امكان اومانیسم اسلامی به روایت محمد لگنهاوزن

مفهوم كلیدی و اساسی اومانیسم در تصور رایج ما به معنای انسان‌محوری به جای خدامحوری است و بر این اساس سخن گفتن از «اومانیسم اسلامی» عجیب به نظر می‌آید. محمد لگنهاوزن اما به جنگ این تصور رایج اما به زعم او غلط می‌رود. او در گفتار پیش رو كه در دانشگاه شریف ارایه شده با نشان دادن معناهای متكثر و متنوع مفهوم اومانیسم نشان می‌دهد كه اتفاقا آن تصور رایج سخت غلط است و تنها اشاره به برخی از خوانش‌ها از این مفهوم دارد.

 

اومانیسم سكولاریسم نیست

محسن آزموده: مفهوم كلیدی و اساسی اومانیسم در تصور رایج ما به معنای انسان‌محوری به جای خدامحوری است و بر این اساس سخن گفتن از «اومانیسم اسلامی» عجیب به نظر می‌آید. محمد لگنهاوزن اما به جنگ این تصور رایج اما به زعم او غلط می‌رود. او در گفتار پیش رو كه در دانشگاه شریف ارایه شده با نشان دادن معناهای متكثر و متنوع مفهوم اومانیسم نشان می‌دهد كه اتفاقا آن تصور رایج سخت غلط است و تنها اشاره به برخی از خوانش‌ها از این مفهوم دارد. به عبارت دیگر از نظر این پژوهشگر برجسته فلسفه غرب و فلسفه اسلامی با بازخوانی قرائت‌های مختلف از مفهوم اومانیسم درمی‌یابیم كه شمار قابل توجهی از تفسیرها از مفهوم اومانیسم، آن را همراه و سازگار با دین و دیانت می‌یابند. محمد(گری كارل) لگنهاوزن، استاد منطق و فلسفه و بنیانگذار انجمن دانشجویان مسلمان دانشگاه تگزاس جنوبی و عضو هیات علمی موسسه آموزشی و پژوهشی امام خمینی در سال 1990 به دعوت انجمن حكمت و فلسفه به ایران سفر كرد و اكنون قریب به 3 دهه است كه در دانشگاه‌ها و موسسات آموزشی ایران به تدریس فلسفه و منطق جدید می‌پردازد. او در سال 1389 به عنوان چهره ماندگار فلسفه انتخاب شد.

***

اومانیسم چیست؟ آیا می‌توانیم اومانیسم اسلامی داشته باشیم؟ مباحثی كه پیرامون اومانیسم در دهه‌های 1930 و 1940 صورت گرفت، شاید بتواند برای پاسخ به این سوال‌ها به ما كمك كند. پیش‌تر درباره اومانیسم در امریكا بحث می‌كنم. البته این خود بحث مفصل و چند شاخه‌ای است و اگر در اینترنت در این زمینه جست‌وجو كنید در این زمینه مطالب فراوانی خواهید خواند.

 

مانیفست اومانیسم

اولین مانیفست اومانیسم در امریكا در سال 1933 ارایه شد كه البته صورتی از اومانیسم دینی بود. این اعلامیه توسط روحانی توحیدگرای(Unitarian) امریكایی، ریموند براگ(1979-1902) و روی وود سلرز(1973-1880) فیلسوف كانادایی نوشته شد. 34 نفر از فیلسوفان و متفكران و روشنفكران امریكا چون جان دیویی فیلسوف برجسته پراگماتیست و 15 نفر از روحانیان توحیدگرای امریكایی و یك خاخام یهودی این مانیفست را امضا كردند. این مانیفست می‌گوید كه اومانیست دینی به جهان به عنوان چیزی می‌نگرد كه خود به‌خود وجود دارد و خلق نشده است. جالب است كه ایشان خود را «دینی» تلقی می‌كنند و از سوی دیگر می‌گویند كه جهان خلق نشده و یك خاخام و 15 روحانی آن را امضا كرده‌اند! این مانیفست اعلام می‌كند كه دوره «تئیسم» به معنای «خداشخص باوری» گذشته است اما امضاكنندگان آن كماكان می‌گویند كه ما «اومانیسم دینی» می‌خواهیم كه در واقع شكل جدیدی از دین در پرتو روحیه علمی است. البته بعد از آن اومانیسم سكولار مطرح شد اما مهم این است كه در اولین مانیفست اومانیسم، خواست اومانیسم دینی مطرح شد. اومانیسم(humanism) در تصور رایج معمولا با سكولاریسم(secularism) همراه است، یعنی این تصور كه دین باید از زندگی عمومی رسمی بیرون رود. همچنین گفته می‌شود كه اومانیست‌ها حتی اعتقادات شخصی دینی را نمی‌پذیرند. اما باید در نظر داشت كه این تنها یك روایت از اومانیسم است. در دهه‌های 1930 و 1940 دیدگاه‌های مختلفی برای به انحصار درآوردن عنوان اومانیسم با یكدیگر رقابت كردند. در آن زمان البته مخالفت با دین برای اومانیست تلقی شدن ضرورت نداشت، برخی چنان بودند و برخی خیر. بنابراین اومانیسم به معنای جانشین شدن انسان به جای خدا و جایگزینی ارزش‌های دینی با ارزش‌های انسانی نیست. البته كسانی هستند كه خود را اومانیست می‌خوانند و با دیانت مخالفند اما اومانیسم صرفا به مخالفت با دین محدود نمی‌شود. اتفاقا وقتی سیر اندیشه اومانیستی را بررسی می‌كنیم، می‌بینیم كه تنها اقلیتی چنین دیدگاهی را داشتند.

 

آیا ابن سینا اومانیست است؟

فرض كنیم ابن سینا را به امریكای دهه 1930 بیاوریم و از او بخواهیم كه مانیفست مذكور را امضا كند. قطعا روشن است كه ابن سینا چنین نمی‌كند. بحث اومانیست‌های دینی دهه 1930 درباره خلقت این بود كه می‌خواستند، خلقت در زمان مشخص را رد بكنند. ابن سینا هم چنین دیدگاهی داشت، یعنی مخالف خلقت در زمان بود و به همین دلیل بود كه غزالی او را تكفیر كرد. بنابراین اومانیست‌های دینی می‌توانستند از او بخواهند كه این مانیفست را امضا كند. تئیسم به معنای باور به خدای شخص(person)وار است در حالی كه ابن سینا معتقد بود كه خدا اصلا جوهر نیست و نمی‌تواند شخص باشد. بنابراین می‌توانیم بگوییم ابن سینا یك اومانیست باطنی بود در حالی كه دیدگاه ظاهری او با این دیدگاه تناقض دارد. لئو اشتراوس(1973-1899) معتقد بود كه ابن سینا به «فیض» اعتقاد داشت و معتقد بود كه جهان از سوی خدا افاضه شد. فیض با خلق تفاوت دارد. خلق در یك روز خاص صورت می‌گیرد اما فیض از بیرون زمان رخ می‌دهد. ابن سینا همچنین بر اهمیت حكمت عملی تاكید دارد و وقتی از وحی سخن می‌گوید، آن را بر اساس حكمت عملی تفسیر می‌كند. وحی برای ابن سینا استفاده از حكمت عملی به شیوه‌ای بسیار سریع است. بنابراین شاید بتوانیم ابن‌سینا را یك اومانیست باطنی بخوانیم. اشتراوس می‌گوید ابن سینا واقعا به خدا اعتقاد نداشت اما نمی‌خواست این را علنی بگوید زیرا تعصب زیاد بود و آن را تحت پوشش بحث‌های دینی و فلسفی مطرح می‌كرد. اما من این حرف اشتراوس را نمی‌پذیرم و معتقدم كه ابن سینا چنین دیدگاهی نداشت. او می‌گفت وقتی مثلا در قرآن كریم از دست خدا سخن می‌رود به این معنا نیست كه خدا جسمانی است بلكه این معنایی نمادین دارد. بنابراین وقتی در كتاب قرآن درباره خلقت بحث می‌شود، تفسیر فلسفی آن افاضه است. ابن سینا معتقد بود وقتی خدا در منابع دینی به صورت یك شخص تصویر می‌شود، این به دلیل محدودیت‌های خیال مردم است اما فیلسوف می‌داند كه خدا بزرگ‌تر از این چیزهاست. بنابراین به نظر من ابن سینا می‌خواهد دین و فلسفه را جمع كند و با فلسفه تفسیری باطنی از دین بدهد.

اگر اومانیسم را به عنوان نظام‌های فكری بدانیم كه به طور باطنی تعلیمات سنتی دینی را انكار یا بازسازی می‌كند یا تفسیر جدید می‌كند به گونه‌ای كه بتوانند با عقل جمع شوند بنابراین به یك معنا می‌توان گفت، سنت كلاسیك فلسفه اسلامی اومانیستی است و دشمنان این سنت مثل غزالی ادعا كردند كه فلسفه اسلامی اصلا اسلامی نیست. آنها این نوع اومانیسم اسلامی را به عنوان بدعت‌گویی رد می‌كنند. مساله این است هر مفهوم اومانیسم كه وابسته است به انكار یا تفسیر جدید از معنای لفظی متون دینی و انسان‌وار بودن خدا را انكار می‌كند در مباحثی كه منجر به مفهوم امروزین اومانیسم شده در حاشیه است. هدفم بیان این سخن است كه حتی به فرض پذیرش تفسیر باطنی از دیدگاه ابن‌سینا، باز هم امضای او ذیل مانیفست مذكور نمی‌گنجد. زیرا ابن سینا بسیار باهوش بود و متوجه می‌شد كه مفهوم امروزین اومانیسم با فلسفه مد نظر او سازگار نیست.

 

موج سوم اومانیسم

بین دو جنگ جهانی اومانیسم سوم (third humanism) مطرح شد. اولین شكل اومانیسم كه در دوره رنسانس مطرح شد، اومانیسم علمی بود كه رهبرانش كسانی چون دسیدریوس اراسموس رتردامی(1536-1466) بودند. دوره دوم اومانیسم جدید بود كه رهبران فكری آن كسانی چون ویلهلم فون هومبولت(1835-1767) بودند كه توجه ویژه‌ای به زیباشناسی داشتند و معتقد بودند نباید آموزش در مدارس و دانشگاه‌ها منحصر به علوم طبیعی و صنعتی و فنی بدون توجه به معنویت و زیبایی هنری باشد. اما موج سوم اومانیسم چیست؟ متفكران در دهه 1920 گفتند نیازمند اومانیسم جدیدی هستیم كه نه فقط علمی و زیباشناختی بلكه سیاسی است. ما باید یك اومانیسم سیاسی داشته باشیم. نخستین كسی كه چنین دیدگاهی را مطرح كرد، ادوارد اشپرانگر(1963-1882) بود. چهره دیگری كه كتابی در این زمینه نوشت، ولفگانگ فرومل(1986-1902) بود. مهم‌تر از این دو چهره اما ورنر یگر(1961-1888) بود كه 3 جلد كتاب در زمینه اومانیسم نوع سوم دارد. اومانیسم سوم در دوره جمهوری وایمار مطرح شد، یعنی زمانی كه نازی‌ها در حال قدرت گرفتن بودند. نازی‌ها می‌گفتند كه ما نیز اومانیست هستیم و می‌خواهیم اومانیستی بر اساس خون و نژاد برقرار كنیم. آنها می‌خواستند به یونان باستان بازگردند. چهره دیگری كه درباره اومانیسم نازی بحث كرد، ارنست كریك(1947-1882) دانشمند و نظریه‌پرداز نازی بود كه مجله «مردم در حال شدن»(Volk im Werden) را منتشر می‌كرد. كریك می‌گفت، اومانیسم سومی كه یگر مطرح می‌كند، لیبرال است و به نژاد توجه چندانی نمی‌كند. هانس بوگنر هم گفت كه باید در برنامه درسی نازی آلمان ضمن توجه به یونان باستان به اسپارت‌ها هم توجه كنیم كه جدی و خشن بودند. او می‌گفت اومانیسم بازگشت به اقتدارگرایی اسپارتی است. چهره دیگر هانس دركسلر از اعضای حزب نازی بود كه نقدی بر ورنر یگر با عنوان «اومانیسم سوم» نوشت. او معتقد بود، تصور یگر از اومانیسم درست نیست. از دید او یگر كوشیده تاریخ یونان باستان را در همسویی با اندیشه لیبرال خودش بازسازی ‌كند. دركسلر اما معتقد بود ما نازی‌ها می‌خواهیم با بازسازی واقعیت یونان باستان نوعی اومانیسم واقع‌بین بنا كنیم. یكی دیگر از منتقدان نازی رساله‌ای در بیان تفاوت اومانیسم و اومانیته می‌نویسد و دركسلر را نقد می‌كند. در این دوره در آلمان رشته علمی فیلولوژی بسیار اهمیت داشت كه بسیار فراتر از علم ریشه كلمات بود. در آن زمان فیلولوژی درس‌هایی درباره تمدن قدیم و باستانی به خصوص رم و یونان باستان بود. زیرا تصور در اروپا این بود كه اصل تمدن اروپایی از یونان باستان می‌آید بنابراین باید به زبان یونانی و لاتین توجه كرد. خود كلمه «اومانیسم» ترجمه لاتین واژه یونانی «پایدیا»(paideia) است كه ترجمه آلمانی آن «بیلدونگ»(Bildung) است و به زبان فارسی یعنی «تربیت» و پرورش بنابراین اومانیسم به معنای بیلدونگ یعنی تعلیم و تربیت است. در آن دوره در آلمان توجه خاصی به افلاطون وجود داشت. آنها رسالت اومانیسم را تقویت تمدن در برابر بربریت می‌دانستند.

 

اومانیسم مسیحی

اینك با توجه به این توضیحات پرسش این است كه آیا می‌توان اومانیسم اسلامی به این معنا داشت؟ به این معنا می‌توان گفت كه فلسفه اسلامی اومانیستی است زیرا فارابی معتقد بود كه افلاطون حكیم الهی است و شیخ اشراق سهروردی، ارسطو را در خواب دید. حتی فیلسوفان باستانی پیشاسقراطی در فلسفه اسلامی بسیار بزرگ بودند. حتی گاهی سقراط را پیامبر می‌خواندند. در حالی كه هیچ كدام از فیلولوژیست‌های اروپایی درباره سقراط چنین با تقدیر و ستایش صحبت نكرده‌اند. بعد از جنگ جهانی دوم در سال 1949 كنفرانسی در ژنو سوییس برگزار می‌شود. نام این كنفرانس «برای یك اومانیسم جدید» است. در این كنفرانس كارل بارت

(1968-1886) متاله برجسته پروتستانی حضور دارد. گزارش او از این كنفرانس جالب است. او می‌گوید مخاطبانی كه به این كنفرانس آمدند، نمی‌دانستند كه اومانیسم چیست و درباره آن اتفاق نظر نداشتند. كسانی هم كه فیلولوژیست بودند و راجع به یونان باستان و رم باستان صحبت كردند در این باره اتفاق نظر نداشتند كه چه وجه آن تمدن باستانی برای ما امروز اهمیت دارد. در حالی كه بارت طرفدار اومانیسم مسیحی نیست زیرا معتقد است كه نباید مسیحیت را در كنار یك مكتب فكری گذاشت. اما مباحث او نشان می‌دهد كه در آن زمان اومانیست‌های مسیحی و اومانیست‌های ماركسیستی خیلی فعال بودند. در سال 1936 ژاك ماریتن(1973-1882) فیلسوف كاتولیك فرانسوی كتاب «اومانیسم یكپارچه»(Integral Humanism) را منتشر می‌كند و در آن در این زمینه بحث می‌كند كه اومانیسم واقعی باید تمام ابعاد انسان مثل معنویت را در نظر بگیرد. او معتقد بود كه در دیانت كاتولیك چارچوب بهتری از اومانیسم سكولار می‌یابیم. پاپ فعلی در سال 2013 به امریكای جنوبی و شهر ریو رفت و گفت ما طرفدار «اومانیسم یكپارچه» هستیم. او به آموزه‌های كاتولیك درباره شخص انسان عقیده داشت و اشاره كرد به اینكه برخی بدعت‌گویی‌ها ناشی از عدم فهم اومانیسم یكپارچه است.

 

به روایت ماركسیست‌ها و اگزیستانسیالیست‌ها

البته در بحث از اومانیسم باید به ماركسیست‌ها نیز توجه داشت. در دهه 1930 نوشته‌های ماركس جوان كه آنها را در پاریس نوشته بود، منتشر شد. این آثار در شوروی در سال 1927 سپس به زبان آلمانی در آلمان منتشر شد. او مباحث مهمی درباره از خودبیگانگی و راه گذر از آن نوشته بود. در دهه 1960 اریك فروم، متفكر برجسته از امانیسم سوسیالیستی دفاع می‌كرد. اما در عین حال لویی آلتوسر، متفكر فرانسوی معتقد بود كه نگرش اومانیستی ماركس به دلیل آنكه در جوانی او مطرح شده و خام است باید رد شود. در میان چپ‌گرایان آنها كه طرفدار استالین بودند، چندان طرفدار اومانیسم نبودند اما آنها كه در اروپای شرقی بودند مثل گئورگ لوكاچ به اومانیسم ماركسیستی گرایش داشتند. اما یك گرایش اومانیستی نیز در میان اگزیستانسیالیست‌ها مطرح شد. بعد از جنگ جهانی دوم ژان پل سارتر در سخنرانی مهمی با عنوان «اگزیستانسیالیسم اومانیسم است» مدعی شد كه فلسفه اگزیستانس نوعی اومانیسم است. در پاسخ مارتین هایدگر نامه مشهوری به او با عنوان «در باب اومانیسم» نوشت كه در سال 1949 منتشر شد. نزاع میان سارتر و هایدگر جالب است. سارتر در حقیقت می‌خواست به ماركسیست‌هایی كه فلسفه اگزیستانس را مترادف ناامیدی و افسردگی و پوچ‌گرایی می‌خوانند، پاسخ بدهد. او در پاسخ گفت ما اگزیستانسیالیست‌ها، اومانیست هستیم و به ارزش‌ها پایبندیم و صرفا پوچ‌گرا نیستیم. او می‌گفت، فلسفه ما ملهم از مارتین هایدگر است. اما هایدگر در پاسخ كلا به مقابله با دیدگاه‌های سارتر پرداخت و گفت من فلسفه اگزیستانس و اومانیسم را نمی‌پذیرم و الحاد سارتر را هم قبول نمی‌كنم. بعدا سارتر خودش گفت كه از نوشتن این رساله پشیمان شدم.

 

امكان اومانیسم اسلامی

بنابراین شاهدیم كه معناهای مختلفی از اومانیسم در سده بیستم ظاهر شده است و آنچه آمد تنها اشاره‌ای به برخی از آنهاست. بر این اساس بی‌معناست بدون توجه به این تنوع و تكثر درباره اومانیسم یا امكان اومانیسم اسلامی یا اومانیسم دینی صحبت كرد زیرا معنای اومانیسم چنانكه دیدیم، متكثر است. یعنی مثلا به یك معنا از اومانیسم یعنی به معنای «بیلدونگ» و پرورش می‌توان گفت كه فلسفه اسلامی، اومانیستی است. در حالی كه معنایی كه عموم از اومانیسم می‌فهمند، مخلوطی از تمام این جریان‌های تاریخی راجع به این مفهوم است. ضمن آنكه مفهوم اومانیسم در ایران سرنوشت خاص خودش را می‌یابد. مثلا گاهی گفته می‌شود، برخی متفكران مشهور مسلمان بودند یا گفته می‌شود كه اومانیسم با رگه مهمی در فكر مسلمانان سازگار است یا گفته می‌شود كه این دیدگاه خاص نسبت به اومانیسم از سوی برخی مراجع دینی پذیرفته شده یا گفته می‌شود این دیدگاه انعكاسی از اصولی است كه به طور ضمنی در منابع دینی یافت می‌شود. بر این اساس وقتی از علوم انسانی و ارتباطش با اسلام سخن می‌رود، یك دیدگاه آن است كه ارزش‌های پشت علوم انسانی جدید را در نظر بگیریم و ببینیم آیا با ارزش‌های اسلامی سازگار هستند یا خیر. در این دیدگاه اسلامی شدن این علوم به این معناست كه ارزش‌های مفروض این علوم انعكاسی از ارزش‌های اسلامی شود. بنابراین اگر بحث اسلامی‌سازی علوم انسانی به این معنا باشد و قرار است جامعه تربیت شود، می‌توان از نوعی اومانیسم اسلامی سخن گفت. اما اینجا منظور از اومانیسم به معنای تربیت(پایدیا) است نه اومانیسمی كه به جای خدا، انسان را بگذاریم یا اومانیست هومبولتی. یكی از متفكران لبنانی بزرگ شده در عربستان و استاد دانشگاه مونستر در كتابش با توجه به معناهای متفاوت از اومانیسم در نهایت می‌گوید ما آزادیم كه اومانیسم را به شكلی كه می‌خواهیم، استفاده كنیم. او اومانیسم را باز بودن و گشودگی(openness) تعریف می‌كند. این اومانیسم اگر دقیقا اسلامی نیست اما برای همه باز است. البته تاكید می‌كند كه هر نوع استفاده از این مفاهیم ممكن است مورد بدفهمی واقع شود و رفع ابهامات در این زمینه بسیار دشوار است. بنابراین حتی اگر ما بتوانیم یك اومانیسم اسلامی چنانكه قابل قبول باشد، ارایه كنیم اما من نمی‌خواهم چنین كنم. نمی‌خواهم بگویم كه باید یك مكتب جدید به اسم اومانیسم اسلامی بسازیم زیرا معناهای متفاوت راجع به اومانیسم باعث می‌شود كه این درك جدید هم مورد بدفهمی واقع شود زیرا در نهایت در تصور عمومی اومانیسم به معنای كنار گذاشتن خدا تلقی می‌شود.

منبع: اعتماد