1401/4/28 ۰۸:۳۰
یك دهه پیش از این «مطالعات فرهنگی» به عنوان یك حوزه مطالعاتی رادیكال و انتقادی، علوم اجتماعی مستقر در ایران را چه به لحاظ نظری و چه از نظر روشی، به چالش میكشید. اینك اما پس از گذشت یك دهه از آن مجادلات به نظر میرسد بازاندیشی وضعیت مطالعات فرهنگی امروز و مواجهههای خواه انتقادی، خواه همدلانه با این شاخه دانش علوم اجتماعی ضرورتی انكارناپذیر به نظر میرسد.
علمالاجتماع به درد نخور
نازنین صفایی: یك دهه پیش از این «مطالعات فرهنگی» به عنوان یك حوزه مطالعاتی رادیكال و انتقادی، علوم اجتماعی مستقر در ایران را چه به لحاظ نظری و چه از نظر روشی، به چالش میكشید. اینك اما پس از گذشت یك دهه از آن مجادلات به نظر میرسد بازاندیشی وضعیت مطالعات فرهنگی امروز و مواجهههای خواه انتقادی، خواه همدلانه با این شاخه دانش علوم اجتماعی ضرورتی انكارناپذیر به نظر میرسد. كتاب «مطالعات فرهنگی در ایران، همآیندیهای یك سیاست دانش» تالیف هادی آقاجانزاده، چهارمین مجلد از مجموعه تاریخ انتقادی است كه زیر نظر دكتر ابراهیم توفیق و به واسطه نشر «گام نو» به بازار عرضه شده است و موسسه مطالعات بین رشتهای «اكنون» در نشست ماهانه خود در 28 خرداد 1401 به نقد و بررسی این كتاب با حضور نویسنده كتاب و اساتید و صاحبنظران این حوزه هادی آقاجانزاده (مولف كتاب و پژوهشگر مطالعات فرهنگی)، دكتر مهدی فرجی (پژوهشگر مطالعات خاورمیانه در دانشگاه نیویورك)، دكتر مهدی خویی (استادیار گروه جامعهشناسی دانشگاه علامه طباطبایی)، محمد رضایی (پژوهشگر مطالعات فرهنگی) مبادرت ورزیده است. آنچه میخوانید فرازهایی كوتاه از نشست مذكور است.
******
همآیندی چیست؟ / هادی آقاجانزاده
من فكر كنم آنچه در واقع منتشر شده از جهاتی در حال گفتوگو با وضعیت كنونی مطالعات فرهنگی در ایران هم هست. در رابطه با مفهوم همآیندی میخواهم فقط یك اشاره كوتاهی داشته باشم و سعی میكنم این توضیحم را از خود استوارت هال كه یكی از تعیینكنندهترین چهرهها در بسط این مفهوم در مطالعات فرهنگی بوده است؛ وام بگیرم. تحلیل همآیندی یا آنچه در واقع شاید به یك معنا با در نظر گرفتن بار زمانی كه روی این مفهوم هست تحلیل بزنگاهی نامیده میشود. شكلی از دوره بندی زمانی و در عین حال همزمان شكلی از آرایش نیروها در یك وضعیت، یا در یك دوره تاریخی خاص است. همآیندی یا بزنگاه یك بازه زمانی است كه از سویی با مومنت (moment) كه در واقع لحظههای كوتاه هستند فرق دارد و از سوی دیگر با اپوك (epoch) یا در واقع دورههای طولانی تاریخی هم متفاوت است. یك بازه زمانی به یك معنا میشود گفت در حد فاصل این دو تا بازه بسیار كوتاه و بازههای بلند تاریخی وجود دارد كه طی این بازه زمانی كه این ویژگی را دارد تناقضات مختلف اجتماعی، سیاسی، اقتصادی، ایدئولوژیك به همراه یكدیگر، در پیوند و در مفصلبندی با همدیگر دست اندركار هستند تا به آن دوره زمانی به خصوص شكل خاص و متمایزی ببخشند.
برای مثال اگر در رابطه با همین تجربه مطالعات فرهنگی بیرمنگامی اشاره كنیم مثلا بازه بعد از جنگ جهانی دوم كه تحت تسلط دولت رفاه بود، بحث مالكیت عمومی بود، بحث توزیع ثروت از طریق مالیاتبندی بود. این را میتوانیم یك همآیندی یا یك conjuncture بنامیم. عصر بعدی عصر نئولیبرالهاست. عصر نیروهای بازار است كه در واقع توسط تاچر وریگان و كسانی از این دست شناسایی میشوند. این هم یك «همآیندی» است. به یك معنا ما در واقعگویی از دو بزنگاه، از دو بازه تاریخی متمایز داریم صحبت میكنیم كه به واسطه یك بحران مثلا دهه 1970 در انگلستان دارند از یكدیگر جدا میشوند. نكته مهم اینجا این هست كه پیشران حركت تاریخ از یك همآیندی به همآیندی دیگر معمولا بحرانها هستند. بحرانهایی كه در واقع هنگامی كه تناقضاتی كه عموما در یك لحظه تاریخی وجود دارند و مفصلبندی این بحرانها آنقدر متراكم میشود كه به یك وضعیت مشخص در یك لحظه تاریخی شكل میدهند.
تحلیل همآیندی میتواند ظرفیتهای قابل توجهی را داشته باشد البته این بدین معنا نیست كه تحلیل همآیندی یا در واقع (Conjunctural Analysis) یك شكل كاملا یونیك و متمایز است كه فیالمثل در شیوههای دیگر تاریخنگاری انتقادی وجود ندارد. حتی كسی مثل لارنس گروسبرگ در مقالهای به اسم «?Cultural Studies: What’s In a Name» اشاره میكند كه مطالعات فرهنگی تنها راه و رسم و كردار موجود برای انجام این كار نیست. یا لااقل مدعی این نیست كه فقط مطالعات فرهنگی این كار را انجام میدهد. اما كاری كه شاید مطالعات فرهنگی بیش از سایر شیوههای تاریخنگاری انتقادی در تحلیل همآیندی انجام میدهد آن ویژگی و مفهومی است كه اسمش را رادیكال زمینهگرایی (contextualism) رادیكال میگذارد. آنجایی است كه رابطه تنگاتنگ و دایما نوشونده میان زمینه (context)، میان معرفت یا دانش (knowledge) و قدرت، مدام و به صورت گسترده مورد بحث و بررسی قرار میگیرد و در این شكل خاص تحلیل تاریخی تلاش میشود كه از قضا با شكلی از فرض بفرمایید تحلیل گفتمان از نوع مثلا لاكلائویی آن یا نوع خاصی از مفصلبندی كه در واقع هیچ انتهایی ندارد و با هر چیزی میتواند مفصلبندی شود، فاصلهگذاری اتفاق بیفتد.
همه چیز را به مقاومت تقلیل ندهیم / مهدی فرجی
در واقع نگاه به تاریخ زمانی شكل میگیرد كه ما بیشتر به معنای گذشتهنگر یك فرد كنشگر، برهه و دوره مشخص علاقهمند هستیم تا معنای آن برای عاملان و كنشگران در آن زمان. چیزی كه اسكینر به آن اسطوره كرولپسز میگوید و زمانی رخ میدهد كه یك تفاوت واضحی وجود دارد بین معنای واقعی دورههای تاریخی و معنایی كه متعاقبا توسط یك مفسر یا مورخ به آن اطلاق میشود. با این مقدمه اگر بخواهم قضاوتی كلی درباره كتاب داشته باشم باید بگویم به نظرم موضع همآیندی كه مولف اقتباس كرده برای خوانش تحولات و شكلگیری مطالعات فرهنگی در ایران به طرز درخوری از این اسطورهها تلاش كرده فاصله بگیرد. توجه به اینكه چه دركی از مطالعات فرهنگی در دهه شصت و اوایل دهه هفتاد، در اواخر دهه هفتاد و الی آخر در فضای گفتمانی ایران مطرح میشده. اینكه افراد مختلف با توجه به جایگاه سوژهگی، ایدئولوژی و علایقشان چه معنا و قصدی از بیان و از استفاده از مطالعات فرهنگی داشتهاند و این را كه اتفاقات و همزمانیها چطور در تعیین و ریلگذاری گفتمانی، نهادی و مطالعات فرهنگی در ایران تاثیر داشته است، به نظرم مولف به خوبی توانسته در فصول مختلف نشان بدهد. مثلا نوع روایت وی از تحولات مطالعات فرهنگی در دانشگاه تهران، علم و فرهنگ و علامه به نظرم خیلی هوشمندانه است. اما در برخی موارد احساس من این بود كه كتاب بیش از اندازه به دنبال معنای منسجم و معنادار در تقسیمات افراد بود. تقریبا این احساس گاهی اوقات به من منتقل میشد كه نویسنده اصرار دارد به همه رفتارها و تصمیمات افراد یك معنای آكادمیكی بدهد كه در پس آن یك سیاست علمی یا ایدئولوژی خاصی وجود دارد اگرچه دایم بر همآیندی بودن و امكانی (contingent) بودن حوادث هم تاكید میكند. مثلا من كمتر كسی را در خلال این روایتها دیدم كه حرفها و تصمیماتش متناقض باشد یا آن تناقضات در تحلیلها و روایتها برجسته شود یا اینكه حرفهایی بزند یا تصمیمهایی بگیرد كه در روند تحولات مطالعات فرهنگی یك متفكر اساسا هیچ معنایی نداشته باشد. لزوما نباید همه فرضیههای ما در معنای پوزیتیویستی آن تایید شود تا تحقیق ما به نتیجه رسیده باشد. رد برخی از فرضیهها هم همیشه بخشی از نتایج تحقیق به حساب میآید. دیگر اینكه مراقب باشیم طی تحلیلهایمان شكل دینی- ایدئولوژیك موجود در ایران نگاهمان را دچار تانل ویژن (Tunnel vision) نكند و ایران را مستثنی نكنیم. چرا كه یك هجمه سرمایهداری جهانی در حال حاضر با منطق سود و پول هست كه در اشكال مختلف دارد ظهور و بروز پیدا میكند و تاكیدم بر این است كه این ظرافت را در تحلیلهایمان یا خوانشی كه از تحولات داریم فراموش نكنیم.
یك دورهای مطالعات فرهنگی فقط منحصر به موضوع تحلیل مقاومت شده بود و یك تحلیل متنی و نشانهشناسانه غالب شده بود كه همه چیز را به مقاومت تقلیل میداد و یادم هست زمانهای طولانی با آقای رضایی بر سر این مساله بحث داشتیم كه اگر ما همه چیز را به مقاومت تقلیل دهیم اساسا دیگر هیچ كنشی معنا نخواهد داشت. در واقع اینكه هر كنشی را مقاومت بنامیم یا وجود آن را دال بر تضعیف قدرت بدانیم این خودش نوعی ایدئولوژیزدگی و سادهانگاری است و به نوعی باعث انحراف از یك نگاه بین بخشی (intersectional) در باب طبقه، جنسیت و قومیت خواهد شد.
اساسا در دهه 1990 روایت شاعرانه و ادبی از مقاومت تبدیل به یكی از جریانهای اصلی و مقولات تحلیلی غالب در علوم اجتماعی شد. مثلا گویی همه چیز شده بود فقط مقاومت. در واكنش به این موج فراگیر كه دیگر همه چیز از منظر مقاومت تحلیل میشد. لیلا ابوالغد مقاله مشهوری دارد در نقد رمانتیك شدن مفهوم مقاومت در زندگی روزمره كه سعی میكند خطرات این مواجهه شییوار با زندگی روزمره را كه به مطالعات خاورمیانه هم رسیده بود نقد كند. منظورم این است كه یك دهه قبل از مناقشات و مشكلاتی كه ما در حوزه مطالعات فرهنگی ایران داشتیم این مجادلات در همین مطالعات فرهنگی امریكا و سایر رشتههای علوم انسانی، اجتماعی هم وجود داشت و تاكیدم این است كه وجود مناقشات در ایران استثنا نبود. بلكه اینها همه بخشی از ماهیت همآیندی و امكانی تحولات علم است. مهم فهم مختصات این تحولات است كه به نظرم هادی به خوبی از عهدهاش برآمده است.
خلأ سیاسی / مهدی خویی
من از تمام وجوه درخشان و خوب كتاب میگذرم و تلاش میكنم كه در اینجا یك نقد درونی از كتاب ارایه بدهم. به نظرم میرسد كه كار هادی در این كتاب دو فقدان اصلی یكی در ساحت نظری و یكی در ساحت روشی دارد كه این دو فقدان اصلی هم در واقع مفاهیم همان سنتی هستند كه هادی دارد روی آنها كار میكند و كتاب را نوشته. آن چیزی كه به لحاظ نظری در كتاب مفقود است به نظر من مفهوم آنتاگونیسم و تعریف كردن و پیدا كردن نیروهای آنتاگونیستی در زمینه است. در واقع یك عنصر و یك شاخص اصلی در همآیندی و در بررسی همآیندی یك شاخص اصلی برای پیدا كردن تضادهای درون وضعیتی ذیل ادبیاتی است كه ما داریم بررسی میكنیم. این تضادها و دیگریسازیها به عنوان تخاصم مطرح میشود و در واقع مساله اصلی آن است كه كار روشنفكر یا كار جامعهشناس یا كسی كه میخواهد تاریخ انتقادی را بررسی كند یافتن تخاصمهای اصلی و عبور كردن از تخاصمهایی است كه عمل اختفا را انجام میدهند. به نظرم میرسد كه در كل این كتاب دیگری جامعهشناسی و دیگری مطالعات فرهنگی همان جامعهشناسی است. یعنی از زمان شروع روایت هادی از دانشگاه تهران، كلاسهای اباذری، كلاسهای آزاد ارمكی و تمام اینها به نظرم میرسد كه دیگری مطالعات فرهنگی همواره دارد جامعهشناسی معرفی میشود و از طرف دیگر در یكسری بخشهایی كه راجع به نهادها صحبت میكند این دیگری در سطح مسوولین و به ویژه جایی كه دارد راجع به علامه و فروپاشی گروه مطالعات فرهنگی در علامه صحبت میكند دیگری داستان یا تضاد اصلی كه هادی روایت میكند تضاد با شخص شریعتی است. در حالی كه مطالعات فرهنگی یك جنبش علمی بود كه در واكنش به نشان دادن به سلف خودش حالا آن سلف میتواند هر چیزی باشد من جمله ساختارگرایان كاركردی یا هرچیز دیگری با هر رویكردی باشد، از جمله انتقادی... این استدلال را همواره خواست جلو ببرد كه امر پاپ كالچر یا فرهنگ عامه واجد اهمیت بررسی است.
آن چیزی كه درون منطق علوم اجتماعی باید تخاصمش یافت شود، تعارضش یافت شود. ملاحظاتی برای قوت دادن به علوم اجتماعی غیرسیاسی است و از آن طرف مقاومتهایی برای انجام دادن علوم اجتماعی متعهد و علوم اجتماعی سیاسی است. هر آنتاگونیسم دیگری اگرچه میتواند در سطوح مختلف تامینكنندگی داشته باشد اما اگر فقط به آنتاگونیسم پرداخته شود آن آنتاگونیسم یا تخاصم پروگرسیوو اصلی اختفا میشود و باید از آن به این حركت كرد. به نظرم در كار نویسنده كتاب این حركت صورت نگرفته و همین امر باعث شده كه در این تخاصمی كه برای من معنا دارد الان در وضعیت فعلی محتوای این كتاب جنبههای سیاسی محدودی داشته باشد یعنی به نظر بیاید كه بین امر سیاسی و امر غیرسیاسی بیشتر آن وزنه غیرسیاسی را در بر كشیده است و این هم باز دوباره مبتنی بر فقدان مفهوم دوم است یعنی در نظر نگرفتن یا اهمیت ندادن به مفهوم مفصلبندی چرا كه در تمام منطق مطالعات فرهنگی زمانی كه حال در واقع به ساختارگرایان نزدیك میشود یا مطالعات فرهنگی به ساختارگرایان و بالعكس. آن چیزی كه اهمیت پیدا میكند مفهوم مفصلبندی آن چیزهایی است كه در حوزههای مختلف امر اجتماعی را میسازد. اهمیت مفصل بندی هم به این معنا نیست كه كسی میتواند این مفصلبندی را كوچك یا بزرگ در نظر بگیرد. به این خاطر كه ساحتی كه ما داریم راجع به آن صحبت میكنیم تحتتاثیر میادین دیگر قرار گرفته. میادین دیگر به آن فشار میآورند. آن را به واكنش برمیانگیزند و اساسا جدابودگی اینها هیچ معنی ندارد. به همین دلیل من فكر میكنم در زمینه روایت شما نسبت به مطالعات فرهنگی آن میادین اصلی تعیینكننده موجود نیست. یعنی میادینی كه متناظر با آن روایت یعنی همراستا و به موازات روایت شما درون جامعه قرار دارند تغییراتی را حاصل میكنند كه وضعیت كنونی ما محصول آن تغییرات است. بنابراین اینجا مساله اصلی در علمالاجتماع تلفیق فقدان مفهوم مفصلبندی و تخاصم یا آنتاگونیست خواهد شد. در شرایط كنونی به نظرم میرسد كه علوم اجتماعی در واقع وظیفه به گونهای احیای روشنفكر ارگانیك گرامشی را دارد و مساله اصلی هم اینجا این است كه ما احتیاج به علوم اجتماعی داریم كه به جای اینكه خودش را موردخطاب قرار دهد، بتواند مردم را مخاطب سازد. بتواند برای ساختن یك هویت سیاسی تلاش كند بتواند مطالبات مردمی را شكل دهد كه دیگر لازم نباشد در خطاب با سیاست درخواستهای خود را مطرح كند. برای اینكه قدرتی داشته باشد كه سیاست نتواند این قدرت را نادیده بگیرد و آن را نشنیده بگیرد. و علوم اجتماعی در وضعیت فعلی به نظرم میرسد كه در یك معارضه و در یك تخاصمی با علمالاجتماع لاینفع و به درد نخور باید تمامی تلاش خود را روشنگرانه و روشنفكرانه برای مردم به كار ببرد برای اینكه بتواند هویتهای مردمی را مورد خطاب قرار داده و به نحوی چاره وضعیت كنونی بشود و اگر در روزگاری كه این انسجام قدرت وجود ندارد یعنی هویتهای سیاسی ساخته نشده و خلأ سیاسی كه روشنفكر باید پر بكند پر نشده باشد، مشخص است كه چه اتفاقات مهلكی میتواند برای جامعه ما بیفتد.
علوم كاربردی نداریم / محمد رضایی
در واقع ما یك راوی را میبینیم كه خیلی كوبنده از روایتهای استعلایی آغاز میكند. روایتهای استعلایی را درباره پیدایش مطالعات فرهنگی و دیگر دانشهای نزدیك به حوزه مطالعات فرهنگی میكوبد ولی تاریخ شكلگیری خود را كتمان میكند و اینكه چطور به سوژه سخنگو در اینجا تبدیل شده شما چیزی در این كتاب نمیبینید... خیلی ساده اشاره كنم شاید مولف میتوانست به مصوبه تصویب پروپوزال خودش در دانشگاه علم و فرهنگ رجوع كند، عبارتی كه برای تصویبش گفته شده، توضیحاتی كه داده شده میتوانست یك آغازگاه خوبی از یك چنین اعترافی باشد. خود پیشامدی بودن این دست كارها و امكانی بودن (contingency) این كارها و اینكه ما خودمان تبدیل به یك سوژه در این كار شدیم نباید از قلم بیفتد. این نكته را هم باید بگویم كه با مولف موافق نیستم كه تحلیل همآیند را برای این كار انتخاب میكند. ما باید به جای تحلیل همآیند چیز دیگری اضافه كنیم. وانگهی نكته مهم این است كه اساسا تحلیلی كه سازوكارهای همآیندی را مبنا قرار میدهد ضرورتا فركتال است. معنی تحلیلهای فركتال این است كه شما هر مقطع زمانی، هر برشی را كه از تاریخ بزنید آن مكانیسم دارد در آن قسمت اثر میگذارد، فقط سایز برشی كه شما زدید فرق میكند. ما اینجا داستانی از پاگیری مطالعات فرهنگی داریم كه خب دوستان گفتند خیلی جذاب است. من نمیگویم ما با یك تحلیل و روایت عالی مواجه هستیم اما به نظرم بسیار قابل توجه است. یك همآمیزی خیلی روشنی را از نیروهای مختلف در این كتاب میبینیم كه به خلاف نظر آقای خویی من به نظرم به اندازه كافی میشد تخاصمها را بدون ذكر نام مفهوم آنتاگونیسم از لاكلائو و موف در اینجا دید كه چطور به اصطلاح نیروها و گروههای مختلف سرشاخ هستند.
به روایت دیگری كل كار مولف را میشود توضیح دو تا مفهوم دانست، یكی موقعیتهای ساختاری و دیگری مواضع سوژهگی. یعنی دو تا مكانیسم خیلی مهم در تحلیلی از جنس لاكلائو و موف كه البته آن هم مركز توجهش مفصلبندی (articulation) هست. در اینجا به نظرم اصلا كار مولف را میشود از این زاویه دید كه دارد توضیح میدهد كه چگونه موقعیتهای ساختاری دارند شكل میگیرند و در دل این موقعیتهای ساختاری چگونه مواضع سوژهگی هم دارند قوام پیدا میكنند و اساسا این فرآیند را دارد پیش میبرد. از این حیث به نظرم این كار، كار مهمی است. اما از یك زاویه این پرسش مهم است. چرا این شیوه تاریخنگاری مهم است؟
چرا باید به آن توجه نشان داد؟ پاسخ ساده است. برای اینكه این شیوه رایج در بازگشتهای ما به تاریخ نیست. این شیوه تحلیلها در واقع به ما دركی از تاریخ میدهد كه میشود گفت درك كلی است. همان چیزی است كه در مكتب آنال مثلا از تاریخ عام حرف میزنند. یا در كل جامعهشناسی انتقادی از پدیده به اصطلاح امر عام، امر كلی حرف زده میشود، یا در خود انسانشناسی نزدیك به جامعهشناسی از جنس مارسل موس از پدیده تام اجتماعی حرف زده میشود این شیوه تاریخنگاری بنابراین به ما كمك میكند كه درك كلی از وضعیتی كه امروز در آن قرار داریم پیدا كنیم. خب این خود خود روشنفكری است از یك نظر. اما چیزی كه به نظر من كارهایی از جنس تحلیل بزنگاه یا به تعبیر مولف، همآیندی را متمایزتر میكنند، مساله تعهد اجتماعی است همان چیزی كه آقای خویی در قالب روشنفكری به آن توجه نشان میدهد. این دقیقا، انتظاری است كه از این دست مطالعات میرود. آن پرفورمنس اجتماعی كه باید این دست كارها داشته باشند. اینجاست كه مفهومی مثل انحراف نظری كه هادی آقاجانزاده از آن در این متن یاد میكند یا مفهوم سیاست نظریه این ویژگی را به نظر من برجسته میكند.
اینجا جایی است كه من فكر میكنم دوباره یك نقصی در كار نویسنده كتاب دیده میشود كه بیربط به همان نقص آغازین كار كه گفتم نیست و به رغم اهمیتی كه مطالعات فرهنگی دارد یك مقدار شاید در كتاب حاضر خیلی جلوه پیدا نمیكند. بنابراین این ویژگی است كه اگر بخواهم اینجا گزارههایی از پاستور برای شما بازگو كنم، مطالعات فرهنگی را متمایز میكند به این معنا كه پاستور میگفت ما علوم كاربردی نداریم. علم كاربردی یك لفاظی است. هرچه هست كاربرد علم در جامعه است. این دقیقا جایی است كه موضع مطالعات فرهنگی كار را متمایز میكند. این جایی است كه اساسا جدایی میان كار مطالعات فرهنگی و كار روشنفكری به تعبیر ارگانیك گرامشی به وجود نمیآورد. اساسا دیگر ما با دو پیشه مواجه نیستیم. یك پیشه داریم كه دارد روایت میكند از وضعیتی كه امروز در آن قرار داریم و با همه آن سازوكارها و مفاهیمی هم كه هادی در كار خودش آورده و این روایت هم عرضه میشود و حالا معلوم هم نیست. تضمینی نیست جامعه را به چه سمت و سویی ببرد ولی اساسا ناظر بر چنین كاركردی هست.
منبع:روزنامه اعتماد
کاربر گرامی برای ثبت نظر لطفا ثبت نام کنید.
کاربر جدید هستید؟ ثبت نام در تارنما
کلمه عبور خود را فراموش کرده اید؟ بازیابی رمز عبور
کد تایید به شماره همراه شما ارسال گردید
ارسال مجدد کد
زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.:
قبلا در تارنما ثبت نام کرده اید؟ وارد شوید
فشردن دکمه ثبت نام به معنی پذیرفتن کلیه قوانین و مقررات تارنما می باشد
کد تایید را وارد نمایید