100 سال بدون ستارخان

دبا : محبوبه صوفی: 99 سال از مرگ ستارخان سردار ملی ایران گذشت. ستارخان از سرداران جنبش مشروطه ایران است که با ایستادگی در برابر نیروهای دولتی ضد مشروطه در تبریز جانفشانی‌های بسیاری کرد.«ستار قره‌داغی» سومین پسر حاج حسن قره‌داغی که به احتمال قریب به یقین در سال 1284 هجری قمری در روستای بیشک ورزقان در آذربایجان به دنیا آمد.مادرش ام کلثوم دختر حاجی میرزا عباسعلی، از قریۀ بیشک، همسر دوم حاج حسن قره داغی بود.

 

دبا : محبوبه صوفی: 99 سال از مرگ ستارخان سردار ملی ایران گذشت. ستارخان از سرداران جنبش مشروطه ایران است که با ایستادگی در برابر نیروهای دولتی ضد مشروطه در تبریز جانفشانی‌های بسیاری کرد.«ستار قره‌داغی» سومین پسر حاج حسن قره‌داغی که به احتمال قریب به یقین در سال 1284 هجری قمری در روستای بیشک ورزقان در آذربایجان به دنیا آمد.مادرش ام کلثوم دختر حاجی میرزا عباسعلی، از قریۀ بیشک، همسر دوم حاج حسن قره داغی بود.

از چگونگی زندگی ستارخان تا شانزده، هفده سالگی آگاهی نیست. اولین بارنام ستار قره داغی وقتی بر زبانها افتاد که به دست مامورین حکومت( قاطرچیان دربار ولیعهد)گرفتار شده بود. چون زخم برداشته بود خودش نمیتوانست راه برود به همین دلیل حمالی او را به کول گرفته بودو می برد.اسم ستار قره داغی آن روز شنیده شد و چون جمعیت زیاد بود سبب شهرت او شد.

او را به زندان انداختند و این اتفاق پدرش را به کلی از پای انداخت و خانه نشین کرد، تا جایی که دیگر با کسی مراوده نداشت و تا روز مرگ متاثر بود. بنا به قول خود ستار خان، وی نزدیک به دو سال در نارین قلعه( زندانی در اردبیل که مقصرین مهم را قبلا در آنجا حبس می کردند)محبوس بوده و در نهایت سختی روزگار می گذرانده و کسی هم از حال او خبری نداشته است. چند ماه اول مجاز به ملاقات با هیچیک از زندانیان نبوده در نهایت  با کمک هاشم نامی از نارین قلعه فرار می کند.

رنج فراوانی که ستار در حبس کشیده بود موجب کینه و انتقام جوئی‌اش شد و تصمیم گرفت هر قدر که بتواند و از دستش برآید با دولتیان ضدیت کند و به مخالفت با آنها برخیزد. تا آنکه بیست ساله شد و در فنون سواری و تیراندازی مهارت پیدا کرد و به هر ترتیبی که بود اسب و تفنگ به دست آورد و به خیال یاغی گری افتاد و لی در رعایت طریق مروت و جوانمردی بسیار می کوشید و نسبت به فقرا و ضعفا تا آنجا که می توانست از دستگیری کوتاهی نمی کرد. تا آنکه با میرزا حسین خان یکانی که به شجاعت معروف بود اشنا شد و به همین واسطه بارضا قلی خان سرتیپ نیز آشنایی پیدا کرد.رفته رفته ستار قره داغی در میان مردم شهرت یافت و به دربار ولیعهد وقت، مظفرالدین شاه، راه یافت و مدتی جزو تفنگداران ولیعهد بود تا آنکه به لقب خانی ملقب شد.

طبع بلند ستار خان به او اجازه نمی داد که روزگار خود را در ملازمت دیگران بگذراند و میخواست که در کار خود آزاد باشد یا به خدمتی مامور شودکه خیر و نفع عمومی در آن باشد. چون در شناختن عیب و حسن اسب مهارت بسیاری داشت تصمیم به خرید و فروش اسب گرفت. با دلالان اسب در تبریز که به دشتگیر معروف بودند مشاوره کرد و برای اینکه به شان او برنخورد، جز در مواقع خاص در میدان اسب فروشان برای خرید و فروش شرکت نمی کرد. این کار را تا زمان مشروطه ادامه داد. خود و شرکایش از این کار راضی بودند.

در سال 1319 قمری ستار خان عازم زیارت کربلا شد و پس از بازگشت در تبریز اهمیت شایانی پیدا کرد خصوصا طبقه جوانمردان او را با احترام می نگریستند و رفاقت با او را غنیمت می شمردند. مردم نیز از کسبه و اصناف به دوستی با او می بالیدند. رفته رفته کار به جایی رسید که دیوانیان نیز در برخی از موارد از او یاری می خواستند.

 

صفات پسندیده ستار خان

شجاعت و رشادت (که در میان مردم حکم ضرب المثل پیدا کرده بود)، عزم و اراده، مهارت در فنون جنگی، مراعات احتیاط، درست قولی، حق شناسی، گذشت و اغماض، تعصب، به جا آوردن حق دوستی حتی زمانیکه نامش سراسر ایران را فرا گرفته بود، انصاف و مروت، اعتماد به نفس، وطن دوستی، اعتماد به رحمت خدا. ستار خان معتقد بود که «هر گلوله ای سبب قتل آدم نمی شود،گلوله ی اجل غیر از این گلوله هاست، و اگر کسی در خانه ی خود هم باشد نمی تواند خود را از گلوله ی اجل محفوظ بدارد.»

او هیچ گاه درس نخواند و سواد خواندن و نوشتن نداشت، اما هوش آمیخته به شجاعتش و مهارت در فنون جنگی و اعتقادات مذهبی و وطن دوستی‌اش، او را «یگانه قهرمان آزادی ایران» نمود.

در سال 1325ق انجمن ايالتي آذربايجان به واسطه رشادت هاي ستارخان و باقرخان به آنان لقب سردار ملي و سالار ملي اعطاء نمود.

 

آغاز انقلاب مشروطه

با شروع انقلاب مشروطه در تهران و گسترش آن در سراسر كشور، مجاهدين و آزاديخواهان آذربايجاني و قفقازي به فرماندهي ستارخان و باقرخان به حمايت از مشروطيت قيام نمودند.

او در مدت یازده ماه استبداد صغیر یعنی از ۳۱ خرداد ۱۲۸۷ رهبری ِ مجاهدین تبریز و ارامنه و قفقازی‌ها را بر عهده داشت و مقاومت شدید و طاقت فرسای اهالی تبریز در مقابل سی و پنج الی چهل هزار نفر قشون دولتی- که از مرکزو خوانین محلی به فرماندهی عبدالمجید میرزا عین الدوله که برای سرکوبی قیام تبریز اعزام شده بودند- با راهنمایی و رهبری او انجام گرفت، به طوری که شهرت او به خارج از مرزهای کشور رسید و در غالب جراید اروپایی و آمریکایی هر روز نام او با خط درشت ذکر می‌شد و درباره مقاومت‌های سرسختانه وی مطالبی انتشار می‌یافت.در کتاب واقعات اتفاقیه در روزگار( تاریخ مشروطه) نوشته محمد مهدی شریق کاشانی آمده: « در روزنامه نوشته است : امروز توپ فتح انداختند و در ارک شلیک توپ کردند. و ما تا امروز، ستارخان را به ضد دولت خطاب می کرده ایم . ولی، من بعد او را حامی ملت خطاب می نماییم....

در روزنامه نوشته است: از خبرهایی که معلوم شد، این بود که افراد مردم ایران، بدون «سر» کاری از انها ساخته نیست. در صورتیکه سر و دست داشته باشند، با همه کس مقابله می توانند بکنند. اگر در آدربایجان ستار خان و باقر خان نبودند، این جنگ چهار ماهه واقع نمی شد....»

تبريز به مدت 11 ماه توسط قشون دولتي محاصره شد و از ورود آذوقه به شهر جلوگيري به عمل آمد. زندگي بر مردم بسيار سخت و طاقت‌ فرسا گرديد. نهايتاً با وساطت کنسولهاي روس و انگليس و موافقت دولتهاي طرفين عده‌اي از قواي روسيه به تبريز وارد شدند و راه جلفا را براي ورود آذوقه باز كردند. در نتيجه محاصره شهر به پايان رسيد و سربازان دولتي و خوانين محلي مخالف مشروطيت از اطراف تبريز دور شدند. بدين ترتيب نقشي كه ستارخان و باقرخان در دفاع از مشروطه و تبريز داشتند به پايان رسيد.

 ستارخان و دیگر مجاهدین تبریز که به شدت از روسها متنفر بودند، برای رفع بهانهٔ تجاوز روسها تلگرافی به این مضمون به محمدعلی شاه فرستادند:

    شاه به جای پدر و توده به جای فرزندان است. اگر رنجشی میان پدر و فرزندان رخ دهد نباید همسایگان پا به میان گزارند. ما هرچه می‌خواستیم از آن در می‌گذریم و شهر را به اعلی‌حضرت می‌سپاریم. هر رفتاری که با ما می‌خواهند بکنند و اعلی‌حضرت بیدرنگ دستور دهند که راه خواربار باز شود و جایی برای گذشتن سپاهیان روس به ایران باز نماند.

 محمدعلی شاه پس از دریافت این تلگراف به نیروهای دولتی دستور ترک محاصره داد اما روسها به پیشروی ادامه دادند و وارد تبریز شدند، ستارخان حاضر به اطاعت از دولت روس نشد و در اواخر جمادی‌الثانی ۱۳۲۷ق (اواخر ماه مه ۱۹۰۹م) به ناچار با همراهانش به کنسول خانه عثمانی در تبریز پناهنده شد. احمد کسروی در کتاب تاریخ مشروطه ایران آورده است که ستارخان به کنسول روس (پاختیانوف) که می‌خواست پرچم روس را خود به سر در خانه ستارخان زند و او را در حمایت دولت روس قرار دهد، گفت: «جناب کنسول! من می‌خواهم هفت دولت زیر سایه بیرق ایران باشد شما می‌خواهید من زیر بیرق روس بروم؟ هرگز چنین کاری نخواهد شد!»  امیرخیزی درکتاب خود جواب ستارخان را چنین آورده‌است: «جناب کنسول! من می‌خواهم هفت دولت زیر سایه بیرق امیرالمؤمنین باشد شما می‌خواهید من زیر بیرق روس بروم؟ هرگز چنین کاری نخواهد شد!»

 

حمایت های ویژه آیات ثلاث

ستارخان که طرفداری مراجع تقلید شیعه را پشت سر خود می دید به ویژه حمایت های آیات ثلاث(آیات ثلاث یا مراجع ثلاثه یا ارکان سه گانه به سه تن از اصلی ترین مراجع تقلید شیعه در اواخر عهد قاجار اطلاق می گردد که با امضا نمودن مشروطه و تایید حکومت مشورتی مشروطیت ایران به "آیات ثلاث نجف" مشهور شدند. اطلاق و به کار بردن این عنوان از سال 1324 قمری برابر با 1285 شمسی اتفاق افتاد. این سه تن عبارتند از: آیت الله میرزا حسین خلیلی تهرانی متوفای سال۱۳۲۶قمری در ۹۶ سالگی؛ آیت الله ملا محمد کاظم هروی خراسانی مشهور به آخوند خراسانی متوفای سال ۱۳۲۹قمری در سن ۷۴ سالگی، و آیت الله شیخ عبدالله مازندرانی متوفای سال ۱۳۳۰ قمری در ۷۴ سالگی.) را مشاهده می کرد از حیث مبارزه تقویت روحی می شد و همواره می گفت من در پی اجرای احکام حجج و علمای نجف بخصوص آخوند خراسانی هستم. علمای نجف نیز در عصر استبداد صغیر تعدادی از علما و طلاب را برای تقویت جبهه تبریز به این ناحیه گسیل داشتند که مشهورترین آن ها آیت‌الله سید علی تبریزی مشهور به سید علی داماد بود که به همراه خود میرزا احمدخان عمارلویی و تعدادی دیگر را به همراه داشت.

بواسطه ظلم و دسیسه‌های دولت روس و بنا به درخواست تهران، ستارخان تصمیم به حرکت به تهران می‌نماید. شاید هدف دولت مشروطه از این اقدام، که به بهانه تجلیل از ستارخان و باقرخان صورت گرفته بود در واقع کنترل آذربایجان و خلع سلاح مجاهدین تبریز بود. روز شنبه ۷ ربیع‌الاول سال ۱۳۲۸ق در شب عید نوروز، جمعیت زیادی از مردم و رجال شهر از جمله یپرم خان ارمنی برای وداع با ستارخان و باقرخان جمع شدند و آنان درمیان هلهله جمعیت از منزل خود بیرون آمدند و به سوی تهران حرکت کردند. در بین راه نیز در شهرهای میانه، زنجان، قزوین و کرج استقبال باشکوهی از این دو مجاهد آزادی به عمل آمد و هنگام ورود به تهران نیمی از شهر برای استقبال به مهرآباد شتافتند و در طول مسیر چادرهای پذیرایی آراسته با انواع تزیینات، و طاق نصرت‌های زیبا و قالی‌های گران قیمت و چلچراغ‌های رنگارنگ گستردند. در سرتاسر خیابان‌های ورودی شهر، تابلوهای زنده باد ستارخان و زنده باد باقرخان مشاهده می‌شد. تهران آن روز سرتاسر جشن و سرور بود. ستارخان پس از صرف ناهار مفصلی که در چادر آذربایجانی‌های مقیم تهران تدارک دیده شده بود به سوی محلی که برای اقامتش در منزل صاحب اختیار (محلی در خیابان سعدی کنونی) در نظر گرفته بودند رهسپار شدند.درباره ی استقبال مردم در کتاب  تاریخ مشروطه آمده :«...ازدحام غریبی شده بود. آنچه دیده میشد، از درب خانه ی صاحب اختیار و خیابان لاله زار و میدان توپخانه و خیابان مرضخانه الی باغشاه، تمام پشت بامها و خیابانها و دکانها، زن و مرد ایستاده و نشسته؛ عقل مات و متحیر است که این چه جمعیت و چه هیجانی است از مردم ظاهر است». سرداران مدت یک ماه مهمان دولت بود، اما به دلیل وجود سربازان و کمی جا دولت، محل باغ اتابک (محل فعلی سفارت روسیه) را به اسکان ستارخان و یارانش و محل عشرت آباد را به باقرخان و یارانش اختصاص داد. پس از چند روزی که نیروهای هر دو طرف در محل‌های تعیین شده اسکان یافتند مجلس طرحی را تصویب نمود که به موجب آن تمامی مجاهدین و مبارزین غیرنظامی از جمله افراد ستارخان و خود او می‌بایست سلاح‌های خود را تحویل دهند. این تصمیم به دلیل بروز حوادث ناگوار و ترور مرحوم سید عبدالله بهبهانی و میرزاعلی محمدخان تربیت از سران مشروطه گرفته شده بود. ، اما یاران ستارخان از پذیرفتن این امر خودداری کردند. به تدریج مجاهدین دیگری که با این طرح مخالف بودند به ستارخان و یارانش پیوستند و این امر موجب هراس دولت مرکزی شد. سردار اسعد به ستارخان پیغام داد که «به سوگندی که در مجلس خوردید وفادار باشید و از عواقب وخیم عدم خلع سلاح عمومی بپرهیزید.».

بعدازظهر اول شعبان ۱۳۲۸ق قوای دولت مشروطه، که جمعاً سه هزار نفر می‌شدند به فرماندهی یپرم خان ارمنی، یار قدیمی ستارخان در تبریز و رئیس نظمیه وقت، باغ اتابک را محاصره کردند و پس از چند بار پیغام، هجوم نظامیان به باغ صورت گرفت و جنگ بین قوای دولتی و مجاهدین آغاز گشت. در این جنگ قوای دولتی از چند عراده توپ و پانصد مسلسل شصت تیر استفاده کردند و به فاصله ۴ ساعت ۳۰۰ نفر از افراد حاضر در باغ کشته شدند. ستارخان راه پشت بام را در پیش گرفت، اما در مسیر پله‌ها در یکی از راهروهای عمارت تیری به پایش اصابت کرد و مجروح شد و قادر به حرکت نبود. اندکی بعد قوای دولتی او را دستگیر کردند و به منزل صمصام السلطنه بردند و خود و اتباعش ناچار به خلع سلاح شدند.

بعد از این وقایع، ستارخان خانه نشین شد و پزشکان حاذق برای مداوای پای او تمام تلاش خود را کردند، با آنکه هر روز لقمان الدوله به معالجه پای سردار مشغول بود ولی آثار بهبود دیده نمی شد.امیر خیزی در کتاب خود می نویسد:« گلوله ای که به پای سردار خورده بودگلوله ی سربی ورندل بود که تقریبا سه سانتی متر پایین تر از زانو به قصبه ی ساق خورده و قصبه را خرد کرده بود. دکترها التیام آن را مشکل می دانستند. عاقبت الامر در شورای ثانی قرار دادند که استخوانهای ریز را بیرون آورده به معالجه پردازند عمل در منزل صمصام السلطنه انجام یافت... سردار نگران بود که مبادا بعد از بیهوش کردن وی پایش را ببرند زیرا چندین بار تکرار کرد که مبادا پای مرا ببرند که من اگر ببینم پای مرا بریده اند خودم را خواهم کشت. عمل بیش از یک ساعت طول کشید....» سردار ملی پس از آنکه به منزل شخصی خود رفت شب و روز در رنج و عذاب بود. میرزا جواد خان ناطق در ملاقاتی که با ستار خان داشته کیفیت معالجه زخم پای سردار را در دفعه ی دوم مفصلا در دفتر خود یادداشت کرده و امیرخیزی خلاصهاش را در کتاب خود آورده:« ستارخان روی تخت دراز کشیده بود و بوی عفونت فضا را گرفته بود...چند نفر از اطبای حاذق در منزل ستار خان حاضر شدندو پس از مشاوره تمام آنها به جز دکتر سید حسین خان متفق شدند بر اینکه پای سردار باید بریده شود. زیرا تب از سی و نه و چهل پایین نمی آمدو این تب مزمن را علامت فاد شدن استخوان می دانستند و دکتر حسین خان می گفت من تا ده روز تب را پایین می آورمقرار شد که دکتر سید حسین خان معالجه را آغاز کند....» به این ترتیب بیماری که ماهرترین اطبا بهقطع پایش حکم داده بودند در ظرف مدت کوتاهی بهبود یافت، طوری که پس از یک ماه می توانست با عصا راه برود!»

 ستار خان پس از این واقعه نزدیک به چهار سال زندگی کرد و سرانجام در عصر روز سه شنبه در تاریخ ۲۸ ذی الحجه ۱۳۳۲هـ. ق (۲۵ آبان ۱۲۹۳ش/ ۱۶ نوامبر ۱۹۱۴م)پس از چهار سال زندگی پر درد و عذاب در 47 یا 48 سالگی در تهران درگذشت. خبر درگذشت این قهرمان دلیر ِ آزادی مایه ی تاثر و تاسف تمام طبقات مردم گردید. روز پنجشنبه سه ساعت مانده به غروب جنازه را به روی توپ گذاشته با موزیک و احترامات فوق العاده که در خور مقام چنان سردار معضم ملی بودحرکت داده به سمت حرم عبدالعظیم رفتند و آن را در صحن دفن کردند. نوادگان او چندین مرتبه سعی نمودند با کسب مجوزهای شرعی، پیکر وی را به تبریز منتقل کنند که موفق به اینکار نشدند.

منابع:

1.تاریخ هیجده ساله ی آذربایجان یا سرنوشت گردان و دلیران، احمد کسروی

2. قیام آذربایجان و ستارخان، اسماعیل امیرخیزی

3. رجال آذربایجان، محمد علی تربیت؛ به کوشش غلامرضا طباطبایی مجد

4. تاریخ مشروطه ایران، احمد کسروی

5. واقعات اتفاقیه در روزگار( تاریخ مشروطه)، محمد مهدی شریف کاشانی؛ به کوشش منصوره اتحادیه(نظام مافی) ، سیروس سعد وندیان