«سال‌های دانشجویی من» در گفت‌وگو با دکتر سید جواد میری

دانشگاه‌هایی بدون اجتماعات علمی ضعف اجتماعات‌علمی در ایران یک «مشکل فرهنگی» و یک «معضل اندیشه‌ای» است نه سیاسی

دانشگاه‌هایی بدون اجتماعات علمی

ضعف اجتماعات‌علمی در ایران یک «مشکل فرهنگی» و یک «معضل اندیشه‌ای» است نه سیاسی

 

  مهسا رمضانی: سلسله گفت‌وگوهای «سال‌های دانشجویی من» این‌بار با دکتر سید جواد میری، شکل و قوام یافت. او که این روزها به عنوان دانشیار جامعه‌شناسی پژوهشگاه علوم‌انسانی و مطالعات‌فرهنگی مشغول به کار است در کنار رشته «جامعه‌شناسی»، تحصیلاتی نیز در زمینه «مطالعات ادیان»، «فلسفه علم» و «روانشناسی دین» در خارج از ایران داشته است. کتاب‌هایی چون «روایت‌های موازی در علوم‌انسانی»، «تأملی بر فقر تئوریک در علوم‌انسانی ایران»، «ما و فارابی»، «نگاهی مردم‌شناسانه به چین و روسیه در جغرافیای سیاسی ایران» از جمله‌ آثار او است که در سال 94 منتشر شده‌ است.  در این گفت‌وگو، میری به نکاتی اشاره می‌کند که می‌تواند از این نظر هم قابل‌تأمل باشد که به مخاطب تصویری از فضای آکادمی در خارج از کشور و مقایسه آن با سیستم آموزشی در دانشگاه‌های ایران به دست می‌دهد.

 

****

جناب دکتر میری، وقتی کارنامه علمی شما را مرور می‌کردیم به پاسخ روشنی در مورد رشته تحصیلی شما در دوره کارشناسی و کارشناسی‌ارشد نرسیدیم. گویی دغدغه‌های علمی شما فراتر از یک حوزه علمی بود و از این رو به چند حوزه گرایش پیدا کردید؟

رشته تحصیلی من علوم‌تجربی بود اما با این حال همواره دغدغه‌هایی از جنس علوم‌انسانی و اجتماعی داشتم و اتفاقاً نخستین کتابی را هم که خریدم، کتاب «روش شناخت اسلام» اثر دکتر علی شریعتی بود. تقریباً در اواسط دهه 60 یعنی مشخصاً بعد از پایان جنگ تحمیلی از ایران رفتم. خانواده‌ام مایل بودند در زمینه علوم پزشکی ادامه تحصیل دهم اما آنچه ذهنم را به خود مشغول می‌کرد، «مطالعات ادیان»، «فلسفه» و اساساً بحث‌های علوم‌انسانی بود. از این رو، سال 1995 به دپارتمان مطالعات ادیان «دانشگاه یتوبریک» سوئد وارد شدم. در نظام آکادمیک سوئد دو راه برای ادامه تحصیل وجود‌ داشت؛ یک راه این بود که تمام واحدهای درسی در قالب «برنامه‌ای منسجم» ارائه می‌شد و شما می‌توانستید در قالب یک برنامه با دروسی مشخص و در نهایت تحت عنوان یک رشته خاص ادامه تحصیل دهید و راه دیگر، انتخاب دروس به طور آزاد و «سیستم گزینشی» بود؛ به این ترتیب که دانشجو خود می‌توانست واحدهای درسی و استادان مربوطه را انتخاب‌ کند.

 

و شما «سیستم گزینشی» را انتخاب کردید... دروس انتخابی شما چه بودند؟

«مطالعات ادیان» از جمله گزینه‌های انتخابی من بود، «تاریخ و ادبیات عرب» نیز یکی دیگر از واحد‌ها و رشته‌هایی بود که دنبال می‌کردم. چون «مطالعات ادیان» را انتخاب کرده ‌بودم باید زبان کلاسیک یکی از ادیان را نیز فرا می‌گرفتم. نخست تمایل داشتم تا زبان عبری بیاموزم اما بعد متوجه شدم برای فراگیری این زبان باید حداقل یک سال در اسرائیل زندگی کنم. همین مسأله مرا منصرف کرد. از این رو، «زبان عربی» را انتخاب کردم و به منظور فراگیری این زبان مدتی در مصر ساکن شدم.

 

پس چطور به «تاریخ» و «فلسفه علم» نزدیک شدید؟

در کنار مطالعات ادیان، دروس «تاریخ»، «فلسفه علم» و «روانشناسی‌دین» را نیز دنبال می‌کردم. از همین رو است که وقتی از رشته تحصیلی لیسانس و فوق‌لیسانس‌ام سؤال می‌شود، نمی‌توانم جواب روشنی بدهم چراکه در چند رشته‌ علوم‌انسانی ورود کرده بودم.

 

اما بالاخره سرنوشت تحصیلی شما به «جامعه‌شناسی» گره خورد و در این رشته دکترا گرفتید... و اکنون هم بیش از هر تخصص‌ دیگری، شما را به عنوان یک جامعه‌شناس می‌شناسند. چه شد که به این رشته گرایش پیدا کردید؟

پس از 10 سال زندگی در سوئد، از فضای آنجا خسته‌ شده ‌بودم. روزی در دانشگاه چشمم به بورس تحصیلی در انگلستان و فرانسه افتاد و چون به زبان انگلیسی تسلط بیشتری داشتم، انگلستان را برای بورس تحصیلی انتخاب کردم و به «دانشگاه برینستون» رفتم و محصل جامعه‌شناسی شدم.

نخست قرار بر این بود که یکسال در آن دانشگاه در قالب فرصت مطالعاتی و به عنوان یک محقق به تبادل دانش بپردازم اما یکسال تبدیل به پنج سال شد و من در همان دانشگاه دکترا گرفتم. بعدها برای من فرصتی فراهم شد که کلاً از انگلستان و اروپا خارج شوم و برای تحقیق و پژوهش به سمت چین و مالزی و کشورهای دیگر بروم.

 

با توجه به اینکه تمام سال‌های دانشجویی‌تان خارج از ایران سپری شد و اکنون در ایران، مشغول تدریس و تحقیق هستید، تفاوت فضای آکادمیک در ایران و خارج از ایران را چگونه ارزیابی می‌کنید؟

فضاهای فکری و آکادمیک در غرب بویژه در سوئد و انگلیس از پویایی بالایی برخوردار بود و تقریباً تمامی حوزه‌ها، سوژه و موضوع تحقیق قرار می‌گرفتند. برخلاف ایران که اغلب همه موضوعات و مفاهیم حول محوری به نام «غرب» شکل می‌گیرد و همه چیز در نسبتش با غرب معنا پیدا می‌کند.

 

 فارغ از موضوعات فکری، جنس رابطه استاد و دانشجو در دانشگاه‌های آنجا چگونه بود؟ و در مقام مقایسه، فضای آکادمیک ایران را نسبت به دانشگاه‌های انگلستان یا سوئد چگونه ارزیابی می‌کنید؟

 رابطه دانشجو و استاد در آنجا متفاوت از ایران بود.  صمیمیت خاصی در این زمینه حاکم بود. مرزهای سلسله مراتبی، آنچنان که در جامعه ما مرسوم ‌است، وجود نداشت  استاد و دانشجو در «فضایی برابر» به تبادلات علمی و فکری می‌پرداختند. این در حالی است که فاصله در ایران میان استاد و دانشجو براحتی قابل مشاهده‌ است. همچنین برخلاف ایران، «اجتماعات علمی» در فضای دانشگاه‌های غربی به معنای واقعی وجود داشت. این در حالی است که مکانیزم کنترل در سیستم‌های دانشگاهی ما اغلب بیرون از منطق علمی قرار می‌گیرد. در آنجا هر طرح تحقیقی باید از چندین فیلتر علمی عبور کند و چنانچه طرح مورد نظر از پشتوانه علمی کافی برخوردار نبود، عملاً امکان طرح بحث نمی‌یافت.  این در حالی است که متأسفانه اجتماعات علمی در جامعه ما ضعیف است، استادان و اهالی فکر به هم ارجاع نمی‌دهند. واقعیت این است که این مسأله یک «مشکل فرهنگی» و یک «معضل اندیشه‌ای» است. ما نمی‌توانیم در درون جهان اندیشه‌ای خودمان بیندیشیم و از درون مقولات اندیشه‌ای و تفکری خودمان به جهان بنگریم. این معضل، معضلی سیاسی یا سلیقه‌ای نیست، «معضلی فکری» است. متأسفانه ما به مفهوم‌ها و به منظومه‌های معرفتی خود توجهی نداریم.

 

برخی صاحبنظران بر این باورند که دانشگاه‌ها و نظام آموزش عالی ما متأثر از فضای سیاسی و منازعات سیاسی است. از سوی دیگر در دولت یازدهم مرتب از سوی دولتمردان و سیاستگذاران علمی- فرهنگی توصیه‌ها و تأکیداتی می‌شود مبنی بر استقلال و پرهیز نهادهای دانشگاهی از سیاسی‌کاری‌ها. حال می‌خواهیم از شما بشنویم که در دانشگاه‌های اروپایی، «نسبت سیاست و دانشگاه و تعامل‌شان» را چگونه دیدید؟

در سال‌هایی که برای تحصیل در خارج از ایران زندگی می‌کردم، به این باور رسیدم که این جوامع بسیار به سمت پیچیدگی رفته‌اند و دیگر جوامعی ساده‌ و ابتدایی محسوب نمی‌شوند؛ به این معنا که نهادها هر کدام در جای خود قرار دارند و مناسبات بین نهادها نیز بسیار تحدید و تعریف شده‌ و این بدان معنا است که یک استاد دانشگاه می‌تواند نظرات سیاسی و حتی گرایش‌های حزبی داشته‌ باشد بدون‌ اینکه این مسأله بر شرایط کاری و علمی او در دانشگاه اثری‌ داشته‌ باشد. واقعیت این است که در آنجا این‌گونه نیست که با تغییر دولت، کل نظام دانشگاهی تغییر پیدا کند و مناسبات درونی دانشگاه به‌کلی عوض شود چراکه دانشگاه منطق مدیریتی خاص خود را دارد و اجتماعات علمی هستند که در رابطه با ساز و کارهای مدیریتی در دانشگاه‌ها تصمیم‌گیری می‌کنند. اگر به تاریخ اندیشه ایران نگاه کنیم، درمی‌یابیم که در دوران اسلامی مشخصاً، این سنت حاکم بوده ‌است و حکومت و سیاست نمی‌توانسته در مسائل داخلی‌ علم و اندیشه دخالت کند. این مسأله بخوبی در رابطه با حوزه‌های علمیه موضوعیت دارد. واقعیت این است که همواره حوزه‌های علمیه ما مستقل از حوزه سیاسی عمل می‌کردند. این در حالی است که گاه حوزه سیاست به عنوان تابعی از حوزه‌های علمیه عمل می‌کند.

 

از نظر شما ما چرا در پذیرش و جذب دانشجویان خارجی چندان که باید و شاید موفق نبوده‌ایم؟

دانشگاه در تاریخ ایران و جهان اسلام، فرازو‌نشیب‌های بسیاری داشته است. اگر همین دوره معاصر را در نظر بگیریم، درمی‌یابیم که متأسفانه نهادهای دانشگاهی ما با استاندارد‌های جهانی فاصله زیادی دارند و شاید یکی از دلایلی که دانشگاه‌های ما نمی‌توانند در درجه‌بندی جهانی رتبه‌های خوبی کسب کنند، همین «درهم آمیختگی مرز سیاست و علم» است تا آنجا که خود این عامل (تعریف نشدن مناسبات میان نهاد سیاست و علم) باعث شده‌ تا جذب دانشجوهای خارجی در ایران نیز با محدودیت‌هایی مواجه شود و همین درهم آمیختگی‌ها باعث می‌شود تا «اجتماعات علمی» در دانشگاه‌ها‌ قوت چندانی نگیرد.

 

اشاره کردید که دغدغه‌هایی از جنس علوم‌انسانی داشتید، جایگاه علوم‌انسانی را در سوئد و انگلیس چگونه ‌‌دیدید؟ چقدر فضای آکادمیک آنجا توانست به دغدغه‌های شما در این زمینه پاسخ دهد؟

در این زمینه دیدگاه‌های متفاوتی وجود دارد و هر کس از زاویه دید خود به این مسأله می‌نگرد. فوکو، هابرماس، چامسکی و هایدگر هر کس نظری دارد اما اگر بخواهیم ساده‌ترش کنیم و خیلی فلسفی به آن نگاه نکنیم، باید بگوییم که «جایگاه علوم‌‌انسانی در این جوامع» چندان بی‌ارتباط با «جایگاه علم در اروپا» نیست؛ اینکه آیا دانش ‌بنیانی و دانش محوری یک اصل است؟ یا خیر؟

واقعیت این است که جوامعی همچون سوئد و انگلیس به این باور رسیده‌اند که علم یا بینش علمی تنها کلیدی است که می‌تواند مشکلات جهان معاصر یا جهان مدرن را حل کند، البته برخی بر این باورند که علم نیز دچار محدودیت‌هایی است با این حال به‌رغم همه نواقص متافیزیکی که اندیشمندان جهان معاصر به علم وارد کرده‌اند باز نمی‌توان انکار کرد که هنوز هم تنها کلیدی که برای گشودن درها و گره‌ها از آن استفاده می‌شود، علم است. به تعبیری علوم‌انسانی به معنای واقعی فضایی را ایجاد کرده‌ است که هم خود، «ابزار قدرت» را ایجاد می‌کند و هم خود به گونه‌ای «قدرت» محسوب می‌شود.  علوم‌انسانی یک «مجموعه معرفتی» است که خود «قدرت‌ساز» است. این در حالی است که مبحث اصلی علوم‌انسانی و علم جامعه‌شناسی مشخصاً «نقد قدرت» است؛ حال یا قدرت اجتماعی یا قدرت سیاسی یا قدرت اقتصادی و...

به اعتقاد من، علوم‌انسانی در اروپا و امریکا جایگاه والا و منابع مالی وسیعی دارد به طوری که عملاً دستاوردهای علوم‌انسانی را در حوزه‌های کاربردی‌شان همچون مسائل نظامی، محیط‌زیست، شهرسازی، تکنولوژیک، غیره و غیره به کار می‌گیرند. این در حالی است که کاربردی کردن علوم‌انسانی برای ما تبدیل به یک شوخی شده ‌است و خود نمی‌دانیم در این کاربردی‌سازی به دنبال چه هستیم و چگونه می‌خواهیم آن را محقق‌ کنیم.

 

در کشور ما «آموزش عالی» برای بسیاری راهی به بازار کار یا مسیری برای گرفتن مدرک است. حال می‌خواهیم بدانیم در جوامع اروپایی همچون سوئد و انگلیس اساساً آموزش عالی در میان اکثریت جامعه با چه اهدافی دنبال می‌شود؟

آموزش عالی در اروپا و امریکا برخلاف ایران برای مردم منبع درآمد نیست. هر چند که «بازار»، «آموزش‌عالی» و «صنعت» هر یک به گونه‌ای با هم در ارتباط هستند، اما با این حال قرار نیست همه دکترا بگیرند. اما در ایران اکثر مدیران ارشد فکر می‌‌کنند که اگر دکترا نداشته ‌باشند در شخصیت‌ کاریشان خللی وارد شده است؛ این خود یک آفت بزرگ است چرا که ما اصلاً بررسی نمی‌کنیم که آموزش عالی ما قرار است به کدامیک از نیازهای جامعه پاسخ دهد. واقعیت این است که تحصیلات عالی به خودی خود خوب است اما اگر نتوانیم بین «نیازهایمان» و «صنعت» با «تحصیلات» ارتباطی پیدا کنیم، این امر مثبت می‌تواند بعضاً آسیب‌هایی را هم به همراه داشته‌ باشد. علوم انسانی ما باید با تمامی حوزه‌های حیات اجتماعی از سیاست گرفته تا بهداشت و اقتصاد و صنعت و کشاورزی در ارتباط قرار گیرد؛ ارتباطی که اکنون فاقد آن هستیم.

 منبع: روزنامه ایران