گفتگو با عبدالله شهبازي: روبط ایران و مصر زیر سایه مسأله یهود

عبدالله شهبازي از جمله مورخان معاصري است كه سعي مي‌كند نگاهي تحليلي و انتقادي به تاريخ معاصر داشته باشد. او تاكنون چند موسسه مطالعاتي در زمينه تاريخ بنيان گذاشته و كتاب‌هاي مختلفي از جمله كتاب 5 جلدي «زرسالاران يهودي و پارسي،‌ استعمار بريتانيا و ايران» را نوشته و خاطرات حسين فردوست و نورالدين كيانوري را تدوين و ويرايش كرده است. شهبازي در اين گفت‌وگو كه موضوع آن رابطه ايران و مصر در دوره معاصر است به نكات جالبي اشاره مي‌كند و علل تيرگي اين رابطه را مورد بررسي و تحليل قرار مي‌دهد.


عبدالله شهبازي از جمله مورخان معاصري است كه سعي مي‌كند نگاهي تحليلي و انتقادي به تاريخ معاصر داشته باشد. او تاكنون چند موسسه مطالعاتي در زمينه تاريخ بنيان گذاشته و كتاب‌هاي مختلفي از جمله كتاب 5 جلدي «زرسالاران يهودي و پارسي،‌ استعمار بريتانيا و ايران» را نوشته و خاطرات حسين فردوست و نورالدين كيانوري را تدوين و ويرايش كرده است. شهبازي در اين گفت‌وگو كه موضوع آن رابطه ايران و مصر در دوره معاصر است به نكات جالبي اشاره مي‌كند و علل تيرگي اين رابطه را مورد بررسي و تحليل قرار مي‌دهد.

***
ازدواج محمدرضا پهلوي با فوزيه چگونه شكل گرفت؟ روايت عادي‌اش اين است كه سفير ايران در مصر پيشنهاد اين ازدواج را به رضاشاه مي‌دهد و او هم از اين پيشنهاد استقبال مي‌كند، اما حسين فردوست در كتاب «ظهور و سقوط سلطنت پهلوي» كه شما منتشر كرديد انگليس را عامل اين ازدواج و طلاق مي‌داند. اين ادعا چقدر مستند است؟
جلد اول كتاب «ظهور و سقوط سلطنت پهلوي» خاطرات فردوست است و جلد دوم آن تحقيق من است كه سعي كردم صحت و سقم مطالب فردوست را مشخص كنم. در جلد دوم به مساله ازدواج فوزيه نپرداخته‌ام، اما يك اصل براي من مسلم شد كه فردوست نمادي از تفكر سياستمداران دوران پهلوي است (مثل دكتر قاسم غني كه در ازدواج فوزيه با محمدرضاي وليعهد نقش داشت) و منظور آنها از نقش انگليسي‌ها در واقع كانون‌هايي است كه از قرن هجدهم به بعد در تحولات ايران ذي‌نفع بوده‌اند و پايگاه اين كانون‌ها لندن بوده و با دستگاه امپراتوري بريتانيا پيوند داشتند. هيچ شكي در اين نيست كه ازدواج وليعهد ايران و فوزيه ازدواج سياسي بود. براي تحليل اين ازدواج بايد ابتدا موقعيت ژئوپلتيك و استراتژيك دو كشور و نوع حكومت‌هاي آنها را در نظر بگيريم. ايران و مصر در زمان ملك فاروق و رضا شاه متحد طبيعي محسوب مي‌شدند و منافع مشتركي داشتند. عامل ديگر اين بود كه چون رضاشاه از يك خانواده عادي برخاسته بود مايل بود با يك خانواده سلطنتي سرشناس در منطقه وصلت كند و عروسش از يك خانواده سلطنتي باشد. در آن زمان هم آل سعود اهميت امروز را نداشت و هم با توجه به گرايش‌هاي ضد عربي رضاشاه وصلت با خاندان‌هاي عرب مثل آل‌سعود يا خاندان هاشمي كه در عراق و اردن سلطنت مي‌كردند، مطلوب او نبود. تنها خانواده سلطنتي مهم كه در منطقه وجود داشت خانواده سلطنتي مصر بود.


بر اين اساس آيا مي‌توان گفت كه انگلستان در اين مورد دخالت مستقيم داشته ؟
بايد مشخص كرد كه منظور از انگلستان چيست.


منظور دولت انگليس است.
در دوره‌هايي حتي رضاشاه و محمدرضا شاه در تعارض با دولت وقت انگليس قرار مي‌گيرند (مثل دوره هارولد ويلسون كمي پيش از انقلاب) و دوران‌هايي هم بود كه ايران با دولت وقت انگليس نزديك‌ترين رابطه را داشت (مثل دوران ادوارد هيث). من هميشه عنوان كانون‌هاي قدرت را به‌كار مي‌برم چون معتقدم سياست در غرب بافت و ساختار خصوصي دارد و به نظرم «كانون‌هاي ذي‌نفع در ايران» بهترين تعبير است.


آن كانون‌هاي ذي‌نفع در اين ازدواج دخالت داشتند؟
به گمان من با توجه به روابط نزديكي كه اين كانون‌ها با حكومت پهلوي داشتند توصيه به انجام اين ازدواج از سوي آنها بوده و به‌علاوه رجالي هم بوده‌اند كه تاثيرگذار بودند.


مصر از اين ازدواج چه اهدافي داشت؟
مصر و ايران دو قدرت مهم سلطنتي در خاورميانه بودند و طبعاً وصلت ميان اين دو مطلوب هر دو طرف بود كه هر دو وارث دو تمدن كهن تلقي مي‌شدند. اگر‌چه خانواده پهلوي با اصل و نسب نبود، اما به هر حال سلسله‌اي بود كه خود را وارث تمدن ايران باستان مي‌دانست؛ خانواده ملك فاروق هم خانواده ريشه‌داري نبود و منشاء‌شان به يك تاجر آلبانيايي اهل منطقه بالكان مي‌رسيد ولي آنها هم وارث تمدن كهن مصر محسوب مي‌شدند. بنابراين وصلت اين دو خانواده طبيعي و مطلوب به‌نظر مي‌رسيد. محمدرضا شاه تا قبل از اينكه با ثريا ازدواج كند، پس از جدايي از فوزيه، براي ازدواج دومش باز به‌دنبال يك شاهزاده خانم بود و حتي تصميم داشت كه با دختر پادشاه سابق ايتاليا، اومبرتوي دوم (ماريا گابريلادو ساووا) ازدواج كند كه در نهايت سر نگرفت چون وقتي آن خانواده به تهران آمدند و وضعيت خانواده و دربار محمدرضا شاه و رفتارهاي خاله‌زنكي خانواده پهلوي، به‌خصوص تاج‌الملوك و اشرف ـ مادر و خواهر محمدرضا شاه ـ را ديدند پشيمان شدند. گويا، آن‌طور كه سر دنيس رايت گفته، قصد داشت با پرنسس آلكساندرا، از خانواده سلطنتي انگليس، ازدواج كند. احتمالاً، پس از نااميدي از وصلت با انگليسي‌هاست كه به سراغ خانواده سلطنتي سابق ايتاليا رفت. بعداً، محمدرضا شاه تصميم گرفت با يكي از ایلات بزرگ ايران وصلت كند. شايع است، و نمي‌دانم تا چه حد درست، كه محمدرضا شاه ابتدا مي‌خواست با يكي از دختران صولت‌الدوله، رئيس ايل قشقايي، ازدواج كند ولي به‌خاطر دشمني‌ بين خانواده صولت‌الدوله قشقايي و خانواده پهلوي اين ازدواج صورت نمي‌گيرد و با دختري از خانواده سران ايل بختياري يعني ثريا وصلت مي‌كند. در واقع، مي‌توان گفت تا قبل از ازدواج با فرح نگاه محمدرضا شاه به ازدواج نگاه سياسي بود يعني برايش مهم بود كه با يك كانون قدرت وصلت كند.


به شباهت‌هاي  مصر و ايران اشاره كرديد اين شباهت‌ها از كجا نشات مي‌گرفت؟          
ايران و مصر دو تمدن بزرگ خاورميانه هستند. در دوران باستان در منطقه ما، يعني از شرق شبه قاره هند تا شمال آفريقا و منطقه درياي مديترانه، سه تمدن بزرگ وجود داشت: ايران باستان، مصر فراعنه و تمدن روم. مصر و ايران در دوره معاصر هم شباهت‌هاي تاريخي زيادي دارند به‌ويژه از منظر سلطه مستقيم يا غيرمستقيم استعمار بريتانيا. محمدعلي پاشا، بنيانگذار خانواده پاشاهاي مصر ـ يعني همان خانواده سلطنتي مصر ـ يك قرن قبل از رضا شاه به‌قدرت رسيد و ملك فارق وارث اوست. محمدعلي پاشا آلبانيايي‌‌‌تبار بود و به همين خاطر در چهره فوزيه نژاد اروپايي منطقه بالكان كاملاً مشخص است. محمدعلي پاشا با حمايت بريتانيا حكومت خودش را تاسيس كرد كه رسماً تابع سلطان عثماني ولي عملاً مستقل بود. او سياست‌هايي را شروع كرد كه رضا شاه يك قرن بعد شبيه به همان سياست‌ها را در ايران اجرا كرد. از جمله، او بزرگان سنتي جامعه مصر را، كه به «بيگ» مشهور بودند، در يك مهماني جمع كرد و همه را قتل عام كرد. در زمان جانشينان محمدعلي پاشا، به‌خصوص در دوران اسماعيل پاشا در مصر سياست‌هاي غرب‌گرايانه وسيعي اجرا شد. ورشكستگي اقتصاد مصر در زمان اسماعيل پاشا و بدهي خارجي سنگيني كه نتيجه سياست‌هاي اقتصادي و غرب‌گرايانه او بود، منجر به پيدايش جنبش اعتراضي در مصر شد. يك افسر مصري به‌نام عُرابي پاشا، يا اعرابي پاشا، دست به قيامي زد كه منجر به بمباران اسكندريه توسط ناوهاي انگليسي شد. بعد از شكست مصري‌ها در جنگ تل‌الكبير از ارتش انگليس و سركوب قيام عُرابي پاشا، سلطه مستقيم بريتانيا در مصر برقرار شد گر چه حكومت خاندان سلطنتي محمدعلي پاشا هم باقي ماند، اما عملاً لُرد كرومر همه‌كاره مصر شد كه از خانواده بانكدار معروف لندن به‌نام بارينگ بود و لرد كرومر لقب اوست. پس از پايان جنگ اوّل جهاني، در كنفرانس قاهره، كه با حضور سر وينستون چرچيل وزير مستعمرات و كارشناسان برجسته‌اي مثل خانم گرترود بل و مشاوران بومي بريتانيا برگزار شد، مثل ساسون افندي (سر ازقل ساسون) كه بعداً وزير ماليه حكومت سلطنتي هاشمي در عراق شد و طرف مشورت اصلي چرچيل در كنفرانس قاهره بود، جغرافياي سياسي جديدي براي خاورميانه ترسيم شد. منطقه حجاز را به آل‌سعود دادند و خاندان هاشمي را كه شريف يا به‌قول ما نايب‌التوليه مكه بودند، در عراق و اردن به سلطنت رسانيدند. سوريه سهم فرانسوي‌ها شد. در مصر هم قدرت را به خاندان محمدعلي پاشا برگردانيدند. در سال 1922 مصر به‌اصطلاح مستقل شد و ملك فؤاد، پسر اسماعيل پاشا، به‌عنوان پادشاه مصر اعلام شد. تا قبل از اين، خاندان محمدعلي پاشا عنوان «والي مصر و سودان» را داشتند و رسماً تابع حكومت عثماني بودند. اسماعيل پاشا، والي مصر و پدر بزرگ فوزيه، با پرداخت پول توانست لقب «خديو» را از سلطان عثماني بگيرد. آنها بعد از قيام عُرابي پاشا و در دوران حكومت لرد كرومر تحت قيموميت بريتانيا قرار گرفتند. بعد از فؤاد اوّل سلطنت به پسرش ملك فاروق رسيد. فوزيه دختر اين ملك فؤاد اوّل است. ملك فؤاد دوّم پسر فاروق است كه در زمان كودتاي 1331/ 1952 نوزاد هفت ماهه بود. او مدت كمي پس از كودتاي ژنرال محمد نجيب به‌طور صوري سلطنت كرد. ملك فؤاد دوّم زنده است و با نام پرنس احمد فؤاد در پاريس زندگي مي‌كند.
انگليسي‌ها در ايران هم از طريق قرارداد 1919 مي‌خواستند سيستمي مانند سيستم حكومت بر مصر در ايران برقرار كنند كه به سيستم تحت‌الحمايگي معروف بود؛ يعني ايران مانند مصر تحت قيموميت يا تحت‌الحمايگي بريتانيا قرار بگيرد. اين طرح وزارت خارجه بريتانيا بود كه مورد قبول وثوق‌الدوله رئيس‌الوزراي وقت ايران نيز قرار گرفت. اما كانون‌هايي در دولت وقت انگليس (كابينه ديويد لويدجورج) به‌خاطر بحران اقتصادي شديد بريتانيا در سال‌هاي پس از جنگ اين طرح را قبول نداشتند. خود لويدجورج، نخست‌وزير، هم مخالف اين قرارداد بود زيرا اجراي قرارداد 1919 و اعمال قيموميت شبيه به مصر در ايران براي انگلستان بار سنگين مالي به بار مي‌آورد. آنها به جاي قرارداد 1919 كودتاي 1921 (3 اسفند 1299) را عملي كردند  كه همان اهداف را براي بريتانيا تأمين مي‌كرد ولي بار مالي و تعهد سياسي و حقوقي در قبال ايران براي بريتانيا نداشت. همان‌طور كه اشاره كردم، رضاشاه شبيه همان سياست‌هاي محمدعلي پاشا در يك قرن پيش را در ايران اجرا كرد. در واقع مي‌توان گفت كه الگو و پيش‌نمونه تاريخي رضا شاه محمدعلي پاشا (جدّ فوزيه) بود. البته هم‌زمان با محمدعلي پاشا در عثماني سلطان محمود دوّم به اقداماتي مشابه دست زد. پيش ‌نمونه تاريخي همه اين‌ها پطر كبير روسيه بود كه «غرب‌گرايي آمرانه» را در اين كشور اجرا كرد. البته، پطر هم از «غرب‌گرايي آمرانه» و سياست‌هاي گُوستوس قوي، پادشاه لهستان، الهام گرفته بود.


ازدواج محمدرضا پهلوي و فوزيه بعد از مدتي به سردي گراييد و دو طرف هم به اهداف مد نظر خود نرسيدند. چرا اين ازدواج با شكست مواجه شد؟
درباره فوزيه روايت‌هاي زيادي وجود دارد كه بيشتر حرف‌هاي خاله‌زنكي تاريخ است و براي عامه هم خيلي جذاب و شيرين است. روايتي كه فردوست از شخصيت فردي فوزيه ارائه مي‌دهد به‌نظرم منطبق با واقع است. فوزيه زيبايي كلاسيك داشت و زن اجتماعي و گرمي نبود و محمدرضا شاه از زن اجتماعي و سر و زبان‌دار خوشش مي‌آمد كه مدلش فرح بود و براي همين جذب فرح شد. نكته دوم تفاوتي بود كه محيط دربار ايران با دربار مصر داشت كه نسبت به دربار ايران يك قرن قدمت داشت. دربار مصر فضاي فرهيخته‌تر و مدرن‌تري داشت و خاندان فوزيه هم خود اروپايي‌الاصل بودند و هم با اروپايي‌ها بسيار محشور. فوزيه از چنين فضاي پر تجمل و مدرن وارد فضاي روستايي دربار پهلوي در كاخ سعدآباد شد. فضاي دربار ايران واقعاً فضاي عقب‌مانده و خاله‌زنكي بود و با توجه به نفوذ تاج‌الملوك، مادر محمدرضا شاه، و خواهران شاه، به‌ويژه اشرف پهلوي، فوزيه احساس آرامش و خشنودي نداشت. البته فردوست ماجراي تقي امامي را هم مطرح مي‌كند و ارنست پرون را مسبب آن مي‌داند كه به نظر من درست است.


آيا ماجراي تقي امامي دسيسه و نقشه‌اي براي بدنامي فوزيه بود؟
اينكه در پشت اين ماجرا چه دسيسه‌اي وجود داشته بستگي به اين دارد كه پرون را كه بدانيم. ولي اين قسمت از روايت فردوست كه پرون عليه فوزيه شايعه‌پراكني مي‌كرد و اين شايعه‌ها به گوش فوزيه رسيد و باعث شد كه قهر كند و برود و رابطه عاشقانه‌اي كه با دلالي پرون بين محمدرضا شاه و خانم ديوسالار ايجاد شد و بعد پرون فوزيه را از اين رابطه مطلع كرد، كاملاً واقعي است. غير از فردوست، دكتر قاسم غني هم در يادداشت‌هايش به ازدواج فوزيه اشاره‌هاي جالبي دارد.


بعد از طلاق محمدرضا شاه و فوزيه طبيعي بود كه رابطه ايران و مصر تيره شود، اما چرا بعد از فروپاشي سلطنت ملك فاروق و در دوران ناصر رابطه ايران و مصر همچنان سرد بود؟
رابطه ايران و مصر پس از طلاق فوزيه (آبان 1328) سرد نشد. فوزيه دنبال زندگي خودش رفت و محمدرضا شاه هم دنبال زندگي خودش. رابطه ايران و مصر به دليل كودتاي 23 ژوئيه 1952/ 31 تير 1331 كميته افسران آزاد به رهبري ژنرال محمد نجيب و سرهنگ جمال عبدالناصر تيره شد. مصري‌ها اسم اين كودتا را گذاشتند «انقلاب ژوئيه» يا «انقلاب 1952». البته، آن زمان دولت دكتر مصدق سر كار بود ولي پس از كودتاي سال بعد در ايران (كودتاي 28 مرداد 1332) و بركناري ژنرال نجيب و به قدرت رسيدن ناصر در مصر (فوريه 1954) و شروع سياست‌هاي منطقه‌اي ناصر اين رابطه به وخامت گراييد و به شدت خصمانه شد. كودتاي مصر يك سال قبل از كودتاي 28 مرداد اتفاق افتاد. ژنرال نجيب و سرهنگ ناصر كودتا كردند و ملك فاروق بركنار شد. اين كودتا در چارچوب رقابت‌هاي آمريكا و بريتانيا در سال‌هاي پس از جنگ دوّم جهاني قابل تبيين است. يعني، امروزه ما مي‌دانيم كه سازمان تازه تأسيس شده اطلاعات آمريكا يعني سيا و شخص كرُميت روزولت، مسوول منطقه در سيا كه بعداً در هدايت كودتاي ايران نقش داشت، در كودتاي «افسران آزاد» و بركناري ملك فاروق نقش داشتند. قبلاً، تصوّر اين بود كه اوّلين كودتاي سيا كودتاي 28 مرداد (1953) ايران است؛ ولي الان روشن شده كه اوّلين كودتاي سيا كودتاي 1952 مصر بوده است.
در سال‌هاي بعد از جنگ جهاني دوم در بين كارشناسان و اليت سياسي آمريكا اين نگاه وجود داشت كه تداوم استعمار بريتانيا منجر به سلطه كمونيسم مي‌شود و دولت‌هاي فاسدي كه مورد حمايت بريتانيا هستند به كمونيسم ختم مي‌شوند. حتي، الان هم در وقايع كنوني مصر نوعي تعارض ميان سياست‌هاي آمريكا و بريتانيا را مي‌توانيم ببينيم. آمريكا دخالتي در كودتاي 3 ژوئيه 2013 مصر نداشت و از وقوع آن شوكه شد اما كانون‌هاي مالي انگليس با حمايت عربستان سعودي پشت سر كودتاي ژئويه 2013 مصر بودند. اين ايده كه حكومت‌هاي فاسد سلطنتي وابسته به انگليس بايد بركنار شوند و ديكتاتورهاي نظامي مدرن آورده شوند ايده آمريكايي‌ها بود كه آن را در آمريكاي لاتين و آسياي جنوب شرقي مكرر اجرا كردند. در ايران هم دو مقطع بود كه آمريكايي‌ها مي‌خواستند حكومت پهلوي را كنار بگذارند و جمهوري ايجاد كنند يكي در زمان رزم‌آرا بود و ديگري در زمان علي اميني. زمان رزم‌آرا طرح آمريكايي استقرار جمهوري نظامي كارآمد در ايران، به جاي سلطنت فاسد دست‌نشانده انگليس، شبيه به آن چيزي كه كمي بعد در مصر رخ داد، نسبت به زمان علي اميني خيلي جدي‌تر بود. اين طرح به دليل قتل رزم‌آرا تحقق نيافت. در واقع قتل رزم‌آرا به سود محمدرضا شاه و تحكيم سلطنت پهلوي بود. آمريكايي‌ها مي‌خواستند يك نظامي فرهيخته را حاكم كنند و در مصر هم همين كار را كردند. البته، كمي بعد سرهنگ ناصر ژنرال نجيب را كنار گذاشت و  راه خودش را در پيش گرفت و منادي ناسيوناليسم عربي و سوسياليسم ناصري شد؛ يعني سياست‌هاي ناصر آميزه‌اي از ناسيوناليسم و سوسياليسم بومي بود. الگوي دهه 1960 بر منطقه خاورميانه و قاره آفريقا بسيار تاثيرگذار بود.


رابطه‌اش با ايران به علت پياده كردن اين الگو سرد بود؟
ناصر كانال سوئز را كه تا اين زمان متعلق به كمپاني كانال سوئز بود، ملي اعلام كرد و به همين خاطر با انگلستان درگيري بسيار شديدي پيدا كرد. كمپاني كانال سوئز را فرانسوي‌ها در زمان حكومت سعيد پاشا ايجاد كردند و كانال را زدند. بعداً، اسماعيل پاشا مجبور شد به دليل ورشكسته كردن اقتصاد مصر سهام مصر در كمپاني را به دولت بريتانيا بفروشد. اين واقعه در زمان صدارت ديزرائيلي بود و ديزرائيلي با وام چهار ميليون پوندي كه از خاندان روچيلد گرفت سهام مصر در كمپاني كانال سوئز را براي بريتانيا خريد. در 26 ژوئيه 1956 ناصر اين كمپاني را ملّي اعلام كرد و مالكيت كانال سوئز به دولت مصر انتقال يافت. اين امر يك بحران بزرگ بين‌المللي و منطقه‌اي ايجاد كرد كه به «بحران سوئز» معروف است. در واقع، اقدام ناصر تداوم همان رويه‌اي بود كه دكتر مصدق در قضيه ملي كردن سهام كمپاني نفت انگليس در ايران در پيش گرفته بود. به اين ترتيب، مصدق و ناصر به‌عنوان دو چهره نامدار ضد استعمار بريتانيا شهرت و محبوبيت جهاني پيدا كردند. همين جريان منجر به پيداش شخصيت‌هايي مانند سوكارنو و سازمان جنبش عدم تعهد شد. سوسياليسم بومي ناصر كه به دنبال آرمان‌هاي عدالت اجتماعي بود طبق الگوي سوسياليسم شوروي نبود بلكه آميزه‌اي بود از آرمان‌هاي سوسياليستي بومي و ناسيوناليسم عربي كه جاذبه فراوان داشت. روي ديگر سياست‌هاي ناصر، ناسيوناليسم عربي بود كه به‌شدت در تعارض با ايران قرار گرفت. اطلاق خليج عربي به خليج فارس كار ناصر بود. ناصر همچنين جريان‌هاي تجزيه‌طلب خوزستان را براي جدايي از ايران تحريك مي‌كرد. با توجه به اين سياست‌ها بود كه در ميان فعالان سياسي ايراني ضد حكومت پهلوي و ضد استعمار در زمينه رابطه با مصر تعارض‌هايي بين آرمان‌هاي انقلابي و منافع ملي شكل گرفت. بعضي فعالان سياسي مسلمان ضد حكومت پهلوي، مثل آقاي جلال‌الدين فارسي و تقريباً همه فعالان ماركسيست ايراني به‌ويژه در كنفدراسيون دانشجويان ايراني در اروپا هوادار ناصر بودند. بعضي از اين افراد به اردوگاه‌هايي كه ناصر براي فلسطيني‌ها و سازمان فتح ايجاد كرده بود رفتند و دوره‌هاي جنگ‌هاي چريكي ديدند و به ايران آمدند.


مصر تبديل به كانوني براي آموزش مخالفان حكومت پهلوي شد؟
بله، مصر در دوران ناصر پايگاه مخالفان و مبارزان اعم از ماركسيست و مسلمان بود. اين نه همه مسلمانان انقلابي بلكه آن گروهي كه به ناصريسم گرايش داشتند. در مقابل شخصيت‌هاي ايراني اسلامگرايي هم بودند كه به اخوان‌المسلمين علاقه داشتند و كتاب‌هاي سيد قطب و برادرش محمد قطب را به فارسي ترجمه مي‌كردند. حكومت پهلوي به اين كتاب‌ها مجوز نشر مي‌داد چون سيد قطب و اخوان‌المسلمين عليه ناصر بودند و توسط حكومت ناصر اعدام و به شدت سركوب شدند و تصوّر مي‌كرد انتشار كتاب‌هاي اخوان در ايران تضعيف ناصريسم است. اختلافات و تعارضات شديد بين ايران و مصر با روي كار آمدن انور سادات تبديل به روابط بسيار حسنه و صميمانه شد به حدي كه انور سادات و محمدرضا شاه دو دوست صميمي شدند.


اين تغيير چگونه به‌وجود آمد؟
  اين تغيير به خاطر تحولي ايجاد شد كه در بنيان ساختار جامعه مصر به‌وجود آمد. كشورهايي كه كودتاهاي نظامي موسوم به «كودتاي خوب» را تجربه كردند و از دل آنها سوسيالسيم بومي بيرون آمد بعد از مدتي با فساد شديد ديوان‌سالاري و حزب حاكم و نارضايتي عمومي مواجه شدند. اين يك جريان عام است در همه «كودتاهاي انقلابي» دهه 1960 در قاره آفريقا و خاورميانه. سادات به سياست خارجي ناصر كه به شوروي و چين كمونيست نزديك بود، پشت كرد و سياست ‌نزديكي به غرب را در پيش گرفت و در نهايت پيمان كمپ ديويد را بست كه باعث شد ناصريست‌ها و اخوان‌المسلمين هر دو عليه انور سادات متفق شوند؛ و در نهايت منجر به ترور سادات به دست خالد اسلامبولي انجاميد. مبارك هم ادامه دهنده راه سادات بود. ولي، به‌رغم تغيير سياست خارجي مصر در دوران سادات و مبارك، سايه بزرگ ناصريسم بر اقتصاد مصر همچنان باقي بود. اقتصاد مصر اقتصاد حجيم دولتي بود و فسادي كه از اين اقتصاد ناشي مي‌شود در دوران سادات و مبارك ادامه داشت. از اين نظر نيز، يعني سهم بسيار بزرگ اقتصاد دولتي و فساد ديوان‌سالاري دولتي متولي اين اقتصاد و ظهور طبقه جديد ثروتمندان از طريق زدوبند با ديوان‌سالاري فاسد وضع مصر و ايران شبيه است.


رابطه سادات و محمدرضا شاه چگونه تا حدي صميمي شده بود كه بعد از انقلاب تنها او حاضر شد به شاه پناه بدهد؟
  در دوره ناصر رابطه ايران و مصر بسيار تيره بود. سادات كه آمد يك چرخش به سمت راست در مصر انجام گرفت. بزرگترين متحد ناصر شوروي محسوب مي‌شد، اما در دوره سادات بريتانيا و آمريكا تبديل به متحدان مصر شدند. طبعاً در اين چرخش، رابطه با حكومت محمدرضا شاه هم حسنه شد. نزديكي‌هاي شخصي هم در اين رابطه بي‌تاثير نبود و سادات و محمدرضا شاه با همديگر رفاقت شخصي داشتند تا آنجا كه بعد از انقلاب اسلامي در ايران، در زماني كه دولت وقت آمريكا حاضر نشد محمدرضا شاه را بپذيرد سادات او را پذيرفت و با او با احترام برخورد كرد.


بعد از انقلاب روابط ايران و مصر قطع شد. اين قطع رابطه چه دلايلي داشت؟
به خاطر قرارداد كمپ ديويد قاطبه جهان اسلام و بخش مهمي از جهان عرب سادات را خائن به آرمان‌هاي اسلامي يا عربي مي‌دانستند. شعارهاي انقلاب اسلامي ايران عليه صهيونيسم بود و به اين دليل عليه سادات نيز بود. عامل ديگر،  كه تخاصم بين ايران و مصر را تشديد كرد، همان پناه دادن به محمدرضا شاه بود كه افكار عمومي را در ايران به شدت عليه سادات تحريك كرد. مواضع مصر عليه انقلاب ايران در دوران سادات و در دوران مبارك باعث تداوم اين تيرگي تا اواخر دوران مبارك بود. اواخر دوره مبارك آرام آرام روابط ايران و مصر در حال بهبود بود  كه به سقوط حسني مبارك انجاميد و بعد محمد مرسي به قدرت رسيد.


البته در دوره مُرسي هم چندان خوب نبود.
بله. به‌رغم اينكه مرسي بركشيده و نامزد اخوان‌المسلمين بود، رابطه ايران و مصر به دليل تعارضات هم ايدئولوژيك و هم منافع ملّي هر چند بهتر از دوران مبارك شد ولي تا حدودي تيره بود. در اواخر دوران مرسي روابط در حال بهبود بود و دو ماه قبل از سقوط مرسي ايران ناو بزرگ لارك را از كانال سوئز به درياي مديترانه عبور داد كه باز با سقوط مُرسي آينده روابط ايران و مصر مبهم ماند. اگر حكومت لائيك‌ها در مصر تثبيت شود، باز هم فكر نمي‌كنم اين رابطه به دليل نقش دشمنان ايران (سعودي و اسرائيل) در حمايت از حكومت جديد بهبود يابد.


چرا؟
ما در يك پارادوكس گير كرده‌ايم؛ نه با اخوان مي‌توانيم كار كنيم نه با لائيك‌ها و اين هم به خاطر نقش فعال سعودي و نسل جديد علماي اهل تسنن مصر است كه عموماً تحصيلكرده عربستان سعودي هستند و گرايش‌هاي تند ضد ايراني و حتي تكفيري دارند؛ يعني برخلاف سيره عمومي علماي بزرگ اهل تسنن و روش بنيان‌گذاران اخوان‌المسلمين كه از وحدت شيعه و سني حمايت مي‌كردند، اين نسل جديد حتي به تكفير شيعيان نيز دست مي‌زنند. در رابطه با لائيك‌ها چند معضل وجود دارد: يكي، سنن ضد ايراني حاكم بر ديپلماسي و دولتمردان و سرويس‌هاي امنيتي و اطلاعاتي مصر است. دوّم، گرايش‌هاي به شدت ضد اسلامي در مصر كه در بين لائيك‌ها نفوذ دارد. براي مثال، برخي حاميان يا فعالان سياسي لائيك مصر براي ترسانيدن غرب از حكومت اخوان هميشه «لولوي جمهوري اسلامي» را علم مي‌كردند يعني مي‌گفتند مُرسي مي‌خواهد مدل جمهوري اسلامي ايران را در مصر حاكم كند. سوّم، حاميان خارجي حكومت لائيك‏هاست. كودتاي 3 ژوئيه مصر با حمايت‌هاي مالي عربستان، امارات و كويت تثبيت مي‌شود و اسرائيل نيز از آن حمايت مي‌كند. طبعاً، اين كانون‌ها اجازه نمي‌دهند حكومت لائيك‌ها در مصر با ايران رابطه حسنه داشته باشد.


در دوره‌هاي مختلف مساله اسرائيل و صهيونيسم عامل تعيين‌كننده‌اي در روابط ايران و مصر است. آيا مي‌توان گفت رابطه اين دو كشور در دوره‌هاي مختلف تابعي از نوع تعامل و رابطه‌شان با اسرائيل است؟
نقش قوم يهود در رابطه ايران و مصر يك نقش تاريخي است از دوران باستان. در ماجراي حمله بخت‌النصر، پادشاه بابل به اورشليم و به اسارت گرفتن سران دولت يهوديه كه در اسطوره‌هاي يهودي به آن «تبعيد بابل» مي‌گويند، دولت يهوديه و ساير شهر- دولت‌هاي شرق مديترانه، كه عموماً كنعاني (فنيقي) يا فلسطيني بودند، متحد فرعون مصر بودند. در شرق منطقه، حكومت‌هاي بابل و ايران (مادها) متحد بودند و بخت‌النصر داماد پادشاه ايران بود. يعني، امتيس، دختر هووخشتر، پادشاه ماد، زن بخت‎النصر (نبوكدنصر دوّم) بود و براي زنش باغ‌هاي معلقه را ساخت تا در بابل دلتنگ طبيعت و جنگل‌هاي ايران نشود. «حدائق معلقه بابل» از عجايب هفت‌گانه جهان است. در سپاه بخت‌النصر به سمت مصر كه منجر به تصرف اورشليم (بيت‌المقدس) و دولت يهوديه شد سواران پارسي حضور داشتند. در «عهد عتيق» به این مسئله تصريح شده است. در كتاب حزقيال (از كتاب‌هاي عهد عتيق) اورشليم زني زناكار توصيف شده كه فريفته سواران زيباروي پارسي و سرداران كلداني شد. در واقع اين جنگ، جنگ ايران (مادها) و بابل (كلداني‌ها) بود با مصر و يهوديان. بنابراين از دوران باستان تاكنون يهودي‌ها در رابطه ايران و مصر نقش و جايگاه ويژه‌ داشته‌اند.
در دوره معاصر بخش مهمي از تيرگي روابط ايران و مصر زير سايه نحوه رابطه با اسرائيل بوده است. در دوره ناصر حكومت ايران رابطه نزديك با اسرائيل داشت، اما ناسيوناليست‌هاي ناصري در منطقه عربي و اخوان‌المسلمين مصر، هر دو، از اين رابطه ناخشنود بودند. در دوره سادات هر دو حكومت با اسرائيل روابط حسنه داشتند و رابطه ميان ايران و مصر نيز حسنه بود. رابطه حسنه حكومت‌هاي سادات و مبارك با اسرائيل و به‌ويژه قرارداد كمپ ديويد از مهم‌ترين عوامل تيرگي رابطه مصر و جمهوري اسلامي شد و در روابط با مُرسي هم تاثيرگذار بود چون مُرسي گفت كه قرارداد كمپ ديويد را لغو نمي‌كند. اكنون نيز، اگر حكومت ارتش و احزاب ضد اخواني و لائيك در مصر تثبيت شود، باز تصور نمي‌كنم سايه اسرائيل بر رابطه ايران و مصر از بين برود. باز، سعودي و اسرائيل بر دولت جديد مصر فشار خواهند آورد كه اجازه عبور كشتي‌هاي ايران از كانال سوئز را براي دسترسي مستقيم به بنادر سوريه در مديترانه ندهد و اين امر موجب تيرگي روابط خواهد شد.