درباره آخر و عاقبت ماهی سیاه کوچولو نمیشود به نتیجهای قطعی رسید، گفته میشود ماهی سیاه کوچولو پس از فرار از دست ارهماهی با گروهی از ماهیها همراه میشود و آنها را از دست مرغ ماهیخوار میرهاند.
به بهانه انتشار «آقا صمد و ماهی سیاه کوچولو» نوشته لیلی گلستان
درباره آخر و عاقبت ماهی سیاه کوچولو نمیشود به نتیجهای قطعی رسید، گفته میشود ماهی سیاه کوچولو پس از فرار از دست ارهماهی با گروهی از ماهیها همراه میشود و آنها را از دست مرغ ماهیخوار میرهاند. آن روز هوا گرم و سوزان، اما دلچسب بود و ماهیسیاه کوچولو تصمیم گرفته بود جستوخیزی کند و در دریا گشتی بزند و حتی روی سطح آب بیاید و این طرف و آن طرف را ببیند. او توی همان لحظههای سرخوشی اگرچه به «مرگ» فکر میکرد و آن جمله مشهورش را با خود زمزمه میکرد که «مرگ خیلی آسان میتواند به سراغ من بیاید اما من تا زندهام نباید به پیشواز مرگ بروم...» ولی ماهیسیاه کوچولو در آن لحظه به تنها چیزی که فکر نمیکرد مرگ بود و اینکه مرگ تا چه حد میتواند به او نزدیک باشد تا آنکه مثل همه غافلگیرشدنها به یکباره غافلگیر میشود و خودش را به ناگاه اسیر ماهیخوار میبیند. درباره لحظه مرگ ماهیسیاه کوچولو تنها میتوان به حدسیات متکی بود. اگر ماهیسیاه کوچولو حول و حوش ظهر به دریا رسیده باشد شاید مرگش بعدازظهر اتفاق افتاده باشد، اما این خیلی دقیق نیست چون ممکن است ماهیسیاه کوچولو در شکم ماهیخوار زنده بوده و با خنجری که از مارمولک قرض گرفته از خودش دفاع کرده، در این صورت مرگش دیرتر و احتمالا عصر اتفاق افتاده، بااینحال گویا راوی داستان که ماهی پیری است چندان از مرگ ماهی سیاه کوچولو مطمئن نیست، چون در آخر قصهاش آن را برای ١٢هزار ماهی کوچولوی کنجکاو تعریف میکند و میگوید: «از ماهی سیاه کوچولو هیچ خبری نشده و تا به حال هم هیچ خبری نشده... ١».اینکه پیر ماهیها میگوید تا به حال از ماهیسیاه کوچولو هیچ خبری نشده البته جواب خیلی روشنی نیست و خواهی نخواهی این سؤال را در ذهن ١٢هزار ماهی و همینطور خوانندههای کتاب ماهیسیاه کوچولو به وجود میآورد که آیا اصلا مرگی رخ داده است؟ لیلی گلستان بر این باور است که ماهیسیاه کوچولو نمرده و در تمام این مدت در غاری کوچک منتظر صمد- نویسنده داستان و درواقع خالقش- بوده تا به او بپیوندد و او را از تنهایی نجات دهد. «پیوستن» مضمون اصلی کتاب «آقا صمد و ماهی سیاه کوچولو» نوشته لیلی گلستان است، اما لازمه پیوستن جدایی و تنهابودن است. آن وقت پتانسیل تنهابودن خود را بهصورت تواناییشدن برای پیوستن نمایان میکند.
صمد از آن بعدازظهر، از آن روزی که ماهیسیاه کوچولو گرفتار مرغ ماهیخوار میشود و خبر مرگش همه جا پخش میشود حس جدایی و همراه با آن غم و اندوه سر تا پایش را فرا میگیرد؛ بهطوریکه دائما به ماهیسیاه کوچولو فکر میکند «تا بدان حد که هر شب خواب ماهیاش را میدید اما کاری از دستش ساخته نبود ٢». بااینحال صمد هم مثل راوی داستان چندان به مردن ماهی سیاه کوچولو مطمئن نبود و شاید هم در «ناخودآگاهش» گمان میبرد که ماهی سیاه کوچولو یکجایی در دل اقیانوس یا در دریاهای دور زنده است و منتظر اوست که به او بپیوندد. بنابراین در یکی از روزهای شهریور تصمیم میگیرد همان کاری را بکند که ماهی سیاه کوچولو کرد.
ماهی سیاه کوچولو در جویباری کوچک و خرد زندگی میکرد. روزی تصمیم میگیرد که زندگی در جویبار یا به قول خودش آن «یک تکهجا» را ترک کند و برود و برود و برود و به دریا بپیوندد و صمد هم روزی به کنار رود ارس میآید و «همینطور که داشت میرفت و به آب خروشان خیره شده بود ناگهان فکری به سرش زد٣»، فکر اینکه او هم مثل ماهی سیاه کوچولو آن تکهجا را ول کند و بهدنبال ماهی سیاه کوچولو «دل به دریا» بزند و به دنبال او به دنبال شخصیت داستانیاش به جاهای دور، به جاهای ناشناخته برود. گفته میشود او آنقدر اشتیاق به رفتن داشت که یادش رفته بود شناکردن بلد نیست و همانطور «با لباس و کلاه و عینک پرید توی آب خروشان رودخانه٤» «کایروس» به یونانی به معنای «خطر و فرصت» است: خطر و فرصتی با هم. اما کایروس برای یونانیها یکی از دو زمان هم بود؛ چون یونانیها دو زمان داشتند: کایروس و کرونوس. کرونوس همان زمان تقویمی است، زمانی که معرف حرکتی تدریجی و یکنواخت است، همان زمانی که مادرِ ماهی سیاه کوچولو و همسایههایش در آن تکهجا سپری میکنند تا آنکه «زمان»شان به پایان برسد. زمانی که به نظر ماهی سیاه کوچولو «تو یک تکهجا هی بروی و برگردی تا پیر بشوی و دیگر هیچ٥»اما کایروس زمانی متفاوت است. زمانی کیفی است که خود را جاودانه میکند. مثل ماهی سیاه کوچولو که جاودانه شد یا مثل صمد: آیا صمد جاودانه شد؟
زمان جاودانه یعنی زمان کایروس؛ اگرچه زمان نابهنگام است اما زمانی است که در دل زمان کرونوسی به یکباره رخ میدهد تا که به تعبیر شاملو فرصتی تپنده باشد تا معجزه را امکان دهد: «فرصتی تپندهام در فاصله میلاد و مرگ/ تا معجزه را/ امکان عشوه/ بر دوام ماند٦».
کایروس به معنای خطر و فرصت است؛ شاملو از زمان کایروس در شعرش میگوید زیرا از «فرصتی تپنده» سخن میگوید؛ با این حال شاملو در این شعر هر دو زمان را لحاظ میکند. او زمان کرونوسی را در فاصله میلاد و مرگ در نظر میگیرد و زمان کایروسی را که در بطن زمان کرونوسی شکل میگیرد به زمانی جاودانه تعبیر میکند که البته بردوام و ماندگار میماند. زندگی ماهی سیاه کوچولو مصداق «فرصتی تپنده» است. جویباری که او در آن زندگی میکند جایی است که ملال و یکنواختی را تداعی میکند. این حس با زمان کرونوسی تطابق دارد و اما ماهی سیاه کوچولو آن کسالت را با ترک جویبار و پیوستن به دریا جبران میکند. شباهتهایی میان داستان صمد بهرنگی و لیلی گلستان وجود دارد: طی سفر، ماهی سیاه کوچولو با مارمولکی دانا و هوشیار دوست میشود و صمد در دل دریا با لاکپشتی به همان اندازه دانا دوست میشود. آن دو به عنوان همراه و با هم «دوستی» را بهجا میآورند. لاکپشت صمد را همراهی میکند و او را پیش پیرماهی میبرد تا نشانی ماهیسیاه کوچولو را به صمد بدهد و سپس با یکدیگر نزد ماهیسیاه کوچولو میروند که در غاری کوچک به انتظار نشسته است و مارمولک، ماهیسیاه کوچولو را قبل از هرچیز از اتفاقات و خطرهای پیشرو آگاه میکند. «دوستی» از دیگر مضامین کتاب «آقاصمد و ماهی سیاه کوچولو» است. خواننده کتاب، مخصوصا خواننده کودک- که این کتاب برای آنها نوشته شده- با «دوستی» به معنای عمیقتر آن آشنا میشود و درمییابد به پشتوانه دوستی و ایده پیوستن میتواند خیلی کارها کند و به رغم خطرات پیشرو فرصتها را نیز در بطن آنها در نظر گیرد و معنای چیزها و زیباییها را هم بهتر دریابد. آخرِ کتاب «آقاصمد و ماهیسیاه کوچولو» مؤید همین مسئله و از ثمرات دوستی و پیوستن است، دوستیای که گویا همچنان نیز ادامه دارد «آنها هنوز هم آن زیر، زیر زیر دریا، کنار گلهای آبی و مرجانهای نارنجی و ماهیهای سبز و سرخ و صورتی گرد و دراز و چهارگوش و پنجگوش و هشتگوش زندگی میکنند. اصلا هم دلشان برای زمین ما تنگ نشده و خیلی شاد و خوشحال هستند٧».
پینوشتها:
١، ٥- ماهی سیاه کوچولو، صمد بهرنگی
٢، ٣، ٤ و ٧- آقاصمد و ماهیسیاه کوچولو، لیلی گلستان
٦- شعر از شاملو
روزنامه شرق