تاریخ اندیشه، والاترین شکل تجلی تاریخ به شمار میرود. نسبت «سنت» و «تجدد» نیز یکی از بحثهای اصیل و اصلی تاریخ به طور کلی و تاریخ اندیشه به طور خاص است. سنت یادآور دوران «قدیم» و تجدد، مولفه قوام بخش عصر «جدید» است.
تاریخ اندیشه، والاترین شکل تجلی تاریخ به شمار میرود. نسبت «سنت» و «تجدد» نیز یکی از بحثهای اصیل و اصلی تاریخ به طور کلی و تاریخ اندیشه به طور خاص است. سنت یادآور دوران «قدیم» و تجدد، مولفه قوام بخش عصر «جدید» است.
حامد زارع: درباره نسبت سنت و تجدد یا به عبارت دیگر، قدیم و جدید، بحثهای جدی درگرفته است. در قرن بیستم در اروپا، اندشمندان زیادی به میدان منازعه سنت و تجدد و نسبت میان آنها قدم گذاشتند. در این بین کارل لوویت و کارل اشمیت به عنوان اندیشمندانی مطرح میشوند که قائل به دگردیسی مفاهیم قدیم و جدید و «پیوست» سنت و تجدد هستند. هانس بلومنبرگ و لئو اشتراوس نیز فیلسوفانی هستند که قائل به «گسست» سنت و تجدد از یکدیگر هستند.
مارتین هایدگر و هانا آرنت نیز نماینده جریانی هستند که سنت و تجدد را در «تداوم» یکدیگر میبینند. به عبارت بهتر از این دیدگاه، مفاهیم قدیم بدون هیچ تغییری در دوران جدید تداوم یافته است. در این سلسله گزارشها به بررسی این سه نظریه خواهیم پرداخت. ابتدا از نظریه آخر یعنی نظریه تداوم آغاز میکنیم.
همان گونه که ذکر شد ذیل نظریه تداوم به «مارتین هایدگر» و «هانا آرنت» میپردازیم. از نظر هایدگر فلسفه در طول تاریخ خود دارای سنت واحدی بوده است. از این منظر هایدگر در تاریخ فلسفه غرب، بدون هیچ گسست یا دگردیسیای، تداوم را میبیند. این تداوم در انتقاد از عدم پردازش به مفهوم وجود متبلور میشود.
انتقادی که هایدگر متوجه مابعدالطبیعه و تاریخ فلسفه غرب بر حسب سنت متداوم فلسفه در غرب میکند، در حیطه اندیشه سیاسی توسط هانا آرنت، به تاریخ اندیشه سیاسی نیز بسط مییابد. اینان معتقدند که تاریخ اندیشه در غرب از سقراط تا قرن بیستم تداوم داشته است. اما این «تداوم» چه تفاوتهایی با «پیوست» مورد اشاره لوویت و اشمیت دارد؟ در نظریه پیوست یا همان دگردیسی، ما با دو دسته مفاهیم روبهرو هستیم. مفاهیم قدیم و مفاهیم جدید. همچنین در این نظریه ما با دو اندیشه متفاوت برخاسته از سنت و تجدد روبهرو هستیم.
اما در نظریه تداوم ما با دو دسته مفاهیم یا دو گونه دستگاه قدیم و جدید یا به عبارت بهتر، سنت و تجدد مواجه نیستیم. بلکه با یک گونه مفاهیم و با یک نوع دستگاه فکری مواجهیم. در نظریاتی که به پیوست یا دگردیسی مشهورند، این باور وجود دارد که مفاهیم جدید جای مفاهیم قدیم نشستهاند. این باور به ما مینمایاند که دو گونه مفاهیم وجود داشته است که یکی جایگزین دیگری شده است و از این طریق دگردیسی رخ داده است.
ولی در نظریه تداوم یک گونه نگاه و یک سنخ مفاهیم وجود دارد که در طول تاریخ تداوم داشته است و اصولا دیگر دگردیسی بلاموضوع میشود. چون یک نگاه بیشتر وجود ندارد و آن یک نگاه ادامه دارد. پس میان نظریات تداوم و پیوست، تمایز وجود دارد. این تمایزات تا حدی است که باید ذیل سرفصلهای جداگانه آنها را مورد بررسی قرار داد. اینک به بررسی نظریه تداوم در اندیشه مارتین هایدگر و هانا آرنت میپردازیم.
مارتین هایدگر
مارتین هایدگر یکی از بزرگترین فیلسوفان قرن بیستم در غرب است که کل تاریخ فلسفه در ۲۰ قرن قبل از خودش را زیر سوال برد. چرا که آنها را در تداوم هم تحلیل میکند. تمام آثار هایدگر ناظر بر یک مسئله است و آن مسئله وجود است. «تفکر هایدگر در جهت وجود، از آن جهت که وجود است، در نظریهای به اوج میرسد که نخستین بار به عنوان موضوع تفکر، در کتاب هستی و زمان شرح و بسط مییابد».
۱- همین مسئله وجود، تفاوت میان مارتین هایدگر و فیلسوفان قبل از اوست. چرا که «خصوصیت بارز اندیشه هایدگر در این است که او فیلسوفی افزون بر فیلسوفان دیگر که سنت فلسفی غربی را ادامه میدهند نیست».
۲- هایدگر قبل از اینکه درباره فلسفه عصر خودش سخن بگوید، فراتر از همه اعصار با همه فلاسفه سخن میگوید و آنها را به سبب فکر نکردن عتاب میدهد و خواستار این است که «دربارهاش فکر بشود، اما تاکنون، حقیقت آن در سنت فلسفی درک نشده است. این حقیقت درک نشده همان وجود است».
۳- مارتین هایدگر بر آن است که کل تاریخ فلسفه غرب از سقراط تا قرن بیستم، تاریخ غفلت از وجود است. به نظر هایدگر به جای اینکه موضوع فلسفه در این ۲۰ قرن اخیر وجود باشد، موجود بوده است. هایدگر در تحلیل خود هیچ انقطاع و گسست و پیوستی را در ۲۰ قرن تاریخ فلسفه نمیبیند. از نظر هایدگر فلسفه در این مدت دارای سنت واحدی بوده است و از یک تاریخ متداومی سخن میرود به نام متافیزیک. از این منظر هایدگر در تاریخ فلسفه غرب، تداوم را میبیند. تداوم در نپرداختن به مسئله وجود. از نظر هایدگر متفکر کسی است که از وجود سخن میراند.
«اندیشهبرانگیزترین امر در زمانهی اندیشهبرانگیز ما این است که ما هنوز فکر نمیکنیم. این همان چیزی است که موضوعی برای تفکر به ما اعطا میکند چنان چیزی وجود دارد که فی نفسه، به خودی خود و اصولاً از همان بدو امر موضوعی برای تفکر به ما اعطا میکند. چنان چیزی وجود دارد که ما را فرا میخواند تا متوجه آن باشیم، متفکرانه به آن رو کنیم و درنهایت: به آن فکر کنیم».
۴- مارتین هایدگر از وجود تصوری دارد که هر چه هست در تاریخ فلسفه نیست. وی به همین اعتبار پایان فلسفه را اعلام میکند و بر آن است که بار دیگر تاریخ فلسفه را باید تفسیر کرد. چرا که تاریخ فلسفه، تاریخ تداوم یک غفلت است. آنچه برای ما و از دیدگاهی که این رساله دنبال میکند، حائز اهمیت است، نگاه تاریخی هایدگر به فلسفه است. البته مارتین هایدگر در مورد سنت و تجدد، بحثی نداشته است. اصولا هایدگر در هستیشناسیاش، جایی برای اندیشه سیاسی نمیگذارد. اما آنچه ما باید برجسته کنیم نگاه هایدگر به تاریخ فلسفه است که بدون هیچ گسست و پیوستی در تداوم بوده است و هیچ مبنایی بر گسست و هیچ منطقی برای تحول در آن وجود ندارد.
هایدگر معتقد است که باید فکر کردن را یاد بگیریم در غیر این صورت در همان متافیزیک سنتی باقی خواهیم ماند. او میگوید: «یک راه وجود دارد، باید به عقب یعنی روشهای سنتی برگردیم و امکانات اصلی را در آن زمان بررسی کنیم. ما باید اساس تاریخ فلسفه را دوباره تفسیر کنیم»,۵ هدف هایدگر از بازتفسیر تاریخ فلسفه چیزی جز رجعت به موضوع اصلی و فراموش شده فلسفه که وجود باشد، نیست. البته هایدگر نویسندهای دشوار و درعینحال جدی است. این جدیت باعث شده است که بسیاری، اندیشههای هایدگر را طغیانی بر کل تاریخ فلسفه به شمار آورند. چه اینکه هایدگر، فلسفه از زمان سقراط تا قرن بیستم را با نام متافیزیک میخواند. متافیزیکی که به وجود نپرداخته است و این سنت عدم پرداخت به وجود، به سنت غالب و متداوم در تاریخ فلسفه غرب تبدیل شده است. از این رو هایدگر میخواهد به متفکران پیشاسقراطی بازگردد تا از دام متافیزیک خلاصی یابد. درواقع «راهی که هایدگر در خردورزی فلسفی برگزید و خودش بارها آن را آزمون بنیادین نامید، سرآغاز تازه گونهای نگاه به جهان بود که به گمان خودش فقط در نوشتههای اندکشمار و پراکنده نخستین فیلسوفان و خردمندان یونانی (متفکرانی که پیش از سقراط میزیستند و میتوان آنان را اندیشمندان پیشامتافیزیک خواند) پیشینه داشت. نوآوریهای هایدگر و اساس اندیشه و کار او با خردورزی فلسفی و علمی مدرن ناخوانا هستند و نتایج فکر او را نمیشد به یاری مفاهیم و با شیوه بیان متافیزیکی ارائه کرد. معنای هستی در متافیزیک، خود را در پیکر واژهها و مفاهیم فلسفی میپوشاند».
۶- همانطور که دیدیم فلسفه مارتین هایدگر در عین غامض بودن، موضوع مشخصی دارد و آن هم فلسفهای است که درباره امکان و افق پرسش درباره وجود در تاریخ فلسفه غرب کوشش میکند. البته به تکرار اشاره میکنیم که ما در این اشاره خود به مارتین هایدگر و دستگاه فلسفی او، در پی فهم فلسفه هایدگر نبوده ایم بلکه دیدگاه ما، ناظر بر نگاه هایدگر به تاریخ فلسفه بوده است.
نگاهی که معتقد به تداوم تاریخ فلسفه است. از نظر هایدگر فلسفه در طول تاریخ خود دارای سنت واحدی بوده است. از این منظر هایدگر در تاریخ فلسفه غرب، بدون هیچ گسست یا دگردیسیای، تداوم را میبیند. این تداوم در انتقاد از عدم پردازش به مفهوم وجود متبلور میشود. انتقادی که هایدگر متوجه مابعدالطبیعه و تاریخ فلسفه غرب بر حسب سنت متداوم فلسفه در غرب میکند، در حیطه اندیشه سیاسی توسط شاگرد مشهورش پیگیری میشود و این نظریه تداوم، از تاریخ فلسفه، به تاریخ اندیشه سیاسی نیز بسط مییابد.
هانا آرنت
هانا آرنت در ادامه مارتین هایدگر، تاریخ فلسفه و اندیشه سیاسی غرب را در تداوم میبیند و همانند هایدگر یک سنت واحد را در تاریخ اندیشه رصد میکند. هانا آرنت با وجود انتقاداتی که به هایدگر وارد میدانست، اما سبب نگشت که این شاگرد و معشوقه هایدگر«به نوآوریها و امتیازات مثبت فلسفه هایدگر بیتوجه بماند و به بهانه مخالفت با اندیشهها و عملکردهای حزبی او، خود را از فلسفه هایدگر محروم سازد».
۷- به همین دلیل نگاه هایدگر به سنت فلسفی در تاریخ اندیشه غرب، توسط هانا آرنت به کار بسته شد و آرنت نیز در تاریخ اندیشه سیاسی غربی به تداوم گرایش یافت و به تبیین آن همت گماشت. البته این نکته را نباید از نظر دور داشت که اعتقاد به تداوم نزد هانا آرنت در سنت اندیشه سیاسی در غرب نمود دارد که از مارتین هایدگر وام گرفته است. اما هایدگر خودش به اندیشه سیاسی در غرب و تداوم آن نپرداخته است و این یکی از ابتکارات آرنت است. چیزی که هایدگر به آن پرداخته است، فراتر از تداوم در تاریخ اندیشه سیاسی در غرب، تداوم در تاریخ فلسفه است که همانطور که گفتیم توسط آرنت در حوزه سنت اندیشه سیاسی در غرب پیگیری شد.
هانا آرنت فارغ از فروتنی عنوان فیلسوف سیاسی را برای خود نمیپسندید و ترجیح میداد بیشتر نظریهپردازی سیاسی شناخته شود. به دلیل اینکه او ناقد سنت فلسفه سیاسی غرب بود. به همین دلیل هم « نقد همه جانبه سنت تفکر سیاسی، نقطه شروع و عزیمت آرنت است ».
۸- در بحث و دیدگاهی که ما در این رساله پیگیر آن هستیم، قبل از اینکه چیستی نقد آرنت به سنت فلسفه سیاسی در غرب، اهمیت داشته باشد، ماهیت نقد وی شایان توجه است. چرا که ماهیتی همهگیر و فراگیر دارد و کل تاریخ اندیشه سیاسی در غرب را در بر میگیرد. علت این فراگیری نیز چیزی جز این نیست که هانا آرنت به تداوم تاریخی سنت فلسفه سیاسی در غرب معتقد است. در باب چیستی نقد آرنت به فلسفه سیاسی که بحث مفصلی میطلبد، به قدر اشاره میگوییم که «آرنت سنت تفکر سیاسی را یکی از عوامل اصلی تحدید تجربه انسانی و فراموشی تجارب گذشته نهفته در زبان میداند. سنت فلسفه سیاسی غرب از آغاز با مجرد اندیشی و فلسفهگرایی به یکی از عناصر عمده تجربه انسانی، یعنی تجربه سیاسی، توجه نکرد. درنتیجه، عالم سیاست جهانی غیراصیل شناخته شد که تنها در پرتو جهان اصیل مثل و ماهیت، ممکن بود معنایی داشته باشد».
۹- آرنت سنتی را در تاریخ فلسفه سیاسی در غرب از افلاطون و ارسطو تا گئورگ ویلهلم فردریش هگل و کارل مارکس پیگیری میکند که در هیچ کجای این سنت به درستی در مورد «اندیشه» و «عمل» تفکر نشده است. در نتیجه در هیچ کجا از ذهنیتگرایی صرف تخطی نشده است. هانا آرنت بر آن است که سنت فلسفه سیاسی غرب با گرایش انتزاعیاش تجربه سیاسی آزادی را درست باز ننموده و تعبیر نکرده است و درنتیجه برای انسان در حیات عمومی گمراهکننده بوده است.
هانا آرنت اشاره میکند به این دلیل که سنت فلسفه سیاسی غرب در تداوم تاریخی خود مطرح شده است، از این منظر تفاوتی میان افلاطون و هگل و تمایزی میان ارسطو و مارکس نیست و همه در تداوم یکدیگر هستند. «شرح و گزارش هگلی- مارکسیستی از رابطه اندیشه و عمل ممکن است از شرح و گزارش افلاطونی- ارسطویی از این رابطه بسیار متفاوت باشد، از این جهت که شقاق و دوگانگی میان حقیقت استعلایی و احتمال تاریخی را از میان برمیدارد، اما پیامدهای آن برای عمل تفاوتی ندارد».
۱۰- از نظر آرنت دو قطبی شدن نظریات سیاسی دوران کلاسیک و مدرن و به عبارت بهتر گسست میان قدیم و جدید، اغراقآمیز است. طبق نظر آرنت، تداوم از طریق سنت در اندیشه سیاسی غرب را میتوان با مقابل نهادن «وجود» با «نمود» مشخص کرد. آرنت این دوگانگی را به افلاطون نسبت میدهد. افلاطون در تمثیل غار خود، جهان پدیداری را هستی سایهداری میخواند که واقعیت کمتری از قلمرو غیر پدیداری جوهرها دارد. هانا آرنت بر آن است که افلاطون با دوگانه کردن وجود و نمود، نوعی دوگانگی میان اندیشه و عمل برقرار کرد که این دوگانگی به همه اندیشههای سیاسی بعدی در تمام دورانها سرایت کرد و تداوم اندیشه سیاسی در غرب را باعث شد.
هانا آرنت در توضیح این مطلب، ابتدا تاریخ فلسفه از افلاطون تا مارکس را بررسی میکند. «فلسفه از افلاطون تا هگل از این جهان نبود، خواه این توصیف افلاطون از فیلسوف باشد که فیلسوف کسی است که تنها جسمش در میان همشهریانش باشد، یا این اقرار هگل باشد که از منظر فهم متعارف، فلسفه جهانی است که بر سر ایستاده است، جهانی واژگون»,۱۱ آرنت سپس به مارکس میپردازد. در وهله نخست به نظر میرسد که مارکس میخواهد فهم همگانی را جایگزین فلسفه کند. این جمله معروف کارل مارکس که فلاسفه تا کنون جهان را تفسیر کردهاند، اما کار مهم این است که باید جهان را تغییر داد؛ حاکی از عزم مارکس در انداختن طرحی نو در تاریخ است.
اما آرنت نشان میدهد که مارکس نیز در اندیشهاش از زرادخانه سنت فلسفی غربی سود میجوید و پا را از آن فراتر نمیگذارد.«نزد مارکس، مشربی ظاهرا بازیگوشانه، چالشگرانه و تناقضآمیز دشواریهای پرداختن به پدیدههای جدیدی را آشکار میکند. این پدیدهها با اصطلاحات سنت فکری کهنی مورد بررسی قرار میگیرند که خارج از دستگاه مفهومی آن، هر گونه تفکر ظاهرا ناممکن به نظر میرسد. گویی مارکس، مایوسانه میکوشد که علیه این سنت بیندیشد درحالیکه ابزار مفهومی همان سنت را به کار میبرد»,۱۲ در مورد نظریه تداوم در اندیشه هانا آرنت بیش از اینها میتوان سخن گفت. اما برای توضیح این اندیشه نیازمند توضیح نظریات رقیب نظریه تداوم، از جمله نظریه پیوست و گسست در تاریخ اندیشه سیاسی غرب هستیم.
پینوشتها:
۱. کریم مجتهدی، نگاهی به فلسفههای جدید و معاصر در جهان غرب، تهران، انتشارات امیرکبیر، ۱۳۷۳، ص ۲۴
۲. رضا داوری اردکانی، فلسفه چیست؟ چاپ دوم، تهران، انتشارات پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی، ۱۳۷۴، ص ۲۶۵
۳. رضا داوری اردکانی، فلسفه در بحران، چاپ اول، تهران، انتشارات امیرکبیر، ۱۳۷۳، ص ۴۸
۴. هچ بلاکهایم، شش متفکر اگزیستانسیالیست، ترجمه محسن حکیمی، چاپ دوم، تهران، نشر مرکز، ۱۳۷۲، ص ۸۷
۵. والتر بیمل، بررسی روشنگرانه اندیشه مارتین هایدگر، ترجمه بیژن عبدالکریمی، تهران، انتشارات سروش، ۱۳۸۱، ص ۱۹
۶. بابک احمدی، هایدگر و پرسش بنیادین، چاپ چهارم، تهران، نشر مرکز، ۱۳۸۶، ص ۹۸
۷. آلزبیتا اتینگر، هانا آرنت و مارتین هایدگر، ترجمه عباس مخبر، چاپ اول، تهران، نشر مرکز، ۱۳۷۷، ص ۱۳۴
۸. لی بردشا، فلسفه سیاسی هانا آرنت، ترجمه خشایار دیهیمی، تهران، انشارات طرح نو، ۱۳۸۰، ص ۸
۹. حسین بشیریه، تاریخ اندیشههای سیاسی در قرن بیستم؛ لیبرالیسم و محافظهکاری (جلد دوم)، پیشین، ص ۱۳۴
۱۰. لی بردشا، فلسفه سیاسی هانا آرنت، ترجمه خشایار دیهیمی، پیشین، ص ۱۰
۱۱. هانا آرنت، بين گذشته و آينده، پیشین، ص ۳۷
۱۲. هانا آرنت، بين گذشته و آينده، ترجمه سعيد مقدم، پیشین، ص ۳۹