روزگار برزخی سـیـد

سیدجمال‌الدین اسدآبادی از چهره‌های جنجالی و پرمناقشه‌ای است که دربارۀ زندگی و افکارش نظرات و قضاوت‌های متعارضی وجود دارد. شیوۀ زیست سیدجمال علت اصلی این قضاوت‌های متعارض و متناقض است. او به دلایل سیاسی عقاید خود را پنهان می‌کرد تا هم از گزند معارضان در امان باشد و هم به هر کشور و سرزمینی که می‌رفت بتواند عده‌ای را با خود همراه کند.

 

سیدجمال‌الدین اسدآبادی از چهره‌های جنجالی و پرمناقشه‌ای است که دربارۀ زندگی و افکارش نظرات و قضاوت‌های متعارضی وجود دارد. شیوۀ زیست سیدجمال علت اصلی این قضاوت‌های متعارض و متناقض است. او به دلایل سیاسی عقاید خود را پنهان می‌کرد تا هم از گزند معارضان در امان باشد و هم به هر کشور و سرزمینی که می‌رفت بتواند عده‌ای را با خود همراه کند.

 

بیژن مومیوند: پنهان‌کاری سیدجمال‌الدین تا آن حد بود که حتی اسم، مذهب، ملیت و حتی لباس خود را تغییر می‌داد. در حوزۀ فکری و نظری هم سید به‌عنوان یک اصلاح‌طلب دینی در وضعیتی برزخی قرار دارد. از یک طرف افرادی که خود را روشنفکر دینی می‌دانند از او به‌عنوان سرسلسلۀ روشنفکران دینی یاد می‌کنند و از طرف دیگر اعتقاد سید به «بازگشت به سلف صالح» یکی از مبانی مهم سلفی‌گری و بنیادگرایی اسلامی است و رشید رضا که شاگرد باواسطۀ او بود به‌عنوان یکی از تئوریسین‌های سلفی‌گرایی (بنیادگرایی) شناخته می‌شود.

 

فرا‌وطنی سید

سیدجمال در سال ۱۲۵۴ق (۱۲۱۷ شمسی) متولد و ده سال پیش از مشروطه (۱۲۷۵) از دنیا رفت. طبق شواهدی زادۀ اسدآباد همدان بوده، هر چند بحث است که در اسدآباد افغانستان متولد شده یا اسدآباد ایران و برخی نیز چون ایرج افشار با جمع هر دو نظر سیدجمال را افغانی‌الاصلی می‌دانند که خاندانش به اسدآباد همدان آمدند ولی خود سید به عمد سعی می‌کرد هویت و ملیتش را پنهان نگه دارد و در «خاطراتی» که مخزومی پاشا در اسلامبول از او تهیه و تنظیم کرده و در قاهره منتشر شده، در جواب موضوع ملیت خود می‌گوید: «این امر مهمی نیست.

 

هر کسی در یک نقطه از جهان به دنیا می‌آید. شناخت دقیق این‌که کسی کی و کجا به دنیا آمده، اهمیت اثرگذاری در حل مشکلات جامعه‌ای که در آن زندگی می‌کند، ندارد...» به این ترتیب سید اصولاً به مسألۀ هویت و وطن اهمیتی نمی‌دهد و در همین راستا است که در پسوند امضاهای خود، در ذیل نامه‌ها ـ پس از کلمه «الحسینی» که تقریباً در همه نامه‌ها و مقالاتش به چشم می‌خورد ـ از پسوندهایی چون: رومی، اسدآبادی، کابلی، مصری، سعدآبادی، استانبولی و... استفاده می‌کند و این به خوبی نشان می‌دهد که او به دنبال «نام و نشان» ویژه نیست و موطن و هویت ملی او را کل جهان تشکیل می‌داد. سید دورۀ کودکی و نوجوانی را به واسطۀ پدرش شیخ صفدر، در قزوین سپری کرد و تحصیلات اولیه را همان‌جا گذارند. در حدود دوازده سالگی، یعنی مقارن با دورۀ امیرکبیر به تهران می‌رود.

 

اغراق طرفداران سید

برخی طرفداران و شرح‌حال‌نویسان سید جمال آورده‌اند که در سن جوانی برای تحصیل در حوزه به نجف می‌رود که تحت زعامت شیخ مرتضی انصاری بود و در مدت حضورش در حوزۀ نجف نزد ملاحسینقلی همدانی و شیخ مرتضی انصاری درس‌هایی خواند و در آستانه جوانی به بمبئی و کلکته رفت و در هندوستان برای نخستین بار مفهوم استعمار و تجربه کشور استعمارزده را لمس کرد. البته درس خواندن سید نزد شیخ مرتضی انصاری چندان متقن و دقیق نیست و سیدجواد طباطبایی در مقاله‌ای باعنوان «دربارۀ ميزان دانش سیدجمال و مسئلۀ پروتستانیسم اسلامی» که سایت «فرهنگ امروز» آن را منتشر کرده، دربارۀ اغراق طرفداران سید در میزان و سطح سواد او می‌نویسد: «جمال‌الدین تا حدود سال ۱۲۷۲، که به هندوستان سفر کرد، در کابل زندگی می‌کرده و در همان شهر نیز تحصیل کرده است.

 

اگر این اطلاعات درست بوده باشد، سفر سید به نجف و حضور او در درس شیخ مرتضی انصاری، که قرینه‌ای بر صحت آن در دست نداریم، افسانه‌ای است که نویسندگان ایرانی جعل کرده‌اند. یک نکتۀ دیگر نیز از نوشته‌های ایرانی و افغانی می‌توان دربارۀ تحصیلات سید جمال‌الدین استنباط کرد و آن این که تحصیلات سید در حدود ۱۸ سالگی او به پایان رسیده و اگر از شیخ مرتضی انصاری صرف نظر کنیم، هیچ استاد قابل ذکری در میان استادان او وجود نداشته است. با توجه به اغراق شرح‌حال‌نویسان دربارۀ این که جمال‌الدین همۀ شاخه‌های علوم معقول و منقول، و نیز علوم جدید را پیش از رسیدن به ۲۰ سالگی به کمال آموخته بوده، می‌توان تردید کرد که او تحصیلات مرتب و پیشرفته‌ای داشته است.»

 

دربارۀ نامۀ سیدجمال به میرزای شیرازی نیز بسیاری از نویسندگان شرح حال او اغراق کرده و گفته‌اند که جمال‌الدین بود که توجه میرزای شیرازی را به ناعادلانه بودن قرارداد رژی جلب کرد و یکی از عاملان لغو این قرارداد بود. بر عکس، آدمیت بر آن است که «جنبش بر علیه کمپانی پیش از پیام اسدآبادی آغاز» شده بود و «اختلاف در منش و سلیقه آن مرد سیاسی و آن مرجع تقلید به حدی بود که کمتر تصور می‌رود میرزای شیرازی به پیام اسدآبادی چندان اقبال نموده باشد». آدمیت با توجه به این ملاحظات بر آن است که پیام سید «نه در تکوین حرکت ضد رژی تأثیر فعالی داشت، نه عامل برانگیختن میرزای شیرازی در اعتراض بود.»

 

از هند تا اروپا

سید در همان سنین کم، به شهرهای مختلف سفر کرد و بعد از چند سال به افغانستان رفت. حدود شش سال در آنجا اقامت داشت و به فعالیت و تدریس پرداخت و مورد حمایت دوست محمدخان امیر وقت افغانستان قرار گرفت. پس از مرگ امیر افغانستان به هند نقل مکان کرد. در دهۀ چهل از هند به مصر رفته و مدتی در این کشور حضور داشت. در سفر اولش به مصر، به دلیل فشار قدرت‌های دینی و سیاسی سریعاً پس زده ‌شد و به استانبول (اسلامبول) رفت. این نقل مکان هم‌زمان با دورۀ فؤاد پاشا و عالی پاشا و عصر تنظیمات بود، اما پس از مدتی به دلیل جنس فعالیت‌هایش با شیخ‌الاسلام‌های عثمانی به مشکل برخورد و در سال ۱۲۹۷ق برای بار دوم به مصر رفت.

 

این دوره را می‌توان از دوره‌های باثبات حیات او دانست که حدود ۸ سال به طول انجامید. مهم‌ترین دستاورد این دورۀ سید، تشکیل حلقه‌های فکری بود که منجر به همراهی محمد عبده با او شد. البته این اقامت هم تداوم نداشت و به دلیل تنش جدی که با انگلستان داشت، از مصر اخراج شد و مجدداً به هند بازگشت و در آنجا با سر سید احمدخان درگیر شد؛ احمدخان به دنبال اقتباس از غرب بود و اعتقاد داشت هندی‌ها تنها با ارتقای سطح آموزش خود قادر به پیشرفت هستند، اما سید جمال ذیل نگرش و روحیات متفاوتش، فعالیت‌هایی همچون تشکیل جمعیت داشت و همین موضوع سبب ناسازگاری سید احمد و او شد که ماجرا نهایتاً با تبعید سید به حیدرآباد ختم شد.

 

پس از خروج از حیدرآباد که مقارن با ۱۲۶۰ خورشیدی بود، به اروپا رفت و چند سالی در آنجا ماند که بیشتر فعالیت این دوره‌اش در حوزۀ روزنامه‌نگاری بود. در لندن و پاریس مورد توجه مقامات سیاسی اروپا قرار گرفت و در پاریس با همکاری محمد عبده به انتشار روزنامه «عروه الوثقی» مبادرت ورزید که ۱۸ شماره از آن منتشر شد و در آن مقالات و اندیشه‌هایش درباره اتحاد اسلام را منتشر کرد.

 

در حوالی سال ۱۲۶۴، اعتمادالسلطنه و حاج محمدحسن امین‌الضرب از او می‌خواهند که به ایران سفر کند؛ با پیگیری آن‌ها سید به ایران آمد و ابتدا از سوی ناصرالدین شاه مورد استقبال واقع شد، اما پس از مدت کوتاهی با دربار به مشکل خورد و ناچار به ترک ایران شد و به دلیل آشنایی با روزنامه‌نگاران مسکو مثل کاتکوف، به روسیه رفت. در این میان باز هم وساطت‌هایی صورت گرفت و رفت‌وآمدی به ایران انجام می‌شد که نهایتاً به سفر مجدد به اروپا ختم شد؛ این دوره حضور در اروپا که به دلیل اختلافش با ناصرالدین شاه بود، سبب شد که علیه شاه و دولت ایران مقاله بنویسد و مباحث بسیار تندی را به‌خصوص در نشریه «ضیاء الخائفین» منتشر کند.

 

سید جمال با لژهای فراماسونری هم ارتباطاتی داشت و در اسناد خانه امین‌الضرب هم به آن اشاره شده که او تقاضای ورود به لژ کرده و در لژهایی حضور یافته و سِمتی داشته و... برخی می‌گویند تنها حضور پیدا کرده و عضو نبوده، اما شواهدی مبنی بر عضویت‌اش هم وجود دارد که بعدها به دلیل ایده‌هایش از آنجا خارج می‌شود. فراماسونی بودن سدجمال را نخستین‌ بار سیدحسن تقی‌‌زاده در مجلۀ «کاوه‌» مطرح کرد و ضمن مقاله‌ای نوشت: «... در مصر شنیده‌ شد که‌ وی‌ در آنجا در محفل‌ فراماسون‌ها داخل‌ بوده‌ و در آنجا بر ضد انگلیس‌ حرف‌ زده‌ بود.... در بعضی‌ جراید غربی‌ به ‌نظر می‌رسد که‌ او خود بانی‌ و مؤسس‌ محفل‌ فراماسونی‌ بود که‌ ۳۰۰ نفر عضو داشت‌.» اسماعیل رائین هم در کتاب «فراموشخانه و فراماسونری در ایران» سیدجمال را یکی فراماسون‌های اولیۀ ایران می‌داند و می‌گوید که در ۹ لژ فراماسونی عضویت داشته است. ‌

 

دستِ آخر به دعوت سلطان عبدالحمید به ترکیه رفت و در آنجا پروژه خلافت اسلامی در جهان را که رؤیای عبدالحمید هم بوده پی گرفت. سید به دلیل ‌این‌که می‌خواست انترناسیونال اسلامی را اجرا کند، جمعیت «اتحاد اسلام» را تشکیل داد و فعالیت‌هایی انجام داد و نهایتاً در ۱۸ اسفند ۱۲۷۵ (۹ مارس ۱۸۹۷ میلادی) در استانبول از دنیا رفت و در گورستان شیوخ دفن شد و بعد از ده سال جسدش را به افغانستان منتقل کردند.

 

بابی‌های ازلی در کنار سید

فصل پایانی تکاپوهای فکری ـ سیاسی سید جمال در حد فاصل سال‌های ۱۳۱۰ تا ۱۳۱۴ق عمومیت بخشیدن به سیطرۀ خلافت عثمانی بر جهان اسلام و از جمله ایران عصر ناصری تحت لوای «اتحاد اسلام» بود. به گفتۀ ناظم‌الاسلام کرمانی هدف نهایی سید جمال دربارۀ ایران خلع ناصرالدین شاه از سلطنت و کشیدن ایران زیر لوای خلافت عثمانی بود. اگر چه در ظاهر مقصود او اتحاد دول اسلامی و اتفاق مسلمانان بود و در این راه گروهی در استانبول و گروه دیگری در تهران به او یاری می‌رساندند.

 

در حوزۀ اتحاد اسلام استانبول کسانی چون میرزا آقاخان کرمانی (داماد صبح ازل)، شیخ احمد روحی (داماد صبح ازل و یکی از نویسندگان کتاب هشت بهشت)، میرزا حسن‌خان خیرالملک، ابوالحسن میرزا شیخ‌الرئیس قاجار و شیخ محمود افضل‌الملک کرمانی بودند و برخی یاران سید در تهران عبارت بودند از میرزا علی‌خان امین‌الدوله، محمدتقی خان مجدالملک، شیخ هادی نجم‌آبادی، میرزا هادی دولت‌آبادی، حاج سیاح محلاتی، میرزا یحیی دولت‌آبادی و میرزا رضا کرمانی. این دو گروه با همکاری پیوسته‌ای توانستند حرکتی جدی در مخالفت با حکومت ناصرالدین شاه سامان دهند و در نهایت میرزا رضا کرمانی او را ترور کرد.

 

سیدمقداد نبوی رضوی در کتاب «تاریخ مکتوم» دربارۀ همکاری و نزدیکی سیدجمال با بابی‌ها (ازلی‌ها) می‌نویسد: «در میان همکاران سید جمال‌الدین در اسلامبول، تکاپوگران بابی (ازلی) جایگاهی ویژه داشتند. میرزا آقاخان کرمانی، شیخ احمد روحی، شیخ ابوالقاسم روحی، شیخ محمود افضل‌الملک، احمد میرزا فرزند صبح ازل، میرزا حسین شریف کاشانی و میرزا رضا کرمانی، بابیان یا بابی‌زادگانی بودند که در این مسیر با او همکاری می‌کردند. اگر چه سیدجمال‌الدین خود سودایی دیگر در سر داشت و اتحاد اسلام نیز در چارچوب عثمانی آن، از ابعادی گسترده برخوردار بود ولی چنین به نظر می‌آید که فعالان بابی (ازلی) در ظاهر اتحاد اسلام خواهان براندازی سلطنت قاجار بودند که بزرگترین دشمن آیین‌شان به‌شمار می‌رفت.»

 

در نهایت میرزا رضا کرمانی به فرمان یا هماهنگی با سیدجمال، ناصرالدین شاه را ترور کرد. شکیب ارسلان ـ که از ارادتمندان سیدجمال در استانبول بود ـ نوشته که میرزا رضا به سیدجمال گفت حاضر است برای نجات ملت ایران خود را فدا کند و سید در پاسخ گفت: اگر چنین است برو و بکن. به اعتقاد نبوی رضوی، سیدجمال و یاران او در کشتن ناصرالدین شاه دخالتی بنیادین داشتند و می‌نویسد: «[یحیی] دولت‌آبادی آشکارا [از] سیدجمال‌الدین و «حوزۀ بیداران اسلامبول» به‌ویژه میرزا آقاخان کرمانی و شیخ احمد روحی به‌عنوان کسانی که در تقویت اندیشۀ قتل ناصرالدین شاه در میرزا رضا نقش داشتند، یاد کرده است.»

 

عبدالحسین صنعتی‌زادۀ کرمانی که از بابیان کرمان و داماد میرزا هادی دولت‌آبادی بود در کتاب «روزگاری که گذشت» بعد از شرح ملاقات پدرش، علی‌اکبر صنعتی با سیدجمال از قول پدرش دربارۀ میرزا رضای کرمانی و رابطۀ مرید و مرادی او با سیدجمال می‌نویسد: «[میرزا رضا کرمانی] همیشه درب اتاق و کنار کفش‌کن می‌نشست و چون از دولتیان زیاد صدمه دیده بود و سید هم بی‌پروا از آنان مذمت می‌کرد به‌کلی شیفته و فریفتۀ سخنان او شده و هر موقع او صحبت می‌کرد، دهانش از تعجب باز می‌ماند و به تمام بیاناتش گوش می‌داد. هیچ‌وقت کسی به‌خاطرش خطور نمی‌کرد که از آن مجالست‌ها و استماع بیانات، آن مرد فقیر و ستم‌کشیده روزی کارش به این‌جا بکشد که با شلیک چند گلولۀ ششلول، ناصرالدین شاه را هلاک و بنیاد سلسلۀ سلطنتی را با آن قدرت استبدادی واژگون سازد.»

 

نبوی رضوی در کتاب «تاریخ مکتوم» میرزا رضا کرمانی را به‌طور قطع بابی معرفی می‌کند و در این زمینه استناداتی ذکر می‌کند از جمله این‌که در منبع رسمی دورۀ ناصری و مظفری گاه از میرزا رضا به‌عنوان کسی که پیشتر بابی بوده یاد شده و دیگر این‌که میرزا ملکم خان ـ که یکی از راهنمایان سیاسی فعالان بابی بود و صبح ازل او را رجعت عیسای مسیح خوانده بود ـ در سال‌های پس از کشته شدن ناصرالدین شاه به یکی از اروپائیان گفته که قاتل ناصرالدین شاه از بابیان بود.

منبع: سازندگی