یادداشت منتشر نشده ایرج افشار درباره مجله آینده

این دوره از آینده بلاوقفه تا پایان سال 1372 انتشار یافت، یعنی به مدت پانزده سال. هشت سال آن دورۀ جنگ بود و ایام سخت برای تهیۀ کاغذ و فیلم و زینک و سختی‌های دیگری که بر مطبوعات عارض می‌شد و نوع مجلۀ آینده به دشواری می‌توانست سهمیۀ کاغذ و فیلم و زینک بگیرد. محمدرسول دریاگشت دادش به آسمان می‌رسید از اینکه ناچار بود برای گرفتن حوالۀ کاغذ به ادارۀ مطبوعات مراجعه کند...

رفت در مجلس انسی سخن آینده

بوی  گل  آمد  از  آمدن  آینده

بیست سالست که آینده به خوابست و هنوز

می‌دمد  بوی  بهار  از  دهن  آینده ...

باز «محمود» به من مژدۀ محمودی داد

که  دمد  بار  دگر  جان  به تن آینده(1)

در مهر ماه 1323 پدرم انتشار مجلۀ آینده را از سر گرفت. این مجله در دورۀ اول و دوم خود(2) اشتهاری بسیار یافته بود، زیرا نخستین مجلۀ سیاسی جدّی بود که در ایران منتشر می‌شد. عده‌ای از نویسندگانش از مشاهیر رجال وقت بودند: سید حسن تقی‌زاده، ذکاءالملک فروغی، دکتر محمد مصدق و علی‌اکبر داور. جوان‌هایی که در آن مقاله می‌نوشتند همه کسانی‌اند که بعدها به استادی دانشگاه و شهرت در نویسندگی تحقیقی رسیدند. از جمله غلامرضا رشید یاسمی، علی دشتی، نصرالله فلسفی، مجتبی مینوی، عباس اقبال، حسن مشرف‌الدوله نفیسی، محمود عرفان و مصطفی فاتح (چیره).

آینده با چنین سابقه‌ای سومین سال خود را آغاز کرد. در این دوره هم پدرم می‌کوشید از رجال مشهور سیاسی مقاله بگیرد. مستشارالدوله صادق، ادیب‌السلطنۀ سمیعی، علی‌اصغر حکمت، دکتر قاسم غنی و اللهیار صالح از این دسته‌اند و از جوان‌ترها حسین مکّی، ارسلان خلعت‌بری، دکتر فریدون کشاورز و دکتر شمس‌الدین مصاحب.

پدرم وقتی به این کار آغاز کرد به کار دولتی هم اشتغال داشت. معاون وزارت فرهنگ بود. در ایامی که تشنّجات سیاسی دامنه می‌گرفت، چون گرفتار بود، همۀ امور داخلی مجله از کارهای مطبعی و غلط‌گیری و خرید کاغذ و مشترکین و بسته‌بندی و به پست دادن را به تدریج به من آموزش داد و واگذار کرد. و من در این مدت چنان شیفته به کار شده بودم که از درس خواندن غافل بودم. به کلاس‌های دانشکده نمی‌رفتم و جزوه‌نویسی را طبعاً نمی‌توانستم دنبال کنم. در نتیجه سال اول دانشکده را نتوانستم بگذرانم و دو ساله شدم و از رفقا عقب افتادم.

این دوره از مهر 1323 تا اسفند 1324 دوام گرفت و در این مدت توانستم با عده‌ای از مشاهیر علم و ادب آشنایی پیدا کنم. به طور مثال نام می‌برم، جعفر سلطان‌القرّایی را از آن روزگار شناختم. به دفتر آمده بود که مشترک آینده بشود. سلطانعلی سلطانی بهبهانی از کسانی است که از آن دوره شناختم. سعید نفیسی و محمود عرفان و نصرالله فلسفی را از پیش می‌شناختم.

در آن وقت رسم بود که مجلس شورا به مدیر و سردبیر مجله کارت ورود به تالار جلسۀ علنی مجلس می‌داد. چون اسم من به عنوان مدیر داخلی روی مجله بود، مهدی اکباتانی، رئیس بازرسی، هر وقت می‌خواستم به جلسه‌ای بروم یک کارت ورودی می‌داد. در آن ایام بعضی از جلسات مجلس چهاردهم دیدنی بود و نوعی تفریح. هنوز وجنات وکلا در روزی که مصدق فریاد زد اینجا دزدگاه است در ذهنم مصوّر است. و چند روز پس از آن با دانشجویانی که از دانشگاه حرکت کردند و به خانۀ مصدق رفتند و با دسته‌هایی که از بازار آمده بودند در بازگردانیدن مصدق به مجلس همراه بودم و آن تظاهرات برایم دیدنی و هیجان‌انگیز بود.

بامدادان روزها، به‌جز مواقعی که به مطبعه یا پست‌خانه می‌رفتم، وقتم به رفتن به ادارات و جمع‌آوری حق اشتراک می‌گذشت. بسیاری از مشترکان مجله کارمند دولت بودند و در بعضی از ادارات اشخاصی بودند که از راه لطف برای مجله مشترک جست‌وجو می‌کردند. از لذت‌های آن روزگار برای من مراجعه به افرادی بود که محفلی در اداره داشتند. در آن وقت مرسوم ادارات بود که مواقع بیکاری دور هم جمع می‌شدند. مثلاً در وزارت پیشه و هنر اتاق مهندس فزونی (مهندس‌الشعرای روزنامۀ باباشمل) محل تجمع بود. رهی معیری را که کارمند آن وزارتخانه بود غالباً در اتاق فزونی می‌دیدم. مهندس رضا گنجه‌ای (مدیر باباشمل) هم به آنجا سر می‌زد. چون رهی برای آینده مشترک می‌جست ماهی دو سه بار به ملاقاتش می‌رفتم. در ادارۀ ثبت احوال احمد گلچین معانی به ما کمک می‌کرد. در مجلس مهدی اکباتانی رئیس بازرسی مجله را به نمایندگان می‌شناساند و در بانک کشاورزی غلامرضا شهنواز چنین همّتی داشت. حسن ارسنجانی و محمدحسین شهریار در آن زمان از همکاران شهنواز بودند.

اصول غلط‌گیری را مقداری از پدرم آموختم و پیش از آن از محمد مطیر (پدر محمود مطیر، صاحب کارآمد چاپخانۀ بهمن) که رئیس بخش حروفچینی و صفحه‌بندی چاپخانۀ مجلس بود. شمارۀ اول مجله در چاپخانۀ کشاورزی که مدیرش پرویز خوانساری بود چاپ شد. حروفش کهنه بود و مرغوب خوانندگان نبود. پس از آن قسمتی در چاپخانۀ مجلس و قسمتی در چاپخانۀ تابان به مدیریت احمد صمیمی که از کارکشتگان و مدیران قابل صنعت چاپ بود به چاپ رسید.

فهرست پایان سال مجله را هم من بر اساس روشی که در مجلّدات اول و دوم انجام شده بود استخراج و تهیه کردم. در مجله یک مقاله هم که ترجمه‌ای بود از چند صفحه دربارۀ نفت (از کتاب سیاست اروپا در ایران) به امضای حروفی من (ا. ا.) چاپ شده است.

دورۀ سوم مجله جمعاً شانزده شماره بود. آینده در سال 1338 تجدید انتشار پیدا کرد و پدرم با همکاری شرکتی که برای انتشار آن تأسیس کرده بود [شش] شماره منتشر ساخت و تعطیل شد.(3)

آینده (سال‌های پنجم تا نوزدهم) 1358- 1372

با تعطیل شدن اضطراری راهنمای کتاب ذوق مجله‌نویسی در من نمرد. از دانشگاه هم در شرف بازنشستگی بودم و خواستار بیکاری نبودم. پس درصدد برآمدم که فرهنگ ایران‌زمین را جا‌نشین راهنمای کتاب بسازم و آن را به دو صورت درآورم، ماهانه هم‌تراز با راهنمای کتاب و سالانه به همان طریقۀ پیشین فرهنگ ایران‌زمین. پدرم که از نیّتم خبر یافته بود به من گفت امتیاز مجلۀ آینده را به شما واگذار می‌کنم و یکی از ساختمان‌های موقوفه را به دفتر مجله اختصاص می‌دهم. پذیرفتم. ایشان نامه‌ای به وزارت [ارشاد ملّی] نوشت که امتیاز را به نام من کنند. در این خلال من شمارۀ اول آینده را منتشر کردم، زیرا مقداری از مطالبِ چیده‌شده برای راهنمای کتاب مناسب آینده بود. از جمله ساقی‌نامۀ دکتر غلامعلی رعدی آذرخشی بود.(4)  ادارۀ مطبوعات آنجا در صدور امتیازنامه بازی درآورده می‌گفتند چون از عوامل تحکیم رژیم از میان‌رفته و از اعضای فراماسونری بوده‌ای صلاحیت داشتن امتیاز مجله ندارید. جز این در همین شمارۀ مجله ساقی‌نامۀ رعدی را چاپ کرده‌ای که انتقاد صریح از رفتارهای فرهنگی حکومت جدید (انقلابی) است. اعتراض کردم. جوابی ندادند. ناچار به محمدحسین مدرّسی طباطبائی که از مدرّسان حوزۀ علمیۀ قم بود ولی در آن اوقات به تحصیل در دانشگاه آکسفورد اشتغال داشت و اتفاقاً در تهران بود گفتم به داد برس.

به هر تقدیر سه اعتراض را یادآور شدند. من گفتم به چه دلیل اداره چنین ادعایی دارد و تهمت وارد می‌کند. دلایل تحکیم رژیم چیست؟ گفت نوشته‌اند رئیس کتابخانه بوده‌ای، استاد بوده‌ای و با شاه و ملکه ملاقات داشته‌ای. گفتم بوده‌ام، ولی در هیچ‌یک از این منصب‌ها عملی نکرده‌ام که دلالت بر تحکیم داشته باشد. اگر شاه و ملکه را دیده‌ام در مراسم افتتاح کتابخانۀ مرکزی و نمایشگاه‌های کتاب و اسناد بوده است که این کتابخانه تشکیل می‌داد. آنچه کرده‌ام برای نشر معارف و گسترش امور کتاب در مملکت بوده است، نه تحکیم رژیم. گفت گزارش داده‌اند فراماسون هستید. گفتم به چه دلیل؟ در کتاب رائین که نام من نیست. استناد مدعیان به چیست؟ باید بر اساس مدرکی چنین سخنی بگویید. به ایشان گفتم وقتی رائین می‌خواست کتاب خود را به چاپ برساند روزی پیش من آمد و گفت فلانی من اسامی فراماسون‌ها را از منابع و مدارک گرد آورده‌ام ولی نام تو در آنها نیست، ولی چون می‌دانم که فراماسون هستی آمده‌ام از خودت بپرسم و نامت را در آن فهرست بیاورم. به رائین گفتم من فراماسون نیستم، ولی چرا چنین نظری را در حق من داری؟ گفت برای آنکه با فراماسون‌ها رفت و آمد داری و بسیاری از دوستانت از آنان‌اند. به او گفتم اگر این طور بی‌پایه و پروا باشی و نامم را بیاوری نه تنها تکذیب بلکه به عنوان افترا تو را تعقیب جزایی خواهم کرد. کتابش را چاپ کرد و نام من در آن نبود.

سال‌ها بعد که انقلاب شد و او در طهران بود روزی با باستانی پاریزی به هتلی در خیابان نادرشاه برای دیدنش رفتیم. ضمن صحبت‌های خود گفت فلانی هنوز هم معتقد نیستم که تو فراماسون نباشی. گفتم تا کار تو به قیاس و وهم باشد در این خیال باقی خواهی بود. چندی نگذشت که وفات کرد.

بسیاری از دوستانم چنین تصوری را داشتند، زیرا اگر فهرست‌هایی که از افراد فراماسونر چاپ شده است درست باشد من با بسیاری از آنها دوست یا آشنا بودم و رفت و آمد داشتم. خودم در سال‌های جوانی که شایعه‌ها را می‌پسندیدم کسانی چون دکتر علی‌اکبر سیاسی و دکتر سید فخرالدین شادمان را از ردۀ فراماسون‌ها می‌دانستم و شاید به دیگران هم گفته بودم. ولی بعدها که با آنها معاشر نزدیک و دوست شدم ملتفت شدم که در اشتباه بوده‌ام، زیرا این دو نفر همیشه به صراحت از فراماسونری بد می‌گفتند و هیچ‌گونه پسندی نسبت به آن عقیده نداشتند. حتی پیش از اینکه با کارهای علمی محمد قزوینی و عباس اقبال و مجتبی مینوی عمیقاً آشنا بشوم و صفات انسانی آنان را بشناسم آنان را به مناسبت آنکه تقی‌زاده نسبت به آنها بذل توجه مبذول داشته بود در شمار فراماسون‌ها می‌گرفتم و چه بسا که بسیاری در این ظن خطا بوده‌اند.

حال اگر این وزارتخانه دلیلی و سندی دارد ارائه کند تا من از تقاضای خود انصراف اعلام کنم. گفت پس شما شرحی بنویس به قید قسم که فراماسون نبوده‌ای، تا از مراجع رسمی سوال کنیم. فی‌المجلس نوشتم و دادم. بعد از دو هفته مرا خواست. گفت از نخست‌وزیری که اسناد ساواک در اختیارشان است سوال کرده‌ایم و جواب رسیده است که نام شما در فهرست‌ گروه‌های فراماسونری دیده نشده است. در مورد چاپ ساقی‌نامۀ دکتر رعدی گفتم این اشعار را او سال‌ها قبل گفته و نسخه‌ای از آن به من داده بود. دو بار هم در جلسات دوره‌ای که با هم داشتیم خوانده بود و چون نتوانسته بودم در مجلۀ راهنمای کتاب آن را چاپ کنم در این ایام که آن‌گونه موانع از میان رفته است به چاپ آن اقدام کرده‌ام. گفت از کجا معلوم است که رعدی آن شعر را در دورۀ شاه گفته است نه اکنون؟ گفتم از قضا [حبیب یغمایی] خطر کرد و مقداری از آن را در مجلۀ خود به چاپ رسانید.(5)  گفت آن را برای من بفرستید. فرستادم و پس از آن امتیاز صادر شد. این دوره از آینده بلاوقفه تا پایان سال 1372 انتشار یافت، یعنی به مدت پانزده سال. هشت سال آن دورۀ جنگ بود و ایام سخت برای تهیۀ کاغذ و فیلم و زینک و سختی‌های دیگری که بر مطبوعات عارض می‌شد و نوع مجلۀ آینده به دشواری می‌توانست سهمیۀ کاغذ و فیلم و زینک بگیرد. محمدرسول دریاگشت دادش به آسمان می‌رسید از اینکه ناچار بود برای گرفتن حوالۀ کاغذ به ادارۀ مطبوعات مراجعه کند. چند بار می‌رفت و می‌آمد و امروز و فردا می‌کردند و عاقبت می‌گفتند چرا صاحب‌امتیازش نمی‌آید؟ ناچار می‌رفتم. با جوان‌هایی روبه‌رو می‌شدم که بود و نبود این گونه مجلات برایشان اهمیتی نداشت، علی‌السّویه بود.

در سال [1364] قانونی جدید بر مطبوعات گذشت. در آن آمده بود که نسبت به امتیازهای گذشته تجدید نظر و به مصطلح همان قانون آن امتیازها تنفیذ بشوند. پس آینده هم می‌بایست از معبر تنفیذ گذر کند. تقاضا نوشتم و فرستادم. پس از چندی برای ادای توضیحات احضارم کردند. رفتم. رئیس ادارۀ مطبوعات خودش سوال و جواب می‌کرد. گاه به یادداشتی می‌نگریست که دستش بود.

ابتدا گفت سوابق شما در رژیم گذشته حکایت از وابستگی‌های شما به آن دستگاه دارد و عکس شما با فرح در پروندۀ شماست (طوری گفت که معلوم شد فردی ناخشنود از مجله برای آنها فرستاده بود.) گفتم موقع درخواست امتیاز در 1357 هم چنین سخنانی عنوان شده بود و من جواب داده‌ام، حتماً در پرونده مضبوط است و به تکرار نیازی نیست. پس از آن پرسید به چه مناسبت نام مجلۀ شما آینده است؟ در این مجله مطالبی دیده نشده که با آینده مرتبط باشد. گفتم اگر مجله‌ای نامش ستاره باشد آیا الزاماً باید به موضوع نجوم و احکام آن بپردازد؟ نامگذاری یک نشریه از دیگری برای تمایز میان آنهاست. پرسید شما که امتیاز مجلۀ تاریخی دارید چرا تا کنون از تاریخ انقلاب و جنگ در مجلۀ خود مطلبی چاپ نکرده‌اید؟ هیچ گویای آن نیست که در این روزگار چاپ می‌شود. گفتم تاریخ علمی است که طبق عرف و سنّت و بر اساس تعریف واقعی آن مربوط می‌شود به حوادثی که حداقل سی چهل سالی یعنی یک نسل از آن گذشته باشد تا حبّ و بغض در آن اعمال نشود. به همین ملاحظه است که در غالب ممالک اسناد رسمی خود را پس از سی سال آزاد می‌کنند و در اختیار مورّخ قرار می‌گیرد. تصوّر من این است که اگر مجلۀ آینده وارد این مقولات بشود ادارۀ شما می‌بایست آن را بر حذر دارد؛ از بابت اینکه از مصرّحات اجازه‌نامۀ خود عدول کرده است. پرسید چرا شما از افراد ضدانقلاب نوشته چاپ می‌کنید؟ گفتم دوائر دولتی‌اند که چنین افرادی را می‌شناسند. به علاوه نوشته‌های مندرج در مجله همه در مباحث ادبی و تاریخی است. کلمه‌ای در آنها نیست که گویای صدانقلابی بودن نویسندگان آنها باشد. نشان بدهید. جوابی نداشت. پس از دو سه هفته‌ای امتیازنامۀ جدید صادر شد.

مجله بخش‌بندی داشت و کوشش می‌شد که مقاله‌ها در جای خود قرار بگیرد. پانزده مجلد آن در [13440] صفحه (بدون احتساب صفحات اعلان) انتشار یافت. بهای اشتراک سالانۀ آن ابتدا (سال 1358) [هزار و ششصد] ریال بود و موقعی که به تعطیلی منجر شد به مبلغ [یازده هزار] ریال رسیده بود

پي‌نوشت‌ها:

1- ابیاتی از شعر مهدی حمیدی شیرازی است که برای مجلۀ آینده سروده بود. نک: آینده، سال سوم، شمارۀ اول، مهر 1323: 12 (پردازندگان).

2- از تیر ماه 1304 تا اسفند 1306، در 24 شماره (پردازندگان).

3- مراد دورۀ سال چهارم مجله است از مهر 1338 تا اردیبهشت 1339 (پردازندگان).

4- با عنوان «برو ساقی» به چاپ رسیده است (پردازندگان).

5- یغما، سال 31، شمارۀ 11، بهمن ماه 1357، شمارۀ مسلسل 365: 685- 689 (پردازندگان).