استاد سخن، سعدی / روانشاد دکتر سید خلیل خطیب رهبر - بخش دوم

1393/12/2 ۰۹:۳۷

استاد سخن، سعدی / روانشاد دکتر سید خلیل خطیب رهبر - بخش دوم

شیوه سعدی که به قول یکی از محققان باید آن‌ را «شعر منثور» نام داد، در نثر فارسی تأثیری شگرف به جای نهاد و باعث شد که نویسندگان دیگر هم بکوشند تا به پیروی از این نویسنده بزرگ، از صنعتگری‌های نثر فنی مانند قرینه‌سازی‌های پیاپی متکلفانه و آوردن مترادفها و سجعهای دشوار و حل و اقتباس بیش از اندازه از آیات و اخبار و به گواه آوردن بسیاری از اشعار و امثال عرب بکاهند و در سخن، راه ایجاز پیش گیرند.

 

شعر منثور

شیوه سعدی که به قول یکی از محققان باید آن‌ را «شعر منثور» نام داد، در نثر فارسی تأثیری شگرف به جای نهاد و باعث شد که نویسندگان دیگر هم بکوشند تا به پیروی از این نویسنده بزرگ، از صنعتگری‌های نثر فنی مانند قرینه‌سازی‌های پیاپی متکلفانه و آوردن مترادفها و سجعهای دشوار و حل و اقتباس بیش از اندازه از آیات و اخبار و به گواه آوردن بسیاری از اشعار و امثال عرب بکاهند و در سخن، راه ایجاز پیش گیرند.

از درازنویسی بیهوده که مایه سرگشتگی و خستگی خواننده در پیچ و خم جمله‌هاست، بپرهیزند و نگاهداشت تناسب را هر جا در سیاق کلام شعر می‌تواند حق معنی را بهتر برساند، سر رشته‌ سخن بدو سپارند و آنجا که نثر در پرداخت معنی تواناتر است، از آن مدد جویند. واژه‌های کهنه و دشوار به کار نبرند. خوش‌آهنگی و سادگی و شیوایی و رسایی گفتار را به تمام رعایت کنند. در آیین سخن پردازی حال خواننده را که روی سخن با اوست، نادیده نگیرند و هر لفظ‌پردازی و صنعت‌انگیزی را که پرده بر چهره معنی می‌کشد، به دور افکنند و بدانند نخستین شرط سخن شیوا و رسا آن است که معنی را به روشنی بیان کند و سخندانِ پرورده کسی است که چون جوهری استاد گهرهای لفظ را سعدی‌وار در جای خود بنشاند و ترکیبی از آنها پدید آورد که به چشم نظر زیبا، به شنیدن خوش، ‌به گفتن آسان، به ترازوی زبان سَخته، و به معنی دلپذیر باشد.

استاد همه اسرار بلاغت و فصاحت را در گلستان تا حد اعجاز به کار آورده و در سراسر کتاب گرانمایه استعاره‌ای باردیا کنایتی دور از ذهن دیده نمی‌شود. هیچ‌گاه معنی فدای لفظ نشده و از خامه توانای وی اثری بر جای مانده است که «متکلمان را به کار آید و مترسلان را بلاغت افزاید» و از آن روز باز هر کس در گوشه‌ای از جهان به فارسی سخن می‌سراید، این گفتار سعدی را:

بر حدیث من و حسن تو نیفزاید کس

حد همین است سخندانی و زیبایی را

شنیده و نیوشیده است و به اتفاق دانشمندان و اهل نظر از آغاز ادب پارسی کس تا کنون به جامع بودن سعدی در نثر و نظم پدید نیامده است و بی‌سبب نیست که حتی شاعر معاصر وی، مجد همگر (ملک‌الشعرای دربار اتابک ابوبکر بن سعد بن زنگی) می‌گوید:

از سعدی مشهورسخن شعر روان جوی

کو کعبه فضل است و دلش چشمه زمزم

تاریخ‌نویس نامی قرن هفتم وصّاف‌الحضره نیز هشت نه سال پس از درگذشت سعدی با اکرام فراوان اشعاری از وی در تاریخ خود ذکر می‌کند.

 

شیوه سخن گستری

کوتاه سخن آنکه، شیوه پسندیده استاد سخن چنین بود که هر چه در نثر گذشتگان نغز و نیکو می‌یافت می‌پذیرفت، آنگاه با چالاکی و زبردستی به مدد قریحه توانا و اندیشه سحر آفرین در سخن‌پردازی معجز می‌نمود و به شیوه «سهل و ممتنع»، ‌چنان در نثر ساده و فنی تردستی نشان می‌داد که دیگر نویسندگان با وی همداستان شده، می‌گویند:

مردم همه دانند که در نامه سعدی

مشکی است که در طلبه عطار نباشد

شیوه سخن گستری این استاد بر آثار متکلفانه‌ معاصران و پیروان آنان در قرنهای بعد قلم نسیان کشید و چنان مقبول خاطر نویسندگان آمد که چهل سال پس از درگذشت وی، مجد خوافی کتاب «روضه خلد» را در سال ۷۳۳ به پیروی از شیوه شیخ‌نوشت و معین‌الدین جوینی در سال ۷۳۵ کتاب «نگارستان» را هم به تقلید گلستان نگاشت و شاعر بزرگ قرن نهم جامی (۸۲۷ ـ ۸۹۸) بهارستان را به آیین گلستان به یار است. در سده گذشته قائم مقام فراهانی (۱۱۹۳ ـ ۱۲۵۱) و قاآنی (۱۲۲۲ ـ ۱۲۷۰) صاحب پریشان شاگردان مشهور مکتب سعدی به شمار می‌روند.

به بقین می‌توان گفت نثر روان و ادبی امروزی ما، پدیده انصراف خاطری است که منشیان صاحب‌ذوق و درست‌اندیش از پایان عصر صفویان و به ویژه از روزگار زندیان به آثار متکلفانه پیشینیان و معاصران خود نشان دادند و به پیروی از سبک سعدی پرداخته، بوستان سخن را از حشو و زوائد پیراستند و پیش‌بینی استاد سخن درست آمد که فرمود:‌

نگر تا گلستان معنی شکفت

در او هیچ بلبل چنین نگفت

عجب گر بمیرد چنین بلبلی

که بر استخوانش نروید گلی

گلستان سعدی را به بیشتر از زبانهای زنده جهان گزارش کرده‌اند. برخی از کهن‌ترین ترجمه‌های آن چنان‌ که در دائره‌المعارف اسلام آمده، عبارت است از:

۱ـ به زبان فرانسوی از Andre du Ryer، ۱۶۳۴

۲ـ به زبان لاتینی از Gentius، آمستردام سال ۱۶۵۱

۳ـ به زبان آلمانی از Olearius، هامبورگ، ۱۶۵۴

۴ـ به زبان انگلیسی از Sullivan، سال ۱۷۷۴

 

غزلیات سعدی

رازشورانگیزی سخن سعدی که با گذشتن بیش از هفتصدسال هنوز هم پایدار مانده است و کلام اثربخش وی نمودار کمال شیوائی و رسائی در زبان فارسی شمرده می‌شود، در چیست؟ پژوهندگان سخن سنج قبول خاطر و لطف گفتار استاد سخن را مرهون چند چیز می‌دانند:

۱ـ طبع لطیف و ذوق بی‌مانند و استعداد شگرف سعدی که بخشش ایزدی است؛ این مایه فضیلت ذاتی در محیط خانوادگی سعدی که مجمع عالمان دین بود، نیک پرورش یافت و به کمال رسید. بی‌گمان آب و هوای فرحبخش شیراز و صحراهای سبز و خرم و دشتهای پرگل و لاله و مرغان خوش‌نوا نیز در الهام گرفتن وی از جمال طبیعت تأثیر فراوان داشته و در غزلهای او جلوه خاصی یافته است.

بوی گل و بانگ مرغ برخاست

هنگام نشاط و روز صحراست

فراش خزان ورق بیفشاند

نقاش صبا چمن بیاراست

ای نفس خرّم باد صبا

از بر یار آمده‌ای، مرحبا

قافله شب، چه شنیدی ز صبح؟

مرغ سلیمان، چه خبر از سبا؟

نفسی وقت بهارم هوس صحرا بود

با رفیقی دو که دائم نتوان تنها بود

خاک شیراز چو دیبای منقّش دیدم

وآن همه صورت شاهد که بر آن دیبا بود

*

وقتی دل سودائی می‌رفت به بستان‌ها

بی‌خویشتنم کردی بوی گل و ریحان‌ها

گه نعره زدی بلبل، گه جامه دریدی گل

با یاد تو افتادم، از یاد برفت آنها

*

عشرت خوش‌ست و برطرف جوی خوشترست

می‌ بر سماع بلبل خوشگوی خوشترست

*

برآمد باد صبح و بوی نوروز

به کام دوستان و بخت پیروز

بهاری خرم‌ست، ای گل کجایی

که بینی بلبلان را ناله و سوز

*

پیوند روح می‌کند این باد مشک بیز

هنگام نوبت سحرست، ای ندیم خیز

شاهد بخوان و شمع بیفروز و می‌بنه

عنبر بسای و عود بسوزان و گل بریز

*

عرقت بر ورق روی نگارین به چه ماند؟

همچو بر خرمن گل قطره باران بهاری

*

بهارآمد که هر ساعت رود خاطر به بستانی

به غلغل در سماع آیند هر مرغی به دستانی

۲ـ در گزینش لفظ برای بیان معنی کمال ذوق و حسن سلیقه و دقت را به کار برده و ساده‌ترین و رساترین واژه‌ها را در نسج کلام آورده است، بدان‌گونه که ناقد سخن سنج می‌پسندد و زبان بستایش سعدی می‌گشاید و این گفته استاد سخن را استوار می‌دارد که فرموده است:

قیامت می‌کنی سعدی بدین شیرین سخن گفتن

مسلّم نیست طوطی را در ایامت شکرخائی

*

شنیده‌ای که مقالات سعدی از شیراز

همی برند به عالم چو نافه ختنی

آن نه می‌ بود که دور از نظرت می‌خوردم

خون دل بود که از دیده به ساغر می‌شد

هفته‌ای می‌رود از عمر و به ده روز کشید

کز گلستان صفا بوی وفایی ندمید

*

هر شب اندیشه دیگر کنم و رأی دگر

که من از دست تو فردا بروم جای دگر

بامدادان که برون می‌نهم از منزل، پای

حسن عهدم نگذارد که نهم پای دگر

*

همه آرام گرفتند و شب از نیمه گذشت

وآنچه در خواب نشد، چشم من و پروین است

*

سخن بگوی که بیگانه پیش ما کس نیست

به غیر شمع و همین ساعتش زبان ببرم

میان ما به جز این پیرهن نخواهد بود

وگر حجاب شود تا به دامنش بدرم

 

*

وه که گر من بازبینم روی یار خویش را

تا قیامت شکرگویم کردگار خویش را

یار بار افتاده را در کاروان بگذاشتند

بی‌وفا یاران که بربستند بار خویش را

مردم بیگانه را خاطر نگه دارند خلق

دوستان ما بیازردند یار خویش را

*

رها نمی‌کند ایام در کنار منش

که داد خود بستانم به بوسه از دهنش

*

رفیق مهربان و یار همدم

همه کس دوست می‌دارند و من هم

*

ای خواب، گرد دیده سعدی دگر مگرد

یا دیده جای خواب بوَد یا خیال دوست

۳ـ از تقلید و تکرار معانی و مضامین پیشینیان روی برتافته و با نیروی ابتکار و ابداع به آوردن مضمونهای نو در قالب الفاظ فصیح پرداخته و غزلهایی ساخته است که جاودانه می‌ماند و بهین ارمغان جهان ادب به شمار می‌آید. خود نیز به این نکته اشارتی لطیف دارد:

گرت بدایع سعدی نباشد اندر بار

به پیش اهل و قرابت چه ارمغان آری؟

*

خبر ما برسانید به مرغان چمن

که هما از شما در قفسی افتادست

به‌ دلارام بگو، این نفس باد سحر

کارما همچو سحر با نفسی افتادست

*

آب حیات من‌ است خاک سر کوی دوست

گر دو جهان خرمی‌ست، ما و غم روی دوست

*

گر بانگ برآید که: سری در قدمی رفت

بسیار مگوئید، که بسیار نباشد

*

کشته شمشیر عشق، حال نگوید که: چون؟

تشنه دیدار دوست، راه نپرسد که: چند؟

*

می حلال است کسی را که بوَد خانه بهشت

خاصه از دست حریفی که به رضوان مانَد

بخت آن نکند با من سرگشته که یک روز

همخانه من باشی و همسایه نداند

هر کس غم دین دارد و هر کس غم دنیا

بعد از غم رویت، غم بیهوده خورانند!

*

آنکه گویند به عمری شب قدری باشد

مگر آن است که با دوست به پایان آرند

*

هیچ‌ کس را بر من از یاران مجلس دل نسوخت

شمع می‌بینم که اشکش می‌رود بر روی زرد

*

دلم شکستی و رفتی خلاف شرط مودّت

به احتیاط رو اکنون که آبگینه شکستی

*

غم عشق آمد و غمهای دگر پاک ببرد

سوزنی باید کز پای برآرد خاری

*

سعدیا، گر ز دل آتش به قلم درنزدی

پس چرا دود به سر می‌ رودش هر نفسی؟

۴ ـ‌ ایجاز مخل و اطناب مملّ در غزلهای سعدی دیده نمی‌شود؛ کلام را با مقتضای حال مطابقت داده و از این رهگذر با نیروی شگفت‌انگیز سحر بیان خویش کشور دلها را مسخر کرده است و سخن را در نیکویی و نغزی بدان مقام می‌رساند که بزرگان ادب، گفتار سعدی را معیار فصاحت و بلاغت می‌دانند:

سعدی،‌ اندازه ندارد که چه شیرین‌سخنی

باغ طبعت همه مرغان شکرگفتارند

*

گفتم لب تو را که: دل من تو برده‌ای

گفتا: کدام دل؟ چه نشان؟ کی؟ کجا؟ که برد؟

*

می‌ خواهم و معشوق و زمینی و زمانی

کو باشد و من باشم و اغیار نباشد

*

دو عالم را به یکبار از دل تنگ

برون کردیم تا جای تو باشد

*

خوبرویان جفاپیشه، وفا نیز کنند

به کسان درد فرستند و دوا نیز کنند

*

شمع پیشت روشنایی نزد آتش می‌نماید

گل به دست خوبروئی پیش یوسف می‌ فروشد

*

دل چه بوَد؟ جان که بدو زنده‌ام

گو بده، ای دوست که گویم بگیر

*

دنیا به چه کارآید و فردوس چه باشد؟

از بارخدا بهْ ز تو حاجت نتوان خواست

*

سرو در باغ نشانند و تو را بر سر و چشم

گر اجازت دهی، ای سرو روان، بنشانم

*

چه وجود نقش دیوار و چه آدمی که با او

سخنی ز عشق گویند و در او اثر نباشد

*

گویند: سعدیا، مکن، از عشق توبه کن

مشکل توانم و نتوانم که نشکنم

*

مگر که نام خوشت بر دهان من بگذشت

برفت نام من اندر جهان به خوش‌سخنی

۵ ـ سعدی به صراحت سخن می‌سراید و از تعقید لفظی و معنوی نشانی در شعر او دیده نمی‌شود، و با وجود سادگی الفاظ، کلامش در شیوایی و رسایی تمام است. از آوردن کلمات دشوار و مجهور فارسی و تازی که در سخن معاصران او آمده است، پرهیز می‌کند و تنها به آوردن آن دسته از واژه‌های عربی که پیش از روزگار سعدی در نزد اهل ذوق شناخته و مفهوم بوده است، بسنده می‌کند و چه خوش می‌فرماید:

عجب است پیش بعضی که تر است شعر سعدی

ورق درخت طوبی است، چگونه تر نباشد؟

*

یک روز به شیدائی در زلف تو آویزم

زان دو لب شیرینت صد شور برانگیزم

*

یک امشبی که در آغوش شاهد شکرم

گرم چو عود برآتش نهند، غم نخورم

*

ما گدایان خیل سلطانیم

شهربند هوای جانانیم

هرچه گفتیم جز حکایت دوست

در همه عمر از آن پشیمانیم

*

غم زمانه خورم یا فراق یار کشم؟

به طاقتی که ندارم، کدام بار کشم؟

نه قوتی که توانم کناره جستن ازو

نه قدری که به شو خویش در کنار کشم

*

تنها دل من است گرفتار در غمان

یا خود در این زمانه دل شادمان کم است؟

*

شربتی تلخ‌تر از زهر فراقت باید

تا کند لذت وصل تو فراموش مرا

*

سعدیا، دختر انفاس تو بس دل ببرد

به چنین صورت و معنی که تو می‌آرائی

 

۶ ـ درآوردن آرایش‌های لفظی و معنوی اعتدال را رعایت می‌کرد، بدان گونه که خواننده و شنونده در شعر سعدی نخست شیفته مضمون دلپذیر و شیوائی و رسائی کلام می‌شود آنگاه نظرش به صنایع بدیعی که با ظرافت خاص و با قتضای معنی به کار رفته و سخن را آراسته‌تر کرده است، معطوف می‌گردد:

وین قبای صنعت سعدی که در وی حشو نیست

روزنامه اطلاعات

نظر دهید
نظرات کاربران

کاربر گرامی برای ثبت نظر لطفا ثبت نام کنید.

گزارش

برچسب ها

اخبار مرتبط

ورود به سایت

مرا به خاطر بسپار.

کاربر جدید هستید؟ ثبت نام در تارنما

کلمه عبور خود را فراموش کرده اید؟ بازیابی رمز عبور

کد تایید به شماره همراه شما ارسال گردید

ارسال مجدد کد

زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.:

ثبت نام

عضویت در خبرنامه.

قبلا در تارنما ثبت نام کرده اید؟ وارد شوید

کد تایید را وارد نمایید

ارسال مجدد کد

زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.: