از ناشناسی که در پایان از خود به «مداح اهل بیت» یاد میکند و شیوۀ تبلیغات روزگار صفوی را ماند. داستان حماسی دینیِ عامیانه است.
از ناشناسی که در پایان از خود به «مداح اهل بیت» یاد میکند و شیوۀ تبلیغات روزگار صفوی را ماند. داستان حماسی دینیِ عامیانه است. جنگ «اشکموس» و «فتاح» و پسر فتاح به نام «افضل». اشکموس پسرعموی خود فتاح را با صد هزار سوار به سوی مدینه به جنگ حضرت علی(ع) میفرستد، که در صورت پیروزی دختر خود را به او بدهد. فتاح با پسر خود «افضل» از حبشه به سوی مدینه راه میافتد. در نخلستانهای مدینه به حضرت برمیخورند. پس از گفتگو میان آن دو، جنگ تن به تن رخ میدهد. فتاح شکست خورده با سپاه خود به اسلام میگروند. افضل پسر فتاح به دنبال دختر دلخواهش به حبشه برمیگردد با اشکموس به جنگ کشیده میشود، افضل شمشیر معجزآفرین خود را که از حضرت گرفته بود، بر سنگی میکوبد، از سنگ دو چشمه میجوشد، یکی زهرآگین، که به سپاه کافران خورده هلاک میشوند، و یکی گوارا، که سپاه افضل از آن نوشیدند. در جنگ تن به تن، افضل سر اشکموس را از تن جدا میسازد و جهودان حبشه به اسلام میگروند (چکیدۀ 14 صفحه).
آغاز: ... اما راویان اخبار و ناقلان آثار، چنین روایت میکنند از جابر بن عبدالله انصاری، که بود مملکتی از دیار مصر عظیم ]تر[، که آن را حبشه نام کردهاند...
انجام: ... مداح اهل بیت بود این در دفتر نوشت... حاضران در دنیا و آخرت شاد و خرم باشند. آمین یا ربالعالمین.