عقل و اعتقاد دینی / امیر اكرمی

دین به عنوان راه و روش فراروی انسان از این حیات ظاهری مادی برای ارتباط برقرار كردن با امر غیبی و معنابخشی و هویت‌بخشی به خود و جهان خود و سامان‌دهی به زندگی روزمره در ابعاد فردی و جمعی، واقعیت و حقیقتی همراه و هم‌دوش بشر است و وجوه و سویه‌های متكثری دارد، از عقاید و باورها گرفته تا مناسك و آداب، از جنبه‌های حقوقی و قضایی تا وجوه نهادی و مادی. مطالعه و تفكر درباره این سویه‌های متكثر نیز از دیرباز از سوی اندیشمندان صورت گرفته است.

 

سیری در تاریخ فلسفه دین

محسن آزموده: دین به عنوان راه و روش فراروی انسان از این حیات ظاهری مادی برای ارتباط برقرار كردن با امر غیبی و معنابخشی و هویت‌بخشی به خود و جهان خود و سامان‌دهی به زندگی روزمره در ابعاد فردی و جمعی، واقعیت و حقیقتی همراه و هم‌دوش بشر است و وجوه و سویه‌های متكثری دارد، از عقاید و باورها گرفته تا مناسك و آداب، از جنبه‌های حقوقی و قضایی تا وجوه نهادی و مادی. مطالعه و تفكر درباره این سویه‌های متكثر نیز از دیرباز از سوی اندیشمندان صورت گرفته است. اگرچه حدود 150 سال اخیر، مطالعات دینی صورتی غیرتئولوژیك یافته است، یعنی تحقیق درباره دین صرفا از منظر باورهای باورمندان دینی شكل نمی‌گیرد و جامعه‌شناسان و انسان‌شناسان و روانشناسان و مورخان و باستان‌شناسان و عالمان علم سیاست و... نیز هر یك با دستگاه مفهومی و ابزارهای علم خود به پژوهش راجع به دین می‌پردازند. فیلسوفان در این میان از جدی‌ترین تامل‌گران دین بوده‌اند و در طول تاریخ فلسفه همواره نسبتی وثیق میان تامل فلسفی و باورهای دینی وجود داشته است. البته این نسبت در دوره‌های مختلف به شكل‌های گوناگون بوده است. از حدود 50-40 سال اخیر، مطالعه صرف فلسفی راجع به دین به‌ویژه در دانشگاه‌های آنگلو-آمریكن با عنوان مشخص «فلسفه دین» شناخته می‌شود، اگرچه تا پیش از آن نیز فیلسوفان برجسته‌ای به مطالعات غیرتئولوژیك درباره دین پرداخته بودند. امیر اكرمی فارغ‌التحصیل فلسفه دین از دانشگاه مك گیل كانادا و استاد مطالعات تطبیقی و اسلام‌شناسی در دانشگاه‌های ییل و ایسترن منونایت امریكا و پژوهشگر و استاد فلسفه و كلام اسلامی دانشگاه بیرمنگام در گفتار پیش رو به روند شكل‌گیری مطالعات دین و به‌ویژه فلسفه دین می‌پردازد. این متن، صورت منقح و ویراسته گزیده‌ای از سخنرانی او در اولین نشست از سلسله نشست‌های فلسفه دین در پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی است كه به همت دانش‌آموختگان فلسفه دین این پژوهشگاه برگزار شده و توسط صفحه اندیشه اعتماد تنظیم شده است.

***

 

امروز در دانشگاه‌های سراسر دنیا رشته‌ای به نام فلسفه دین داریم كه كارش به طور كلی مطالعه فلسفی راجع به دین است. یعنی امروز بحث فلسفی راجع به دین كاری مفروغ عنه در نظر گرفته می‌شود. اما در تاریخ اندیشه و تحولات سیاسی اجتماعی غربیان فراز و فرودهای زیادی رخ داد كه یكی از نتایجش رشد مطالعات غیرالهیاتی دین بود به صورت‌های مختلفی چون فلسفه دین، روانشناسی دین، جامعه‌شناسی دین، مردم‌شناسی دین، مطالعات تطبیقی دین، مطالعات تاریخی دین و... یعنی وضعیتی پدید آمد كه در آن متفكران بتوانند راجع به دین بحث كنند اما در عین حال رویكردشان الهیاتی-كلامی نباشد.

