فلسفه تحليلي، فلسفه زبان؟

1385/12/6 ۰۳:۳۰

فلسفه تحليلي، فلسفه زبان؟

فلسفه تحليلي كه همچنين «فلسفه زباني» نيز خوانده مي‌شود نهضت حكمفرما بر فلسفه آنگلو - آمريكايي در قرن بيستم است كه به واسطه روشش (كه تمركز بر زبان و مفاهيم شرح شده به وسيله زبان) از ديگر فلسفه‌ها متمايز است.



ترجمه -محمد آزاد:
فلسفه تحليلي كه همچنين «فلسفه زباني» نيز خوانده مي‌شود نهضت حكمفرما بر فلسفه آنگلو - آمريكايي در قرن بيستم است كه به واسطه روشش (كه تمركز بر زبان و مفاهيم شرح شده به وسيله زبان) از ديگر فلسفه‌ها متمايز است.
روشهايي كه بر فلسفه بريتانيايي در قسمت اعظم قرن بيستم و بر فلسفه آمريكايي در زمان اخير حكمفرما بوده است، زباني و تحليلي ناميده شده، چرا كه زبان تحليل مفاهيم شرح شده به وسيله زبان در مركز توجه بوده است. اگر چه استراليا و كشورهاي اسكانديناوي نيز در اين نهضت سهيم بوده‌اند، اين (نهضت) پيروان اندكي در ساير نقاط كسب كرده است.
با وجود اين كه نوعي وحدت‌نظر در اين سنت وجود دارد، فيلسوفان خاص جنبش‌هاي درون آن غالبا از بنياد، درباره اهداف و روش‌شناسي فلسفه اختلاف نظر دارند.
علاوه بر اين، اهداف ذكر شده براي مطالعه فلسفي زبان غالبا متفاوتند. برخي فيلسوفان از جمله برتراند راسل و ويتگنشتاين متقدم بر اين باور بودند كه ساختار زيرين زبان منعكس‌كننده جهاني است، كه فيلسوف مي‌تواند از راه تحليل زبان به فهم حقايق مهمي درباره واقعيت آن نائل آيد. اين به اصطلاح «نظريه تصويري زبان» گرچه تاثيرگذار بوده، اما فيلسوفان تحليلي فعلي غالبا منكر آن هستند.
بحث اصلي ديگر، در اين مورد است كه آيا زبان روزمره ناقص، مبهم، گمراه‌كننده و يا حتي در مواقعي متناقض است؟ بر اين پايه برخي فيلسوفان تحليلي پيشنهاد ساخت يك زبان آرماني را ارائه كردند؛ يعني زباني دقيق، خالي از ابهام و واضح در ساختار. مدل اصلي براي زباني اينچنيني، منطق نمادين بود، كه رشد آن در قرون بيستم نقش اساسي‌اي در فلسفه تحليلي ايفا كرده است. يك تحليل فلسفي در وضع ايده‌آل شماري از مفاهيم مهم را روشن كرده، و به پاسخ دادن به پرسش‌هاي متضمن آن مفهوم، ياري مي‌رساند. مثال معروف چنين تحليل‌هايي در نظريه «توصيفات خاص» راسل موجود است.
او مي‌گويد: در يك قضيه موضوع- محمولي ساده‌ نظير «سقراط دانا است» به نظر مي‌رسد كه چيزي به سقراط ارجاع داده شده است و چيزي در مورد او گفته شده است (يعني اين كه او دانا است)؛ اما اگر به جاي اسمي خاص يك «وصف خاص» جايگزين شود همان‌طور كه در اين عبارت (STATEMENT) «رئيس جمهور ايالات متحده دانا است » شده است، ظاهرا باز چيزي به آن ارجاع و چيزي درباره‌اش گفته شده است؛ اما مشكل هنگامي سربرمي‌آورد كه توصيف ناظر به چيزي نباشد، نظير اين عبارت «پادشاه كنوني فرانسه دانا است». گرچه ظاهرا چيزي وجود ندارد كه عبارت در مورد آن باشد، با اين حال مي‌توان فهميد كه چه مي‌گويد.
در نتيجه «آلكسيوس مينونگ»؛ فيلسوف قبل از جنگ جهاني اول، كه براي نظريه ابژه‌هاي خود معروف شد، احساس كرد، بايد براي درك چنين مثال‌هايي، بين چيزهايي كه وجود حقيقي دارند و چيزهايي كه انواع ديگري از وجود را دارا هستند، تميز قائل شد؛ زيرا چنين عباراتي را نمي‌توان فهميد مگر در مورد چيزي باشند. از نظر راسل، فيلسوفاني نظير مينونگ به وسيله سطح دستوري‌اي گمراه شده‌اند كه به واسطه آن فكر مي‌كنند ؛ اين قبيل قضايا، قضاياي ساده موضوع- محمولي هستند.
