گفتوگو شروع شده بود و نشده بود. میکروفون مشغول ضبط صداهای معلق در فضا بود؛ ولی مسعود عربشاهی همچنان برای مصاحبه تردید داشت. میگفت: «آنقدر مشغله در اين فضا هست که نمیتوان گُل مطلب را بیان کرد». مناسبت گفتوگو، نمایشگاه این هنرمند بود که ٢٥ دی در گالری شهریور افتتاح میشود. عربشاهی ٨٠ساله، پس از یک دهه دوری از فضای گالریهای تهران، قرار است در روزهای آینده نمایشگاهی از آثار قدیم و جدیدش را روی دیوار ببرد. او در یک دهه گذشته در کمتر مصاحبهای شرکت کرده و به نظر میرسد سرنوشت غمبار آثارش و البته برخی بیاخلاقیها، در این گوشهنشینی بیتأثیر نبودهاند. سؤالها را که پرسیدیم، مطمئن نبودیم پاسخی میشنویم. پرسیدیم و پاسخ شنیدیم.
گفتوگو شروع شده بود و نشده بود. میکروفون مشغول ضبط صداهای معلق در فضا بود؛ ولی مسعود عربشاهی همچنان برای مصاحبه تردید داشت. میگفت: «آنقدر مشغله در اين فضا هست که نمیتوان گُل مطلب را بیان کرد». مناسبت گفتوگو، نمایشگاه این هنرمند بود که ٢٥ دی در گالری شهریور افتتاح میشود. عربشاهی ٨٠ساله، پس از یک دهه دوری از فضای گالریهای تهران، قرار است در روزهای آینده نمایشگاهی از آثار قدیم و جدیدش را روی دیوار ببرد. او در یک دهه گذشته در کمتر مصاحبهای شرکت کرده و به نظر میرسد سرنوشت غمبار آثارش و البته برخی بیاخلاقیها، در این گوشهنشینی بیتأثیر نبودهاند. سؤالها را که پرسیدیم، مطمئن نبودیم پاسخی میشنویم. پرسیدیم و پاسخ شنیدیم.
پردههایی ساختهاید که در پس آنها گذشته در جریان است و در سطحشان، مناسبات امروزی جهان معاصر. کارهایتان به مثابه پیوند میان گذشته پرافتخار و حال توصیف شده است. چطور به چنین فضایی رسیدید؟
این كارها، ماحصل سالها جستوجو و کنکاش است؛ سالهایی که تحت تأثير كسي نبودم و حتي سعي ميكردم كتابی باز نكنم و تصويري نبينم. در ابتدا به فضاهای حماسی توجه داشتم، مدتی بعد هم روی مساجد و کاشیها و تزیینات آنها تمرکز کردم. کمی بعد هم سفارش طراحی داخلی سالن کنفرانس هلالاحمر را گرفتم که تحتتأثیر این فضاها دیوار سالن را با سفال تزیین کردم. من آنقدر روي اينها كار كردهام و این آثار ملکه ذهنم شده كه تمام جزءبهجزء آنها را ميدانم. تمام موجودات، اسبها، حركتها همه در ذهنم هست و چيزي نيست كه از جايي تقليد و كپي كرده باشم، اما به اين نتيجه رسيدهام که توان و شعور و دانش آدمهایی که هزاران سال پیش نقوشی را خلق کردهاند، بسیار بالا بوده است؛ کسانی که ما به نام «صنعتكار» ميشناسیمشان و نه هنرمند. آن صنعتكاران آثاری را خلق میكردند که جزء وسايل ابتدايي زندگيشان بود. آثار زيبايي به وجود ميآوردند که حاصل گستردگي ذهن شكوفايشان بوده است. يك نفر بايد چقدر دانش داشته باشد كه بتواند چنین آثاری را خلق كند. در يكي از روستاهاي قم به نام «كهك»، آهنگرهايي زندگی میکنند كه انگار متعلق به پنج، شش هزار سال قبل هستند.
