دائرة المعارف بزرگ اسلامی

نمایش تا از مورد
نتیجه جستجو برای :
  • بتانی |
  • بتجان |
  • بتدین | بِتَدّین، شهرکی در شهرستان شوف واقع در منطقۀ جبل لبنان. بتدین مخفف بیت‌الدین، واژه‌ای سامی، مرکب از دو کلمۀ بیت (= خانه) و دین (= قضا و داوری، حکومت و عبادت) است. گویا این محل در گذشته عبادتگاه دروزیان، یا جایگاه قضا بوده است (فریحه، 20؛ ابومصلح، 94).
  • بتر | بُتْر، نام یکی از دو قبیلۀ اصلی بربر که به همراه قبیلۀ برانس (ﻫ م)، بربرهای ساکن شمال افریقا را تشکیل می‌دهند.
  • بترونی | بَتْرونی، عنوان اعضای خاندانی از فقها و قضات حنفی حلب در سده‌های 10و 11ق/ 16 و17م.
  • بتریه |
  • بتلیخ |
  • بتلیس |
  • بتم | بُتَّم، نام ولایت و ناحیه‌ای کوهستانی در ماوراءالنهر در بخش علیای رود سغد (زرافشان) در حدفاصل جیحون و سیحون علیا (ناحیۀ کوهستانی حصار و زرافشانی کنونی).
  • بتنده |
  • بتول |
  • بتی |
  • بث الشکوی | بَثُّ الشَّکْوى، عنوانی برای اشعاری که مضمون و محتوای آن شکوه و شکایت از دردها و رنجهایی است که شاعر متحمل شده است. بَثّ در لغت به معنی آشکارکردن راز و اندوه و نیز پراکنده ساختن است (جرجانی، ذیل بث) و بت‌الشکوى به معنی بیان شکایت، شکایت برداشتن و شکایت بردن است (ﻧﻜ : لغت‌نامه...).
  • بثنیه | بَثَنیّه، ناحیه‌ای درجنوب درۀ حوران درسوریه. این ناحیه از شمال به لَجا و جَیدور، از جنوب به ارتفاعات جُمَل، از شرق به جبل‌الدروز و از غرب به بلندیهای جولان محدود است. مرکز آن اَذرِعات (دِرعای کنونی) است که در فاصلۀ 106 کیلومتر دمشق قرار دارد.
  • بثینه |
  • بجاق | بُجاق، سرزمینی در جنوب بسرابی در کشور رومانی، بجاق و صورت کهن ان بُجغاق، واژه‌ای ترکی و به معنای کرانه، گوشه و زاویه است (کاشغری، 306؛ مینورسکی، 467). به شدت شن‌زار اطراف رود، و به امیرنشینها نیز بجاق می‌گفتند که واژه‌ای کومانی (قپچاقی) است («دائرةالمعارف...»، VI/ 341).
  • بجانه | بَجّانه، شهرکی واقع در جنوب اسپانیا و شمال بندر المریه. رود ریوآندرا که از کوههای سیرانواد سرچشمه می‌گیرد، از این شهر عبور کرده، در شهر بندری المریه به دریا می‌ریزد (EI2, I/ 864).
  • بجایه | بِجایه، یکی از شهرهای بندری الجزایر در ساحل مدیترانه، فرانسویها بجایه را به سبب شمعهایی که در آنجا تهیه، و به خارج صادر می‌شد. بوژی (شمع) نامیده‌اند (دایرةالمعارف...). این شهر پیش‌تر ناصریه خوانده می‌شد، سپس آنجا را به نام قبیلۀ بربری که در آن حوالی می‌زیست، بجایه نامیدند (عبادی، 219، حاشیۀ 3). این شهر ساحلی ...
  • بجستان | بِجِسْتان، بخش و شهری در جنوب استان خراسان.
  • بجلی |
  • بجلی |
  • بجلیه | بَجَلیّه، نام فرقه‌ای شیعی مذهب که بیش از دو قرن در محدودۀ جغرافیایی کشور مغرب کنونی وجود داشته است.
  • بجنگ |
  • بجنور | بِجْنور، شهر و ناحیه‌ای در شمال غربی ایالت اوتارپرداش در شمال هند که بخشی از جمعیت آن مسلمانند.
  • بجنورد | بُجْنورْد، شهرستان و شهری در استان خراسان.
  • بجنوردی | بُجْنورْدی، سیدحسن (1316-1395ق/ 1898-1975م)، فرزند آقابزرگ بن علی‌‌اصغر، از عالمان امامی برآمده در حوزۀ نجف که آثار گوناگون در فقه، اصول و حکمت برجای نهاده است.
  • بجه |
  • بجه | بَجه، قومی که از روزگاران کهن در حوزۀ نیل علیا سکنى داشته است. نام این قوم را در کتیبه‌های حبشی به صورت بِگا (توخ، 64) و در منابع قدیم عربی به شکل بَجه و بُجه ضبط شده است. بجه قومی است بدوی و متشکل از قبایل گوناگون که مسکن آنان عموماً از شمال به مصر علیا، از جنوب به حبشه، از شرق به دریای‌سرخ و از غرب به صحرای...
  • بجور | بَجور، سرزمینی کوهستانی در شمال کشور پاکستان، در ایالت سرحد شمال‌غربی، نام این سرزمین در منابع به صورت باجور نیز آمده است (‌ﻧﻜ : هروی، 1/ 120؛ میرک، 114؛EI2).
  • بجکم | بَجْکَم، ابوالحسین (ﻣﻗ 21 رجب 329ق/ 21 آوریل 941م)، معروف و ملقب به ماکانی و رائقی، سردار ترک و امیرالامرای بغداد.
  • بجیر بن زهیر بن ابی سلمی | بُجَیْرِ بْنِ زُهَیْرِ بْنِ اَبی سُلْمى، شاعر مخضرم. وی از قبیلۀ مُزَینه از تیرۀ مُضَر برخاست. پدرش زهیربن ابی سلمى، از اصحاب معلقات، و برادرش کعب، سرایندۀ قصیدۀ معروف «بانت سعاد» (ﻫ م) بود. از زندگی و فعالیتهای ادبی بجیر به رغم شهرت نسبیش، آگاهیهای تاریخی اندکی در دست است. ابن‌قتیبۀ دینوری (ص 59-60) و ابوالف...
  • بجیرمی | بُجَیْرَمی، سلمان بن محمدبن عمر (1131-1221ق/ 1719-1806م)، فقیه شافعی مصر. گویا نسب وی به شیخ جمعۀ زیدی از احفاد محمدبن حنیفه می‌رسیده است.
  • بجیری | بُجَیْری، ابوحفص ‌عمربن محمدبن ‌بجیر بن حازم ‌همدانی ‌سمرقندی (223-311ق/ 838-923م)، محدث و مفسر ماوراءالنهر. در برخی زا آثار نام نیای او را به صورت خازم آمده است (مثلاً ‌ﻧﻜ : سمعانی، الانساب، 1/ 286؛ ابن‌عساکر، 13/ 349).
  • بجیله | بَجیله، یکی از قبایل مشهور عرب قحطانی که در صدر اسلام نقش مهمی در حوادث عراق داشت. نام این قبیله ــ که فرزدق نیز از آن در اشعار خود یاد کرده (1/ 371) ــ مآخوذ از نام بجلیه، دختر صعب‌بن سعدالعشیره است (سمعانی، 2/ 91؛ قلقشندی، 1/ 329؛ ابن اثیر، 1/ 279).
  • بچاقچی | بُچاقْچی، از ایلات بزرگ ترک‌زبان و شیعی مذهب استان کرمان.
  • بچه سقا | بَچه سَقّا، یا بچۀ سقا، بچه سقو (ح 1269-1308ق/ 1890-1929م)، لقب یک رهبر شورشی افغانستان که در 1308ش نزدیک به 9 ماه بر این کشور حکم راند. وی حبیب‌الله نام داشت و بدان‌سبب‌که پدرش عبدالرحمان، از مردم قریۀ کلکان و کوهدامن شغل سقایی داشت، او را بچه سقا می‌خواندند.
  • بچینا |
  • بحاثی | بَحّاثی، ابوجعفر محمدبن اسحاق بحاثی زوزنی (د 463ق/ 1071م)، ادیب و قاضی، وی از جدش محمدبن حین بحاث نسب گرفته است؛ نسبت زوزنی نیز شهر خاستگاه او زوزن (میان هرات و نیشابور) را نشان می‌دهد (باخرزی، 2/ 1366؛ قفطی، الحمدون...، 1/ 151؛ غزی، 684؛ عبدالقادر، 3/ 87).
  • بحارالانوار | بِحارُالْاَنْوار، مشهورترین، مهم‌ترین و مفصل‌ترین اثر علکی محمدباقرمجلسی (1037-1110یا 1111ق/ 1628-1698 یا 1699م) که مجموعه‌ای گسترده از احادیث امامیه است و گاه «دائرةالمعارف بزرگ احادیث شیعه» لقب گرفته است.