 

اهمیت دین در تاریخ

دیوید هیوم در پیشگفتار كتاب «تاریخ طبیعی دین» كه مرحوم حمید عنایت آن را به سبكی ادبی ترجمه كرده است درباره اهمیت دین می‌گوید كه «باور داشتن به نیرویی نادیدنی و هوشیار در میان آدمیزادگان در همه سرزمین‌ها و همه زمان‌ها، رواجی پردامنه داشته است.» اهمیت این گفتاورد از هیوم آن است كه این فیلسوف اسكاتلندی با وجود ابهاماتی كه درباره موضعش نسبت به دین موجود هست به عنوان كسی شناخته می‌شود كه هرمنوتیك سوءظن را در تاریخ تفكر وارد كرده است. به عبارت دیگر هیوم كرم سوءظن را رواج داده است. البته این نگاه همراه با سوءظن و تردید پیش از هیوم نیز رواج داشته است اما هیوم به دلیل اهمیت و سیطره‌اش نقش مهمی در این زمینه ایفا می‌كند.

در سال 2001 در دانشگاه نیویورك دو جامعه‌شناس پیمایشی صورت دادند و مشخص كردند كه 80 درصد مردم امریكا دیندار هستند. یعنی جامعه‌ای چون امریكا نیز كماكان دینی است. به نظر من جامعه انگلستان، سكولارترین جامعه در دنیاست. در سال 2012 مطالعه‌ای روی گرایش‌های اجتماعی مردم در انگلستان نشان داد كه 52 درصد مردم همچنان گرایش‌های دینی دارند. این 3 شاهد به نحو روشن نشان می‌دهد كه با وجود تحولات گوناگون در سراسر دنیا و مهم‌تر از هر چیزی رشد علم جدید، دین همچنان نقش بسیار مهم و انكارناپذیری در زندگی انسان‌ها ایفا می‌كند و حتی در جوامع غربی نیز دین یك عنصر قوی در گرایش‌های اجتماعی و فردی آدمیان است. بنابراین دین سزاوار آن است كه به عنوان یك پدیده اجتماعی كه در همه جای دنیا تاثیر و نفوذ دارد مورد مطالعه قرار بگیرد.

اما سوی دیگر تعبیر فلسفه دین، فلسفه است. فلسفه در طول تاریخ بشر قوت و قدمتی انكارناپذیر دارد. دست‌كم از 600 سال پیش از میلاد مسیح، متفكرانی چون تالس و گزنفون را داریم كه به فلسفه پرداخته‌اند. این اندیشه‌های فلسفی نیز بعضا متألم و سازگار و گاهی ناسازگار با دین بوده است. نقطه اوج تفكر در یونان باستان، سقراط و افلاطون و ارسطو هستند كه دین برایشان اهمیت انكارناپذیری دارد. برای مثال افلاطون در رساله فیدون استدلال‌های متعددی بر اثبات جاودانگی روح ارایه می‌كند و ارسطو با استدلال محرك بلاتحرك وجود خدا را اثبات می‌كند.

به طور كلی فلاسفه نسبت به دین، رویكردهای متفاوتی داشتند. این رویكردها را می‌توان در 4 گروه دسته‌بندی كرد. رویكرد اول فلسفه را با دین یكسان تلقی می‌كند. یعنی برای افلاطون و ارسطو و بسیاری از فیلسوفانی چون آنها، فلسفه نه فقط منكر دین نیست بلكه موید آن هست و دین هم چیزی جز تفكر فلسفی نیست. بنابراین با قدری تسامح می‌توان گفت كه برای این دسته از فیلسوفان، فلسفه و دین یكی بوده است. رویكرد دوم فلسفه را در خدمت دین تلقی می‌كند. رویكرد سوم معتقد است كه نقش و شأن فلسفه عبارت است از جا باز كردن برای دین. یعنی فلسفه كلا در خدمت دین نیست اما یكی از نقش‌مایه‌های اصلی آن نوعی تایید و جا باز كردن برای مدعیات و باورهای دین است. رویكرد چهارم فلسفه به عنوان ابزار تحلیل دین است.

به طور كلی فلسفه دین بالمعنی الاعم را كه نزد افلاطون و ارسطو و توماس آكویناس دیده می‌شود، می‌توان نوعی نگاه فلسفی به باورهای دینی خواند، اعم از نگاه مثبت یا منفی. این را می‌توان نوعی الهیات فلسفی و نگاه عقلانی به دین خواند. البته مرز میان الهیات فلسفی و نگاه عقلانی به دین چندان قابل تدقیق نیست. به عبارت دیگر باید میان الهیات نقلی كه مبتنی بر نقلیات دینی است و الهیات عقلی كه تركیبی از روایات و درایات است و فلسفه دین كه كمتر از مفروضات دینی بهره می‌گیرد و عمدتا به مباحث عقلی راجع به دین می‌پردازد، تمایز گذاشت. میان این 3 نمی‌توان دیوار حائل مشخص كشید اما دو تای اول را می‌توان فلسفه دین بالمعنی الاعم خواند اما الهیات بالمعنی الاخص را فلسفه دین می‌خوانیم كه به خصوص از 1950 به بعد رواج یافته است.