نسب شما هم به كهك میرسد؟
خير، پدربزرگ من پزشك بوده و آنجا زندگي ميكرده است. يكي از آهنگرهاي كهك پيرمردي بود كه سال گذشته فوت كرد. او مقداري خردهآهن گوشه مغازهاش آورده بود. مغازه برق نداشت و تاريك بود و سقفش سوراخي داشت كه نور را ميگرفت. اين آهنگر ميگفت ميخواهم بيل درست كنم، با چنان دقتي كار ميكرد كه اصلا تعجب ميكرديد. من در تابلوهایم از حلقههايي استفاده كردهام که در همانجا ساخته شدهاند. تمام نيرو و ذاتشان در خدمت پاكبودن و درستبودن هر كاري بود كه ميخواستند بکنند. ببينيد آنها در پنج هزار سال قبل چقدر لطافت و تجربه داشتند كه اين آثار را خلق كردند. الان هيچ چيزي سر جايش نيست. هر كسي چيزي درست ميكند و علاقهاي هم ندارد كه كجا قرار ميگيرد؛ چون نه ذوق و شعور هست؛ نه توانايي. حلقههاي فلزی كه در تابلوهای من استفاده شده، مربوط به همان دِه كهك است. حدود ١٠٠، ٢٠٠ عدد از همان حلقهها را به جايي دیگر سفارش دادم تا برايم درست كنند. همه بهدردنخور از آب درآمد و حوصله این را که ببرم پسشان بدهم هم ندارم. چرا کار آن آدمها خوب است؟ چون نيت پاكي داشتند؛ مثلا همان كارهاي «املش» را نگاه کنید؛ مگر شوخي است كه كسي بتواند كارهايي به اين زيبايي خلق كند. وقتي ميگويند فلان جام پنج هزار سال قبل كار شده، این جام ظرافت و زيباييای دارد که نمیتوان از آن كپيبرداری کرد.
در دوران باستان، هنرمند مرد زمانه خودش بود. روابط سرمایهداری پیشرفت نکرده بود. برخلاف سازمان بوروکراتیک دوران مدرن که انسان فردیتی چندپاره دارد و زیستن در چنین دنیایی هم شجاعت میخواهد هم بزدلبودن... .
اين توانايي انسان دوران باستان به خاطر ايمان به كارش بود. الان ديگر چنين چيزي وجود ندارد. فقط كارهايي براي فروش ميسازند. تمام اينها باعث شده كارهاي مصرفي ساخته شود. چيزي كه براي فرهنگ و هنر پيدا كنيد وجود ندارد. در این سالها من گاهي به نمايشگاهها سر زدهام، میبینم برخی جوانهايي كه آرت ميخوانند، تنها یاد گرفتهاند كلاه لئوناردو داوينچي سرشان بگذارند. يكبار براي كاري به دانشكده رفته بودم و ديدم همهشان كلاه بزرگ و ريش بلند دارند، همه لئوناردو داوينچي شده بودند.
با چنین ذهنیتی اوايل دهه ٤٠ به سمت نقوش سومري و زیبایی اغواکننده آن نقوش كشيده شديد؟
پيش از آن هم كار كرده بودم. سال ٤٠ شروع كردم، ولی اتودهای زیادی در اين زمينه داشتم. فکر میکنم بايد کسان دیگری بخشهاي مختلف هنر سومر، آشور و مفرغ لرستان را دنبال كنند. مفرغ لرستان دنيايي از عظمت است. چند شب پیش كتابي درباره كارهاي سومري متعلق به بابل را ورق میزدم. پیش خود گفتم با اينكه ما الان در قرن ٢١ هستيم، اما پنج هزار سال پيش آثاری خلق شده که همچنان حرفها برای گفتن دارد. اين مراحل بسيار گسترده است. تاريخ ايران بسيار وسيع است. من خودم درباره سفال و لعاب ايران تحقیقات زیادی کردهام. با سفال، دیوارهای سالن ٦٠٠متری هلالاحمر را تزیین کردهام.
منظورتان سالن کنفرانس شيروخورشيد (هلال احمر) در میدان ارگ است؟
بله. معلوم هم نيست چه سرنوشتي پیدا کردند.
قبلا گفته بودید دو تا از كارهايتان که چهلواندی سال پیش روی دیوار مجلس کار کرده بودید در صبا نگهداري ميشود و بقيه ويران شده است.
خير، ويرانش كردند. (باخنده). لوپي روی دیوارهای پارک طالقانی در بزرگراه حقانی كار كردم که ٣٠٠ مترمربع بود و و واقعا برای آن زحمت زیادی كشيده بودم. زمان شروع این پروژه همه میگفتند ما كسي را در ايران نداريم كه بتواند بتون اكسپوز روي ديوار كار كند. مبلغ قرارداد من شش ميليون تومان بود؛ درحالیکه به گواه شاهدان، شش ميليون که هیچ، حتی با ٥٠٠ ميليون هم نميشد چنين كاري را تمام كرد. ما شش ميليون را دربست به يكي از قالبگيرها داديم. قالبگير در تهران پيدا نميشد و من توانستم كسي را در تبریز پيدا كنم. تنها كسي كه ميتوانست اين قالبگيري را انجام دهد ايشان بود. خلاصه ايشان همراه پسر ١٥سالهاش آمد. جالبترين چيزي كه بعد از پنج، شش روز ديدم اين بود كه شب و روز آنجا بودند و در چادري كار ميكردند. اينها فقط گلابي ميخوردند. براي من خيلي عجيب بود. يك روز دليل اين كار را پرسيدم. ايشان گفت ما سالهاست كه اين كار را ميكنيم و چيزي جز گلابي نميخوريم. بااينحال آدمهاي سالمي بودند و روزي ١٠، ١٥ ساعت كار ميكردند و حفرههاي اين كار باعظمت را تعبيه كردند. جالب است بدانید در آمريكا چنين كاري محال است و كسي نميتواند چنين كاري را با این وسايل ابتدايي به وجود بياورد. در مجلات خارجي هم عكسهايي از اين كار را درج كرده بودند. یک روز آقاي عطا اميدوار به من گفت مسعود براي گرفتن عكس از اين كار رفته بودم، ديدم اين كار دو سانتيمتر از ديوار فاصله گرفته و در حال كندهشدن است. براي بازديد رفتم و ديدم درست ميگويد و يك بدنه كه پنج متر طول داشت به اندازه پنج سانتیمتر از ديوار فاصله گرفته بود. اميدوار، از اين كار مرتب عكس ميگرفت و يك ماه بعد از آن اتفاق، گفت سه متر از كار را كندهاند؛ كاري كه با اين سختي نصب كرده بوديم. همه گفتند برو شكايت كن. گفتم از چه كسي شكايت كنم؟ همه اینها يك برنامه بود برای نابودی آن اثر. همين كار را هم كردند. كاري را كه ٣٠٠ مترمربع بود کندند و دور ریختند. آن شش ميليوني را كه بابت این کار گرفتم دادم به كارگرها. دوستی میگفت بايد براي اين كار يك ميليارد ميگرفتي. من هم كه اصلا خبر نداشتم. شش ميليون به كارگرها دادم و بعد دو، سه ميليون تهيه كردند كه خودشان به كارگرها دادند. چندی پیش آقاي حامد مقدم كه در دفتر ما كار ميكند، گفت از شهرداري هر روز تماس ميگيرند و دنبال شما هستند. گفتم مگر من گم شدهام كه دنبالم هستند؟ دوباره تماس گرفته بودند كه ميخواهيم اين كار را دوباره احيا كنيم. بياييد و تكههايي را كه كندهايم دوباره بچسبانيد! مگر ممكن است؟ اين تكهها هر كدام سه متر طول دارد. يك روز هم گفتند بايد بياييد و اين كار را دوباره از اول انجام دهيد. به آقاي مقدم گفتم بگوييد اگر ١٠ ميليارد هم بدهيد ديگر نميتوانم اين كار را انجام دهم. اجرای اين كار به توان، نیرو و زمان زیادی نياز دارد. مگر ميشود ٣٠٠ متر كار را به آن سختي انجام دهيم و از جا بكنند و بعد بخواهند دوباره كار را سر پا کنند؟ انگار خُمره رنگرزي است!
احتمالا مديری اين دستور را داده و مدير بعدي متوجه عظمت و قيمت كار شده و پشيمان شده است. كار بتونی كردن در اين شرايط ديگر مقدور نیست...
در آمريكا كه مركز اين كارهاست آقايي يك تكه به اندازه دوبرابر یک تابلوی معمولی كار كرده و چندين ميليون هم گرفته است. كار خاصي هم نيست؛ خط موربي است كه روي ديوار كار شده. اما كار من ٣٠٠ مترمربع بود.
جناب عربشاهی، شما در سیر فعالیت هنریتان از نقشوارههاي بينالنهريني به اتمسفری جهاني رسیدید. چرا برعكس برخي همنسلانتان آثارتان به زمان و مکان خاصی تعلق ندارد و تصویر ذهنیتان را بدون اتکا به روايتپردازي درست کردهاید؟ دليل انتخاب اين ديدگاه چه بوده است؟
اصولا يك آرتيست (البته اسم آرتيست روي خودم نميگذارم) كه اين كار را انجام ميدهد، نبايد وابسته به يك چارچوب باشد. وقتي شما كار ميكنيد ميتوانيد فكر كنيد کارتان متعلق به ايران است كه يككادره ميشود، اما ميتواند براي تمام دنيا اثر خودش را بروز بدهد و نيازي ندارد به زماني خاص محدود شود.
اولين نمايشگاهتان سال ٤٣ برپا شد؟
بله و نگاه هنریام مدام در حال تغيير است.
وابستگينداشتن به مكان مشخص و داشتن نگاه جهاني تعارضي ندارد با اينكه دنبال يك هويت يا حافظه نژادي باشيد؟
اين امر در ذات كاري كه كردهام وجود دارد.
سؤالم را جور دیگری میپرسم؛ هنرمندان سقاخانه تعلقشان به زیر بنای هویتی خود یا همان حافظه نژادی است. شما برعکس آنان، بر اتمسفر جهانی تأکید دارید.آیا در پیش گرفتن این رویکرد باعث نميشود كارتان از جنبه ملي و هويتي تهی شود؟
خير، كاري كه ما انجام ميدهيم پختهتر شده و بهتدريج تمام چفت و بستش با توانايي بيشتري جلو ميرود.
فقط در كارهاي سومري و آشوري بود كه روي جغرافيا تمركز داشتيد؟
زيربنا همان است و هنوز وقتي كار ميكنم، آن كارهاست كه به من شكل ميدهد. كارهاي من جدا از آنها نيستند.
آثارتان در دهه ٥٠ و ٦٠ شمسی آمیزهای از پهنههای انتزاعی رنگ و طراحی گرافیک است. در این دوره خطوط آثارتان تند و تيز میشود. خطوط ساختاری و معماری یکدیگر را قطع میکنند و بر هم میافتند تصویری که به «تارعنكبوت تكنولوژيك» تشبیه شده.چقدر با این تعبیر موافق اید؟
درباره كارم اين تصور و برداشت را ندارم.
از این تعبیر بگذریم.آثار دهه ٧٠ شما تضادهایی را به تصویر میکشد که در سه قرن گذشته، شرق را اسیر خود کرده. خودتان چه شرحی بر این رویکرد دارید؟
اينطور فكر نميكنم كه بخواهم روي يك زمانبندي كار كنم. كار انجام ميشود و اينطور نيست بخواهم طبقهبندي كنم. الان آقاي زندي، مدیر گالری شهریور ميدانند كارهايي كه در نمایشگاه پیشِرو چیدهایم، همه طبقهبندي شده است؛ مثلا از رهگذر این نمایشگاه شما درمییابید بنده روي تاريخ مصر هم كار كردهام يا تاريخ مفرغ لرستان بخش بزرگي از كارهايم بوده است؛ چون اينها كارهايي است كه اصلا قابل تصور نيست و همين الان كه در قرن ٢١ هستيم نمیتوان تصور کرد، نيست كه يك انسان به اين مرحله رسيده باشد. آنقدر اين كار با دانش انجام شده كه تصورکردنی نيست.
شما در سالهای بعد از انقلاب به فرانسه و آمريکا مهاجرت کردید.آیا گسستي در ذهنتان در خارج از كشور اتفاق نيفتاد؟ میگویند وقتی هنرمند ايراني كه به خارج از كشور ميرود، دچار ايستايي ميشود.
از خارج از كشور خيلي تجربه آموختهام؛ چون اينجا براي من خيلي محدودیت بود. مهاجرت ديدگاه من را باز كرد كه میتوانم با چه متريالهايي كار كنم. اينجا هنوز به آن مرحله نرسيده بودم. زندگی در خارج کمک کرد كارهاي برنجم به سرانجام خوبی برسد. برنج، فلزي است كه يك ميليمتر ضخامت دارد و اينجا هميشه ميخواستم چنين كاري انجام دهم، اما پيدا نميكردم، در خارج از كشور پيدا كردم و خريدم. امكانات بسيار گسترده را آنجا پيدا كردم. البته اينجا هم بود، اما محدودتر. چيزهايي را كه ميخواستم پيدا نميكردم. نه اينكه در خارج از كشور فقط يك مقدار فلز پيدا كنم و بيايم؛ خيلي كار كردم و تلاش كردم راههاي تازهتري پيدا كنم.
جایی گفتهاید برای فهمیدن نسبت بین مفاهیم مدرن با میراث هنری سرزمینتان، روزهای متمادی کار میکردید، ولی درست زمانی که فکر میکردید به مرحله شکل گیری نزدیک شدهاید همهچیز تبدیل به غبار میشده...
بله خيلي پيش آمد؛ چون من نمیخواستم مقلد باشم.
تعبيري درباره شما به كار برده شده با عنوان «ميراثدار هنر خاورميانه باستان». اين تعبير را میپسندید؟
خيلي شعاري شد (با خنده). اصلا در اين حال و هوا نيستم و يك گوشه هستم كار ميكنم. هيستوريهاي خيلي زيبايي درباره من گفته ميشود كه براي خودم هم تصورکردنی نيست.
در ١٠ سال گذشته چرا در ايران نمايشگاه انفرادي نداشتيد؟ ظاهرا آخرين نمايشگاهتان در گالري برگ بود... .
بله. كارهاي زيادي را با كاميون به این نمایشگاه بردم. كارهاي بسيار بزرگي بودند. اصلا نميدانم اين كارها چه شدند. خيلي خوشحال و خندان در تمام سالنها كارها را نصب کردیم. امروز كارها را نصب كرديم، پسفردا گفتند بايد كارها را جمع كنيد؛ درحاليكه سه ماه روی مقدمات نمایشگاه کار کرده بودیم. علتش را كه پرسيديم، گفتند يك نفر كارهاي خطاطي انجام داده و بايد اين كارها را جمع كنيد. به رئيس گالری برگ گفتم اين چه نمايشگاهي بود، من اين كارها را بهسختي آوردم. گفت به ما اينطور دستور دادهاند كه هرچه هست جمع كنيد، ميخواهيم نمايشگاه خطاطی برگزار كنيم. ما بهسختي اين كارها را جمع كرديم و كارگرها ميخنديدند. گفتند چرا اصلا اين كارها را آورديد اگر قرار بود جمع شود؟ آخرين نمايشگاه بزرگم همان بود. اين اتفاق بيسابقه بود. مردي بينشان بود كه دمپايي به پا داشت و پيراهن و شلواري هم پوشيده بود. يك مشت پارچه را سيلك داده بود، خيلي زشت بودند.
پس نمايشگاه كنوني در نوع خودش تاريخي و سرنوشتساز است.
اين را ديگر من نميدانم. آقاي زندي زحمت اين كار را ميكشند.
دورهاي هست كه بيشتر به آن علاقه داشته باشيد؟
دوره مفرغ. كارهاي عجيبي است. بايد به عمق اين كارها برويد ببينيد چه كردهاند. باوركردني نيست. سازنده آن آثار نه اسمش هنرمند بوده نه صنعتكار. كارگري بوده كه اين كار را انجام میداده است.
شما سابقه سالها دوستی و معاشرت با مارکو گریگوریان داشتهاید...
بله، سالها با هم بوديم.
از ايشان تابلو داريد؟
خير.
ماركو را هم خيلي دوست داريد؟
بله و چه مرگ بدي داشت. پولش را كه ظاهرا ١٠ هزار دلار بود، صبح به بانك برده بود. مردي كه با او معامله كرده بود، همان بود كه دزدها را آورد. با چوب گلف آنقدر به سر اين پيرمرد نازنين زده بودند كه سرش له شده بود.
ظاهرا چند روزی زنده بود...
در كما بود.
در ارمنستان درگذشت...
بله، جايي بود كه به من مرتب ميگفت بيا. چند تا از تابلوهايش را به آنجا برده بودند و در راهرويي به نمايش گذاشته بودند. من ميدانستم چه مجموعههايي دارد. مجموعه پيهسوزی داشت كه در تاريخ بيسابقه بود.
الان اينها كجا هستند؟
نميدانم. كسي نميداند. ما با هم در پاريس زندگي ميكرديم. تابلوهاي ماركو را در راهرويي به عنوان نمايشگاه به نمايش گذاشته بودند و مجموعه پيهسوز را هم گذاشته بودند. وقتي موزه تهران باز شد بود، راكفلر و همسرش به ايران آمدند. خيلي از او خوششان آمد. ماركو كتابي درست كرده بود و كارهاي دلياش را به همه نشان ميداد. حدود ١٠ تصوير بود كه به صورت كتاب درست كرده بود. اين كتاب را به راكفلر نشان داده بود و او هم ماركو را به منزلش دعوت كرد. ماركو به آمريكا و منزل راكفلر رفت و يك ماه در منزل او زندگي كرد و كتابش را هم چاپ كردند. موزه ارمنستان براي ماركو نامه نوشته بود كه بيا كارهايت را جمع كن ما ميخواهيم موزه را گسترش دهيم. ايشان هم به ارمنستان رفت. زميني داشت كه آن را حدود ١٠، ١٥ هزار دلار فروخت. كارهايش را هم جمع كرده بود كه برود. واسطه اين معامله به دوستانش ماجراي پولها را خبر داده بود و شب چند نفر به او حمله كردند. دستهايش را بسته و با چوب گلف به سرش زده بودند. هرچه قسم خورده بود كه پول را صبح به بانك برده، قبول نكرده بودند. خلاصه اينكه آنقدر او را زده بودند كه صبح پسر برادرش او را غرق در خون پيدا كرده بود و چند روز بعد در بيمارستان فوت كرد. خيلي آدم نازنيني بود. اگر با او زندگي ميكرديد، متوجه ميشديد؛ مثلا رفته بود قوللر آغاسي را پيدا كرده بود؛ آن هم زمانی که اصلا كسي نقاشي قهوهخانهای را نمي شناخت. او را به دنيا معرفي كرد. آغاسي را به منزلش در میدان فردوسی برده بود، كوچه وكيلالرعايا پارسي كه به سفارت انگليس راه داشت. خانهاي كه اجاره كرده بود، متعلق به يك خياط بود. مجموعهاي از تابلوهاي قهوهخانهای جمع كرده بود و آغاسي را دو، سه ماه نزد خودش نگه داشت. او را به ديگران معرفي ميكرد كه تابلو قهوهخانه از او بخرند. فقط نميدانم چرا سرنوشتش اينطور شد.
سرنوشت آثار شما بسیار تلخ بوده است. مجموعه «نور و گياه» که چهار دهه قبل روی دیوار مجلس کار کردید، گویا اکثرشان نابود شدند، درست است؟
شش تابلوي زيبا بود. تمام كارهاي من سرنوشت وحشتناكي پیدا کردند. چند سال پیش آقايي که میگفت مشاور فرهنگي است، با من تماس گرفت و گفت يك كار شما باقي مانده و ميخواهم اين كار را ببينيد. گفتم كجا كار من باقي مانده؟ گفت در مجلس در قسمت انباري. با آقاي مجید شافعی به آنجا رفتيم. آن آقا ما را به انباری پر از شيشه و زباله برد. انگار هرچه زباله در تهران بود آنجا ريخته بودند. خلاصه اينكه دنبال اين آقا راه رفتيم. كوهي به ارتفاع هفت، هشت متر خاكروبه روي هم بود. آن روز خيلي تعجب كردم و از آقايي كه با من از موزه آمده بود، پرسيدم ما قرار است چه چيزي را در اينجا پيدا كنيم؟ آنجا يك منزل نزديك مجلس بود كه ظاهرا مصادره شده بود. تا اينكه به جايي رسيديم كه تابلو را از زير خاكروبهها بيرون آورد. ٢٠ سال قبل از آن زمان، وقتي آن تابلو را كار ميكردم، در سالن ناهارخوري كه سالن شيكي بود نصب شده بود. آن آقا مدام از من معذرتخواهي ميكرد. گفتم شما چرا اينقدر معذرت ميخواهيد. گفت اين اتفاق واقعا فاجعهبار است. گفت ميخواهم بگويم دو تا از اين تابلوها را قيراندود كرده و براي سقف كارگران استفاده كردهاند. گفتم اين تابلوها را چه كار كردهايد؟ گفت نميدانستهاند اینها چيست و سه لته را به عنوان ايزوگام اتاق کارگران استفاده کردهاند. مجید شافعی به گريه افتاده بود. گفتم مجيد چرا اين اداها را درميآوري؟ تو چرا گريه ميكني؟ گفت خيلي فاجعهبار است. تابلوهاي بزرگ به ابعاد سه متر را براي اتاق كارگران استفاده كرده بودند.
اين تابلوها جزء اموال مجلس بود؟
بله. زماني كه دانشجو بودم اين تابلوها را كشيدم و چقدر هم زيبا بودند.
تصويري از آن تابلوها داريد؟
تصوير يكي را دارم. از شش تابلو سر پنج تا اين بلا را آورده بودند. من جزء معدود آدمهایی هستم كه ميتواند اين اتفاقات را تحمل كند. هر كسي نميتواند تحمل كند چنين بلايي سر تابلوهايش بیاورند.
منبع: شرق