  • بحتری | بُحْتُری، ابوعُباده ولید بن عُبید (د 284ق/ 897م)، یکی از بزرگ‌ترین شاعران عرب. او به احتمال بسیار در 206ق/ 821م در مَنْبِج (نزدیک حلب) زاده شد. بحتر که نسبت بحتری از آن گرفته شده است، نام یکی از نیاکانش بود که به قبیلۀ بزرگ طی تعلق داشت (ابن‌خلکان، 6/ 21، 29) و از همینجاست که وی به اجداد یمنی خود نازیده است.
  • بحر | بَحر، اصطلاحی در عروض (ﻫ م)، جزء نخست و ثابت نام هریک از اوزان شعری و یا مجموعه‌ای از اوزن نزدیک به‌هم، به معنی کمّیتی از کلام موزون که از تکرار یکی از ارکان اصلی عروضی (قس: نصرالدین، 11) و یا از ترکیب چند رکن پدید می‌آید. هر یک از بحور نامی دارد که مأخوذ از کیفیت موسیقیایی آن است، مانند بحر متقارب و بحر قریب...
  • بحر ابیض |
  • بحر احمر |
  • بحر اخضر |
  • بحر زنج | بَحْرِ زَنْج، نامی که جغرافی‌نویسان مسلمان به قسمت غربی اقیانوس هند که از خلیج عدن تا ماداگاسکار امتداد دارد، اطلاق کرده‌اند. این نام از نام ساحل مجاور آن، مشهور به بلادزنج یا زنگبار گرفته‌شده اسن. زنگبار را مأخوذ از «رنگ» و «زنگی» فارسی (پهلوی زنگیک به معنای سیاه‌پوست) دانسته‌اند (EI2).
  • بحر طویل | بَحْرِ طَویل، یکی از قالبهایِ شعریِ نسبتاً متأخر فارسی مبتنی‌بر تکرار متوالی یک رکن عروضی سالم به شمار دلخواه سراینده، خارج از محدودیت عروض کهن که در هر یک از بحور به رعایت نظم خاص عددی ارکان تأکید می‌کند؛ و این غیر از «بحرطویل» متعارف در عروض سنتی است که از تکرار دو رکن «فعولن، مفاعیلن» (دوبار در هر مصراع) ب...
  • بحر محیط | بَحْرِ مُحیط، یا اقیانوس (یونانی: اُکِئانوس)، دریای بزرگی که جغرافی‌دانان کهن می‌پنداشتند همۀ خشکیهای زمین را احاطه کرده است. یونانیان اقیانوس را رود برزگی می‌پنداشتند. همۀ خشکیهای زمین را احاطه کرده است. یونانیان اقیانوس را رود بزرگی می‌دانستند که سراسر قرص مسطح زمین را در برمی‌گرفت (BSE3, XVIII/ 328). در اس...
  • بحرالروم |
  • بحرالعلوم | بَحْرُالْعُلوم، ابوالعیاش عبدالعلی محمد بن نظام‌الدین انصاری لکهنوی (1144-12 رجب 1225ق/ 1731-13 اوت 1810م)، فقیه حنفی مذهب و متکلم هندی که به زبان فارسی و عربی را نیک می‌دانست. زبان ‌فارسی به عنوان زبان‌نگارش در خاندان او که همه اهل علم بودند، و نیز انتساب وی به قبیلۀ انصاری، می‌تواند نشانۀ خویشاوندی با خاندا...
  • بحرالغزال | بَحْرُالْغَزال، رود و استانی در سودان.

ورود به سایت

مرا به خاطر بسپار.

کاربر جدید هستید؟ ثبت نام در تارنما

کلمه عبور خود را فراموش کرده اید؟ بازیابی رمز عبور

کد تایید به شماره همراه شما ارسال گردید

ارسال مجدد کد

زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.:

ثبت نام

عضویت در خبرنامه.

قبلا در تارنما ثبت نام کرده اید؟ وارد شوید

کد تایید را وارد نمایید

ارسال مجدد کد

زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.: