مردی تنگدست برای رفع گرسنگی فرزندان گرسنه خواهرش نانی میدزدد و به همین جرم ١٩ سال در زندان به سر میبرد و بالاخره آزاد میشود... اما كارت زردی به او میدهند كه حكم مرگ دارد او به دلیل این كارت زرد نمیتواند كار بكند. نمیتوان همچون یك شهروند عادی زندگی بكند
داستانهای فردوسی و سعدی و نظامی و عطار را دریابیم
مردی تنگدست برای رفع گرسنگی فرزندان گرسنه خواهرش نانی میدزدد و به همین جرم ١٩ سال در زندان به سر میبرد و بالاخره آزاد میشود... اما كارت زردی به او میدهند كه حكم مرگ دارد او به دلیل این كارت زرد نمیتواند كار بكند. نمیتوان همچون یك شهروند عادی زندگی بكند... ژان والژان آواره سرانجام با همان كارت زرد به خانه اسقف بین ونو وارد میشود و از او به گرمی پذیرایی میكنند اما او خشمگین از قوانین ظالمانه بشری شمعدانهای خانه اسقف را میدزدد و الی آخر. بدیهی است از هر كودك دبستانی كه بپرسی این داستان از كیست بلافاصله میگوید «ویكتور هوگو» چرا كه این داستان را به صورتهای مختلف دیده است: فیلم سینمایی، انیمیشن؛ سریال و... اما اگر از او بپرسی این داستان را نخست «سعدی» همراه با تفاوتهایی و قرنها پیش از رماننویس بزرگ فرانسوی آفریده است باور نمیكند، بعد كه باور كرد، نمیداند در كجا پیدایش كند و باز اگر به او نشانی بدهی: باب چهارم بوستان و زیر عنوان تواضع، از پس خواندنش برنمیآید:
عزیزی در اقصای تبریز بود
كه همواره بیدار و شب خیز بود
شبی دید جایی كه دزدی كمند
بپیچید و بر طرف بامی فكند
به دلداری و چاپلوسی و فن
كشیدش سوی خانه خویشتن
به غلطاق و دستار و رختی كه داشت
زبالا به دامان او گذاشت
دل آسوده گشت مرد نیك بخت اعتقاد
كه سرگشتهای را بر آمد مراد
عجب ناید از سیرت بخردان
كه نیكی كنند از كرم بابدان
حالا میپرسید كه این دو داستان چه ربطی به پیشنهاد فرهنگی داشت و من توضیح میدهم كه دولت اگر همین یك كار را بكند و همین وظیفه را به عهده بگیرد و گروه وسیعی را مامور كند كه حقوق بگیرند و با آسودگی نسبی داستانهای فردوسی و سعدی و نظامی و عطار و دیگران را نخست بیابند و فیشبرداری كنند سپس به زبانی نسبتا امروزیتر همراه با تصاویر زیبا چاپ كنند در غایت به چند هدف میرسد كه فهرست وار میگویم:
پدید آوردن یك گروه مسلط به ادبیات ایرانزمین
آشنا كردن نوجوانان و جوانان با گنجینه ادبی سرزمینمان.
زمینهسازی برای تربیت یك گروه درامارتوژی برای دراماتیك كردن این گنجینه.
بدون بخشنامه و دستور و اجبار اما، هر تهیهكننده و فیلمنامهنویسی اگر از این داستانها در ساختن فیلم كوتاه و فیلم بلند اعم از انیمیشنی و غیر آن استفاده كردند به صورت مادی و معنوی حمایت بشوند.
و در یك كلام زمینه آشنایی این نسل بریده از گدشته را فراهم كنند. ممكن است مثل میرزا فتحعلی آخوندزاده و در صدر مشروطه بگویید: ای بابا دیگر دوره بوستان و گلستان و زینتالمجالس به سر آمده است اما من اصرار میكنم و میگویم: خیر دوره آنها به سر نیامده است بلكه دوره تكرار ملالآور، دوره روی آوردن به ادبیات از طریق چاپ و نشر به شیوه گذشته تمام شده است اما اگر راههای خلاقانه را در زمینه تصویرگری، انیمیشن، فیلم داستانی كوتاه و فیلم داستانی بیازماییم، ایمان دارم كه ضرر نخواهیم كرد و دست آخر اینكه اگر تنها ١٠ درصد تولید فیلمهای جعلی اكشن را كه مرده را به قهقهه زدن وامیدارند به تولید این آثار اختصاص بدهند عشق به فرهنگ و اخلاق و منش دیرین بیشتر میشود و تاثیر این حركت ١٠٠هزاربار بیشتر از آن است كه بگوییم «در معرض تهاجم فرهنگی هستیم» و فقط دست روی دست بگذاریم... اگر این پیشنهاد را جدی گرفتید پیشنهادهای دیگری دارم كه بیتردید موثر خواهند بود اما اگرهمچون همیشه حرفمان باد هوا بود كه دهانمان را ولو برای مدتی میبندیم و به خطاهای پی در پی سیاستگذاران فرهنگی خیره میشویم و البته كه غصه میخوریم. البته هستند بیخردانی كه بگویند زل بزن و دق مرگ شو... . بماناد.
روزنامه اعتماد