در واقع آنها مركبند. در حقيقت، مثال ياد شده نشان داد كه اين «توصيف خاص» «پادشاه كنوني فرانسه» به هيچ رو يك واحد مستقل در قضيه نيست. در واقع، اين عبارت، مركب از چند عبارت است: 1- يك پادشاه كنوني فرانسه وجود دارد. 2- حداكثر يك پادشاه كنوني فرانسه وجود دارد. 3- اگر كسي پادشاه كنوني فرانسه باشد او دانا است. (از عبارت مقابل STATEMENT استفاده شده است، براي پرهيز از اشتباه ميان PROPOSITION و STATEMENT گرچه به نظر مي‌آيد نويسنده چنين تمايزي را در نظر نداشته است. مترجم). مهمتر از همه اين است كه هر كدام از اين سه مولفه، عبارات كلي هستند، و در مورد هيچ چيز يا هيچ كس جزيي نيستند.
در تحليل‌ كامل، هيچ عبارتي هم‌ارز با «پادشاه كنوني فرانسه» وجود ندارد كه نشان دهد اين عبارت يك توصيف نظير اسمي خاص نيست كه به مثابه چيزي كه تمام قضيه در مورد آن صحبت مي‌كند، اشاره داشته باشد. در نتيجه نيازي نيست كه تميز ميان چيزهايي كه وجود واقعي و چيزهايي را كه گونه‌اي ديگر از وجود دارند، وضع كنيم.
ديدگاه عمومي فلسفه تحليلي
فلسفه تحليلي در جوهر و سبك پيوند عميقي با سنت تجربه‌گرايي كه تاكيد آن بر داده‌هاي فرآوري شده توسط حواس است، دارد. [تجربه‌گرايي] به جز دوران‌هايي كوتاه، ترسيم‌كننده فلسفه بريتانيايي بود، و آن را از ديگر گرايش‌هاي عقل‌گرايانه فلسفه قاره‌اي اروپا متمايز مي‌كرد.
بنابراين شگفت‌آور نخواهد بود اگر كه فلسفه تحليلي نهايتا جاي خود را در كشورهاي آنگلوساكسون باز كند.در حقيقت، آغاز فلسفه تحليلي جديد عموما به زماني باز مي‌گردد كه دو تن از چهره‌هاي شاخص آن؛ يعني برتراند راسل و جي‌.اي.مور؛ هر دو از فيلسوفان كمبريجي، عليه ايده‌آليسم ضد تجربه‌گرايي كه موقتا جاي فلسفه انگليسي را تسخير كرده بود، شوريدند.
تجربه‌گرايان مشهور انگليسي نظير جان لاك، جرج باركلي، ديويد هيوم و جان استوارت ميل داراي علايق، آموزه‌ها و روش‌هاي مشترك‌ زيادي با فيلسوفان معاصر تحليلي هستند. گرچه بسياري از آموزه‌هاي خاص آنها، امروزه هدف مناسبي براي حمله فيلسوفان تحليلي شده است؛ [اما] مي‌توان احساس كرد كه اين بيشتر، حاصل علايق مشترك در مسائل معين است تا تفاوت در نظرگاه فلسفي.
پرفسور كيت دونلان
استاد دانشگاه كاليفرنيا - لس آنجلس
دايره المعارف بريتانيكا




سعیده خان احمدی
نظر دهید
نظرات کاربران

کاربر گرامی برای ثبت نظر لطفا ثبت نام کنید.

گزارش

برچسب ها

اخبار مرتبط

ورود به سایت

مرا به خاطر بسپار.

کاربر جدید هستید؟ ثبت نام در تارنما

کلمه عبور خود را فراموش کرده اید؟ بازیابی رمز عبور

کد تایید به شماره همراه شما ارسال گردید

ارسال مجدد کد

زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.:

ثبت نام

عضویت در خبرنامه.

قبلا در تارنما ثبت نام کرده اید؟ وارد شوید

کد تایید را وارد نمایید

ارسال مجدد کد

زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.: