نگاه درمانی به فلسفه اگرچه دگرگونی فلسفه در طول زمان را توجیه میکند، اما سخنی درباره پیشرفت واقعی آن ندارد. لزومی ندارد که این دیدگاه حتماً درست باشد. میشود فیلسوفی آشفتگی فکر را به نحو رضایتبخشی درمان کند و پس از آن هم هیچ فریبی پیش پای متفکر ناآگاه نگذارد. پارمنیدس، بنیانگذار شاخة هستیشناسی (علم وجود)، نظام خود را بر مبنای کژتابی نظاممند بین معانی مختلف فعل «بودن» بنا کرد.
نگاه درمانی به فلسفه اگرچه دگرگونی فلسفه در طول زمان را توجیه میکند، اما سخنی درباره پیشرفت واقعی آن ندارد. لزومی ندارد که این دیدگاه حتماً درست باشد. میشود فیلسوفی آشفتگی فکر را به نحو رضایتبخشی درمان کند و پس از آن هم هیچ فریبی پیش پای متفکر ناآگاه نگذارد. پارمنیدس، بنیانگذار شاخة هستیشناسی (علم وجود)، نظام خود را بر مبنای کژتابی نظاممند بین معانی مختلف فعل «بودن» بنا کرد. افلاطون در یکی از مکالماتش، مباحث را به قدری موفقیتآمیز دستهبندی کرده که هیچ بهانهای برای به هم ریختن دوباره آنها باقی نگذاشته است. افلاطون بهراستی تلاش زیادی به خرج داد تا با قدرت تخیل فلسفی، آنچه در درجه اول پارمنیدس را به آشفتگی فکری دچار کرده بود، حل کند.
موفقیت واقعی این نوع پیشرفت، غالباً متوجه پنهان ماندن آن میشود. وقتی یک مسئله فلسفی حل میشود، دیگر کسی آن را بیش از یک موضوع فلسفی تلقی نمیکند. این شبیه جملهای است که هارنیگتون در کتاب لطیفهاش آورده است: «خیانت هیچ وقت به مقصود نمیرسد. به چه دلیل؟ چون وقتی خیانتکار موفق میشود، کسی جرأت نمیکند به او بگوید که خیانتکار است!»۱
مشهودترین شکل پیشرفت فلسفی، پیشرفت در تحلیل فلسفی است. پیشرفت در فلسفه این نیست که مطالب جدید را با تبدیل آنها به مقادیر کوچک اطلاعات، مرتب کنیم. همان طور که گفتیم، آنچه فلاسفه ارائه میدهند، معلومات تازه نیست، بلکه «فهم» است. البته فلاسفه هم روزگار ما چیزهایی میدانند که فیلسوفان بزرگ پیشین نمیدانستند، ولی آنچه فیلسوفان امروزین بیشتر از آنها میدانند، نه موضوعات فلسفی، بلکه حقایقی هستند که توسط علوم پدیدآمده از فلسفه، کشف شدهاند. چیزهایی هم هستند که حتی بزرگترین فیلسوفان نسلهای قبل هم نتوانستند بفهمند، اما فیلسوفان روزگار حاضر آنها را میفهمند؛ مثلا فیلسوفان با تمایز قائل شدن بین معانی متفاوت کلمات، به زبان وضوح میبخشند. وقتی چنین تمایزی ایجاد شود، فلاسفه بعدی هم باید آن را در تأملاتشان دخالت دهند.
برای مثال بحث «اختیار» را ببینید. در برهه خاصی از تاریخ فلسفه، بین دو نوع آزادی تمایز نهاده شد: یکی آزادی در حالت تساوی (این که بتوان به گونهای دیگر عمل کرد) و دیگری آزادی خودانگیختگی (این که هر کار که بخواهیم، انجام دهیم). این تمایز، این پرسش را پدید آورد که: «آیا آدمیان مختارند؟» باید به نحوی به این سؤال پاسخ داد که تمایز مذکور هم در نظر آید. حتی کسی که معتقد است این دو نوع آزادی یکی هستند، باید دلیلی بیاورد که این مدعا را اثبات کند. چنین کسی نمیتواند بهراحتی این تمایز را نادیده بگیرد و انتظار داشته باشد که درباره آن موضوع، نظر مؤثری ارائه دهد.
تعجبی ندارد که ارتباط فلسفه با متون قدیمی که همان پذیرفتن و تفسیر افکار فلاسفه بزرگ پیشین باشد، یکی از اشکال جالب توجه پیشرفت فلسفی است. آثار بزرگی که گذشتگان در زمینه فلسفه پدید آوردهاند، اهمیتشان را از دست نمیدهند؛ زیرا آثار فکری آنان راکد نیست. در هر عصری متون کلاسیک را آنگونه تفسیر میکنند و به کار میبرند که درخور مسائل و آرمانهای همان عصر باشد. در سالهای اخیر این امر را بیش از هر چیز در حوزه «اخلاق» میتوان دید. تأثیر آثار اخلاقی افلاطون و ارسطو در اندیشه اخلاقی امروز، کمتر از تأثیر آثار اخلاقگرایان قرن بیستویکم نیست. این را بهراحتی میتوان با فهرست کردن نقل قولها اثبات کرد؛ اما آثار افلاطون و ارسطو امروز به نحوی تفسیر میشوند و به کار میروند که با روش گذشتگان کاملا تفاوت دارد. این تفاسیر و کاربردهای جدید منجر به ترقی اصیل در فهم ما از ارسطو و افلاطون شدند. البته این فهم با آنچه بررسیهای جدید درباره وقایعنگاری گفتگوهای افلاطون نشان میدهد یا مقایسه مؤلفشناسانه۲ آثار اخلاقی متعدد ارسطو ارائه میکند، کاملا متفاوت است. دریچه تازهای که ما به آن دست یافتهایم، درست مثل این است که با دیدن فیلم جدید و هوشمندانهای از نمایشنامه «لیرشاه»، فهم خود را از شکسپیر بالا ببریم.
تاریخنگار فلسفه، چه در اصل علاقهمند به تاریخ باشد و چه علاقهمند به فلسفه، هیچ کدام باعث نمیشود که او هم فیلسوف و هم تاریخنگار باشد. لازم نیست تاریخنگار نقاشی حتماً نقاش باشد. یا تاریخنگار پزشکی، در مقام تاریخنگار، عملا پزشک باشد؛ اما تاریخنگار فلسفه با نوشتن بسیار درباره تاریخ، کمکی به فلسفه نمیکند. نه تنها کسی که فلسفه نمیداند تاریخنگار خوبی برای فلسفه نیست، بلکه کسی که آشپزی نمیداند هم تاریخنگار خوبی برای آشپزی نخواهد بود. پیوند میان فلسفه و تاریخ آن بسیار عمیق است. وظیفة تاریخی، تاریخنگار فلسفه را وادار میکند که عقیدة خود دربارة موضوعات را بیان کند. آنهم به این دلیل که نشان دهد چرا اندیشمندان گذشته چنین عقایدی داشتند، و نیز به این خاطر که دربارة قضایایی تأمل کند که اندیشمندان به نحو ضمنی در استدلالهایشان آوردهاند و همچنین تا انسجام و استحکام نتایج به دست آمده توسط آن اندیشمندان را ارزیابی کند؛ اما فراهم کردن دلیل برای نتیجهگیری فلسفی و کشف قضایای پنهان در براهین فلسفی و نیز ارزیابی منطقی استنتاجهای فلسفی، همگی موجب سرزنده شدن فعالیتهای فلسفی میشوند. در نتیجه هر تاریخ فلسفة مهمی باید خودش تمرین فلسفه باشد. همانگونه که تمرین تاریخ هم هست.
از طرفی هم تاریخنگار فلسفه باید از موقعیت تاریخی که فلاسفة پیشین در آن آثار خود نگاشتهاند، شناخت کافی داشته باشد. وقتی ما اقدامات تاریخی کسی را توضیح میدهیم، به دنبال دلایل انجام آنها میگردیم. اگر دلیل خوبی برایشان پیدا کردیم، فکر میکنیم شیوة رفتار او را فهمیدهایم و اگر به این نتیجه برسیم که حتی طبق معیارهای خودش دلیل خوبی برای آن کار نداشته است، باید توضیح متفاوت و پیچیدهتری برای آن بیابیم. آنچه دربارة یک رفتار تاریخی صدق میکند، در مورد اتخاذ دیدگاه فلسفی هم صدق میکند. اگر تاریخنگاران فلسفه دلایل خوبی برای آموزههای فیلسوفان گذشته یافتند، پس وظیفة خود را به انجام رساندهاند؛ ولی اگر به این نتیجه رسیدند که فیلسوفان پیشین دلایل خوبی برای آن آموزهها نداشتهاند، در این صورت تاریخنگاران تکلیف سختتر و بیشتری خواهند داشت تا بتوانند آن آموزهها را بر حسب موقعیتی که در آن پدید آمدهاند، توضیح دهند. اینجا موقعیت اجتماعی هم شاید به اندازة موقعیت فکری در بررسی آموزهها اهمیت داشته باشد.
فلسفه و تاریخ
«فلسفه» و «تاریخ» پیوند نزدیکی با هم دارند، حتی زمانی که بیواسطه در پی روشنگری اصیل فلسفی هستیم. در دوران جدید، گوتلوب فرگه ـ فیلسوف بزرگ آلمانی قرن نوزدهم ـ این امر را با شاهکارش یعنی کتاب «اصول ریاضیات» کاملا ماهرانه توضیح داده است. تقریبا نیمی از کتاب فرگه به بررسی و ابطال دیدگاههای دیگر فلاسفه و ریاضیدانان اختصاص دارد. اینکه او به بحث دربارة آرای دیگران میپردازد، به خاطر این است که زیرکانه برای بینش خود جا باز کند تا پس از آن راحتتر نظریهاش را مطرح کند؛ اما هدف اصلی او از این بحثهای طولانی این است که خوانندگان را متقاعد کند مسائلی که بعداً حل خواهد کرد، اهمیت فراوانی دارند. فرگه میگوید بدون این مقدمه، ما فاقد اولین شرط لازم برای یادگیری خواهیم بود: اینکه «بدانیم که نمیدانیم».
اکثر تاریخ فلسفهها در این عصر که عصر تخصصی شدن است، کارهایی گروهی هستند که مطالب مربوط به هر دوره و هر حوزه را متخصصان آنها مینویسند. وقتی از انتشارات دانشگاه آکسفورد از من خواستند که دستتنها تاریخ فلسفهای از طالس تا دریدا بنویسم، اظهار داشتند که معتقدند فقط با طرح تکامل فلسفه از نظرگاهی واحد میتوان فلسفة باستان، قرون وسطی، آغاز دوران مدرن و فلسفة معاصر را در روایتی واحد با درونمایههای مرتبط، مطرح کرد.
پینوشت:
۱- این جمله از کتاب «لطیفه» (Epigram) نوشته جان هارنیگتون (۱۵۶۱ـ۱۶۱۲) سیاستمدار و نویسنده انگلیسی اقتباس شده است. منظور این است که وقتی کسی در خیانت به حاکم موفق میشود و بر جای او تکیه میزند، هیچکس جرأت نمیکند او را خائن بنامد. ـ م.
۲- Stylometric
منبع: روزنامه اطلاعات