1393/9/8 ۰۸:۳۴
در این وجیزه مقرر گردیده است در موضوع روشناندیشی حافظ قلم فرسایم و دقیقه به تقریر آورم! اما روشناندیشی و حافظ در بادی امر پارادوکس به نظر میرسد! گویا حافظ را با شیدایی و شوریدگی ترکیب کردن بیشتر به مذاق خواننده اثرش خوش میآید تا اندیشه و روشناندیشی، و ظاهر غزلیات نیز قطعا موید همین گمان است، و یقینا سخن به تقریر آوردن در این سیاق اخیر و در راستای شوریدگی و شیدایی حافظ نیز چندان صعب و دشوار نمینماید، اما از بنده خواسته شده است که حافظ را با خرد و تفکر و نقش ناب اندیشه که با عنوان «روشناندیشی» اعتبار میگردد به رشته کلک آورم! این امر البته کار دشواری است، اما علیرغم دشواری و صعوبت، شگرف و تنبهاگیز!
صورت شورانگیز و هیجانآفرین و دلربای غزلیات او چندان مسحورکننده است که خوانندهاش را اجازه آن نمیبخشد که از مستی و شوریدگی فارغ آمده تا در تفکر و تامل و تانی و مایههای تقویم و اعتبار بخشنده این سکرانگیزی، درنگ کند و عوامل و بواعث این سکر و مستی را بکاود!
روشناندیشی، نماد نوعی جدیت و استواری و صلابت و مسئولیتپذیری اما غزلهای عاشقانه و غنایی، نماد نوعی خوشباشی و لاابالی مرامی و انبساط و اباحیگریست!
این رقیمه، عهدهدار تلفیق و انضمام این دو نامتجانس و نامأنوس در دیوان حافظ است! چنانکه اشارت رفت لطف سخن و شیوایی تغزل و تغنی در حافظ چندان پر فروغ و منحصر است که خوانندهاش را از رهجویی به مایههای بنیادین و اساس پیدایش آن مستغنی میسازد، ورنه بنیاد و اساس این شیدایی نغز و پایدار و چاودانه در تاریخ و در میان اقشار مختلف و اصناف متنوع جامعه، حکایت از بهره مندی و سیراب بودن این بوستان پر طراوت از آبشخور تفکر شگرف و تأملات ژرف دارد.
رندمشربی حافظ از اندیشمندی شگرف او سرچشمه میگیرد اما این رندی، در غزلهای او، چنان شگفت و سحرآمیز صورت پذیرفته است که خواننده را مسحور و مست نموده و از توجه و اعتنا و اکتناه در بنیاد و اساس، بی نیاز میسازد!
تحقیق و تفحص و اکتناه در حافظ از پس یک شوریدن و از شور باز آمدن و آرام گرفتن، امکانپذیر میگردد که این امر معمولاً در شیوه طریق شیدایی معمول است، چنان که شیخ ابو سعید سروده است:
اول که مـرا عشـق نگارم بربود همسایـه من ز نالـه مـن ناسـود
آخر کم شد ناله چو عشقم بفزود آتش چو همه گرفت کم گردد دود
آنگاه که دود و آه و هیجان آرام گرفت، مجال تانی و تامل پیدا میشود تا از اعماق غزل، تفکر و دانش و تجربه، بازجویی گردد.این حقیقت را در سایر ارباب قلم و آثار نیز میتوان مشاهده کرد، مثلا سعدی در گلستان عالیترین سیاستنامه را به تقریر آورده است و خود را به عنوان یک صاحب تدبیر و دیوان به ثبت رسانده است اما اوج ارجمندی بلاغت ادبی و نثر سحر انگیز او مانع آشکاری و ظهور نقش سیاسی و دیوانی او گردیده است.
بنا بر این، تصویری که غزلیات حافظ از او به خوانندهاش ترسیم میکند، یک تصویر متامل و فکور و متانی نیست، چنانکه رسامان و تصویر سازان، در دیوان او نقش شوریده و پریشان. شیدایی را مصور کرده امد،و نه یک صورت وقور و اندیشمند را!
رندی و اندیشمندی نامانوس مینماید لذا پیوند دادن اندی با تانی و اندیشه در یک مواجهه مجمل و مختصر، دشوار است.
پیوسته از حافظ با شراب و خوشی و مستی و لاابالیگری سخن رفته و خود نیز در صورت اشعارش چنین تصویری را از خود ارائه میدهد! تأمل و اندیشه را در اشعارش به ارباب ملک و مال و سیاست و مملکت میسپارد که رند عالمسوز از این مصلحتاندیشی مستقنی و بی نیازاست.
رند عالم سوز را با مصلحتبینی چه کاررکار ملکست آنکه تدبیر و تأمل بایدش
هرجا سخن از تفکر و اندیشه و تأمل است، چهرهای جدی و متین و نسبتا عبوس یا ملول و سر به جیب به تصور میآید و هر جا سخن از عشق و شور و هیجان، چهرهای پر آشوب و پریشان و شاداب و غمگین! وجنون زده و…. در این مقال باید جنون و عقل و شیدایی و تانی، و عشق و خرد با هم وجه ارتباطی را بجویند!
سلطه عاطفی اشعار او را دور زدن و به نردبان رقاء را باز آزمودن، انصافا سخت است، گویا اشعار او مارا بر بام مینشاند و آنگاه که در بامیم، از پی نردبان باشیم و یا آنگاه که در وصولیم از پی راه! حکایت معروفی از جلال الدین بلخی (مولانا) در مثنوی هست که:
این بدان ماند که شخصی دزد دید
در وثاق اندر پی او میدوید
تا دو سه میدان دوید اندر پیش
تا در افکند آن تعب اندر خویش
اندر آن حمله که نزدیک آمدش
تا بدو اندر جهد در یابدش
دزد دیگر بانگ کردش که بیا
تا ببینی این علامات بلا
زود باش و باز گردای مرد کار
تا ببینی حال اینجا زار زار
گفت باشد کان طرف دزدی بود
گر نگردم زود این بر من رود
در زن و فرزند من دستی زند
بستن این دزد سودم کی کند
این مسلمان از کرم میخواندم
گر نگردم زود پیشاید ندم
بر امید شفقت آن نیکخواه
دزد را بگذاشت باز آمد براه
گفتای یار نکو احوال چیست
این فغان و بانگ تو از دست کیست
گفت اینک بین نشان پای دزد
این طرف رفتست دزد زن بمزد
نک نشان پای دزد قلتبان
در پی او رو بدین نقش و نشان
گفتای ابله چه میگویی مرا
من گرفته بودم آخر مر ورا
دزد را از بانگ تو بگذاشتم
من تو خر را آدمی پنداشتم
این چه ژاژست و چه هرزهای فلان
من حقیقت یافتم چه بود نشان
همچنان که ملاحظه میفرمایید مالباخته از پی دزد به سرعت میتازد و عن قریب اورا به چنگ خواهد آورد که ناگاه صدای شخصی از عقب به گوشش میرسد کهای بیچاره بازای که اینجا مصیبت و واویلاست! مرد از بیم آنکه مباد بر خانواده اش آسیب و نقصان رسیده باشد دزد را رها نموده و باز میگرددکه چه خاکی بر سرم شده؟ آن شخص میگوید: مژده! که رد پای دزد را جسته ام!
گویا حافظ نیز مقصد عالی را که از مقدمات و مقومات، مقصود است در عجایب اشعارش نشان داده و مارا از رجوع بر ردپای مقدمی راه وصول مستغنی میکند! باز جلالالدین در جای دیگر میگوید:
چون شدی بر بامهای آسمان
سرد باشد جستجوی نردبان
با همه آنچه در این مختصر به تقریر رفت، و کار تفحص را بر ما با دشواری توام نمود، مقرر است در این موجز، در اندیشه حافظ سخن رود و روشناندیشی این رند قلاش به تفحص در آید! انصاف دهیم که حافظ را فارغ از سلطه بلاغی و نقش عاطفی اش مورد مداقه و فحص قرار دادن آسان نیست.
با این پرسش، از فریبایی و دلبری غزلیات او به حوزه اندیشه اش و تاملش ره میطلبیم که آیا اینهمه نکتههای باریک و نغز و شگفت، که در آن از دقیقترین حوزههای فکری و نظری و پیشینه فلسفی و غوامض کلامی و ادبی و… در عالیترین اسلوب، سخن به نظم درآمده است، میتواند بدون درنگ و تامل و سیر در ساحتهای اندیشه و تعالیم حکمی و نظری اینسان فاخر و مسلط به زینت کلک کشیده شده باشد؟!
پاسخ به این پرسش، خود وجه ارتباط با حوزه نظری حافظ است، البته برخی، خصوصا عوام، اورا به لسانالغیب بودن و به شیوهای از تامل و نظر به ساحت قدس و اعجاز متهم میدارند!
اینکه عرض کردم متهم میدارند، حقیقتا این ساحت، برای حافظ از معدود فضایل محسوب نمیشود که ارج تاملات و رنجهای مدرسی و حلقات درسی و طاق و رواق مدرسه اش را نادیده گرفته و در حد خرافات منزلت علمی و نظریاش را تنزل میبخشد! این امر خود اتهام کمی برای صاحب نظری چون حافظ نیست!سلاست و روایی و در عین صلابت و استواری یک اثر حکایت از اعتبار و فراست و دقت و ژرفایی اندیشه دارد، در عین حال آزادی از بسیاری سلاسل و انحلال که جولان اندیشه را مانع میآید، در آفرینش غزلیات حافظ یک مقدمه لازم است.این آزادی تا حد حماسه شاعرانه کم نظیر پیش میرود که در غزلی با نهایت شگفتی میگوید:
چرخ بر هم زنم ار غیر مرادم گردد
من نه آنم که زبونی کشم از چرخ فلک
می بینید او حتی از حکم مسلم طبیعت هم تبعیت نمیکند و کائنات را موافق مراد خود میخواهد!
جا دارد برای روشن ساختن زمینه برای تبیین آزاداندیشی حافظ شرایط حاکم بر روزگار او و غزلیاتش را اندکی مرور کنیم تا نبوغ و رندی او را در مقام یک روشن اندیش و آزاد فکر ملاحظه کنیم. میدانیم که در مقطعی از دوران اواخر جوانی حافظ، شهر شیراز شاهد یک تحول شگفتی شد که به حکم آن، شهر و مردم و مرام و پیشه و روابط اجتماعی همه تحت تاثیر آن دچار دگرگونی جدی شد، شیخ ابواسحاق که خود از زمره رندان و شادخواران بود به دسیسه امیرمبارزالدین محمد به قتل رسید و زمام امور آن خطه به دسته امیر مبارز افتاد که این زاهد سفاک، در قالب زهد و دیانت، بیرحمی و خشونت و بیداد را به حدی رساند که وجدان شهر حتی ارباب زهد، به ستوه آمده تا چندی که به دوران رندی و شاهد بازی و خراباتی متمایل شد. اگر در ادبیات غزلهای حافظ، از رند و خرابات و شاهد سخن در میان است بدین اعتبار به تقریر رفته که شرایط کنونی با عنوان زهد و وعظ، به قدری تیره و دژم است که به روزگار رندان غبطه میرود و افسون روا میگردد! چنان که در این بیت به وضوح میگوید:
در میخانه ببستند خدایا مپسند
که در خانه تزویر و ریا بگشایند
در این بیت، نوعی مقایسه با کمال فراست و روشننظری، فیما بین می و ریا و میخانه و تزویر معمول گردیده است که نشان میدهد، وقاحت تزویر به مراتب از می و شراب فزونتر است! در عین حال این دقیقه حکیمانه، از روشناندیشی حافظ گزارش میدهد که با چه ظرافت و دقتی از زهد ریایی انتقاد میکند و با چه لحن گزنده و کنایهآمیزی شراب و رند و شاهد را بر آن رجحان میبخشد!
گویا وقاحت و نا شایستگی تزویر، در آن خطه،چندان مشهور است که وجدان جامعه، نسبت به آن حساسیت کافی دارد فلذا در مقایسه بین زهد ریایی و شراب، دشواری و درنگ ندارند که شراب با همه پلیدی و رند با تمام پلشتی، بر آن ترجیح دارد: چنانچه گفت:
ریا حلال شمارند و جام داده حرام
زهی طریقت و ملت زهی شریعت و کیش!
در این بیت ،بداهت ترجیح شراب بر ریا را رندانه به تصویر کشیده است!در زمان استبداد و خفقان حکومتی که آن روزگار شیراز نمونه بارز آن بود، زبان نقد و اعتراض در عین تعالیم عرفانی و ادبی و نقش شاعری و دلبخواهیهای عاطفی خود یک روشناندیشی شگفتیست که دیوان حافظ سطر سطرش نماد چنین روشنی و هوشیاریست!
خرد رندانه
رند، عنوان غریبیست که حافظ در توجیه روشناندیشی خود به عنوان یک تعبیر معترضه، به کار میآورد. که در جای خود توضیح داده خواهد شد.آنچه که مسلم است اینکه، رند و خرد دو تعبیر ناهمساز و مخالف و سخت بیگانهاند اما این ترکیب را میتوان از سیاق غزلیات حافظ به خوبی دریافت! اساساً حافظ با پارادوکس و متضاد نمایی در فضای شعر نقش خود را به عالیترین شکل ممکن به تصویر میکشد،در یونان محصول عالی خرد را برهان دانستند، یعنی آنگاه که عقل به کمال میرسد، و تمام مقدمات و مقومات و مراتبش را طی میکند، محصول نهایی و عالیترین نقش ممکنش را ارائه میدهد، و آن، عبارت است از برهان.
خرد غربی از حد برهان فراتر نمیرود و از حدود و تقدیر در نمیگذرد، لذا برای عقل،سقف قائلند که هرچه از آن حد عدول کند تعبیر غقل ندارد،البته در آکادمی، ساحت خرد را از حد برهان فراتر برد و از این جهت خود را شاگرد مشرق زمین معرفی نمود که اورا برخی مغرب زمینیان شاگرد زرتشت میدانند، اما حوصله غربی، نتوانست آن را در خود بگنجاند لذا به سرعت این امر را از یاد برد، ارسطو، شاگرد افلاطون، بر خلاف نظر استادش، عقل را در حد برهان متوقف کرد، این نظر ارسطو تا کنون مورد اعتنا و توجه و قبول جامعه نظری مغرب زمین بوده است.
اما در مشرق زمین، فراتر از خرد برهانی، به خرد شهودی توجه شده است، این رتبه، حد نهایی خرد در نزد پهلویون و آریانژادان است.خرد شهودی را افلاطون پذیرفته و با ادبیات آکادمی یونان تبیین نموده بود اما تنها افلاطون آن را برتابید، اخلاف او از آن سر پیچیدند،بحث عقل شهودی را موقتا اینجا معطل میگذاریم تا در ارتباط با رندی و خرد رندانه که بحثش را گشودیم و حافظ مبتکرانه از این عنوان در عرصه روشن اندیشی و خرد ورزی بهره جسته، در حوصله این مقال نکاتی را مطرح سازیم،رند ریشه سنسکریت دارد و به معنی زیرک و حیلهگر است، در ادبیات فارسی هم تقریبا به همین معنی استعمال میشود و بار منفی و سستی دارد، این واژه در ادبیات منثور خصوصا همه جا منفی است الا در شرح این واژه از آثار منظوم، مانند مفاتیح الاعجاز شیخ محمد لاهیجی در شرح گلشن راز که یکی از مواریث ارزشمند عارفانه است، رند را از گلشن راز به شرح کشیده و با ریشه شناسی این واژه،به ایضاح عرفانی اش مبادرت میورزد، رند را از رندیدن به معنای رنده کردن به شرح میآورد،می گوید: رند جمیع کثرات و تعینات وجودی و امکانی اسماء و صفات و اعیان را به رنده محو و فنا از حقیقت خود تراشیده و دور کرده و سر افراز عالم و آدم است،مرتبه هیچ مخلوقی به مرتبه او نمیرسد…
اما در تاریخ بیهقی در داستان بر دار شدن حسنک وزیر که از فرازهای تراژیک این اثر گرانمایه است، در مورد اوباشی که به حسنک سنگ زدند، میگوید: «مشتی رند را سیم و زر دادندها حسنک را سنگ زنند»با اوباش و اراذل و به تعبیر معروف امروزی، لمپن مرادف است. ناصر خسرو قبادیانی ار شاعران سبک خراسانی که سبک طبیعت گرا و شادخوارانه است، رند را با بدفعای مرادف و هم معنی آورده است:
«نخوانی پیش و نپسندی ز فرزندان بسیارت
مگر آن را کزو ناید به جز رندی و بدفعلی
اسدی طوسی هم رند را با بد اندیش برابر و هم معنی آورده:
سپهبد ز شیروی شد دل نژند بر آشفت و گفتای بد اندیش رند
(گرشاست نامه)
سنایی غزنوی در آثارش رند را به دو تعبیر منفی یا نیمه منفی و مثبت آورده است، در حدیقهالحقیقه در بیت ذیل:
سر بسر حکمت و مواعظ و پند
بنده را پند و رند را ترفند
رند را به ترفند مهار میطلبد اما در دیوان اشعارش در غزلیات رند را طالب صاحب درد و پیشوای مکتب معرفی میکند:
اقتدا بر عاشقان کن گر دلیلت هست دردرور نداری درد گرد مذهب رندان مگرد!بگذریم سخن در تعریف واژه رند به درازا کشید و مقصود ما نحن فیه به حاشیه رفت، این رند گرچه اثباتا و نفیا در ادبیات ایرانی از خراسان گرفته تا عراق و هند، مورد استفاده ارباب ادب قرار گرفته است اما حافظ به شیوه بسیار رندانه! از این واژه بهره جسته و خود را از جمله و معدود رندان معرفی میکند و در عین حال کمال فراست و هوشمندی و دیانت و کیش و سلوک و معرفت و مبارزه سیاسی علیه جور و بیداد را هم رندیهای خود قلمداد میکند!مثلا رند را صاحب سر و دانای راز و اهل دل معرفی میکند و با این عنوان تلویحا و تصریحا، خود را ترجمه میکند:راز درون پرده ز رندان مست پرس رکاین حال نیست زاهد عالی مقام را!
گویا خود را که در زمره رندان است، با زهد به قیاس میکشد و او را محروم از کنه حقیقت و راز آفرینش معرفی میکند در مقابل خود را به عنوان یک رند دانای اسرار میشناساند!
رند و زاهد دو واژه مخالف و خصمی در غزلیات حافظند که او این دو عنصر نا سازگار را با هم به چالش میاندازد و در ذیل آن روزگار خود را انتقاد میکند!این نهایت روشناندیشی حافظ است که با عنوان رند،عالیترین شکل نقد استبداد و تنقیح دین و مدرسه و فقه و وعظ و زهد را به منصه ظهور میآورد! میخوارگی را گرچه به حکم برخی اشعارش خوش نمیدارد اما وقتی آن را با زهد و ریا و سالوس، مقایسه میکند، معتبر و شرافتمند مییابدش! این بیت مشهور حافظ را بنگر:
حافظا میخور و رندی کن و خوش باش ولی
دام تزویر مکن چون دگران قرآن را!
این میخوارگی و رندی با همه ناپاکی و پلیدیاش که حافظ در حلقات مدرسه بر آن مشرف و مسلط و مجاب گردیده است، وقتی با دام تزویر و خود فروشی و ریا مقایسه میشود، اعتبار و شرافت پیدا میکند چندان که حافظ به در زمره و معدود ایشان بودن افتخار میکند! مثلا در بیت زیر در فراغت از صیام رمضان به طعن و گزند، ارباب خود فروشی و تزویر را که در این ماه مجال فزونتر و عرصه مقبول تری برای نمایش و دسیسه و تزویر دارند میگوید:
نوبت زهد فروشان گران جان بگذشت
وقت رندی و طرب کردن رندان پیداست!
ریا و دسیسه را چندان ناپسند و قبیح میداند که باده نوشی بی ریا را بر زهد ریایی رجحان میبخشد:
باده نوشی که در او روی و ریایی نبود
بهتر از زهدفروشی که در او روی و ریاست!
حافظ با خرد رندانه اش در دوران ریا و سالوس و دسیسه، به مطلوبترین شیوه اندیشه نقاد و روشن و حساس خود را به کار میگیرد و خردمندانه از بیداد روزگار انصاف میستاند!
او با نهایت دقیقه پردازی و حکمت سازی رندی را رمز وصول به خزانه اقبال و فرهمندی میداند و راه گنج و مقصود نهایی میشناسد:
فرصت شمر طریقه رندی که این نشان
چون راه گنج بر همه کس آشکاره نیست!
رندی را راز شگفت، همانند راز و طلسم گنج میداند که ظاهری انحراف انگیز اما ضمیری سودمند و باطنی رهجوی گنج دارد!رندی را بارها با راز در آمیخته یا عین راز بیان کرده است که این واژه کلید راز درون حافظ یا مفتاح اندیشه گشرف اوست!
مصلحت نیست که از پرده برون افتد راز
ورنه در مجلس رندان خبری نیست که نیست
رند شاید خرد کنایی حافظ باشد که از اساس از ره کنایت و ابهام در دنیای حافظ ایفای نقش میکند و بیش از اینکه به پرسش گران حرفهای که پرسشهایشان فاقد درد است، به مردمان پرسش میبخشد و ایشان را به پرسش وا میدارد!
دو کس از ارباب چکامه شعری، یکی خراسانی و نشابوری و دیگری عراقی و شیرازی، یکی را نام عمر خیام نشابوری و دیگری را نام، خواجه شمسالدین محمد، معروف به حافظ، که هردو پرسش آفرین بودند که البته با هم نسبت مفهومی نیز در اشعارشان دارند!رندی او در عین حال طلب و نیاز و خواستاری اوست که مهمترین نشانه حیات و پویایی انسان است، زاهد بیش از نیاز ناز زهد و غرور عبادت بر دوش میکشد اما رند سرتاسر نیاز است به حدی که دنیا با همه صولت و اعتبارش از چشم او افتاده است:
رند عالم سوز را با مصلحتبینی چه کار
کار ملک است آنکه تدبیر و تأمل بایدش
رندی در حقیقت، خرد حافظ و حافظ به واقع وجدان این بوم و دیار و حافظ پیشینه وجدانی ملک آریاییست! در این بوم بهترین و ممکنترین شکل خرد، با کنایه و ایهام و نوعی هنر و ابتکار میسور است! شاید شرایط حاکم بر این خطه عجم، همیشه خرد ورزان را اهل راز و کنایه و فنون و حرفه خواسته است که این امر در مغرب زمین به این شکل، ضرورت نداشته است فلذا مغرب زمینیان خردشان شفافیت و ظهور را افاده میکند اما در این دیار خرد، بناگزیر باید در لفافه و ستر عفاف و راز و رندی و کنایه و ایهام و اشاره و مجازو حتا در قالب جنون ابراز و عرض اندام کند و یا بهتر است عرض کنم که ادامه حیات دهد، لاجرم این شیوه بهره مندی از خرد علاوه بر احاطه و اشراف بر مقوله متعارف خرد، پای فراتر نهاده از عرف خرد ورزی عامه در گذشته و در ساحت شهود و قدس و ملکوت گام بر میدارد!
حافظ علاوه بر هنر خرد ورزی آریایی که با عنوان رندی آن را به کار گرفته است و از این رهگذر، جامعه و نظام حاکم و شرایط اجتماعی خود را انتقاد نموده، از این نردبان به عالم شهود و عشق و شیدایی و عرفان و معنویت ناب هم ره گشوده است که این فن از همه فنون بارزتر است! چنان که گفت:
عشق میورزم و امید که این فن شریف
چون هنرهای دگر موجب حرمان نشود
گویا در این دیار هر حرفهای نهایتا با حرمان دست در گریبان است الا عشق که جرمان را دستمایه شوریدگی فزونتر خود قرار داده و بازار خود را گرمتر میسازد!باد به دست داشتن را ربح مطلوب محسوب میدارد:
حافظ از دولت عشق تو سلیمانی شد
یعنی از وصل تواش نیست به جز باد به دست!
گرچه در این بیت، بوی طعن و کنایه استشمام میشود اما خود شعر و شور حاکی از رضای باطنی حافظ از حرمان و عدم امکان وصال است!حافظ با روشنی و هوشمندی و رندی و قلاشی تمام، استبداد روزگارش را بعنوان ربح کلان سوژ] قرار داده و از آن ادبیات مانا و استوار و جاودانه و اثر گذار در نسلهای مختلف بشری ساخته است!در غزلیات حافظ بیش از مدرسهای که به او ادب و معرفت آموخته است رد پای استبداد را میبینیم که بر شعر او ملاحت و تنبه انگیزی و قوت بخشیده است و شاید بتوان ادعا کرد که راز مانایی شعر حافظ، استبداد روزگار اوست!
چرا که خفقان و بیم و جفای روزگار بیان حقایق را در قلم حافظ به جانب ایهام و هنر کشانده و ناگزیر ساخته است! و میدانیم که ایهام، جمال و مرکز حسن و راز مانایی غزلیات حافظ است و این ایهام مدیون استبداد! اگر جور و بیداد روزگار نبود، حافظ سخن را شاید در صورت مفصل اما در کیفیت و سحرآمیزی و اعجاب، به اجمال میبرد.این مقال را عجاله در اینجا به ناجام مختصر میکنم و ارباب تفحص و پژوهنگان این خط سیر حافظانه را به مقال بعد وعده میدهم که بخت ار یار شود و توفیق رفیق گردد، این سلسله بحث و انشاء و تقریر یابد و به زیور طبع کشیده شود تا از این فرهنگ و شیوه، با برخی نانمودههای حافظ در حوصله این قلم تحقیق و نقد به عمل آید.
ایدون باد.
روزنامه اطلاعات
کاربر گرامی برای ثبت نظر لطفا ثبت نام کنید.
کاربر جدید هستید؟ ثبت نام در تارنما
کلمه عبور خود را فراموش کرده اید؟ بازیابی رمز عبور
کد تایید به شماره همراه شما ارسال گردید
ارسال مجدد کد
زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.:
قبلا در تارنما ثبت نام کرده اید؟ وارد شوید
فشردن دکمه ثبت نام به معنی پذیرفتن کلیه قوانین و مقررات تارنما می باشد
کد تایید را وارد نمایید