1404/6/30 ۱۰:۳۹
مشیری را میتوان شاعر طبیعت، شاعر گلها، شاعر فصلها، شاعر عاطفهها، شاعرِ امید، مهر، عشق، مردمداری، انساندوستی، صلح و دوستی نامید. شاعری که با بهرهگیری از زبانی ساده و واژگانی آشنا، مضمون زیبایی میآفریند که پیشینیان بدان سهل ممتنع میگفتند. مشیری از چنان توانمندی در آفرینش سروده برخوردار بود که میتوانست اشعار زیبایی را با واژگانی ساده و روان بگوید و هر بار سخنی نو چه در قالب کهن و چه در قالب نو داشته باشد.
«شعر تو با دل ما همان کرد
که بهاران به برگان بیشه
خواستم تا به نامیت نامم
نامی از این سزاتر ندیدم:
شاعر لحظهها و همیشه»
«محمّدرضا شفیعی کدکنی»
در سیام شهریور ۱۳۰۵ خ در خانوادۀ اصیل و ریشهدار ابراهیم مشیری افشار و خورشید بانوی اعظمالسلطنه که هرکدام به خاندانی کهن از مردم تهران وابسته بودند و در دل برزنی کهن در تهران قدیم، پسری به دنیا آمد که نامش را فریدون گذاشتند. تحصیلات ابتدایی را در تهران آغاز کرد، دو سالی را خواند، آنگاه به دلیل مأموریّت پدرش در وزارت پست در سال ۱۳۱۳ خ راهی مشهد شد. چندی در آن دیار زندگی و تحصیل کرد و سپس در سال ۱۳۲۰ خ در بحبوحۀ جنگ جهانگیر دوم که ایران را نیز درگیر و نابسامان کرده بود، به تهران برگشت.
فریدون، چونان بسیاری از خانوادههای روشنفکر آن زمان، نخست راهی مدرسۀ دارالفنون شد، سه سالی را آنجا درس خواند و سپس راهی دبیرستان ادیب شد و همزمان با تحصیل در سال پایانی دبیرستان، برخلاف میل باطنیاش که از کار کارمندی پرهیز داشت، ولی بهناچار و شاید هم به دلیل از دست دادن پدر، در هجدهسالگی در ادارۀ پست و تلگراف مشغول به کار شد. سپس برای ارتقای کیفیت کارش در آموزشگاه فنی وزارت پست و تلگراف مشغول تحصیل گردید. روزها به کار میپرداخت و شبها به آموزشگاه میرفت. او در سال ۱۳۳۳ خ با بانویی نقاش و هنرآفرین به نام اقبال اخوان ازدواج کرد و دارای دو فرزند به نامهای بهار و بابک شد. مرگ مادر در میانسالی را شاید بتوان دومین ضربۀ روحی برای مشیری دانست آنهم شاعر حسّاسی چون او.
مشیری که از دهۀ ۱۳۲۰ خ اشعارش در مطبوعات چاپشده بود، آن زمان دیگر سخنوری توانمند شده بود و شاید هم این ذوق را از نیای مادریاش میرزا جواد مؤتمنالممالک متخلص به «نجم» به ارث برده بود. چون بسیار به فرهنگ و ادب فارسی دلبستگی داشت، راهی دانشگاه تهران شده و در رشتۀ ادبیّات فارسی مشغول آموختن شد. ولی چونان بسیاری از دلبستگان که همواره ناچار میشوند بین خواسته و دانش، یکی را برگزینند. آموختن را رها کرد و به همکاری خود با مطبوعات تهران و رادیو ایران ادامه داد. چون این همکاری نیاز به زمان ویژهای نداشت.
مشیری بنا بر علاقۀ خود با صفحات ادبی چندین مجله به نامهای روشنفکر، تهران مصوّر، تماشا، سپید و سیاه و سخن با سردبیری پرویز ناتل خانلری همکاری خوبی داشت. بیگمان نقشی که او در شکوفایی نسلی تازه از سخنوران نوپا داشت، از یاد نبردنی است؛ زیرا چاپ و نقد اشعار، بهترین یاور هر شاعر است. او که خود در همۀ زمینههای شعر نو و کهن فارسی طبعی آزموده و حتی در میان چهارپاره سرایان ناموری چون دکتر محمّدعلی اسلامی ندوشن، حسن هنرمندی، نادر نادرپور، محمّد زهری و فریدون توللی جایگاهی ویژه داشت، میتوانست بهترین گزینشگر آثار و نقادی سخن باشد.
امّا مشیری که در نوجوانی طبع خود را سنجیده بود، نخستین دفتر شعرش را که دربردارندۀ چهارپارههایش بود، با نام «تشنۀ توفان» در سال ۱۳۳۴ خ به چاپ رساند. توجه او به موسیقی که در طول تاریخ ادب فارسی پیوندی ناگسستنی با شعر فارسی داشته او را تا بدان مرحله کشاند که به عضویت شورای موسیقی و شعر رادیو ایران درآمد و در کنار بزرگانی چون هوشنگ ابتهاج (سایه) و سیمین بهبهانی نشست و در سالهای ۱۳۵۰ تا ۱۳۵۷ خ در بهسازی برنامۀ موفق گلهای تازه نقشی بسزا داشت و این بازتاب را میتوان در شمار فراوان ترانههایی جست که از سوی خوانندگان موسیقی سنتی و پاپ در سالهای گوناگون اجراشده است.
مشیری را میتوان شاعر طبیعت، شاعر گلها، شاعر فصلها، شاعر عاطفهها، شاعرِ امید، مهر، عشق، مردمداری، انساندوستی، صلح و دوستی نامید. شاعری که با بهرهگیری از زبانی ساده و واژگانی آشنا، مضمون زیبایی میآفریند که پیشینیان بدان سهل ممتنع میگفتند. مشیری از چنان توانمندی در آفرینش سروده برخوردار بود که میتوانست اشعار زیبایی را با واژگانی ساده و روان بگوید و هر بار سخنی نو چه در قالب کهن و چه در قالب نو داشته باشد. دفتر اشعارش را که میخوانی، چنان آرام و شورآفرین بهپیش میروی که انگار در گوشت زمزمهای ملایم با زیر زمینهای از موسیقی دلکش ایرانی همراه با صدای دلنشین باران نواخته میشود و بر ابرهای سفید و بر فراز دریاهای آبی، نرم و سبکبال گام برمیداری. او با همهچیز و همهکس دوست است، با همه سر سازش دارد. او در پی آشتی است. در «کوچه» راه میرود، «زبان آتش» را میفهمد و «بوی باران» را میشنود.
مشیری پس از کتاب تشنۀ طوفان، در سالهای عمرش موفق به چاپ آثاری شد که به برخی از آنها اشاره میشود: با نامهای «گناه دریا»، «نایافته»، «ابر»، «یکسو نگریستن و یکسان نگریستن» (گزارشی عرفانی از زندگی عارف نامی ابوسعید ابوالخیر)، «ابر و کوچه»، «بهار را باور کن»، «پرواز با خورشید»، «برگزیده اشعار»، «از خاموشی»، «گزینه اشعار» (ریشه در خاک)، «مروارید مهر»، «آه، باران»، «سه دفتر»، «از دیار آشتی»، «لحظهها و احساس»، «آواز آن پرندۀ غمگین»، «تا صبح تابناک اهورایی» و «از دریچۀ ماه».
مشیری در سال ۱۳۵۰ خ در تغییرات اداری به شرکت مخابرات ایران رفت و در سال ۱۳۵۷ خ پس از ۳۳ سال از کار دولتی بازنشسته شد. وی در سالهای پس از بازنشستگی فراغت بیشتری پیدا کرد که در کنار همکاری افتخاری با مطبوعات ایران، به سفرهای دور و نزدیک نیز بپردازد. نامآوری او در عرصۀ ادب فارسی باعث گردید که از سوی فرهنگ دوستان به کشورهای آلمان، آمریکا و سوئد دعوت شود و تازهترین سرودههایش را بخواند. در سال ۱۳۷۸ خ بهپاس سالها تلاش و سخنوری و با همّت اهلقلم و فرهنگ، کتابی با عنوان «به نرمی باران» به کوشش علی دهباشی در نکوداشت او چاپ و به ایشان اهدا شد.
از میان گونهگون نظراتی که دربارۀ مشیری بیانشده است، تنها بدین دو جمله از دکتر محمّدعلی اسلامی ندوشن بسنده میشود: «مشيری فقط شاعر كوچه نبود، او روانشناس بود؛ او در گفتارش بهندرت از خودش حرف میزد و بيشتر از عشق میگفت... سخن، بهترين وديعهای است كه به انسان اعطاشده، چراکه بيانگر انسانيت است. انديشه بهاینعلت اهميّت دارد كه فاصلۀ بين روشنايی و تاريكی را روشن میكرده است؛ فريدون مشيری، شاعر اعتدال بود و نگهدار اندازه در بيان؛ علاقۀ مردم به او به خاطر همين اعتدال بود.»(خبرگزاری ایسنا، ۶/۸/۱۳۸۰)
فریدون مشیری سرانجام در بامداد آدینۀ سوم آبان ۱۳۷۹ خ در ۷۴ سالگی در تهران درگذشت؛ و در قطعهٔ هنرمندان بهشتزهرا در خاک سرد آرمید. پس از درگذشت وی چندین کتاب با نامهای زیر چاپ شد ازجمله، مجموعه اشعار او با نام «بازتاب نفس صبحدمان»، در سال ۱۳۸۰ خ به کوشش فرزندانش از سوی انتشارات، کتاب «زیبای جاودانه»، گزیدۀ دوازده دفترِ شعر او از سوی انتشارات سخن در سال ۱۳۹۴ خ و کتاب «در گذرگاه جهان» گزیدههایی از اشعار که نشر صوتی ماهآوا آن را با صدای معصومۀ عزیزمحمّدی در سال ۱۳۹۷ خ پخش کرده است.
در پایان، بخشی از یکی از زیباترین، دلنشینترین و شورانگیزترین سرودههای مشیری به نام «کوچه» که او را به اوج نامآوری رساند و در شمار اشعار جاویدان معاصر فارسی است، پیشکش خوانندگان میشود:
بی تو مهتاب شبی باز از آن کوچه گذشتم
همه تن چشم شدم، خیره به دنبال تو گشتم
شوق دیدار تو لبریز شد از جام وجودم
شدم آن عاشق دیوانه که بودم
در نهانخانۀ جانم
گل یاد تو درخشید
باغ صد خاطره خندید
عطر صد خاطره پیچید
یادم آمد که شبی با هم از آن کوچه گذشتیم
پر گشودیم و در آن خلوت دل خواسته گشتیم
ساعتی بر لب آن جوی نشستیم
تو، همه راز جهان ریخته در چشم سیاهت
من همه محو تماشای نگاهت
....رفت در ظلمت غم آن شب و شبهای دگر هم
نگرفتی دگر از عاشق آزرده خبر هم
نکنی دیگر از آن کوچه گذر هم
بی تو امّا به چه حالی من از آن کوچه گذشتم
منبع: روزنامه اطلاعات
کاربر گرامی برای ثبت نظر لطفا ثبت نام کنید.
کاربر جدید هستید؟ ثبت نام در تارنما
کلمه عبور خود را فراموش کرده اید؟ بازیابی رمز عبور
کد تایید به شماره همراه شما ارسال گردید
ارسال مجدد کد
زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.:
قبلا در تارنما ثبت نام کرده اید؟ وارد شوید
فشردن دکمه ثبت نام به معنی پذیرفتن کلیه قوانین و مقررات تارنما می باشد
کد تایید را وارد نمایید