگاه بابلسر مازندران و ورودی دوره دكترای سال ١٣٧٥ دانشگاه علامه طباطبایی هستم و از سال ١٣٦٩ در دانشگاه كرمان معلم هستم. در همه این سال‌ها استادان و دانشجویان عموما در گلخانه‌ای به نام دانشگاه و در یك‌سوی دیوار كار كرده‌اند و برخی نیز بیكارند و در سوی دیگر نیز جامعه و زندگی واقعی شهروندان جریان دارد. نخستین بار سال ١٣٥٦ در زمان استادانی چون دكتر بنوعزیزی و دكتر احمد اشرف، دكتر فیروز توفیق استاد درس روش و رییس مركز آمار ایران از دانشجویان درس خواست برای پرسشگری برای پیمایش دانشجویی با دستمزدی مكفی به سطح جامعه در شهر تهران برویم. این تجربه به من آموخت آنچه از جامعه به دانشگاه می‌آید، تنها بخش كوچكی از واقعیت زنده و توفنده زندگی اجتماعی شهر تهران جریان دارد. سوال اساسی كه برایم پیش آمد چرا دانشگاه از جامعه غافل است؟
در سال ٢٠٠٥ مایكل بوروی با تقسیم جامعه‌شناسی به حرفه‌ای، سیاستگذار، انتقادی و مردم مدار به این پرسش پاسخی داد كه قبلا به‌طور تجربی دریافته بودم. جامعه‌شناسی حرفه‌ای دانشگاهی است و دانشجویان و استادان بیشتر درگیر سبك زندگی دانشگاهی هستند و از جامعه دور هستند، جامعه‌شناسان سیاستگذار هم البته به دستگاه قدرت نزدیك می‌شوند و با پروژه‌های ایشان درگیر می‌شوند. این دسته بیشتر به جامعه نزدیك می‌شوند، اما باز جامعه در مرحله دوم اهمیت است، دسته سوم زیاد می‌خوانند و به دو گروه پیشین نقد دارند، اما خودشان عموما كاری نمی‌كنند.
 این سه گروه با وجود دعواهای قلمی با یكدیگر در یك اصل درباره جامعه ایران با هم توافق دارند و نگاهی منفی نسبت به جامعه ایران دارند و مثلا معتقدند ایرانیان غیرمشاركتی هستند و اجتماعی نیستند. در حالی كه این سه گروه جامعه شناسان اگر از دیوار موجود میان جامعه و دانشگاه عبور كنند و برای مدتی با نگاه حرفه‌ای و پژوهشی در جامعه زندگی كنند، این نگاه رنگ می‌بازد.

گذر از دیوار دانشگاه و جامعه
من به تجربه از این دیوار گذشتم و با حضور در جامعه دریافتم كه اولا اگر همه گروه‌های ذی‌نفع را در یك محیط شناسایی نكنیم و صدای‌شان را نشنویم، هیچ صدایی را نمی‌شنویم. ثانیا اگر تاریخ منطقه و ارتباط گروه‌های بی‌نام درك نشود، تغییر شرایط با كمك خود جامعه غیرممكن می‌شود، ثالثا اگر مثل دانشگاه‌ها جامعه را جدا جدا كنیم، واقعیت اجتماعی غیرقابل درك می‌شود، رابعا دولت رانتیر از نوع نفتی با ساختار مصرف‌گرا بر اولویت منافع گروه‌های ذی‌نفع خودش سدی برای مشاركت است و رفع این مشكل گروه‌های دیگر است، خامسا در جامعه گروه‌های مهم اما بدون بلندگویی وجود دارند كه پژوهشگران باید صدای آنها را بازتاب دهند. سادسا به خاطر داشته باشیم تجربه محلی و تجربی یك وجه مساله است و باید سطوح میانه و كلان و ارتباط این سه سطح را دریابیم.
در این نوع فعالیت پژوهشگرانه استادان و دانشجویانی كه از دیوار می‌گذرند، ابتدا از جایگاه پژوهشگر دور شده و تسهیلگر می‌شوند، اما فرصت آموزش افراد در جامعه را دارند و كمك می‌كنند خود افراد جامعه دست به تحلیل جامعه بزنند. ما تاكنون در گلخانه دانشگاه دلخوش بوده‌ایم و جامعه ما فیلسوفان و جامعه شناسان و روانشناسان را جدی نمی‌گیرد، خشمگین بوده‌ایم. اما با گذر از دیوار موجود میان جامعه و دانشگاه می‌توان با تسهیلگری فرایندی ایجاد كرد كه در آن پژوهشگری به عنوان یك حق انسانی در اختیار همه افراد این جامعه قرار بگیرد.


من نمی‌توانم قضاوت كنم و نمی‌دانم صحنه به چه شكل است، اما گذشته از این اتحادیه كه برخی از آدم‌هایش را می‌شناسم، به وجود آمدن یك انجمن علمی دانشجویی این حس را در من به وجود می‌آورد كه نهادهایی هست كه این ظرفیت را دارد نظام دانش را به مساله بدل كند، من فكر می‌كنم این مساله‌ای بنیادین است. ما اغلب از بیرون به نظام دانش نزدیك می‌شویم و دیگر آن وقت فقط نظام دانش نیست و علوم اجتماعی مساله است و همواره می‌ترسیم كه عده‌ای علوم اجتماعی را می‌زنند و در این موضع می‌افتیم كه از آن دفاع كنیم. من از این موضع خوشم نمی‌آید و برایم جذاب نیست، اگرچه خودم هم ممكن است گاهی این دفاع را انجام دهم.
بحث دكتر اباذری به خاطر بحث‌های پیش آمده قبل از آن گسیخته شد و بحث من نیز گسیخته شد. اینكه بخواهم بحثی كنم كه با موضوع جلسه نسبتی برقرار كند، اندكی دشوار است. چرا سخت است؟ زیرا كاش فضای كوچك‌تری به وجود می‌آمد تا به خوبی می‌شنیدم كه دكتر اباذری یا دیگر دوستان چه می‌گویند و من می‌توانستم با دكتر اباذری و دكتر فراستخواه وارد گفت‌وگو شوم و جلوی جمع حالت شو پیدا می‌كند و لوكس است و مباحثی مطرح می‌شود كه گویی به جای گفت‌وگو پاسخی به آنچه جمع با نگاهش می‌طلبد، ارایه می‌كنیم.
نكته دوم اینكه به نظر من همه ما در فضایی هستیم كه در مواجهه با واقعیتی كه رخ می‌دهد، ذهن مان ساكن نیست و تغییر و تحولاتی در آن صورت می‌گیرد و صورت بندی‌های می‌یابیم كه متفاوت است. این هم در مورد بحث دكتر فراستخواه بود و هم در بحث دكتر اباذری.

جرات كنیم به فاجعه نگاه كنیم
 بحث دكتر اباذری بحث مرا از این حیث گسیخته و مرا متوجه امری می‌كند كه برای بحث من مركزی است. ایشان اسم نیچه را می‌آورد و می‌گوید جرات كنیم به فاجعه نگاه كنیم. این جمله بنیادینی است. مركز بحث من نیز این است. همانطور كه از عنوان بحث من «نظام دانش اجتماعی و مساله نقد» بر می‌آید، نكته من این است كه اتفاقا چون چنین جراتی تاكنون نبوده است در نتیجه ما نقد جدی نداشته‌ایم و نقدهای‌مان بیشتر افشاگرانه هستند تا اینكه واقعا جرات نگاه كردن به فاجعه باشند. جرات نگاه كردن به فاجعه به نقد افشاگرانه نمی‌انجامد بلكه به نقد تبارشناختی می‌انجامد.
 ما دنبال این نیستیم كه كسی را بزنیم، اگرچه ممكن است این كار به خشن‌ترین حالت صورت بگیرد. اصلا بحث من این نیست كه رعایت كسی را بكنم. پارسال در كلاسی كه آرمان ذاكری هم در آن حضور داشت، تحلیلی از جامعه‌شناسی دهه‌های ١٣٤٠ و ١٣٥٠ ارایه كردم. بعد ایشان متعجب گفت كه نخستین بار است از شما می‌شنوم كه از جامعه‌شناسی دفاع می‌كنید. الان می‌گویم زیاد دل‌تان را خوش نكنید. اصولا از بازی دفاع و حمله باید بیرون آمد. اگر قصد این است كه در فاجعه نگاه كنیم، یعنی آنچه در زندگی روزمره رخ می‌دهد، سوال تعیین‌كننده این است كه چرا چنین چیزی ممكن شد؟ به این دلیل كه آن را نزدند. وقتی چیزی ممكن می‌شود، یعنی چیزهایی به نحوی كنار هم قرار گرفته‌اند تا آن چیز به ضرورت بدل شود. تا لحظه‌ای كه نشده، ضرورتی نیست. در نتیجه روند جامعه‌شناسی و علوم اجتماعی ما و نظام دانش ما سرنوشت و سرشتش این نبود كه این طور بشود كه امروز شده است و ممكن بود چیزهای دیگری شود. اما وقتی هست، ضروری است كه به نحو ضرورت به آن نگاه كنم. چیزهایی به نوعی كنار هم نشستند كه آن را به ضرورت بدل كردند. اما وقتی ضروری شد، عملا چیزهایی را ممكن و بسیاری چیزهای دیگر را ناممكن می‌كند. از جمله اینكه شما از كجا ایستاده‌اید و نقد می‌كنید؟

نقد تبارشناختی به جای افشاگری
وقتی من نقد می‌كنم و طرف مقابل را نقد می‌كنم، این پرسش از من می‌شود كه خود تو كیستی كه نقد می‌كنی و چطور امكان‌پذیر شده ای؟ خود آن نظم دانشی كه من با آن مواجه می‌شوم، مرا نفی می‌كند، من چطور امكان‌پذیر شده‌ام در دل آن؟ پس من چطور در دل آن نظم دانش ممكن می‌شوم؟ به هر حال من هم طرح می‌گیرم و كار می‌كنم. یعنی اولا باید بپذیریم كه ما بخشی از این قضیه هستیم و كسی در جایگاهی متعالی و بیرون از آن قرار ندارد و هر چقدر به اسامی عجیب و غریبی ارجاع دهد، بیرون آن نیست. اما آیا این جرات و شهامت است كه از درون با طرح نقد تبارشناختی و شرایط امكان آن چیزی كه ما با آن مواجه هستیم انتقاد صورت بگیرد؟ وقتی شرایط امكان مطرح است، من كلمه ضرورت را به كار بردم. یعنی به معنای واقعی آن پدیده را جدی می‌گیرم. اگر افشا كنید، این‌طور بحث كرده‌اید كه یعنی می‌شود آن را پس زد. سطح بحث را نیز به معرفت شناختی تقلیل داده‌اید. در حالی كه نیروهایی دربرابر هم هستند و این نیروها با هم درگیر می‌شوند، زیرا منفعتی دارند. اگر به سطح معرفت شناختی تقلیل دهیم، آن گاه اینكه باید یك نیرو كنار برود توصیه‌ای بی‌فایده و ترحم است. در حالی كه نقد تبارشناختی اوج و نهایت جدی گرفتن است.
 نقد تبارشناختی باید این امكان را پدید آورد كه با وجود در درون بودن، نگاه از بیرون را امكان‌پذیر كند. نقد را چیزی بیش از این نمی‌دانم. اینكه بقیه با نگاهی كه از بیرون امكان‌پذیر شده چه می‌كنند، به من ربطی ندارد. من دستور اخلاقی با كسی ندارم و بر اساس اخلاقیات نمی‌شود كار كرد. اصلا به رهایی‌بخشی علم نیستم. اما معتقدم علم باید شرایط فهم را امكان‌پذیر كند. بر اساس میلش به كشف حقیقت باید شرایط فهم را ممكن كند. البته خود آن كشف به حقیقت به مساله علم بدل می‌شود.
معمولا كسانی امكان دانشی نسبت به وضعیتی به وجود آوردند كه خودشان نسبت به كشف حقیقت بسیار مشكوك بودند و كشف حقیقت را به مساله بدل كردند و در نتیجه برای ما امكان نگاه كردن را پدید آورده‌اند. اینكه نتیجه این نگاه كردن چیست، گام بعدی است. نباید به دوش این تامل انتقادی بار عجیب و غریب اخلاقی بگذاریم و وظایف تاریخی عجیب و غریبی به آن محول شویم كه آن را غیرممكن كند. تا این جای بحث من دستورالعملی بود.

تعلیق لحظه حال
 بحث اصلی من این است كه چرا نظام دانش ما اصولا چنین چیزی را غیرممكن می‌كند. من این نظام دانش را جدی می‌گیرم و برایش مادیتی (materiality) قایل هستم و معتقدم ابزار و مكانیسم‌هایی در اختیار دارد. اصلا هم توطئه محور نمی‌گویم و این ابزارها و مكانیسم‌ها طی یك فرایند برنامه‌ریزی شده شكل نگرفته‌اند و به‌طور امكانی شكل گرفته‌اند و عمل می‌كنند. اما یك پیامد بنیادی دارند. نظام دانش ما یك مكانیسمی را امكان‌پذیر می‌كند كه من اسم آن را تعلیق لحظه حال می‌خوانم یعنی تصوری از لحظه حال به عنوان بی‌نظم و هاویه و چیزی كه تعین نمی‌پذیرد، به وجود می‌آورند. توضیحش نیز نسبتا ساده است. ما گذشته‌ای داریم كه آن را یكدست می‌كنیم و اسمش را سنت می‌گذاریم. این گذشته از درون خودش امكان به وجود آوردن علم مدرن و كشف حقیقت را ندارد. آینده‌ای هم پیش روست كه همزمان وجود دارد و علم نیز آن جاست و ما آن را كپی‌برداری كردیم و معمولا هم می‌گوییم كه كپی بدی هم كرده‌ایم. این در مورد نهادهای اجتماعی و اقتصادی و... هم صادق است. چون گذشته خودمان این امكان را فراهم نمی‌كرده، آن كپی‌برداری كرده‌ایم و اینجا آورده‌ایم و در نتیجه در وضعیت غامضی قرار گرفته‌ایم كه یك گذشته‌ای داریم كه لحظه آینده را امكان‌پذیر نمی‌كرده و به ناگزیر مجبوریم آینده‌ای را بیاوریم كه با گذشته سازگار نیست، در نتیجه وضعیت بینابینی به وجود می‌آید كه قابل توضیح نیست. در تمام علوم اجتماعی تاریخی ما و عموم علوم انسانی ما تكرار همین روایت را شاهدیم. در زندگی روزمره كلاس‌های رشته تاریخ، ادبیات، زبان‌های باستانی، روان‌شناسی و... همین اتفاق می‌افتد. آیا جز تكرار همین چیزی است كه تا الان گفتم، پدید می‌آید؟
ما دایم دانشی را از گذشته آرشیو می‌كنیم كه تنها چیزی كه به ما می‌دهد این است كه این گذشته ساكن و یكدست است و چیزی در آن اتفاق نمی‌افتد، امری نورماتیو كه با توجه به آینده انتظارش را داریم. آینده هم كه آن طرف است و دستگاه‌های معرفتی مشخصی دارد و ما اگر از آن منظر آنها به وضعیت خودمان نگاه كنیم، تذكری از نگاه آینده به وضعیتی می‌دهیم كه گذشته‌اش، گذشته‌ای است كه نمی‌تواند به آن آینده برسد. در نتیجه در تعلیق عجیب و غریبی قرار گرفته‌ایم.


نیهیلیسم نظام دانش
آقای دكتر اباذری به نظر من این اوج نیهیلیسم است. از این بیشتر نمی‌توان نیهیلیستی به این وضعیت نگاه كرد. تعلیق شاید تعبیر تلطیف‌كننده‌ای است. این دقیقا هیچ انگاشتن هر آن چیزی است كه در لحظه حال اتفاق می‌افتد. اگر تلقی من درست است و نوع عجیبی از برخورد نیهیلیستی به لحظه حال وجود دارد، این نسبتی با نظام دانش و عقلانیت حاكم بر آن و آرشیو این نظام دانش دارد. در نتیجه ما وقتی نقد می‌كنیم، با وضعیت عجیب و غریبی مواجه هستیم.

شهودی نسبت به سیاست برابری
ما بسیاری مواقع نسبت به لحظه حال و اتفاقاتی رخ می‌دهد، شهودی (intuition) داریم كه معمولا درست است. من در مقاله‌ای از دكتر اباذری به اسم یوتوپیا و سیاست كه سال ١٣٨٧ تاملی (reflectin) به مساله انتخابات منتشر شده، شهودی می‌بینم كه جذاب است. بحث تئوریك ایشان را كنار می‌گذارم. آنجا ایشان از سیاست برابری حرف می‌زنند. من فكر می‌كنم سیاست برابری چیزی نیست كه ایشان به اعتبار اینكه بنیامین و آدرنو و ژیژك و... می‌گویند، بیان می‌كند. این ارتباطی است كه باید بدن باید با بدن بیرون از خودش برقرار كرده باشد تا به آن برسد. شاید قیاس به نفس می‌كنم، زیرا در خودم این شهود اینچنین رخ می‌دهد.
یك جایی حس می‌كنم این چیزی متفاوت است. بعدا شاید بتوانم این امر شهودی را به صورت تئوریك توضیح دهم. این لحظه مهم است. این سوال را مطرح می‌كنم: در زمین نظام دانشی كه با لحظه حال به غایت نیهیلیستی برخورد می‌كند، ما هیچ توضیح عالمانه‌ای در سیاست برابری ارایه كرد. در آن مقاله نیز ارایه نمی‌شود. زیرا در آن مقاله این امر حضور دارد كه ما گذشته‌ای نداریم كه از آن آینده‌ای بیاید. پس این سیاست برابری از كجا آمده است؟ آیا از آینده آمده است؟ این را نمی‌توانیم بگوییم زیرا یك چیزی است كه همین جا در یك بستر (context) تاریخی اتفاق افتاده است. خود این شهود من را به این می‌رساند كه اگر می‌خواهم سخن بگویم، باید نقد تبارشناختی انجام دهم تا بتواند توضیح دهد این سیاست برابری كه بدن من آن را حس می‌كند، چگونه امكان‌پذیر شده است؟ اینجا به الزام گریزناپذیر ما در وضعیت نقد آرشیوی قرار می‌گیریم كه یك زمان اجتماعی‌ای را به ما تحمیل می‌كند كه این زمان دوپاره است. آینده‌ای كه مال جای دیگر است، گذشته‌ای كه ظاهرا مال «ما» است، اما از دل این گذشته آن آینده در نمی‌آید.
بعد سوال این است كه چطور می‌شود به این لحظه فكر كرد؟ راجع به این لحظه هیچ كار مفهومی نمی‌توان كرد. تنها زمانی می‌توان كار مفهومی كرد كه به تعبیر نیچه تصور داشته باشم كه این لحظه حال انباشتگی یك گذشته در آینده است كه اینجا بروز می‌یابد. یك چیزی از گذشته با چیزی درحال و آینده پیوند می‌خورد كه این لحظه را پروار و بارور و فربه می‌كند. اینجاست كه من با چیزی مواجه می‌شوم كه در تن من حساسیتی پدید می‌آورد و به درستی نام آن را سیاست برابری می‌گذارم. من نكته عجیب و غریبی نگفتم، فقط گفتم كه چطور این سیاست برابری را می‌توان عالمانه مفهوم‌پردازی كرد. چون هیچ جایگاه دیگری برای نقد وجود ندارد. نقد تبارشناختی نقدی ارزش گذار است و بی‌طرف نیست. من هم از جایی كه ایستادم، نقد می‌كنم. در نقد وضعیتی كه در آن قرار داریم، تنها زمینی كه حس می‌كنم می‌توانم به آن تكیه كنم و از آنجا این نقد را سازماندهی كنم، همین سیاست برابری است. همین سیاست برابری را قدیمی‌تر از جایی كه دكتر اباذری در مقاله‌اش اشاره كرده می‌بینم. من این سیاست برابری را در لحظه مشروطه می‌بینم، در دقیقه‌ای از مشروطه كه نسبتی میان مجلس ملی تازه تاسیس و انجمن‌های ایالتی و ولایتی برقرار می‌شود. انگار آن جا در نظام ملوك‌الطوائفی، سیستم نظام ایالتی می‌خواهد در لحظه كثرتی را كه وجود دارد ابراز كند، بدون اینكه گذشته‌ای را نفی كند، یعنی گذشته را نو می‌كند، یعنی نسبت به افق انتظاری كه دولت-ملت در مقابلش گذاشته، عملا انگار توانایی نوعی بازخوانی در گذشته خودش به وجود می‌آورد و آن لحظه كوتاه به وجود می‌آید، در حالی كه هم عصران آن موقع و امروز از آن تحقیرآمیز یاد می‌كنند و این لحظه در تاریخ ما دیسكورسیو نشده است. این نظام دانش اجازه نمی‌دهد كه این لحظه دیسكورسیو شود.
به چیزی عجیب و غریب‌تر نیز اشاره می‌كنم كه خلاف آمد است و ذهن تاریخی ما آن را نمی‌گوید، اما من در دولت ائتلافی قوام لحظه سیاست برابری می‌بینم، جایی كه نوعی ائتلاف میان حزب دموكرات قوام‌السلطنه و حزب توده پدید می‌آید و بدون آنكه حزب توده خودش بخواهد، در لحظه‌ای كثرت مدرن اجتماعی ما در حزب توده متجلی می‌شود و به نیرو بدل می‌شود، یعنی شهودی در قوام راجع به حفظ قدرت وجود دارد و می‌كوشد در این لحظه این كثرت را ذیل وحدت قرار دهد. این لحظه برای من مصداق سیاست برابری است. بنابر این ما لحظات مختلفی در این تاریخ داریم كه دیسكورسیو نشده است، اما از درون می‌جوشد و امری به درستی نامیده شده به اسم سیاست برابری را امكان‌پذیر می‌كند.

نظام دانش احمق نیست
اما به یك معنا من مدرنیست یا جامعه‌شناس یا... اتفاقا با نادیده گرفتن آن لحظه با غوطه خوردن در آرشیوی كه امكان دیدن آن را به وجود نمی‌آورد، عملا وارد بازی‌ای می‌شوم كه در آن بازی بدون آنكه متوجه شوم، دایم از سنت‌گرایان شكست می‌خورم. ولی وحشت و این شكست را خودم به وجود می‌آورم، از این طریق كه دیدن زمینی را كه قاعدتا باید بر آن بایستم، ناممكن می‌كنم. من امیدوارم این انجمن‌های علمی نظم دانش را از این منظر بنگرند. اولا دانش را به عنوان نظم ببینند، نه به عنوان یك چیز ناقص.
 این نیروی بسیار قدرتمند است و كار خودش را انجام می‌دهد و ما را نیز وادار می‌كند كه از شهرداری پروژه بگیریم و... این نظم دانش یك واقعیت است و كار یك آدم احمق نیست، این كار آدم ناآگاه نیست، بلكه كار آدمی است كه خیلی دقیق كار می‌كند. باید این نظم دانش را جدی بگیریم و بپرسیم چطور ممكن شده است؟ شاید به آن مسیری رفتید كه من پیشنهاد می‌كنم.

منبع: اعتماد

 

نظر دهید
نظرات کاربران

کاربر گرامی برای ثبت نظر لطفا ثبت نام کنید.

گزارش

برچسب ها

اخبار مرتبط

ورود به سایت

مرا به خاطر بسپار.

کاربر جدید هستید؟ ثبت نام در تارنما

کلمه عبور خود را فراموش کرده اید؟ بازیابی رمز عبور

کد تایید به شماره همراه شما ارسال گردید

ارسال مجدد کد

زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.:

ثبت نام

عضویت در خبرنامه.

قبلا در تارنما ثبت نام کرده اید؟ وارد شوید

کد تایید را وارد نمایید

ارسال مجدد کد

زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.: