1392/4/10 ۱۵:۵۲
به مناسبت تکريم مرحوم آيتالله دکتر سيد محمدحسيني بهشتي طاب ثراه قال رسولالله صليالله عليه و آله و سلم: «الا و في ايّام دهرکم نفحات الا فتعرّضوا لها (فترصدوا): در دوران زندگاني شما فرصتهايي پيش ميآيدکه همچون نسيم گذراست، کمين کنيد که آن فرصتها را دريابيد.» ـ
به مناسبت تکريم مرحوم آيتالله دکتر سيد محمدحسيني بهشتي طاب ثراه قال رسولالله صليالله عليه و آله و سلم: «الا و في ايّام دهرکم نفحات الا فتعرّضوا لها (فترصدوا): در دوران زندگاني شما فرصتهايي پيش ميآيدکه همچون نسيم گذراست، کمين کنيد که آن فرصتها را دريابيد.»
ـ قال الباقر عليهالسلام: «ايّاك و التّفريط عند امكان الفرصه فانّه ميدان يجري لأهله الخسران: مبادا فرصتهاى به دست آمده را از دست بدهى كه در اين ميدان آن كه وقت را ضايع كند، زيان مىبيند.» (تحفالعقول، ص286)
ـ عن عيسيبن عبدالله قمي و اخيه عن الصادق عليهالسلام: «تُربهُ قُمّ مقدّسهٌ و أهلها منّا و نحنُ منهم: خاک قم مقدس است، اهل قم ازما و ما ازاهل قم هستيم.» (بحارالانوار، ج57، ص218) علم دريايي است بيحد و کنار طالب علم است غواص بحار گر هزاران سال باشد عمر او او نگردد سير، خود از جستجو (مثنوي، دفتر ششم)
وقتي گفته ميشود «حوزه علميه قم»، آنچه متبادر به ذهن ميشود، يک فضاي مکاني است که عدهاي از اساتيد در آنجا جمع هستند و گروهي از طلاب نزدشان درس ميخوانند، تشکيلاتي وجود دارد، نظم و اداره و مديريتي دارد و... اما من ميخواهم به عنوان ديگري اشاره کنم که شايد کمتر به آن توجه شده است وآن تبيين مفهوم «مکتب اجتهادي قم» است. حوزههاي علميه سنتي فراوان بوده و هستند؛ ولي مکتب اجتهادي تنها در برخي از آن حوزهها پديد آمده است. حوزه شيراز و اصفهان و يا حوزه تهران در دوره قاجار بودهاند؛ ولي در اين حوزهها مکتبهاي فلسفي پديد آمده، نه مکتب اجتهادي. مکتب فلسفي شيراز، مکتب فلسفي اصفهان، و مکتب فلسفي تهران. تنها حوزههايي که درآن يک مکتب اجتهادي داراي ويژگيهاي خاص پديد آمده، در طول تاريخ شيعه عبارتند از: «حوزه ري» که مکتب اجتهادي اهل حديث در آن پديد آمد؛ «حوزه نيشابور» که درآن مکتب قديمي ابن جنيد اسکافي و ابن ابي عقيل عماني مطرح بوده و «حوزه بغداد» که در آن مکتب شيخ مفيد و «حوزه حلّه» که مکتب اجتهادي محقق حلي و علامه حلي در آن رشد کرده و بالاخره سه «حوزه نجف» و «حوزه سامرّا» و «حوزه منوره قم» که هرکدام داراي يک مکتب اجتهادي مخصوص به خويشند.
حوزه قم عمري بيش از 92 سال ندارد و بنابر اين ميتوان گفت نسبت به حوزههاي سنتي ديگر، کاملاً جوان است؛ ولي داراي يک مکتب اجتهادي واجد عناصر خاص و ممتاز خويش است. اين حوزه در مقاطع مختلف تحولات گوناگوني به خود ديده است. مقطعي که نگارنده شاهد بوده و با شراشر وجود درک کرده است، سالهاي 36 تا 56 است که در اين مقاله به عنوان شاهد عيني گزارش ميدهد که در حقيقت نقد حالي است از دوران عنفوان جواني خويش.
حوزه علميه قم در زمان مرجعيت آيتالله بروجردي(ره) علماً و عملاً از چنان رقائي برخوردار شد که نگارنده در مقطع کنوني از عمر خويش که موفق به بازديد اکثر مراکز علمي جهان شده، بدون هرگونه گزاف ومبالغه ميتواند ادعا کند که هيچ کدام آنها از جميع جهات نميتواند با حوزه آن زمان قم همتايي داشته باشد. تبيين اين حقيقت از حوصله اين مقال بيرون است و نگارش کتابي مستقل را ميطلبد. اگر عمري باشد، صاحب اين قلم براين مهم در وقت خود اهتمام خواهد کرد.
نگارنده زمان قبل از خودرا نديده، هرچند از ناظران نسل نخستين متواتراً شنيده است و در اينجا بر آن است که صرفاً به برخي نکات که خود ناظرآن بوده، اشاره کند؛ نکاتي که دقيقاً بيانگر چهره حوزه قم در آن مقطعي است که خود ديده و ناظر عيني بوده است: 1ـ قناعت، مناعت و جديت اساتيد وطلاب نگارنده که در آن تاريخ دوران شباب را طي ميکرد و به دليل مشخصات خانوادگي در متن امور قرار داشت به عنوان يک خبيرماجرا براين امر گواه است که حوزه علميهاي که هزاران طلبه پرنشاط در جميع علوم اسلامي اشتغال به تحصيل داشتند، از کمترين بودجه برخوردار بودند و در کمال سختي و دشواري زندگي را ميگذراندند. بودجه رسمي حوزه صرفاً از منابع وجوهات شرعيه توسط مردم مومن تأمين ميشد و بسيار محدود بود. منابع خيريه ديگر از جمله اوقاف به دست حاکمان رسمي قرار داشت و نه تنها به حوزه علميه از اين رهگذر چيزي واصل نميشد، بلکه دريافت اين بودجه نقطه منفي تلقي شده بود. تا آنجا که نگارنده به خاطر دارد چند بار مرجع بزرگوار شيعه، مرحوم آيتالله بروجردي، براي تأمين شهريه يعني کمک هزينه طلاب ناچار به استقراض از برخي از تجار شد. اما جالب آنکه فشار زندگي از نشاط تحصيلي هرگز نميکاست. تهيدستي بليه عمومي بود، اکثر خانههاي طلاب متأهل اجارهاي بود و وقتي شخصي به طريقي موفق به خريد منزل ميشد، به عنوان يک خبر تازه، زبان به زبان ميگشت! سفره همگان از اطعمه رنگارنگ تهي بود، ولي دلها مملو از نشاط علمي و لبها خندان بود.
2ـ نشاط علمي بي نظير قم آن روز يک نمونه کامل براي يک شهر علمي و دانشگاهي بود. ما که نيشابور قبل از حمله مغول را نديدهايم، ولي تاريخ هرچه گفته، باز هم در مقايسه، آن روز قم به مراتب برتري داشت. نگارنده شهرهاي اکسفورد و کمبريج بريتانيا و ليدن هلند و برخي شهرهاي ديگر دانشگاهي غرب امروز را از نزديک ديده و هرچند بسيار جالب و داراي محاسني هستند، ولي باز هم به «سکة صاحب عيار» قم آن روز هرگز نميرسند. قم آن روز گويي همه شهر يک مدرسه بود.
چشمم صحنه نيمروز قم سال 1339شمسي را پيش رو دارد که درسهاي مسجد امام حسن عسكري(ع) که اکثر دروس در شبستانهاي آن تشکيل ميشد، تمام شده و طلاب به سوي منازل و يا خوابگاههاي خود ميروند. خيابان آستانه مملو از طلاب است که در حال راه رفتن به بحث و گفتگو مشغولند. گاهي استاد در جلو و طلاب پيرامون اويند و يادآور خاطره حکمت مشّايي يونان قبل از ميلاد مسيح است. درسهاي بقاع صحن مطهر فاطمه معصومه(ع) نيز يکي پس از ديگري پايان مييابد و سيل طلاب سرازير ميشوند. تا نزديک غروب طلاب در مدرسه فيضيه، صحن مطهر و يا خيابانهاي قم ديده ميشوند؛ ولي در شبهاي تحصيلي، يعني شبهايي که فردايش روز درسي است و به عبارت ديگر تمام شبهاي هفته به جز شبهاي پنجشنبه و جمعه، دقايقي پس از نماز مغرب و عشا چنان طلاب به سراغ مطالعه ميشتابند که بي اغراق گاهي حتي يک طلبه هم در صحن مدرسه، صحن مطهر و حتي کوچه پسکوچههاي قم ديده نميشود. مباحثهها و گفتگوها کلاً تعطيل ميشود و سکوت کامل در صحن مدرسه حکمفرما ميگردد.
کتابخانه مدرسه مملو از طلابي است که به جهتي محل مناسب و مخلّي بالطبعي براي مطالعه نداشتهاند. چراغهاي حجرات با نور بسيار ضعيفي روشن است، چون برق شهر از نيروي چنداني برخوردار نميباشد. جالب آنکه حتي درحرم مطهر فاطمه معصومه(ع) طلاب در شبهاي تحصيلي به چشم نميخورند؛ زيرا قرار نيست هيچ عبادتي را بر عبادت تحصيل ترجيح دهند.
3ـ برخورداري از يک مکتب فقهي منسجم سالي که آيتالله بروجردي به دعوت فضلاي درجه يک حوزه به قم تشريففرما شدند، حدود 24 سال از تأسيس حوزه ميگذشت. درآن هنگام مکتب فقهي قم به پيروي از مؤسس حوزه، صبغهاي به خود گرفته بود که آن را از ساير مکاتب جدا ميساخت. و اگر آن را عنوان يک مکتب بدهيم، گزاف نگفتهايم. اين مکتب هم در اصول ويژگيهايي دارد و هم در فقه. ويژگيهاي عمده اين مكتب در اصول عبارتند از: 1ـ سادهنگاري مباحث اصولي و دوري از پيچيده ساختن مباحث و اجتناب از اغلاق.
2ـ زدودن دقائق فلسفي و عقلي محض از مباحث اصول1 و جايگزين كردن بناي عقلا و عرف خردمندان در ساختار قواعد اصولي و ارائه راهكاري عرفي منطبق با ذوق سليم در مباني استنباط احكام شرعيه. 3ـ برخوردي نو با مباحث عميق و پيچيده اصولي، و طرح استدلالات جديد براي اثبات رأي مختار. ـ توجه به کتابالله در رأس ادله فقهي براي استنباط احکام شرعي. اين خصائص در سراسر اجتهادات مؤسس حوزه قم کاملا مشهود است. وي در انديشههاي اصولي و فقهياش نه عقلگراي مفرط است و نه متنگراي بيچون و چراست.2اينگونه اجتهاد در سراسر فارغالتحصيلهاي حوزه قم سريان يافت و با استقرار آيتالله بروجردي اين شيوه نه تنها تثبيت شد، که چند ويژگي برآن افزوده شد:
يک) بازخواني و بازنگاري کتب روايي شيعه شاهد اين امر، اثر مستطاب «جامع احاديث الشيعه في احکام الشريعه» است که با نام جامع الاحاديث نيز از آن نام برده ميشود. مرحوم آيتالله بروجردى ضمن ارج نهادن به کتاب «وسائل الشيعه» مرحوم شيخ حرّ عاملي، معتقد بود که اين کتاب به سبب برخي كاستيها و اشکالات، نيازمند تنقيح و تکميل است. صاحب «وسائل» بسياري روايات را تقطيع کرده که بايد به نحو کامل آورده شود. از همه بالاتر آنکه در «کتب اربعه» شيعه بسياري از روايات وجود داشته و صاحب وسائل عيناً آورده که از نظر سند و محتوا ارزش علمي ندارند و بايد منقح گردد.
لازم به ذکر است که مطالعه در تاريخ حديث شيعه نشان ميدهد که چندين بار توسط بزرگاني از شيعه برحسب معيارها و موازين مختلف به پالايش و جداسازي صحيح از سقيم مبادرت شده است. در روزهاي نخستين صرفاً با دو معيار ارزيابي انجام ميشد: يکي معيار «سندي»، يعني احراز عدم فسق راوي، به موجب آيه شريفه ششم سوره مبارکه حجرات مبني بر بيارزشي خبر شخص فاسق و معيار ديگر، معيار «جهتي»، يعني عدم صدور روايت از روي تقيه واستتار. به کار بستن اين دو معيار هم کاربرد خوبي داشت و هم به آساني انجام ميگرفت؛ زيرا شناسايي فاسقان و دروغگويان با توجه به محدوده وسعت مکاني بسيار آسان بود و نيز به علت شهرت فتاواي مخالفان که درحقيقت نظام حقوقي دستگاه قدرت بود؛ کار دشواري نبود؛ ولي طولي نکشيد که هر دو معيار با دشواري مواجه گشت؛ زيرا دسّاسان که به معيارهاي ارزيابي فقيهان شيعه آگاه شده بودند، به جعل نسخه پرداختند، در نسخ معتبر دست بردند و معارف اهل بيت عصمت را تحريف کردند، گفتههاي دروغ را به راويان معتبر و شهره در وثاقت و عدالت منتسب ساختند؛ لذا در اين مرحله تشخيص صحت نسخه لازم آمد که کار چندان آساني نبود و نقادي هوشيارانه لازم داشت.
چنان مطالب دروغ را به امامان شيعه منتسب ميساختند که انکارش به راحتي ميسر نبود. جالب آن است که مطالب منتسبه در بسياري موارد با نصوص قرآني در تعارض بود و لذا براي تشخيص، تسلط کافي بر قرآن نياز بود تا مخالفت و مطابقت مشخص گردد. خرابكاران پس از موفقيت در کار خويش، زبان به اعتراض گشودند و آنچه در واقع خود ساخته بودند، بهانهاي براي تهاجم به مکتب تشيع قرار دادند!
متفکران شيعه براي چاره انديشيدن، کمر همت بالا زدند، از جمله آنان محمد بن يعقوب کليني رازي (متوفاي 328 ق) است که نوشتهاند ظرف 20 سال تلاش وکوشش مداوم، از لابلاي هزاران نسخه و صدها هزار حديث مسند و غير مسند، 16هزار حديث را انتخاب کرد و به عنوان «الکافي» تقديم عالم تشيع کرد، بدان اميد که جوابگوي مسائل اعتقادي و بيانگر کليه احکام شرعيه باشد.3
کتاب کافي کليني يکي از منابع مسلم شيعه قرار گرفت. حسب آنچه در آغاز کتاب آمده، ايشان در نهايت با اظهار عجز نسبت به پالايش بيش از حدي که انجام داده، براي مخاطبان به معيار رضا و تسليم دعوت نموده است. ببينيد خطاب به درخواست کنندگان تأليف ميگويد: «...تشخيص ما در اينگونه مسائل ناچيز است، از اين رو بايد تشخيص صحيح و ناصحيح را به خود اهل بيت عصمت واگذاريم و آخرين فرمودة امامان را ملاک قرار دهيم که مسئوليت کمتري دارد. امامان فرمودهاند: در صورتي که شناخت حديث ما بر شما مشکل شود، هر حديثي را که مايل باشيد، از باب رضا و تسليم ميتوانيد مأخذ قرار دهيد بأيّما أخذتم من باب التسليم وسعكم.»4
پس از کليني، معيارهاي بهكار رفته در پالايش وي توسط محدثان فقيه شيعه مورد نقد قرار گرفت. در قرن ششم شيخ طوسي به تأليف «تهذيب» پرداخت که چنانكه از نامش پيداست، پالايشي جديد بر پالايش کليني است. در همان دوران با تأليف کتب اربعه گويي هر يک از فقيهان شيعه ضوابطي خاص خويش براي ارزيابي حديث انتخاب نموده است. در قرن هفتم از يکسو سيد بن طاووس(ف673ق) در ارزيابي صحت سند و جهت حديث، بار ديگر پالايشي از نو آغاز کرد و به کار انجام شدة پيشينيان قانع نبود و از سوي ديگر اخباريون بودند که براي ارزيابي وسعت نظر داشتند و بر بسياري از احاديث کنار گذاشته شده، مهر صحت نهادند.
در قرن دهم شهيد ثاني با بررسي اسناد احاديث کافي و دستهبندي ناقلان حديث، اعلام کرد که: کتاب کافي 5072 حديث «صحيح»، 144 حديث «حسن»، 1118حديث «موثق»، 302 حديث «قوي» و بالاخره 9485 حديث «ضعيف» دارد.
در اوائل قرن يازدهم صاحب معالم ـ فرزند شهيد ثاني ـ کارستاني کرد. او کليه احاديث «صحيح» را از ميان کتب اربعه استخراج کرد و اثرش را «منتقي الجمان في الاحاديث الصحاح و الحسان»5 عنوان داد. در اين کتاب برخي احاديث را خود صحتش را تشخيص داده و با رمز «صحي» (يعني صحيح عندي) مشخص نموده و برخي نزد پدرش صحيح بوده که ظاهراً ايشان ترديد داشته و با رمز«صحر» (يعني صحيح علي المشهور) مشخص کرده است.ايشان احاديث صحيح را تا حدود 1500حديث تقليل داده است.
مرحوم آيتالله بروجردي که به شناخت رجال حديث اهتمام خاصي داشت و معتقد بود که جعّالان تحريفات زيادي در احاديث به وجود آوردهاند که بايد باز هم براي تصفيه کوشيد؛ لذا کتاب شريف «منتقي الجمان» براي نخستين بار به امر ايشان به زيور طبع آراسته شد. به نظر ايشان علاوه بر سند و جهت حديث، مضمون و محتوا نيز بايد بررسي شود و نبايد به صرف صحت سند و جهت، مهر صحت بر حديث نهاد؛ زيرا گاهي مضمون خود دلالت روشني بر کذب خويش دارد. حسب نقل شفاهي افراد معتبر، مرحوم بروجردي معتقد بودن که بايد باز يک بار ديگر کافي مهذب گردد.
خاطرهاي از استاد مطهري مناسب ميدانم در اينجا روايتي را که مستقيماً از مرحوم استاد مرتضي مطهري شنيدم، بازگو کنم. ايشان براي من گفتند که: من در مدرسه فيضيه حجره داشتم. بعد از ظهر يکي از روزها که نسبتاً هوا گرم بود، ناگهان ديدم مرحوم آيتالله حاج سيد ابوالحسن رفيعي قزويني درب حجره ما را کوبيدند و وارد شدند. پس از لحظاتي استراحت و صرف ليواني آب خنک، فرمودند: «من ميخواهم آيتالله بروجردي را هرچه زودتر ببينم» و از من خواستند که بروم و براي ايشان وقت بگيرم. من هم شال و کلاه کردم و مستقيم به منزل مرحوم آيتالله رفتم و از قول مرحوم رفيعي درخواست وقت کردم، فرمودند: «همين امروز تشريف بياورند.» به سرعت برگشتم و در معيت ايشان به محضر آيتالله شرفياب شديم. مرحوم رفيعي به محض ورود و انجام تعارفات، بلافاصله به عنوان اعتراض عمامه از سر برداشت و بر زمين زد و به ايشان عرض کرد: «حضرت آيتالله! امروز مرجعيت شيعه به دست شما قرار دارد و علَم اسلام بردوش شماست. آيا نشنيدهايد که در کشور مصر کتابي عليه کتاب کافي کليني نوشتهاند وحملات زيادي وارد ساختهاند؟ مگر نه اين است که کافي يکي از کتب اربعه ماست؟ اگر اين کتاب مورد حمله قرار گيرد و از اعتبار ساقط شود، ديگر چه خواهد شد؟»
مرحوم آيتالله بروجردي که تا اين لحظه در حال سکوت و استماع بودند، در جواب، با صداي بلند فرمودند: «آقا! خودمان کردهايم، تقصير خودمان است!» و سپس دست بردند و کتاب کافي را که نزديک دستشان بود و گويي از قبل مهيا فرموده بودند، باز کردند و گفتند: «چرا ما امثال اين روايات را بايد بياوريم و بگوييم آنها صحيحالسند است؟!» آنگاه روايت معروف به حديث حمار رسولالله(ص) را نشان دادند. آن حديث اين است: رُوي أنّ أميرالمؤمنين عليهالسلام قال: إنّ ذلک الحمار [الحمار عُفير] کلّم رسول الله صلي الله عليه وآله فقال: بأبي أنت و أمّي إنّ أبي حدّثني عن أبيه عن جدّه عن أبيه أنّهُ کان مع نوح في السّفينة فقام إليه نوحٌ فمسح على کفله ثمّ قال: يخرُجُ من صلب هذا الحمار حمارٌ يرکبُهُ سيّد النبيين و خاتمُهُم فالحمد لله الذي جعلني ذلک الحمار.
ترجمه: روايت شده که اميرالمؤمنين عليهالسلام فرمود: «اين درازگوش با پيغمبر صلى الله عليه و آله به سخن درآمد و گفت: پدر و مادرم قربانت! پدرم از پدرش و او از جدش و او از پدرش نقل کرد که او با جناب نوح در کشتى بوده و نوح برخاسته و دست به سرين او کشيده و گفته: از پشت اين درازگوش، درازگوشي آيد که سيد پيغمبران و آخرين ايشان بر آن سوار شود، خدا را شکر که مرا همان درازگوش قرار داد!»6
ايشان ادامه دادند: «چرا خودمان قبل ازمخالفان، اقدام به پالايش نکرديم تا چنين مورد حمله قرار نگيريم؟» مرحوم رفيعي با شنيدن مطالب ايشان، گويي خود را بدهکار و مقصر ديد و با اظهار جملاتي به عنوان قبول و عذرخواهي از جاي برخاست و به تهران باز گشت!
دو) اهتمام به استفاده بيشتر از قرآن در اجتهاد آيتالله بروجردي در مقدمه کتاب «جامع احاديثالشيعه» در رأس كاستيهاي وسائلالشيعه، عدم ذکر آيات مربوط به احکام در ابتداي ابواب را برميشمارند و جالب آن است که در برخي ابواب فقهي، ايشان آياتي را ذکر ميکنند که هيچيک از فقيهان به آن آيات تمسک نکردهاند و جداً تنها يک فقيه زبردست ميتواند نحوه استدلال را تقرير کند؛ مثلاً در جلد 24 در آغاز بابي که عنوان زير را دارد:
«باب استحباب إعاره المؤمن متاع البيت و الحلىّ و غيرهما مع أمن الإتلاف وعدم ثبوت الضّمان فى غير الذّهب و الفضّه إذا لم يفرّط المستعير الّا مع شرط الضّمان و جواز الاستعاره من الكافر» آيه زيررا آورده است: «الذين هُم يُراؤن. و يمنعون الماعون».(ماعون/7) و در همان مجلد درآغاز بابي تحت عنوان « باب ما ورد فى أنّ اللّه تعالى لا يرجع من هبته»آيه زير را آوردهاند: «و اذكروا نعمت اللّه عليكم إذ كنتُم أعداءً فألّف بين قلوبكم فأصبحتُم بنعمته إخواناً و كنتم على شفا حُفرهٍ من النّار فأنقذكُم منها كذلك يُبيّنُ الله لكم آياته لعلّكم تهتدون».)آل عمران،103) درجلد 30 در بابي تحت عنوان « باب اختصاص القضاء و الحكم بالنّبىّ و الإمام عليهم الصلاه والسلام» آيه زير را آوردهاند: «و إذا قلتم فاعدلوا و لو كان ذا قُربى و بعهد الله أوفوا ذلكم وصّاكم به لعلّكم تذكّرُون».(انعام ، 152)
آشنايان با روش اجتهاد تصديق خواهند فرمود که استدلال به آيات شريفه فوق در مسائل عنوان شده و استنتاج براي مقصود چندان کار آساني نيست، و جز با درجه عالي فقاهت و قدرت استنباط درجه اعلي امکانپذير نخواهد بود.
ظاهراً ايشان معتقد بودندکه فقيه بايد قبل از هرچيز براي استنباط حکم شرعي، مستقيماً به قرآن مراجعه کند، قبل ازآنکه به منابع ديگر سرکشي کند. چه بسا مطلبي به ذهنش برسد که فقيهان ديگر نرسيده است. جالب است گفته شود که روش ايشان بر فقيهان تربيت شده در مکتب قم، به خصوص شاگردان مبرز ايشان کاملاً مؤثر بوده است. در آثار مرحوم آيتالله منتظري کاملا اين نکته مشهود است.
برداشتهاي جديد شهيد بهشتي از قرآن برداشتهاي جديد از قرآن مجيد براي حل مشکلات روز، شيوهاي بود که مرحوم بهشتي پس از تصدي دستگاه قضائي کشور به کار گرفت. يک نمونه برداشت جديد از آيه شريفه زير است: «و إن خفتُم شقاق بينهما فابعثوا حكماً من أهله و حكماً من أهلها إن يُريدا إصلاحاً يُوفّق الله بينهُما إنّ الله كان عليماً خبيرا: اگر از اختلاف ميان زن و شوى آگاه شديد، داورى از كسان مرد و داورى از كسان زن برگزينيد. اگر آن دو را قصد اصلاح باشد، خدا ميانشان موافقت پديد مىآورد، كه خدا دانا و آگاه است.» (النساء، 35)
تا قبل از انقلاب اسلامي، آيه شريفه فوق مورد توجه فقيهان قرار داشت؛ ولي برداشت صرفاً اخلاقي ميکردند و لذا به استناد ماده 1133قانون مدني شوهرميتوانست هر وقت بخواهد زن خود را طلاق بدهد. در همان روزهاي اوليه با اجتهاد آيتالله بهشتي، لايحه دادگاه مدني خاص تهيه شد و در شوراي انقلاب در تاريخ1/7/1358 به تصويب رسيد و مورد تأييد امام خميني(ره) قرار گرفت. در اين لايحه از آيه فوق به جاي برداشت صرفاً اخلاقي بدون هرگونه ضمانت اجرا، برداشتي کاملاً حقوقي و داراي ضمان اجرا شده است. در تبصره 2 ماده 4 به شرح زير آمده بود:
تبصره 2 ـ موارد طلاق همان است که در قانون مدني و احکام شرع مقرر گرديده؛ ولي درمواردي که شوهر به استناد ماده 1133 قانون مدني تقاضاي طلاق ميکند، دادگاه بدواً حسب آيه کريمه «فان خفتم شقاق ...» موضوع را به داوري ارجاع ميکند و در صورتي که بين زوجين سازش حاصل نشود، اجازه طلاق به زوج خواهد داد.در موادي که بين زوجين راجع به طلاق توافق شده باشد، مراجعه به دادگاه لازم نيست.حکم اين تبصره در دادگاههاي عمومي دادگستري نيز لازمالرعايه است«.
همانطور که ملاحظه ميکنيد، در لايحه فوق قرارداد نکاح از مصاديق حقوق خصوصي و روابط شخصي بيرون آمده وجزء حقوق عمومي، يعني در قلمرو دخالت حاکميت درآمده است. به موجب قانون فوق مخاطب «فابعثوا» از آن پس، شوهرها نيستند، بلکه دادگاهها هستند. شوهرها از آن پس بدون مراجعه به دادگاه و تعيين داور و صدور رأي دادگاه، نميتوانند زن خود را طلاق دهند، مگر آنکه با توافق طرفين باشد. اين برداشتي خاص از قرآن مجيد است.
درخصوص حق زوج نسبت به ازدواج مجدد نيز درهمين لايحه محدود شده و تشخيص عدالت به عهده دادگاه قرار داده شده است؛ يعني مخاطب «خفتم» در آيه شريفه «وان خفتم ان لا تعدلوا، فواحده»(نساء/3)ديگر خود زوج نيست؛ يعني مرجع تشخيص «خوف»، نه زوج طالب تجديد فراش، که دادگاهي است که رسيدگي همهجانبه ميکند و در صورت احراز توان عدالت زوج، اجازه ازدواج صادر ميکند.7
سه) توجه به جايگاه مقطع تاريخي طرح مسائل فقهي و اصولي ايشان حسب نقل شاگردان و تلامذة نامدارشان در روش تدريس سبک خاصي داشتند؛ از جمله آنکه هنگام طرح هر مسئله، اعم از فقهي يا اصولي، قبل از ورود در ماهيت، به گزارش سير تاريخي طرح مسئله ميپرداختند و معتقد بودند که اين امر نقش بسيار مهمي در فهم و تحليل مسئله دارد. براي نمونه مبحث خطاپذيري در اجتهاد (تخطئه و تصويب) که از مباحث بسيار مهم در علم اصول فقه است، حسب تقرير به جا مانده، ايشان در آغاز به تنقيح محل نزاع و ريشه تاريخي آن پرداخته و گفتهاند:
«ميان فقيهان و اصوليان چنين مشهور است که بطلان نظريه تصويب اجماعي است [اجماع اصطلاحي فقه]. در حالي که نبايد چنين شهرتي شما را فريب دهد؛ زيرا چنانچه به تاريخ مسأله تخطئه و تصويب مراجعه شود، به خوبي واضح خواهد شد که اين مسأله از مسائل عقلي است، نه شرعي تعبدي، تا اجماع در آن حجيت داشته و قابل استناد باشد. اجماع در اين مسأله، اجماع متکلمين از اماميه از حيث کلامي بودن آنان است و نه اجماع فقيهان و محدثين که يکي از حجج شرعيه فقهيه ميباشد. و نزاع در اين مسأله از نزاع در مورد احوال صحابي رسول الله(ص) نشأت گرفته است، مبني بر اينکه آيا همه صحابي آن حضرت مطلقاً و با جمعهم مبراي از هرگونه خطا و فسق هستند يا خير؟8
در اين مسأله برخي از متکلمين از اهل سنت بر آن شدند که هر کس به صرف آنکه واژه صحابي پيامبر بر او اطلاق شود و از مصاديق اين عنوان قرار گيرد، هر که باشد و از هر جا برسد، خطا درباره او معنا و مفهوم ندارد، چه برسد به آنکه فسقي از او سر زند، و چنانچه صحابي آن حضرت در آرا و عقائدشان متناقض باشند، اين تناقض و اختلاف، کشف از خطاي بعضي و حقانيت ديگري نميکند، و بنابر اين معاويه در مبارزات عليه علي بن ابيطالب(ع) برخطا بوده و نه علي(ع) در مبارزاتش عليه معاويه. و در مقابل، برخي معتقد شدند که چنين نيست، و همواره در ميان صحابه يک نفر بر صواب و حق است و ديگران بر خطايند، هر چند که آنان نيز معذورند؛ زيرا بر وفق نظر اجتهادي خود عمل کردهاند. و بعضي ديگر گفتند که صحابيان نه فقط ممکن است خطا کنند، که آنان نيز ممکن است مرتکب فسق شوند. البته قائلين به اين قول اخير در ميان اهل سنت بسيار کم و قليلاند و حتي آنان را به پيروان «مذهب اصحاب بدعت» منتسب ساختهاند...»
ايشان آنگاه کلام شيخ طوسي را به شرح زير به عنوان مؤيد خويش نقل ميکنند: «و شيخ ما ابوجعفر طوسي در کتاب العُدّه مطلبي گفته که ملخص آن چنين است: همه متکلمين فرقه حقه ـ از متقدمين و متأخرين ـ بر اين امر اتفاق نظر دارند که اصحاب رأي صحيح و صواب يک گروه بيشتر نيستند و باقي بر خطايند.»به نظر ايشان کلام شيخ طوسي شاهد بر آن است که اجماع در مسأله بطلان تصويب، اجماع متکلمان از حيث کلامي است و نه اجماع فقيهان و محدثان؛ زيرا مسأله کاملاً عقلي است و متکلم در پيرامون آن به گفتگو ميپردازد و از مسائل شرعيه برگرفته از معصومان(ع) نميباشد که دست به دست به مارسيده باشد.9
خلاصه نظر آيتالله بروجردي دو مطلب است: يکي اينکه اجماع در مسأله تصويب و تخطئه، از اجماعات فقهي نيست تا حجيت شرعي داشته باشد، بلکه مسأله از مسائل کلامي و اين اجماع از اجماعات متکلمان است، پس حجيت ندارد.10 و ديگر اينکه طرفداران نظريه تصويب در حقيقت با طرح و تثبيت اين نظريه ميخواستهاند کليه صحابي پيامبر(ص) را معصوم بدانندکه خطا در خصوص اعمال آنان جايگاهي نداشت و هرچه آن خسروان کنند، شيرين باشد! در حالي که اماميان که امکان عصمت را در خصوص بعضي از انسانهاي قدسي ميپذيرند، معتقدند صرف عنوان صحابي بودن، نميتواند دليل کافي براي دريافت منزلت عصمت از خطا باشد.
چهار) توجه به ساير علوم اسلامي در حوزه مقدسه نجف اشرف وقتي آيتالله خويي به تأليف «تفسير البيان» دست ميزند، حسب اطلاع بلافاصله با انتقادهاي بسيار زيادي روبرو ميشوند، به گونهاي که ادامه تأليف اين اثر بزرگ براي هميشه متوقف ميشود؛ ولي بالعکس بيشتر فارغ التحصيلان قم حتي آنان که مرجعيت برايشان مترقب بود، اقدام به تأليف تفسير ميکنند. «تفسير نمونه» زير نظر آيتالله مکارم شيرازي ـ از مراجع تقليد فعلي قم ـ و نيز سلسله «درسهاي تفسير» آيات محترم: بهشتي، موسي صدر، فاضل لنکراني، موسوي اردبيلي، جواديآملي نمونههاي ديگري است.توجه به دانش اديان، کلام، نهجالبلاغه و اخلاق اسلامي نيز از ديگر اموري است که در حوزه قم بدان اهتمام شد و صدها اثر مکتوب از اين بزرگواران مشاهده گرديد. مرحوم آيتالله سيد محمد حسيني بهشتي يکي از فارغالتحصيلان قم است. وي نه تنها از علوم نقلي و عقلي اسلامي بهرهمند بود، شوري که در سر داشت، او را آرام نگذاشت تا آنکه با فراگرفتن زبان خارجه به منابع غربي رو کرد و توانست در بسياري از مسائل با اهل نظر به گفتگو بنشيند. فراگيري زبان خارجه از توصيههاي مؤسس قم بود. نگارنده از دايي گرامي خود شنيده است که والد معظمشان ـ مرحوم آيتالله مؤسس ـ يکي از آشنايان به زبان فرانسه را از تهران دعوت کرد که به طلاب قم زبان فرانسه آموزش دهد. در راستاي تحقق همين آرمان، به خاطر دارم مرحوم شهيد بهشتي ما طلاب جوان را در سالهاي دهه 40 بدين مهم بسيار تشويق ميکرد و حتي با استفاده از امکانات و تسهيلاتي که در توانش بود، کلاسهايي تشکيل داد و در اين هدف تا حدود زيادي موفق شد.
پنج)توجه به تحولات جديد فرهنگي ونيازهاي اجتماعي
وضعيت تبليغاتي دستگاه حاکمه در دوران تأسيس حوزه قم (1300 ش) روحانيت را به مانع ترقي، پيشرفت و توسعه معرفي کرده بود. شيخ مؤسس با پشتيباني قاطع و در عين حال منطقي و معتدل نسبت به اقدامات مفيد، از موضعگيريهاي عاميانه جلوگيري کرده است. ملا حسين رشديه ـ مؤسس اولين مدارس به سبک جديدـ که چندين بار دچار بحران عوامزدگي و توطئههاي مغرضانه سودجويان زمان خود شد و منجر به تخريب ساختمانهاي مدارس او در تهران و تبريز شد، سرانجام او را به قتل تهديد کرده بودند، عاقبت به قم آمد و در پناه شيخ، مدرسه جديدي تأسيس کرد و کسي نتوانست به آن آسيبي برساند، بقيه عمر خود را با موفقيت به سر برد و در همان شهر وفات کرد و در قبرستاني که شيخ موسّس تأسيس کرده بود، به خاک سپرده شد.
11
نگارنده به خاطر دارد که عدم توجه به نظام جديد تحصيلي تا سالها ادامه داشت.بسياري از علما و روحانيون به گونه منفي به آن نظام نگاه ميکردند، تا آنجا که فرزندان خود را از تحصيلات درمراکز جديد منع مينمودند. حوزه علميه قم با توجه به نياز زمان، نسبت به تأييد نظام جديد تحصيلي جوانان اهتمام کرد تا آنجا که شخصي مانند مرحوم شهيدبهشتي که آن روز يکي از فقيهان نامدار و از مدرسان سطوح عاليه قم بود، به تشکيل «دبيرستان دين و دانش» مبادرت کرد. اين اقدام هرچند متأخر از اقدامات مشابه در تهران صورت گرفت، ولي تأسيس دبيرستان دين ودانش در شهر قم ـ مرکز روحانيت شيعه ـ نقطه عطف و گامي بود بسيار سريع به سوي تحول فرهنگي از يک طرف و از طرف ديگر الگويي بسيار زيبا براي ساير ديار محسوب شد.
بهشتي چنين ميانديشيدکه نسل آينده را بايست دريافت و نبايد با آن فاصله گرفت. او معتقد بود نقطه آغازين تحوّل اجتماعي، آموزش و پرورش است. بارها از ايشان شنيده ميشد که اخلاق جامعه را نميتوان با وعظ و خطابه آنهم براي افرادي که سالهاي زيادي با صفات و خصائلي خو گرفتهاند، اصلاح کرد. براي دگرکون کردن خلق وخوي يک ملت راهي به جز اهتمام کردن و مخاطب ساختن نسل جوان نيست؛ لذا عزم خود را جزم کرد که با تمام قوا به آموزش و پرورش نسل نو بپردازد.
البته نگارنده نميتواند به ضرس قاطع بگويدکه روي کردن بهشتي و امثال وي به آموزش و پرورش و جدايي آنان از حوزه علميه در مجموع براي جامعه آنروز ما سود داشت يا زيان؟ به هيچ وجه سود و زيان شخص مطرح نيست، منظور من «مصالح ملي» است. مصلحت ملي چه بود؟ در پاسخ اين ترديد، برخي قاطعاً معتقدندکه جدايي اينگونه استعدادها و ظرفيتها از محيطهاي سنتي، خسارتي غير قابل جبران بوده وهست. آموزگار فقاهت قرن معاصر مرحوم محقق داماد(پدرنگارنده) از اين دسته بود و همين گونه ميانديشيد.
خاطرهاي از پدر به خاطر دارم حدود سالهاي 39ـ40 آغاز سال تحصيلي حوزه بود. داشتن حق انتخاب استاد براي طلبه، يکي از امتيازات نظام حوزوي است كه هر کس ميتواند استاد را ارزيابي کند و سپس ادامه دهد. وجود اساتيد متعدد، فضاي انتخاب را براي طلاب باز ميکند. اين جانب براي فرا آموختن کتاب «مکاسب» شيخ انصاري به يکي از دروس مشهوري رفتم که طلاب کثيري شرکت ميکردند. پدرم از من پرسيد: «براي مکاسب به درس کي ميروي؟» پاسخ دادم: «به فلان درس.» او که به صراحت لهجه شهرت داشت، بلافاصله گفت: « او که مکاسب را نميفهمد!»
خدايش غريق رحمت فرمايد که در اين امر و در بسياري امور ديگر، راهنمايي براي ما بود که گاهگاه با روشنگريهاي صريحانه و نقاديهاي قداست شکنانه، مسلّمات و جزميّات ما را دگرگون ميکرد و اينک در اين مقطع از عمر خويش به مغز استخوانم درک کردهام که چه بسا فلاکتها و بدبختيها عارض آدمي ميشود که معلول جزميات اوست؛ جزمياتي که ناشي از عدم نقد فرآوردههاي ذهني انسان است. فکر ميکنم «محاسبه و مراقبه» که در علم اخلاق گفتهاند، به همين معناست که آدمي همواره بايست نقاد خويش باشد و موضوع نقد خويش را قبل از اعمال و کردار جوارحي، اندوختههاي ذهني قرار دهد. هيچ باوري را خط قرمز نقد خويش نداند؛ موجودي پويا و متکامل باشد، نه متوقف و منجمد، رشد کندو بر و ميوه بدهد، نه بپوسدتا اورا بسوزانند.پس از نقد افکار و انديشههايش به خواستهها وگرايشهاي خويش بپردازد و دانه به دانه با ميزان عقل و خرد ارزيابي کند.
ادامه دارد ============== پينوشت ها: 1. بعضي از نگارندگان اصولي معاصر ايشان آنچنان مباني اصولي را بر فلسفه مبتني کردهاند که گويي اصول شاخهاي از فلسفه است. شيخ مؤسس اين طرز تلقي را افراط ميدانسته و بر آن مهر تأييد ننهاده است. به طوري که مشهور است، گاه در پاسخ به اعتراضات و انتقادات عقلي بعضي از شاگردان خويش که در مجلس درس ايراد مينمود، ميگفت: «اگر معقول نخوانده ام، عقل که دارم!» منظور از اين جمله، آن است که من بر اين باورم که در علم اصول بايست عقل به دور از شوائب و مغالطات و مجادلات فني به کار گرفته شود. به عبارت ديگر: عقل نزديک به عرف سليم. 2. براي ديدن نمونهاي از نظرات خاص فقهي ايشان، ببينيد بخش قبل «احياي سنت قم؛ اعتدال و اجتهاد» را. 3. رک: بهبودي، محمد باقر، گزيده کافي، مقدمه. 4. الکافي، ج1، ص9؛ چاپ دارالکتب اسلاميه، تهران، تصحيح علياکبر غفاري. 5. الجمان:گوهرها، منتقي: پاکشده؛ گوهرهاي پاکشده در احاديث صحيح و حسن 6. الکليني الرازي، أبوجعفر محمد بن يعقوب بن إسحاق (متوفاي 328 ق)، الأصول من الکافي، ج1، ص237، ذيل حديث9، ناشر: اسلاميه، تهران، الطبعه الثانيه، 1362هـ .ش. 7.ما درخصوص حطابات قانونيه پژوهشي داريم که در مقالات گوناگون اشاره کرده ايم. خلاصه نظرما اين است که در تمام موارد خطابات قانونيه، مخاطب افراد نيستند. مخاطب جامعه است و براي اجراي آنها بايست به موازين و قواعد عامه مراجعه شود. بنابراين درآيه شريفه «و اللاتي تخافون نشوزهنّ فعظوهن و اهجروهن في المضاجع و اضربوهن»، مخاطب و مجري به هيچ وجه شوهران نيستتند تا در نتيجه تمام موازين قضائي تخصيص خورده باشد و شاکي و قاضي و مجري حکم شخص واحد گردند. اين آيه شريفه بيانگر يک حکم کلي است و بيانگر مجازات زنان ناشزه در سه مرحله مي باشد و بديهي است که براي اثبات و اجراي مجازات، بايد قواعد و موازين عامه قضائي دقيقاً رعايت گردد. 8. اين مسأله كه تحت عنوان «عداله الصحابي» ناميده ميشود، تا كنون نيز در شمار بحثهاي كلامي ميان شيعه و سني زنده و مطرح است. 9. نهايةالاصول، تقريرات حاج آقا حسين بروجردي (به قلم حسينعلي منتظري)، نشر تفکر، طبع اول، قم، 1415، صص150ـ151. 10. ايشان از اين رهگذر نظر شيخ طوسي و نيز استادش (آخوند خراساني) را که به اجماع تمسک کردهاند، نقد فرموده است. 11. رجوع شود به كتابي كه فرزند «رشديه» درباره پدر نوشته است.
کاربر گرامی برای ثبت نظر لطفا ثبت نام کنید.
کاربر جدید هستید؟ ثبت نام در تارنما
کلمه عبور خود را فراموش کرده اید؟ بازیابی رمز عبور
کد تایید به شماره همراه شما ارسال گردید
ارسال مجدد کد
زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.:
قبلا در تارنما ثبت نام کرده اید؟ وارد شوید
فشردن دکمه ثبت نام به معنی پذیرفتن کلیه قوانین و مقررات تارنما می باشد
کد تایید را وارد نمایید