1392/9/19 ۱۲:۱۲
اين را هم عرض كنم كه كلمه استانبول كه به معني شهر مشرقي است، و شهر نور معني ميدهد، سيصد سال قبل از آن به صورت «اصطنبول» ضبط شده است و مولانا كه خود سالها در قونيه در دربار طبقه اول سلاطين سلجوقي قونيه بوده، از اطلس آن (پارچه ابريشمي) ياد ميكند و در بيتي گويد:
چون شنيد از وي صداي بلبلي پيشش افكند اطلس اصطنبولي
(اژدهاي هفتسر، مقاله راه ابريشم، چاپ پنجم، ص373)
و البته آن داستان از طنز مولانا با تركان ـ چنان كه ميدانيم ـ خالي نيست؛ ولي به هر حال، اين سلطان سليم بود كه بعد از فتح مصر به عنوان فاتح جنگ به زبان فارسي شعر گفت و فتحنامه به اطراف فرستاد كه چند بيتش اين است:
تا ز استانبول لشكر سوي ايران تاختم
تاج صوفي، غرقة خون ملامت ساختم
شد غلام همتم از جان و دل سلطان مصر
تا لواي يوسفي در ملك مصر افراختم
كرد از ملك عراق آن پرده آهنگ حجاز
چنگ نصرت را چو در بزم ظفر بنواختم
سلطان سليم در همان شعر از فتوحات ملك آمو و ماوراءالنهر و شاه هند ياد ميكنند كه اغراق است؛ چه، به آنجا نرسيد و در آخر كار گويد:
شاه هند از لشكر فرزانهام شد پيل مات
بر بساط ملك چون شطرنج دولت باختم
اي سليمي شد به نامم سكة ملك جهان
تا چو زر در بوتة مهر و وفا بگداختم
(زبان و ادب فارسي در قلمرو عثماني، زندهياد دكتر محمدامين رياحي، ص171)
روزي كه شاه اسماعيل درگذشت (930 هـ /1524م) تنها 38 داشت و قزلباش سياهپوش در مرگ او كلمه شاه را تكرار ميكردند و شاعري در ماده تاريخ گفته:
«شاه و شاه و شاه» ميگفتند روز رفتنش
ما هم اين گفتار را تاريخ مرگش ساختيم
(سياست و اقتصاد عصر صفوي، چاپ ششم، ص71)
و هفتاد سال طول كشيد تا شاهي ـ كه عباس نام داشت ـ پيدا شد و توانست سيصدهزار عثماني را با سياست «سرزمين سوخته» و به كمك فره چقايخان از تبريز و كردستان بيرون كند و به آن طرف مرز بفرستد. قانصوه هم در مرج دابق سوريه در جنگ با سلطان سليم از اسب افتاد، در حالي كه 84 سال داشت؛ خواستند با اسب ديگري او را به طرف حلب فرار دهند، اما ممكن نشد و در ذيحجه 933 هـ / دسامبر 1516م دو سال بعد از شكست چالدران، در سوريه كشته شد. از جمله چيزهايي كه در خزانه قانصوه بود و باقيماند، يك ترجمه تركي از شاهنامه است كه مينياتورهاي ظريف نيز دارد. (شاهنامه آخرش خوش است، چاپ هفتم، ص 186)
شاه اسماعيل در جواني دچار بيماري خودخوري شد و درگذشت، در حالي كه يك لشكر شكستخورده و يك بچه هشت ساله به اسم طهماسب پشت سر گذاشته بود كه در قزوين به نام شاه طهماسب به سلطنت نشست. (رجوع شود به سياست و اقتصاد عصر صفوي، فصل پايهريزي با سنگ و آتش)
سلطان سليم فاتح عثمان اندكي بعد سلطان مصر را كه جز مماليك خودشان بود، هدف قرار داد. قانصوه ادعاي بزرگي داشت، او با همراه برداشتن يك شاهزاده عثماني ادعاي خلافت در سوريه را داشت؛ اما در واقع اين سلطان محمدخان دوم ـ فرزند سلطان مراد خان دوم سلجوقي ـ بود كه 855 هـ /1451م بر تخت سلجوقيان غرب آناطولي صعود كرد و دو سال بعد با كشتيهايي كه پدرانش تهيه كرده بودند، از بُسفر گذشت و به محاصره قسطنطنيه پرداخت و در جماديالاول 857هـ/10 مه 1453 ميلادي دروازهها و برج و باروهاي اين شهر بزرگ تاريخي را به رويش گشوده شد و جا پاي سلجوقيان در اروپاي شرقي به تدريج باز شد و اندكي بعد قسمتهايي از روماني و ملداوي و مجارستان و بلغارستان و يونان و بالكان ـ صربستان و كوزوو ـ به روي آنها باز شد و كاروانهاي پول و درهم و دينار و اسير ـ زن و مرد ـ به سرزمين بيزانس سرازير شد و اسلام همچنان پيش ميرفت. و اين دومين و شايد هم سومين بار بود كه دكترين دين دروازههاي استانبول را ميگشود.
سالها پيش كه من و مرحوم دكتر بحرالعلومي با يك تور گردشي از وين اتريش رد اطراف آن شهر ميگشتيم، ما را به تپهاي بردند كه كليسايي بر فرازش قرار داشت. راهنمايي تور گفت: «در اين تپه بود كه اولين بار قشون عثماني شكست خورد و مجبور به عقبنشيني شد و سلاطين مسيحي اروپا به شكرانه پيروزي اين كليسا را برپا داشتند و هر ساله گروهي كثير از اكناف اروپا به ديدن اين كليسا ميآيند.» اين در واقع نقطه برخورد اسلام و مسيحيت بود كه از آن پس هر دو در جنگها كوتاه آمدند.
به هر حال از زمان سلطان محمد فاتح، شهر قسطنطنيه درهالعقد پيروزي عثماني به شمار ميرفت و صد سال بعد كه سلطان سليم عثماني درگير جنگهاي شرقي با شاه اسماعيل صفوي شد، با نيروهاي مجهز و كارآمدي كه چند سال پيش از آن، فتح قسطنطنيه را براي عثماني فراهم كرده بودند، به لشكر جوان و نوكار ايران حمله برد و با توپخانه مجهزي كه داشت، در چالدران كار شاهاسماعيل را ساخت و بيشتر سپاهيان صفوي در ميدان جنگ كشته شدند و همسر زيبا و جوان شاهاسماعيل، فيروزهخانم نيز به چنگ دشمن افتاد و به فتواي شيخالاسلام به عقد شاه قاطرچيان درآمد! (920هـ/1514م) و شاه جوان ايران دو سال آخر عمر خود را در حسرت از دست دادن فيروزهخانم و آذربايجان و قزلباشان، دچار بيماري عصبي شد.
مهاجران كرمان
نكتهاي كه اينك طرداً للباب دلم ميخواهد بازگو كنم، اين است كه اين هيأت مهاجران كرماني كه از ماهان كرمان به سرزمين آناطولي پيش قوم و خويشها ميرفتند، چنان مينمايد كه خصوصاً مهمان شاهنامه يا بهتر بگوييم قهرمانان شاهنامه بودهاند و بدون آنكه شرحي در باب كارهايشان بدهم، همه اسامي آنان از شاهنامه فردوسي گرفته شده و در واقع اوحدالدين كرماني كه يكي از همان شاهزادگان مهاجر سلجوقي ماهان كرمان بود، مادرش بيخود جوش ميزد كه: «به غربت روم ميرود!» او به همان جايي ميرفت كه مولوي تختپوست انداخته و كلاس درس و خانقاه به زبان فارسي فراهم ساخته بود و درست هر دو معاصر همديگر بودهاند. رباعيات اوحدالدين را آقاي ابومحبوب چاپ كرده و من نيز مقدمهاي بر آن نوشتهام.
نگاهي به اسامي پادشاهان قونيه ميكنم كه از يك سالنامه رسمي كه در زمان خلفاي عثماني چاپ شده، برداشتهام و توضيحش را ميگذارم به عهده استاداني كه اهل اطلاع هستند. همه ميدانيم كه پاي تركان وقتي به آسياي صغير باز شد كه امپراتور مسيحي آناطولي از الب ارسلان سلجوقي شكست خورد؛ شاهي كه به مشورت وزيرش خواجه نظامالملك طوسي به روميه لشكر كشيده بود و در جنگ ملاذگرد بر امپراتور روم پيروز شد و خواجه حلقه در گوش امپراتور كرد و باز همين خواجه دختر پادشاه گرجستان را گرفت و غرب و شمالغرب و قفقاز تا درياچه وان به تصرف سلجوقيان درآمد و به تدريج تا قونيه پيش رفت.
و اما فرزندان آنها بدين شرح بر آن ولايت حكومت راندند: عزالدين قلچ ارسلان بن مسعود، غياثالدين كيخسرو قلچ ارسلان، ركنالدين سليمان شاه، غياثالدين كيخسرو بن قلچ ارسلان (بار دوم)، عزالدين كيكاوس بن كيخسرو، علاءالدين كيقباد بن كيخسرو (634هـ/1236م) غياثالدين كيخسرو بن كيقباد (644هـ/1246م)، ركنالدين قلچ ارسلان بن كيخسرو، عزالدين كيكاووسبن كيخسرو، علاءالدين كيقباد (مجدد) و اين معاصر مولاناست، عزالدين كيكاووس بن كيخسرو (بار دوم)، غياثالدين كيخسرو بن قلچ ارسلان، غياثالدين مسعود بن كيكاووس، علاءالدين كيقباد بن فرامرز بن كيكاووس (699هـ/1300م)، غياثالدين مسعود بن كيقباد، غياثالدين مسعود بن كيكاووس (بار دوم) و بالاخره علاءالدين كيقباد بن فرامرز بن كيكاووس كه براي آخرين بار در 707هـ/ 1207م به سلطنت رسيد. و ديگر دور حكومت اين گروه سلجوقي به شاه طهماسب ختم ميشود و به خاندان عثمان بن ارطغرل ماهان كرمان انتقال مييابد. همه اين اسامي كيخسرو و كيقباد و كيكاووس و فرامرز و غيره از كتاب سالنامه ثروت و فنون نقل شده است.
کاربر گرامی برای ثبت نظر لطفا ثبت نام کنید.
کاربر جدید هستید؟ ثبت نام در تارنما
کلمه عبور خود را فراموش کرده اید؟ بازیابی رمز عبور
کد تایید به شماره همراه شما ارسال گردید
ارسال مجدد کد
زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.:
قبلا در تارنما ثبت نام کرده اید؟ وارد شوید
فشردن دکمه ثبت نام به معنی پذیرفتن کلیه قوانین و مقررات تارنما می باشد
کد تایید را وارد نمایید