«دلی‌دمرول» وصله‌‌‌ای که به فرهنگِ ایرانیِ آذربایجان نمی‌چسبد! / محمد جعفری قنواتی

1404/9/4 ۱۲:۲۴

«دلی‌دمرول» وصله‌‌‌ای که به فرهنگِ ایرانیِ آذربایجان نمی‌چسبد! / محمد جعفری قنواتی

اقتباس‌های هنری و ادبی از فرهنگ‌های دیگر، سابقه‌ای بسیار طولانی دارد و در همهٔ جوامع، از جمله ایران، از دیرباز رایج بوده است. چنان‌که کلیله‌ودمنه، قریب ۱۶۰۰ سال پیش، از سنسکریت به پهلوی و سپس در دورهٔ اسلامی، نخست به عربی و سپس به فارسی و بسیاری از زبان‌های دیگر ترجمه شد.

نمایش بیگانگان!

اقتباس‌های هنری و ادبی از فرهنگ‌های دیگر، سابقه‌ای بسیار طولانی دارد و در همهٔ جوامع، از جمله ایران، از دیرباز رایج بوده است. چنان‌که کلیله‌ودمنه، قریب ۱۶۰۰ سال پیش، از سنسکریت به پهلوی و سپس در دورهٔ اسلامی، نخست به عربی و سپس به فارسی و بسیاری از زبان‌های دیگر ترجمه شد.

این سنتِ دیرینه که بعدها در زمینهٔ تئاتر و سینما نیز استمرار یافت، امکان آشنایی و نیز نزدیکی با فرهنگ‌های دیگر را فراهم می‌کند. با توجه به این موضوع، باید گفت نمایشِ «دلی‌دمرول» به خودیِ خود اقدامی پسندیده و عادی است و باید مورد حمایت قرار گیرد. اما اشکالِ کار در این است که سازمان‌دهندگان این رویداد و برگزارکنندگانِ این نمایش، با دیدگاهی ایدئولوژیک و با تبلیغاتی گسترده، سعی کرده‌اند این داستان را برگرفته از تاریخ و فرهنگِ آذربایجان نشان دهند!

آنها در تبلیغات و مصاحبه‌های خود با اندیشه‌هایی قوم‌گرایانه به مانندِ همهٔ قوم‌گراها، با تبلیغِ دوگانه‌های «تُرک و غیر تُرک» و به ویژه «تُرک و ایرانی» و «آذربایجان و ایران»، تلاش داشتند از آذربایجان، هویتیِ مستقل از ایران ارائه دهند. هدفِ اصلی آنها از غیریّت‌سازی، ملت‌سازی است. برای رسیدن به این هدف، مدام و به نادرستی می‌گویند، مردمِ آذربایجان، افسانه‌ها، اساطیر، قصه‌ها و خاطره‌های قومی و تاریخیِ خاصِ خود را دارند و در این زمینه با مردمِ مناطقِ دیگرِ ایران متفاوت‌اند! (نک. عمار احمدی، اسطورهٔ گرگها، سراسر کتاب؛ کاظم عباسی، آذربایجان، هویت و ناسیونالیسم.) بر همین اساس است که از دلی‌دمرول با تعبیر «اثری اصیل از تبریز» یاد می‌کنند که «از دلِ آذربایجان برآمده است» و این‌که «دلیل انتخاب این داستان، تعلّق آن به زبان ترکی است».!

برای روشن‌تر شدنِ دیدگاه ایدئولوژیک و غیرهنری برگزارکنندگانِ این نمایش، ادامهٔ سخنان آنها را نقل می‌کنم: «این آثار تُرکی به جز ما تُرکی‌زبانان، حامی‌ ندارد. تاریخچهٔ داستانِ اسطوره‌ای به زمان‌های قدیمِ آذربایجان برمی‌گردد... همه چیز با اندیشه و تطابقِ تاریخی به آن دورهٔ زمانی، انتخاب و کار شده است تا گواهی بر تاریخ غنیِ آذربایجان و زبانِ تُرکی باشد» (به نقل از مصاحبهٔ برگزارکنندگان).

همچنان که مشخص است همه این سخنان و اساساً نمایشِ این داستان برای اثبات این موضوع است که دلی‌دمرول، «از جمله داستان‌های اسطوره‌ای آذربایجان است»، به عبارت دیگر می‌گویند، اسطوره‌های آذربایجان با اسطوره‌های ایرانی متفاوت است.!

واقعاً مشخص نیست، براساسِ چه قرائنی، دلی‌دمرول را افسانه‌ای آذربایجانی می‌دانند و چه معیارهایی در نظر گرفته‌اند که به چنین نتیجه‌ای رسیده‌اند؟ چند روایتِ شفاهی از آن در آذربایجان ثبت شده است؟ از این روایت‌ها کدام را بررسی کرده‌اند؟ چه موتیف‌ها و کهن‌الگوهایی در آن دیده‌اند که آن را برآمده از «دلِ اسطوره‌های آذربایجانی» تشخیص داده‌اند؟ آن‌چه، آن‌ها می‌گویند همۀ سخنانی احساسی و ایدئولوژیک و از این‌رو، دور از موازینِ علمی و به ویژه افسانه‌شناسی است.

اما واقعاً ببینم، دلی‌دمرول چه نوع افسانه‌ای است و خاستگاه یا مسقط‌الرأس آن کجاست؟

در آخرینِ ویرایشِ فهرستِ تیپ‌های بین‌المللی افسانه‌ها به ویراستاریِ «هانس یورگ اوتر» این افسانه‌، ذیل گروه اصلی «افسانه‌های واقع‌گرا» و در گروه فرعی «آزمون‌های وفاداری و پاکدامنی» با کد ۸۹۹ طبقه‌بندی گردیده و خاستگاه آن یونان باستان دانسته شده است. هم‌چنین براساس همین منبع، روایت‌های شفاهی از این افسانه، البته با تفاوت‌هایی، در شماری از کشورها از جمله تونس، مراکش، بلغارستان، ایتالیا، ترکیه، یونان، ارمنستان و هندوستان ثبت شده است (نک. A.T.U ذیل کد ۸۹۹). در دایره‌المعارف افسانه‌های جهان نیز که زیر نظرِ استاد «اولریش مارزولف» تألیف شده است. ذیلِ همین کد ۸۹۹، مقاله‌ای مشروح منتشر شده و نویسنده مشخص می‌کند که خاستگاه این افسانه، یونان باستان بوده است.

بر اساس منابع در دسترس، در ایران، نخستین بار مرحوم صمد بهرنگی، ترجمه‌ای از این داستان با عنوان «سرگذشتِ دمرولِ دیوانه‌سر» فراهم کرد که پس از مرگ وی در سال ۱۳۴۸ [خورشیدی] منتشر شد. بهرنگی در مقدمۀ خود تأکید کرده که داستان را از کتاب دده‌قورقود و با حذف و اضافاتی به فارسی ترجمه کرده است (بهرنگی، قصه‌های بهرنگ، ۱۹۵).

خلاصهٔ داستان‌ به این صورت است که عزرائیل می‌خواهد جانِ دامادی را بگیرد. پدر و مادرِ او، حاضر می‌شوند جانِ خود را به جای وی بدهند، ولی بر اثر شدت ترس از این پیشنهاد سرباز می‌زنند. عروس حاضر می‌شود خود را فدای شوهرش، تازه‌داماد، نماید. به سبب این فداکاری خداوند به عزرائیل دستور می‌دهد جانِ پدر و مادرِ داماد را بگیرد و عمری دو چندان به داماد و همسرش می‌دهد.

یک روایت از این افسانه در مجموعۀ فولکلوریک دده‌قورقود (داستان پنجم آن) آمده که ظاهراً همین روایت مبنای نمایش اخیر قرار گرفته است. دده‌قورقود مجموعه‌ای ‌شامل ۱۲ داستان بوده که مربوط به فولکلورِ ترکانِ اوغوز است و ارتباطی با تاریخ و فرهنگ مردمِ آذربایجان ندارد. این کتاب تا سدهٔ ۱۹ میلادی شناخته شده نبود. در سال ۱۸۱۵ [میلادی] برای نخستین بار کتاب با ترجمهٔ آلمانی منتشر شد. این چاپ بر اساس نسخۀ درسدن بود که شامل دوازده داستان است. نسخه‌ای نیز در کتابخانهٔ واتیکان وجود دارد که ۶ داستان را در برمی‌گیرد.

این کتاب تا قریب ۸۰ سال پیش نه فقط در میانِ عامهٔ مردمِ آذربایجان، بلکه در میان روشنفکران آذربایجانی شناخته شده نبود و کسی نامی از آن نشنیده بود. این را نگارندۀ این سطور نمی‌گوید، بلکه سخنی است که محمدعلی فرزانه مکتوب کرده است. وی که از پیشکسوتان و مروّجانِ قومگرایی در آذربایجان بود، در خاطرات خود ضمن شرحِ فعالیت‌هایش در سال ۱۳۲۴ [خورشیدی] چنین می‌نویسد: «یکی از ستون‌های صفحاتِ داخلی روزنامهٔ آذربایجان به متن فشرده‌ای از داستان‌های دده‌قورقود که تا آن زمان برای مردم و حتی روشنفکرانِ آذربایجانِ ایران نامکشوف بود، اختصاص یافت. این مطالب از کتابی که در استانبول به همت معلم رفعت به چاپ رسیده بود استنساخ می‌شدند» (فرزانه، سال‌های سپری شده، ۱۶۱).

همین شاهد مثال به تنهایی مؤید نظر ماست که دده‌قورقود و از جمله دلی‌دمرول هیچ ارتباطی با تاریخ و فرهنگِ آذربایجان ندارد. اما برای کسانی که به دنبالِ قرائنی دیگر هستند باید پرسید که: اگر دده‌قورقود حماسهٔ آذربایجانی‌هاست، چرا در دوازده داستان این مجموعه یک‌بار هم نامِ آذربایجان نیامده است؟ چرا مردمِ آذربایجان، نام‌های شخصیت‌های داستان‌های دده‌قورقود را برای نامگذاریِ فرزندانِ خود به کار نبرده‌اند؟ چرا هیچ روایت‌ِ شفاهی از این کتاب در میانِ مردمِ آذربایجان وجود نداشته است؟ چرا هیچ یک از شاعرانِ تُرکی‌سرایِ قرونِ گذشته به نام‌ها و داستان‌های آن اشاره نکرده‌اند و این در حالی است که در اشعار تُرکی آن‌ها تلمیحاتِ شاهنامه‌ای بارها آمده است؟» (آیدنلو، آذربایجان و شاهنامه، ۵۶۷).

هم‌چنین می‌توان پرسبد اگر دده‌قورقود حماسهٔ مردم آذربایجان است، چرا هیچ نسخهٔ خطی در این منطقه از آن وجود ندارد و بالاتر از آن چرا فقط دو نسخه در مجموع کتابخانه‌های جهان از آن وجود دارد و یکی از آن دو هم ناقص است؟ برای روشن شدن بیشتر موضوع اضافه می‌کنم قریب ۶۰۰ نسخه از شاهنامه در کتابخانه‌های مختلف جهان وجود دارد و این در حالی است که نسخه‌برداری از شاهنامه بسیار مشکل‌تر از دده‌قورقود است زیرا حجم آن چند ده برابر دده‌قورقود است.

به رغم همۀ این مسائل و به ویژه به رغم سخنانِ مرحوم فرزانه مبنی بر غرابتِ دده‌‌قورقود برای مردم آذربایجان، آیا باز هم می‌توان گفت که «این داستان از دل اسطوره‌های آذربایجان آمده است»؟

نکتهٔ تأسف‌برانگیز اینکه به رغم همهٔ این حقایق باز هم برخی از قومگرایان می‌گویند: «نیاکانِ ما با زمزمهٔ دده‌قورقود به خواب می‌رفته‌اند». در حقیقت به سبب تکرار یک موضوعِ غیرواقعی، امر بر خود آن‌ها نیز مشتبه شده است.

اجرای این نمایش با رقص‌های لزگی و لباس‌های غیربومی نیز تلاشی برای غیریت‌سازیِ فولکلورِ آذربایجان در حوزهٔ هنرهای نمایشی است؛ چنان که پیش از این نیز در نمایشِ ستارخان آزموده شد. در آن نمایش نیز نشانی از ستارخان، سردار ملّی ایران وجود نداشت و نمادها، رقص‌ها و آوازهایی که ارائه شد، کاملاً بیگانه با فرهنگِ مردمِ آذربایجان بود.

سخن در این زمینه فراوان و فراتر از یک یادداشت کوتاه است:

گر بگویم شرح این بی‌حد شود

مثنوی هفتاد من کاغذ شود

عضو شورای عالی علمی‌ِ مرکز دائرةالمعارف اسلامی

منبع: ماهنامهٔ وطن‌یولی؛ شمارهٔ ۷۲ (آبان ماه ۱۴۰۴ خورشیدی)

نظر دهید
نظرات کاربران

کاربر گرامی برای ثبت نظر لطفا ثبت نام کنید.

گزارش

ورود به سایت

مرا به خاطر بسپار.

کاربر جدید هستید؟ ثبت نام در تارنما

کلمه عبور خود را فراموش کرده اید؟ بازیابی رمز عبور

کد تایید به شماره همراه شما ارسال گردید

ارسال مجدد کد

زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.:

ثبت نام

عضویت در خبرنامه.

قبلا در تارنما ثبت نام کرده اید؟ وارد شوید

کد تایید را وارد نمایید

ارسال مجدد کد

زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.: