ایمان ملکا / وقتي كتاب شورشيان آرمانخواه منتشر شد مورد استقبال بخش بزرگي از كتابخوانها قرار گرفت، چه اينكه پس از سالها روايتي نسبتاً دست اول از تحولات جريان چپ در ايران منتشر ميشد. كتاب در واقع پاياننامه دكتراي مازيار بهروز بود و كمكم جاي خود را به عنوان يكي از كتب مرجع باز كرد. در هر حال اين كتاب مقدمهاي بر حضور پررنگتر دكتر بهروز در عرصه جريانشناسي چپ در ايران بود. غير از مسائل حوزه چپ، مازيار بهروز استاد تاريخ دانشگاه سانفرانسيسكو، صاحب تأليفات ديگري در حوزه تاريخ مشروطه و ايران عصر صفوي و قاجار است. صفحه تاريخ روزنامه ايران به گفتوگو با مازيار بهروز پيرامون حزب توده نشسته است.
ایمان ملکا / وقتي كتاب شورشيان آرمانخواه منتشر شد مورد استقبال بخش بزرگي از كتابخوانها قرار گرفت، چه اينكه پس از سالها روايتي نسبتاً دست اول از تحولات جريان چپ در ايران منتشر ميشد. كتاب در واقع پاياننامه دكتراي مازيار بهروز بود و كمكم جاي خود را به عنوان يكي از كتب مرجع باز كرد. در هر حال اين كتاب مقدمهاي بر حضور پررنگتر دكتر بهروز در عرصه جريانشناسي چپ در ايران بود. غير از مسائل حوزه چپ، مازيار بهروز استاد تاريخ دانشگاه سانفرانسيسكو، صاحب تأليفات ديگري در حوزه تاريخ مشروطه و ايران عصر صفوي و قاجار است. صفحه تاريخ روزنامه ايران به گفتوگو با مازيار بهروز پيرامون حزب توده نشسته است.
حزب توده در سال 1320 و به يك معنا از ميان خاكستر 53 نفر و زماني كه حكومت رضاخان سقوط ميكند تأسيس ميشود. ابتدا مختصري راجع به حال و هواي جريان چپ در دوران رضاخان توضيح بفرماييد.
در پاسخ به اين پرسش بايد در ابتدا گوشزد شود كه در واقع سه جريان فكري چپ در بافت اوليه حزب توده شركت داشتند. جريان اول باقيمانده حزب كمونيست ايران و عناصري از حزب سوسياليست ايران بودند كه در دهه 1920 ميلادي از سوي حكومت رضاشاه سركوب شده بودند و قانون 1310 ضدانديشه اشتراكي براي اين دو حزب طرحريزي شده بود. جريان دوم همان «53 نفر» است كه شما اشاره كرديد و جريان سوم جواناني بودند كه به هيچيك از اينان وابسته نبودند ولي از آغاز كار حزب توده با آن همراه شدند. اما در مورد حال و هواي جريان چپ در دوران رضاشاه بايد گفت همانگونه كه اشاره شد، رضاخان بعد از تبديل شدن به رضاشاه در نيمه دوم دهه 1920 ميلادي كمر به نابودي دو حزب چپگراي كمونيست و سوسياليست بست.
قانون ضدمرام اشتراكي 1310 (1931) در اساس براي غيرقانوني كردن اين دو حزب سياسي طرحريزي شده بود. حزب كمونيست ايران اما برعكس حزب سوسياليست به شكل تمام و كمال نابود نشد و توانست در دهه 1930 ميلادي هستههاي كوچكي را در درون ارتش و بيرون از ارتش حفظ كند. هستههاي حزبي مربوط به عبدالصمد كامبخش و سرهنگ سيامك از اين جمله بودند. اما بيشتر تشكيلات حزب در اين دوران متلاشي شد و برخي رهبران و اعضاي حزب به شوروي فرار كردند و دچار استالينيسم گشته و كشته شدند (براي نمونه سلطانزاده و حسابي و غيره) برخي نيز به زندان افتادند (مانند پيشهوري و بعدها خودكامبخش و غيره). جريان معروف به «گروه 53 نفر» در دهه 1930 ميلادي و كمي پس از جريانات بالا به وجود آمد و مركز ثقل آن و مغز متفكر جريان دكتر تقي آراني بود كه به تازگي به كشور بازگشته بود. در اينكه اين «گروه» در اساس چقدر يك جريان سياسي منسجم بوده يا نه تاكنون مطالب زيادي نوشته شده است و به نظر ميآيد يك جريان منسجم نبوده است. اما افرادي از اين گروه به محوريت دكتر آراني و نشريه دنيا براي مدت كوتاهي دست به فعاليتهاي فكري و اجتماعي زدند تا شايد بتوانند جنبش فكري چپ را احيا كنند. اما در عمل اين گروه نيز از سوي پليس خیلی زود متلاشي شد.
حزب توده حداقل در آغاز تأسيس بيشتر از آنكه يك حزب كمونيستي باشد از خود نمايش يك حزب ملي و طرفدار مستضعفين ارائه ميكند. آيا ميان مؤسسان اوليه حزب درباره اين موضوع توافق نانوشتهاي وجود داشت يا اينكه برخي از آنها واقعاً حزب توده را به همين شكل مستقل و ملي ميخواستند؟
به دليل اشغال مشترك ايران از سوي متفقين و لزوم همكاري و همياري شوروي با بريتانيا و امريكا براي شكست فاشيسم، اصولاً در سطح جهاني روحيه همكاري و تشنج زدايي در تمامي احزاب كمونيست جهان برقرار بود. حزب توده نيز كه از بدو تشكيل تحت تأثير شوروي بود در اين جهت قدم برداشت و به جاي نام «حزب كمونيست» نام كمتشنجتر «حزب توده» را انتخاب كرد. اين حزب همچنين با تدوين يك اساسنامه و برنامه حزبي غيركمونيستي و جلب افراد خوشنام و غيركمونيست چون سليمان ميرزا اسكندري كوشش نمود جلوهاي كمتر جنجالي و چپ و بيشتر ميانهرو از خود نشان دهد. بدون شك افرادي در مركز حزب و در رهبري حزب بودند كه اين اقدام را با هدف خاص انجام ميدادند. بنابراين پاسخ سؤال شما اين است كه ميان بسياري افراد و رهبري حزب يك توافق نانوشته وجود داشت ولي اين بدين معني نيست كه تمامي افراد حزبي با اين سياست موافق بودند يا از آن اطلاع داشتند.
تقريباً تا زماني كه حزب توده علناً وارد حمايت از برنامه شوروي در موضوع نفت شمال در سال 1325 نميشود هم اين محبوبيت نسبي حزب در ميان مردم را شاهد هستيم، چه اتفاقي ميافتد كه حزب توده اعتبار جمعكرده خود را در چنين رفتاري به حراج ميگذارد؟
توضيح خود حزب اين بود كه سياست اشتباهي در قبال نفت شمال اتخاذ شد و از اين منظر حزب انتقاد به خود را وارد ميدانست اما از آنجا كه اينگونه طرفداري يكجانبه از شوروي و سياستهاي آن در قبال ايران در تاريخ حزب توده به كرات تكرار شد و نميتوان وقايع نفت شمال را يك استثنا به حساب آورد، انتقاد حزب از خود را بايد در حد يك «تعارف» ارزيابي كرد.
چه اتفاقي ميافتد كه اعضاي حزب توده با همه ادعاي تشكيلاتي و سوابق سياسي خود فريب احمد قوام را خورده و به عضويت كابينه فردي درميآيند كه از نظر آنها اشرافزاده و ضدخلقي بود؟ تحليل تودهايها از اين ماجرا چه بود؟
ورود افراد حزب به دولت قوام يک اقدام تاکتيکي و از سر مصلحت روز بود و نبايد با مسائل و باورهاي نظري حزب توده اشتباه گرفته شود. اين يک اقدام عمل گرايانه بود. علاوه بر اين فراموش نکنيم که يکي از وزراي حزبي در دولت قوام ايرج ميرزا اسکندري (شازده سرخ) بود که مرتبهاش از اشراف هم بالاتر بود و به خانواده سلطنتي تعلق داشت.
چرا حزب توده از نيروهاي درگير در قيام افسران خراسان حمايت نميكند اما در همان زمان تمام و كمال وارد حمايت از پيشهوري و فرقه دموكرات ميشود؟
«قيام افسران خراسان»، بدون هماهنگي با حزب صورت گرفت و رهبري حزب آن اقدام را نابجا و نابهنگام ميدانست. اما حزب توده در مرحله اول از پيشهوري و فرقه دموكرات دفاع نكرد. حزب توده با اضمحلال شاخه آذربايجان حزب در فرقه دموكرات در مقابل يك عمل انجام شده قرار گرفت و فقط پس از وارد آمدن فشار از سوي شوروي بود كه با اكراه از فرقه دموكرات پشتيباني كرد.
عليالظاهر هم در شوراي مركزي حزب توده خيلي نسبت به ماجراي فرقه ديدگاه خوبي وجود ندارد. آيا اين مطلب درست است؟
حزب در آن زمان نهادي به نام «شوراي رهبري» نداشت اما در ميان رهبران حزب از دو منظر با فرقه مشکلاتي وجود داشت. نخست مشکلاتي بود که برخي رهبران با جعفر پيشه وري داشتند که سابقه آن به حزب کمونيست ايران بر ميگشت. در اين مورد ميتوان به اختلاف اردشير آوانسيان با پيشهوري اشاره کرد که يکي از دلايل به عضويت پذيرفته نشدن وي به رهبري حزب بود. مورد دوم اختلاف، نفس وجود «دو حزب کمونيست در يک کشور» بود که از لحاظ نظري قابل توجيه نبود و حزب آن را با اکراه و زير فشار شوروي قبول کرد.
در ماجراي ترور شاه در دانشگاه تهران در سال 1327 كه منجر به غيرقانوني اعلام شدن حزب توده ميشود؛ انگشت اتهام به سوي برخي اعضاي حزب توده مانند كيانوري گرفته ميشود تا جايي كه در كنگره حزب او مورد اتهام همحزبيها قرار ميگيرد. ارزيابي شما از اين جريان چيست؟
در مورد ترور شاه به نظر من مدركي براي مشاركت حزب وجود ندارد و حتي در مورد كيانوري نيز نميتوان گفت مدرك و سند قابل ارائه در «دادگاه تاريخ» وجود داشته باشد.
پس به نظر شما اين ترور كار چه فرد يا گروهي بود؟ مثلاً رزمآرا؟
بايد گفت معلوم نيست کار چه كسي بوده است و در مورد رزم آرا نيز مدرکي نيست يا من نديدهام.
جناب آقاي بهروز تا امروز ديدگاههاي مختلفي در ارتباط با نقش حزب توده در ماجراي كودتاي 28 مرداد و قضاوت در مورد عملكرد آنها مطرح شده است. با توجه به سوابق شما در مطالعه مسائل چپ در ايران، جمعبندي شما از عملكرد حزب توده در دوران دكتر مصدق و نهايتاً كودتاي 28 مرداد چيست؟
در مورد نقش حزب در كودتا، من قبلاً مفصل نوشتهام. به طور خلاصه بايد بگويم كه برعكس آنچه حزب ادعا ميكرد كه «كودتا را به ضدكودتا تبديل خواهيم كرد» نقش حزب توده در عمل به بيعملي و ندانمكاري شبيه بود تا چيز ديگري. دلايل اين برخورد حزب را بايد در دو رويداد جستوجو كرد. اول مشكل جناحبندي و رقابتهاي جناحي در درون حزب عملاً تشكيلات حزبي را دچار فلج ساخته و امكان اتخاذ سياست درست و ابتكار عمل را از حزب سلب كرده بود. من در اين مورد در كارهايم به اندازه كافي پرداختهام و ديگر وارد جزئيات نميشوم. دوم مشكل رابطه حزب با دولت دكتر مصدق بود. اگر حزب ميتوانست و ميخواست كودتا را به ضدخودش تبديل كند بايد رابطه حسنهاي با دولت ميداشت. بدين معني كه حزب نميتوانست در عين حمله به مصدق با دولت وي چنان رابطهاي ايجاد كند كه در زمان لازم به دفاع نظامي از آن بپردازد. بنابراين در نهايت بايد گفت كه برخورد حزب توده با كودتا به دلايل ذكر شده با ندانمكاري همراه بوده كه در عمل به بيعملي آن منتهي شده است.
تقريباً يك سال بعد از كودتاي 28 مرداد سازمان افسران حزب توده لو ميرود و سركوب شديد اين مجموعه از سوي فرمانداري نظامي تهران به سركردگي تيمور بختيار آغاز ميشود. برخي كشف اين شبكه را سرآغاز تثبيت ديكتاتوري محمدرضا شاه ميدانند كه به تأسيس ساواك منجر ميشود. اساساً يك حزب سياسي چه احتياجي به شبكههاي مخفي نظامي و اطلاعاتي داشت؟ واقعاً دستاورد سازمان افسران چه بود؟
دستاورد سازمان نظامي حزب توده اين بود كه بسان سپر دفاعي حزب اقدام مينمود و ميتوانست تا حدودي جلودار حمله به حزب باشد، كما اينكه پس از تلاش سازمان نظامي بود كه تشكيلات حزبي شروع به فروپاشي كرد. سازمان نظامي همچنين در پرده برداشتن از كودتاي 25 مرداد (كودتاي اول) نقشآفرين بود و اما در مورد بخش ديگر پرسش شما، اصولاً دارا بودن شاخه نظامي براي يك حزب سياسي نميتواند در دراز مدت معنایي جز استفاده از آن براي كسب قدرت سياسي داشته باشد.
در حالي كه حزب شاخه نظامي هم داشت، اما ميبينيم كه در يك مقطعي برخي از جوانان طرفدار حزب توده عملاً از آنها سرخورده ميشوند و سازمانهايي مانند سازمان انقلابي توده يا سازمان چريكهاي فدايي خلق از دل آنها خارج ميشود. به نظر شما نحوه كنش حزب توده و واكنش رژيم شاه چقدر در شكلگيري جنبش مسلحانه تأثير داشت؟
البته همانگونه که ميدانيد پيشينه سازمان چريكهاي فدايي به حزب و جبهه ملي باز ميگشت. و اما در مورد پرسش شما، نوع تشکيلات حزب براي فعاليت سياسي در شرايط باز سياسي يا نيمهمخفي مناسب بود و نه شرايط خشن زير زميني. حزب هيچگاه قادر نگشت با شرايط فعاليت كاملاً مخفي خود را تطبيق دهد و از اين منظر و در پاسخ شما، بيشک کنش حزب يکي از دلايل بر تافتن نسل جديد از آن بود.
ماجراي نفوذ ساواك در حزب توده را چگونه ارزيابي ميكنيد؟ مثلاً در سالهاي اخير كتابي با عنوان جاسوسي در حزب توده منتشر شد كه به موضوع جاسوسي برادران يزدي براي ساواك ميپردازد. تحليل شما از بحث نفوذ سيا يا بهتر بگوييم ساواك در حزب توده چيست؟
من به مورد نفوذ ساواک در حزب در کارهاي خودم پرداختهام و در اينجا يادآور ميشوم که نفوذ در حزب در چند مورد روي داد و بسيار جدي بود و نتايج آن براي حزب توده بسيار سنگين و پر هزينه بود و به کشته شدن افراد انجاميد.
نقش عبدالصمد كامبخش در حزب توده چه بود؟ از كامبخش دو تصوير كاملاً متفاوت روايت شده، عدهاي او را بسيار باهوش و در عينحال دلسوز و وطنپرست و عده بيشتري او را جاسوس كا. گ. ب و عامل شوروي در پيگيري منافعشان معرفي ميكنند. تفسير شما از كامبخش چيست؟
به نظر من بيشك كامبخش در حزب كمونيست شوروي عضو بود و به احتمال نزديك به يقين با سازمانهاي اطلاعاتي آن كشور ارتباط داشت. فعالي مانند كامبخش اصولاً به فعاليت سياسي از منظر ملي اعتقاد چنداني نداشت، براي وي مبارزه بين سوسياليسم و سرمايهداري در بعد جهاني معني داشت و بنابراين او در درجه اول عضو آن «ارتش بينالمللي» بود كه به آن «كمپ سوسياليسم» نام نهاده بودند، احساسات او براي مردم ايران، براي عدالت اجتماعي و براي مبارزه با سرمايهداري و امپرياليسم، همگي از زاويه ديدگاه بالا مطرح بود. بنابراين او «عامليت شوروي» را الزاماً پديده منفي نميدانست اگر اين وابستگي به پيشرفت برنامه سوسياليسم كمك ميكرد.