«مو یان»، به معنای تحتاللفظی، «کسی که حرف نمیزند»، نام مستعاری است که گوان موئه، نویسنده چینی برای خود برگزیده است. او در 17 فوریه 1955 در گوآمی واقع در استان شاندونگ چین در خانوادهای کشاورز چشم به جهان گشود.
تحولات ممیزی در چین
مترجم: افتخار نبوینژاد «مو یان»، به معنای تحتاللفظی، «کسی که حرف نمیزند»، نام مستعاری است که گوان موئه، نویسنده چینی برای خود برگزیده است. او در 17 فوریه 1955 در گوآمی واقع در استان شاندونگ چین در خانوادهای کشاورز چشم به جهان گشود. خانواده مو یان در پی قحطی در چین بین سالهای 1958 تا 1961 و به دلیل سیاست اقتصادی اعمالشده توسط مائو تسهتونگ دوران بسیار سختی را سپری کرد. او در سال 1966، در زمان انقلاب فرهنگی مجبور به ترک مدرسه شد و قبل از پیوستن به ارتش آزادیبخش مردم در سال 1976 و سپس حزب کمونیست در 1979، در کارخانهای مشغول به کار شد. مو یان در سال 1986، موفق به کسب دیپلم از انستیتوی هنر و ادبیات ارتش آزادیبخش مردمی شد و در سال 1991 درجه کارشناسی ارشد را از دانشگاه نرمال پکن گرفت. پیشینه روستایی، قصههای روایتشده مادربزرگ در کودکی و نیز مطالعه رمانهای بزرگ کلاسیک در خلق آثار مو یان نقش بسزایی دارند. او در سال 1981، نخستین رمانش، «تربچه کریستالی» را نوشته و نام مستعار مو یان را برای خود انتخاب میکند. این اثر بلافاصله نام مو یان را بر سر زبانها میاندازد، اما در واقع « ذرت سرخ»، که در 1996 توسط شانگ یی مو کارگردانی و بر پرده سینما ظاهر میشود شهرت کنونی را برایش به ارمغان میآورد. مو یان در سال 1999 از خدمت در ارتش استعفا میدهد و از آن پس به ادبیات میپردازد. «قانون سخت کارما»، مو یان را در سال 2012، برنده جایزه ادبی نوبل میکند. بنا بر نظر آکادمی سوئد، این اثر «آمیزهای از یک رئالیسم توهمآمیز، قصه، تاریخ و ماجراهای عصر کنونی است». امروز او یکی از نامآورترین نویسندگان در چین و بیرون از مرزهای این کشور محسوب میشود. مو یان تاکنون 80 اثر از جمله رمان، جستار و داستان کوتاه نوشته که میتوان به تعدادی از آنها چون «کودک آهنی»، «شعف»، «ذرت سرخ»، «سرزمین الکل»، «ترانههای گیاه سیر»، «مرگ و زندگی در انتظار من» و «قورباغهها» اشاره کرد. او افزون بر جایزه ادبی نوبل چندین جایزه دیگر را نیز از آن خود کرده است: جایزه مجله داگیا، 2005 جایزه کریاما، 2005 جایزه بینالمللی نو نینو، 2006 جایزه فرهنگ آسیایی فوکو اوکا، 2009 جایزه نیومن برای ادبیات چینی، 2011 جایزه ادبی مائو دان برای قورباغهها و 2011 جایزه ادبی مانهایی. مو یان در گفت و شنودی با مجله ادبی در سال 2009، از روابط بین چین و غرب، سانسور و علاقهاش به نویسندگان فرانسوی سخن میگوید: «من مادام بوواری را خواندهام و باز هم میخوانم.» مجله ادبی از مو یان دعوت کرد به مناسبت ترجمه فرانسوی «قانون سخت کارما» (انتشارات سوی)، مصاحبهای با این مجله انجام دهد. نویسنده چینی در این مصاحبه از سانسور در کشور خود، سنتهای رایج، تاثیرگذاریهای خود بر این سنتها و نیز رابله و علاقهاش به ادبیات فرانسه میگوید.
سانسور دولتی با آثار شما چگونه برخورد میکند؟
رمانهای من از همان آغاز دو نوع واکنش را برانگیختند. برخی، با بررسی آثار من از زاویه هنری فکر میکردند که من نوآوری کرده و گرایشی را به نمایش گذاشتهام که از دهههای 1980 پا به عرصه ادبیات گذاشته بود. نظر خودم هم این است که بخشی از آثار به نسبت افتخارآمیزم طی این دوره خلق شده است. در سال 1996، وقتی چاپ یکی از کتابهایم ممنوع شد، این کتاب در سطح وسیع مورد نقد قرار گرفت. با این حال، کتاب در سال 2004 مخفیانه چاپ شد. البته کسانی که آن را منتشر کردند تنبیه شدند، اما علنا دیگر اثری ممنوع محسوب نمیشد.
آیا این به منزله یک انتشار دولتی بود؟
بله، اما انتشار کتاب در چین از وضعیت بسیار منحصربهفردی برخوردار است. کشور خانههای نشر را کنترل میکند. افراد میتوانند آثار خود را به چاپ برسانند، منتها برای اینکه نشر اثرشان جنبه قانونی پیدا کند فقط ملزم هستند یک شماره بینالمللی استاندارد کتاب (شابک - ISBN) را از خانههای نشر دولتی به قیمت گزاف خریداری کنند. این شیوه که به هیچوجه توجیهی ندارد یک کنترل اعمالشده بر چاپ آثار فردی است. اما انتقادهای واردشده در زمینه ادبی به آثار من مانع از آن نشدند که در آثارم نوآوری به وجود نیاورده و مسایل را با دقت مورد بررسی قرار ندهم. کاملا طبیعی است که یک اثر از دو جنبه نقد شود، اما اینکه هنگام چاپ فقط مورد تعریف و تمجید قرار گیرد امری غیرطبیعی میتواند باشد. من از این نوع نقدها با آغوش باز استقبال میکنم، اما چنانچه قدرت سیاسی چاپ یا نشر یک کتاب را ممنوع کند، این حرکت را تقابل با آزادی اندیشهای میدانم که یک جامعه مدرن باید آن را اعمال کند. کسانی که چاپ آثار را در چین کنترل میکنند در حال حاضر رفتار هوشمندانهتری از خود نشان میدهند. به نظر نمیرسد در دهه اخیر دولت برای نشر یک کتاب ممنوعیتی ایجاد کرده باشد، اما در خفا انتقاداتی مشاهده میشود. با این حال، این هیچ ارتباطی با آنچه که در گذشته اتفاق میافتاد- زمانی که چاپ یک کتاب میتوانست به بهای تبعید شما تمام شود- ندارد.
طنزی که در خلال کتابهای شما دیده میشود و نیز محتوای روستایی آمیخته با مسایل تخیلی آنها، یک خواننده فرانسوی را به یاد ادبیات عامه قرون وسطا در قرن 18 از جمله رابله میاندازد، که ابتدا سینه به سینه نقل میشد و سپس به نوشته درآمد. آیا بافت فرهنگی چین با این کنکاش گذشته ادراکپذیر است؟
آخرین رمان من (قانون سخت کارما، 2009) متاثر از مسایل بیشماری است: میراث ادبیات کلاسیک چین، مثل «قصههای شگفتانگیز پاویون لوازیر»1 یا «در کنار ساحل»2 که من با آن بزرگ شدم. من در کتابهایم مدام از این منشا یاد میکنم. سبک «گارگانتوا» اثر رابله، با توصیفهای سرشار سوررئالیستیاش، تاثیر بسزایی در ادبیات مدرن چینی داشته است؛ جامعه ما، از دهههای 1950 تا 1980-1970 تا اندازهای به جامعهای شباهت داشت که رابله به وصف کشیده بود. ما این گسست از واقعیتها، این جنون، این لافزنیها و این گزافهگوییها را که در آثار من نیز مشاهده میشود، زندگی کردهایم.
با این حساب شما تا حدودی از رابله تاثیر گرفتهاید؟
راستش را بخواهید، من آثار رابله را نخواندهام. در مورد او شنیدهام، زیرا در آن زمان یک منتقد روس (میخاییل باختین)، متخصص آثار این نویسنده، در چین بسیار تاثیرگذار بود. در نتیجه من سبک او را میشناسم. «قانون سخت کارما» قبل از همه کتابی است دارای یک سبک چینی بسیار شناختهشده، که زندگی در چین را وصف میکند و از ادبیات سنتی چین زیاد وام گرفته است... اما با اینکه من در چین زندگی میکنم، این وصف کتاب میتواند برگردان شود و تصور میکنم میتواند تعداد بیشماری از خوانندگان فرانسوی را متاثر سازد، چرا که زندگی انسانها و تاثرات آنها را شرح میدهد. به این ترتیب بشر، چه چینی باشد، چه فرانسوی یا هر ملیتی، یک روحیه حساس اساسا مثل هم دارد.
هنوز هم در چین از سنتهای مردمی نیاکان شما نشانی هست؟
برخی از آنها هنوز وجود دارند {... }. از حدود 10سال پیش به اینسو، چین گرایش زیادی به فرهنگ نشان داده است. دولت ایجاد ساختارهای فرهنگی را در تمام سطوح کشور توصیه و تمجید میکند: ایالت، بخش (ناحیه) و این بازسازی دربرگیرنده سنتهای عامیانه است، برای نمونه، در جشن بهار، رقص پا روی چوب و ترانههای برنجکاران اجرا میشود؛ برای جشن اواسط پاییز، فانوس ساخته میشود؛ هنرهای مردم هر منطقه، مثل اشکال بریده شده با کاغذ، مجسمههای سفالی، تئاتر مردمپسند با صدای گربه در گوامی به نمایش گذاشته میشود. همه این سنتها بنا بر ترغیب دولت که در احیای آنها مبلغ گزافی سرمایهگذاری میکند، برگزار میشود. دولت آنچه را که در هر منطقهای مهم شمرده میشود در دستور کار خود قرار میدهد.
مو یان همزمان نویسنده و پرسوناژ قانون سخت کارما است. نگاه مویان نویسنده، که به این پرسشها پاسخ میدهد - دستکم میتوان چنین تصور کرد – به پرسوناژی که همین نام را در کتاب دارد چگونه نگاهی است؟
گاهی مواقع پرسوناژ مو یان در کتاب منطبق با پرسوناژ مو یان نویسنده میشود. اما بیشتر اوقات این یک پرسوناژ مستقل است. من احساس میکنم مثل آن میمونی هستم در «سفر به غرب»3، که یک موی بدنش را میکند، زیر آن فوت میکند و زایش یک میمون دیگر را که کپی خودش است موجب میشود. در این لحظه وقتی به آن نگاه میکنم، یک پرسوناژ رمان را میبینم، اما زمانی که این پرسوناژ جدا میشود و در مورد هنر این رمان تعابیری ارایه میدهد، او من میشود و به نام من حرف میزند.
چین برای غرب یک شریک تجاری بسیار رشکبرانگیز شده است. آیا این تحول در سطح فرهنگی تاثیرگذار بوده است؟
تبادل نظر، فرهنگی باعث پیشرفت بشریت میشود. بدون تبادل نظر پیشرفت حاصل نمیشود. مقایسه فرهنگها کاری است که باید انجام شود. وقتی من آثار جاودان پاریس و مد آن را نگاه میکنم، امکان درک بناها و مد در چین برایم فراهم میشود. مردم با یاد گرفتن از دیگران رشد میکنند. هر جامعه نرمالی باید سیاست گشودن درهایش را به روی بقیه جوامع اعمال کند. به اعتقاد من، مبادلات تجاری هیچگاه به تنهایی صورت نمیگیرند. آنها به طرز اجتنابناپذیری تبادل نظر فرهنگی را برمیانگیزند. اما نیروی محرکه مبادلات بازرگانی پول است. این هم در مورد چینیها و هم فرانسویها صدق میکند. این مبادلات در سطح دولتها و بازرگانان است. اما ملتهایی که کار میکنند، در طی روند این مبادلات اقتصادی، در مبادلات فرهنگی سهیم میشوند. فرانسویهایی که به چین میآیند، حتی اگر تعدادشان بیشمار نباشد، خواهناخواه شیوههای تفکر، روشهای کار، سبکهای زندگی را که از آن خودشان است اشاعه میدهند. تبادل اقتصادی صرف وجود ندارد. مبادلات تجاری الزاما مبادلات فرهنگی را به همراه خواهد داشت.
نظر شما بهعنوان یک نویسنده چینی در مورد فرانسه و فرهنگ آن چیست؟
فرانسه برای چینیها یکبار معنایی رمانتیک دارد. آنها، بهویژه چینیهای عصر حاضر، احساس بسیار خاصی نسبت به این کشور دارند، زیرا کمون پاریس برای کمونیسم چین، همانگونه که برای دیگر کمونیستهای دنیا، یک الگو محسوب میشود. در دهههای 1960-1950، قبل از انقلاب فرهنگی، قشر کتابخوان چینی با نویسندگان فرانسوی کاملا آشنایی داشتند و عمیقا از آنها متاثر شدند. اگر چینیها یک شهر در اروپا را میشناسند، آن شهر پاریس است! من قبلا هفت بار به پاریس آمدهام و هر بار این احساس به من دست داده است که چیز دیگری میبینم. این احساس به منزله تجربه یا آشنایی قبلی با آن چیز نیست، بلکه برای من همیشه چیز جدیدی برای دیدن در این شهر وجود دارد. برای نمونه، پلهای واقع بر رود سن، هر بار که نگاهشان میکنم برایم تازگی دارند. مسلم است ادبیات فرانسه بینهایت مورد توجه من است: هوگو، رئالیسم انتقادی، زولا، فلوبر، موپاسان، پروست، دوده و نویسندگان نزدیکتر به عصر ما، سارتر و کامو. من آثار آنها را اغلب میخوانم. مسلما فرانسویها مادام بوواری را دیگر زیاد نمیخوانند، اما من این کتاب را چون «سرخ و سیاه» استاندال بارها خواندهام و باز هم میخوانم. سال گذشته، کارهای دومای پدر را بار دیگر مرور کردم. همینطور، «ژان کریستف»، رمان برجسته و بینظیر رومن رولان را. از رمان نو هم کم اثر نخواندهام، که در این میان میتوانم به نوشتههای روبگریه و کلود سیمون اشاره کنم. در عوض آثار رماننویسان جوان معاصر فرانسوی را کم خواندهام، چرا که در حال حاضر زیاد مینویسم و وقت کافی برای خواندن آثار آنها ندارم.
پانوشت:
1- Contes extraordinaires du pavillon du Loisir: نوشته سونگ- لینگ پو
2- Au bord de l’eau: نوشته شینای-هان