مفهوم «مکتب» در موسیقی کلاسیک ایرانی / بهرنگ نیک‌آئین – بخش اول

آیا برچسب‌های مختلفی که بر موسیقی‌ها زده می‌شوند معانیِ موسیقایی دارند؟ در صورتی که جواب مثبت باشد باید بتوانیم عناصرِ موسیقایی‌ای را برای تمایزِ این موسیقی‌هایی که به واسطه‌ی برچسب‌های متمایز از یکدیگر متمایز شده‌اند برشماریم. در غیر این صورت، ممکن است در جستجوی چیستی این تمایزگذاری‌ها بتوان از معیارهای غیرموسیقایی، شامل اجتماعی، سیاسی، شعری، یا انواع دیگر نام برد.

 

 

1. مقدمه

آیا برچسب‌های مختلفی که بر موسیقی‌ها زده می‌شوند معانیِ موسیقایی دارند؟ در صورتی که جواب مثبت باشد باید بتوانیم عناصرِ موسیقایی‌ای را برای تمایزِ این موسیقی‌هایی که به واسطه‌ی برچسب‌های متمایز از یکدیگر متمایز شده‌اند برشماریم. در غیر این صورت، ممکن است در جستجوی چیستی این تمایزگذاری‌ها بتوان از معیارهای غیرموسیقایی، شامل اجتماعی، سیاسی، شعری، یا انواع دیگر نام برد. جدای اینها، حتی ممکن است تمایزگذاری‌ها صرفاً براساس نامِ مجری یا مجریانِ موسیقی باشد: اگر موسیقی‌ای را شخصی که مورد نظرمان است اجرا کند به این موسیقی برچسب «سنّتی» می‌زنیم.

 

در مورد برچسب‌هایی همچون «مکتب اصفهان»، «مکتب تهران»، «مکتب تبریز» نیز می‌توان سؤال بالا را طرح کرد: عناویتی که به فراوانی در گفتگوهای بین موسیقیدانان و مجریان موسیقی، در یک سو، و افرادی که سعی در پژوهش در بابِ موسیقی کرده‌اند، از سوی دیگر، شنیده و دیده می‌شود. اتفاقاً همین سؤال منجر به نوشتن این سطور شد‌: چه ویژگی‌های موسیقایی‌ای هستند که بتوانند این تمایزگذاری‌های نظری را پشتیبانی ‌کنند؟ ویژگی‌های موسیقاییِ مکتب اصفهان/ تهران/ تبریز چه هستند و وجوه افتراق هرکدام با دیگری چیست؟ منظور ویژگی‌هایی موسیقاییِ هویت‌بخشی هستند که بتوان به آموزش و فراگیریِ آنها پرداخت، به‌طوری که شاهد حیاتِ این مکاتبِ متمایزِ موسیقایی باشیم. 

 

2. مرور ادبیات

افراد مختلفی درصدد توضیح ویژگی‌های هرکدام از مکاتبِ تهران، تبریز و اصفهان برآمده‌اند. در ابتدا به نظرات این افراد به طور گذرا اشاره و سپس برای بهتر فهمیدنِ نحوه‌ی طبقه‌بندیِ آنها، به امید یافتنِ مُدلی برای طبقه‌بندیِ موسیقی‌ها ذیل مکاتب مختلف، توضیحاتشان را مفصل‌تر و جزئی‌تر بررسی خواهیم کرد. در ضمن، در ابتدا باید اذعان کرد که این جستجو‌ــ که هدفش فهمِ معیارهای مکاتبِ آوازی یا سازی‌ای که وجودشان توسط موسیقیدانان تأکید می‌شود است‌ــ بدونِ تحلیل موسیقایی، برای کشف عناصرِ صرفاً موسیقایی، ناتمام خواهد بود. با این وجود می‌تواند سرآغازی باشد برای فهمِ معیارهای طبقه‌بندی‌موسیقی‌ها در قالب این عناوین.

 

داریوش پیرنیاکان (1387) در مقاله‏ای تحتِ عنوانِ «بررسی مکتب‏های تار نوازی»، سه مکتبِ تار‏نوازی را معرفی کرده است که عبارتند از مکتب آقا‏ حسین‏قلی، مکتب علی‏نقی وزیری و مکتب علی‏ اکبر‏خان شهنازی. پیرنیاکان دارا بودن رپرتوار و سیلابسِ درسیِ مشخصی که دارای جنبه‏های اجرایی و تکنیکی معین و مشخص باشد و از طریق انتقال شفاهی بدونِ موجز کردن و بدون تغییرِ ساختارِ اصلی و چارچوب اصولی انتقال پیدا کند را ویژگی‏های یک مکتب معرفی کرده است (همان: 120). آنچه در نوشته‏های پیرنیاکان مهم به‏نظر می‏رسد و ایمان وزیری (1383: 98) هم به آن اشاره کرده، قابلیتِ آموزش دادنِ آموزه‌های یک مکتب، توجه به امر آموزش و داشتن نظامِ آموزشی است. پژمان آذر‏مینا نیز بین مکتب و سبک تفاوت قائل می‌شود و بیان می‌کند که مکتب در ارتباط با روشِ آموزش و سبک در ارتباط با روشِ نوازندگی و آهنگسازی است (آذرمینا 1378: 170).

 

فرید اسدی‏ دهدزی درعینِ استفاده از اصطلاحاتِ مکتب، سبک و شیوه، هیچ تعریفی برای آنها ارایه نمی‌کند و پنج مکتبِ تارنوازی را اینگونه معرفی کرده است:  مکتب آقا حسین‏قلی که مکاتب درویش‏خان، علی‏نقی وزیری و علی‏اکبر‏ شهنازی سه زیرمجموعه‌ی این مکتب هستند و مکتب رمانتیک، که این آخری را شامل سه تن از اساتید، یعنی استادان جلیل شهناز، لطف‏الله مجد و فرهنگ شریف می‏داند، و جلیل شهناز را بنیان‏گذار و چکیده‏ی این مکتب معرفی می‏کند (اسدی‏دهدزی 1385). البته او درویش‏خان را به دلیل فوتِ زود هنگام، کمتر تأثیر‏گذار دانسته است. در این مقاله به مواردی همچون تکنیک‏های سازی و چگونگی استفاده‏ی آن‌ها و چگونگی نگاه به ردیف و استفاده از ردیف به عنوانِ عناصری برای طبقه‏بندی‏ مکاتب مختلف اشاره شده است.

 

محمد جواد کسائی در توضیح مکتبِ سازیِ اصفهان (کسائی 1383الف) مکتب را این‏گونه تعریف می‏کند: «به مجموعه ای از سبک‏ها و شیوه‏ها که دارای مشترکات همسویی باشد و بنیان تفکر و احساسی منحصر و متفاوت را بسازد، مکتب گویند» (کسایی 1383: 13). نویسنده بنا‏بر گفته‏ی استاد ابولحسن صبا موسیقی را در ایران شامل سه مکتبِ اصفهان، تبریز و کردستان دانسته است. همچنین مکتب اصفهان را در جایگاهی ویژه و دارای ویژگی‏های متعالی و متفاوت دانسته و مواردی همچون آفرینش مضمون، بداهه‏نوازی، سونوریته‏ی مطبوع و شروع تأثیرگذار را از ویژگی‏های این مکتب معرفی کرده است (همان).

 

اما دسته‏ ی دیگری از پژوهش‏ها به موسیقی آوازی پرداخته‌اند و تنها از مکتب اصفهان سخن به میان آورده‌اند. حسین عمومی برای مکتب تعریفی اینگونه ارایه کرده است: «مکتب به مجموعه‏ ای از اندیشه‏ ها و مهارت‏ ها اطلاق می‏شود که مُدلی منسجم را بسازد و واجدِ پیروان و حاملانی باشد و راه جذب اندیشه ‏ها و مهارت‏ ها را بر خود باز بگذارد» (به نقل از شاپور‏زاده، 1382: 34). عمومی آواز را فقط در یک مکتب اصفهان می‏داند و معتقد است در تهران کسی شیوه‏ ی خاصی را ارایه نکرده است و مکتب تهران وجود ندارد. همچنین وجود مکتب تبریز را هم به این دلیل که اولاً اقبال‏ آذر در قزوین آموزش دیده و پروش یافته است و ثانیاً یک نفر نمی‏تواند یک مکتب را ارایه کند، منتفی می‏داند (همان، 1377). عمومی نیز چنین توضیح را می‌دهد: «من خودم از زبان استاد کسایی به دفعات شنیده‏ ام که استاد صبا می‏گفت سه مکتب در ایران است 1- مکتب آذری یا ترک‏های تبریز و آنهایی که ترکی می‏خوانند، 2- کردستان یا کردها، 3- مکتب اصفهان» (عمومی 1377: 33)، و تأکید می‏کند که وی هم همین نظر را دارد.

 

اما برخلافِ حسین عمومی، رامبد صدیف (1379) تمام مکاتبی که در نظر موسیقی‏دانان وجود دارد، شامل مکتبِ تهران، تبریز، شیراز و اصفهان را نشأت گرفته از میرزا‏عبدالله می‏داند ومعتقد است که تنها مکتب مکتبِ تهران است. وی از افراد مختلفی نام می‏برد که هر کدام با آموزش دیدن از این مکتب و اشاعه‏ ی آن در شهرهای خود عاملِ شکل‏ گیریِ این سبک، سلیقه و یا شیوه‏ ها شده‏اند (همان: 150).

 

میثمی (1390) در توضیحاتِ مربوط به مکاتب آوازی در دوره‏ی قاجار از سه عاملِ چگونگی به کارگیری تحریر در تزئینات، اجرای درآمد در اوج یا همان «برداشت» و «استفاده از حروفِ بی ‏معنی یا بامعنیِ گفتاری به عنوانِ عاملی موسیقایی» (همان: 108) صحبت می‏کند، ولی توضیح بیشتری در موردِ اینکه مواردِ ذکر شده مشخص کننده‏ی کدام مکتب هستند و چگونه در طبقه ‏بندی مکاتب آوازی استفاده می‏شوند نمی‌دهد.

 

منصور اعظمی‏ کیا (1391) مکتب، سبک و شیوه را از یکدیگر تمییز داده و برای هرکدام تعریفی ارایه کرده است. وی دو عامل، یا آنطور که خودش گفته است دو معنی، را برای مکتب معرفی کرده است. یکی به معنیِ شهر یا محل، و دوم به معنی وجودِ سبکی فراگیر بین افراد (همان: 25)، و همچنین دو مکتبِ «گرایشی» و «اقلیمی» را برای تقسیم ‏بندی در مکتب ارایه کرده است. اعظمی‏ کیا سبک را با تفکراتِ هنرمند و ارایه‏ ی این تفکرات و اندیشه‏ ها را با اثر  هنری در ارتباط می‏داند و در ادامه بخشِ ساختاریِ هنر را با شیوه مرتبط می‏داند و اختلاف شیوه و سبک را در نداشتن پشتوانه‏ ی فکری و دیدگاهی در اولی (یعنی شیوه) می‏داند. اما عناصری که در شکل‏ گیری سبک معرفی کرده است، همگی عناصر موسیقایی هستند. یعنی سبک را استفاده از این عناصر و ایجاد «فرمی ویژه» در اجرای موسیقی می‌داند. او اگرچه بر پشتوانه‏ ی فکری و دیدگاهی به عنوان وجه تمایز سبک و شیوه تأکید می‌کند، اما نهایتاً در هر دوی اینها عناصر ‏موسیقایی و ساختاری به عنوان عاملی برای شکل‏ گیری‏ شان قلمداد شده‌اند (همان: 41). در ضمن، به نظر می‌آید که نمی‏توان در تجزیه ‏و‏تحلیل موسیقایی تشخیص دهیم که کدام ویژگی‏ ها دارای پشتوانه‏ ی فکری هستند و کدام‌ها نیستند. پس در تعریفی که برای شیوه ارایه شده (همان: 47)، قسمتی که شیوه را روشی ویژه برای بیان اندیشه‏ های هنرمند توضیح داده است، با تعریف سبک هم پوشانی دارد و جایی که شیوه ‏ی فاخر را در گروِ حفظ زنجیره‏ ی انتقال فرهنگ موسیقی دانسته با تعریف مکتب، به خصوص «مکتب گرایشی»، همپوشانی دارد.

 

مجدداً محمد‏جواد کسائی در توضیح مکتبِ آوازی اصفهان (کسائی، 1383) ویژگی‏هایی را برای موسیقی آوازی مکتب اصفهان برشمرده شده است که صرفاً مختص مکتبی تحت عنوان اصفهان نیست. وی مواردی همچون حجیم بودنِ نفس و صدا، مسلط بودن بر ردیفِ آوازی، صدای مطبوع، خوب خواندن شعر، تفهیم کلمات، تنوع تحریر، وقت‏ شناسی، بداهه‏ خوانی (همان) را نام می‌برد.

 

بهراد توکلی (1384) در مقاله‏ای تحتِ عنوان «نگرشی گذرا به مکاتب آوازی در ایران(این سه مکتب)»، در عنوان مقاله اشاره به وجود سه مکتب آوازی می‏ کند. سپس تعریفی از مکتب ارایه می‏ دهد که عبارت است از: «مکتب نوعی نگاه زیبایی‏ شناسانه خاص برخاسته از تغییرات و تحولات فکری و اجتماعی است که هنر نیز از آن متأثر می ‏شود و در زمانی طولانی در رشته‏ های مختلف هنری با شاخصه‏ های مشترک زیبایی‏ شناسی به پیش می‏رود» (همان: 30)، و اگرچه می‏گوید که برآنچه امروزه در موسیقی ایرانی مکتب می‏گوییم نمی‏توان مکتب نام نهاد، اما با پذیرش تعریف محمدرضا لطفی از مکتب و پیش‏فرض قرار دادنِ وجودِ سه مکتبِ آوازی به توضیحِ آنها می‏پردازد. وی در توضیح مکتب اصفهان هفت مورد را برشمرده که عیناً محمدرضا لطفی (1381) هم به آنها اشاره کرده است: «1-انتخاب شعر، 2-تلفیق شعر و موسیقی، 3-ابداع و تنوع ملودی، 4-ادوات و تنوع تحریر، 5-جمله بندی، 6-همسازی و همنوایی با خواننده، 7-ابداع و خلاقیت» (توکلی 1384: 32؛ لطفی 1381: 64) و در موردِ مکتب تبریز با شَک و شبهه صحبت می‏کند و می‏گوید که نمی‏توان با یک خواننده (اقبال آذر) یک مکتبِ منسجم را معرفی کرد. ویژگی‏هایی مثلِ  اوج ‏خوانی و ردیف‏ خوانی، بداهه‏ خوانی، تحریر در پایانِ شعر و سرعتِ بالای تحریر را برای مکتب تبریز و توجه بیشتر به ردیف و عدم توجه به بیانِ شعر را برای مکتب تهران برمی‏ شمارد (همان: 33). البته تمامِ ویژگی‏های برشمرده شده برای مکتب اصفهان، در آواز‏های اساتید دیگری که خارج از این مکتب هستند هم مشاهده می‏شود. پس این ویژگی‏ ها نمی‏تواند بیان‏گر کیفیتِ خاصی از آواز باشد. همچنین توکلی اشاره کرده است که برخی هنرمندان از جمله غلامحسین بنان در هیچ‏کدام از این طبقه‏ بندی‏ ها جای ندارند (همان).

منبع: انسان شناسی و فرهنگ