 

نماینده فلسفه دین بالمعنی الاعم را می‌توان افلاطون، فلوطین، اسپینوزا و چارلز هارتسهورن متفكر مسیحی امریكایی قرن بیستمی خواند. برای این متفكران مرز میان فلسفه و دین روشن نیست. رویكرد دوم را می‌توان فلسفه در خدمت دین خواند كه متفكرانی چون آكویناس، جان لاك و ریچارد سوئینبرن استاد دانشگاه آكسفورد را می‌توان از این میان تلقی كرد. نزد این متفكران فلسفه ابزاری برای تحكیم مدعیات دینی است. برای گروه سوم یعنی الهیات فلسفی، فلسفه جا برای اعتقادات دینی باز می‌كند و كسانی چون ویلیام اوكام، كانت، بارت و الوین پلنتینگا متفكر مبرز مسیحی را از این دسته می‌توان خواند. گروه چهارم را فلسفه دین بالمعنی الاخص می‌خوانم كه آن را در آثار فلسفی از 1950 به این سو می‌یابیم.

در سال 1955 كتاب «مقالات جدیدی در الهیات فلسفی» با ویراست السدیر مكینتایر و آنتونی فلو منتشر می‌شود كه اثری دوران‌ساز تلقی می‌شود. در این كتاب مباحث مهمی راجع به زبان دین، تحقیق‌پذیری و ابطال‌پذیری و تكذیب‌پذیری مطرح می‌شود. بعد از این كتاب آثار فراوانی در این زمینه منتشر می‌شود. ویژگی این آثار آن است كه از فلسفه به مثابه ابزاری برای تحلیل و نقادی عقلانی باورهای دینی استفاده می‌كنند. یعنی در این آثار پیش‌فرض‌های الهیاتی و كلامی كه در 3 رویكرد نخست غلبه دارد، تقریبا از میان می‌رود و جای خود را به ظهور فیلسوفانی می‌دهد كه می‌كوشند صرف نظر از معتقدات خودشان با تاكید بر نگاه‌های فلسفی محض به باورهای دینی عمدتا مسیحیت و یهودیت بپردازند.

 

تعبیر فلسفه دین

تعبیر فلسفه دین نخست در قرن هفدهم نزد افلاطونیان كمبریج مثل هنری مور و رالف كادورث به كار می‌رود كه البته چندان تداول نیافت زیرا متفكران اثرگذاری در طول تاریخ اندیشه غربیان نبودند. اما مهم‌ترین متفكری كه بعدا كتابی با عنوان فلسفه دین می‌نویسد، هگل است كه «سخنرانی‌های درباره فلسفه دین» را در 1821 منتشر می‌كند. البته شناخت امروزی كتاب را چندان نمی‌توان فلسفه دین تلقی كرد. او در مقدمه و موخره هرمی از ادیان و سیر تحولات آنها را ترسیم می‌كند. در فصل اول به مفهوم دین می‌پردازد. همچنین به ادیان متعین و متشخص مثل اسلام و بودیسم اشاره دارد. بعد به دین مسیحیت می‌پردازد كه از دید او نقطه اوج این تحول تاریخی است و به بازتفسیر مدعیات عقاید مسیحیت می‌پردازد. اما عمده فلسفه‌ورزی هگل درباره فلسفه دین بر مسیحیت متمركز است بنابراین او را می‌توان در ادامه الهیات فلسفی یا فلسفه دین بالمعنی الاعم دسته‌بندی كرد.

 

تاثیر عوامل اجتماعی و سیاسی

علل و عوامل گوناگون فكری، سیاسی و اجتماعی در طول تاریخ مغرب‌زمین پدید آمدند تا اینكه در قرن هجدهم به تدریج مطالعات علوم انسانی در حوزه دین در زمینه‌های غیركلامی مثل جامعه‌شناسی، روانشناسی، مردم‌شناسی، فلسفی و... پدید آمد. مهم‌ترین عامل سیاسی و اجتماعی جنگ‌های دینی در اروپاست. این جنگ‌ها حول و حوش 200 سال عمدتا در اروپا از 1520 تا 1710 ادامه داشته است. برای مثال در آلمان از 1618 تا 1648 حدود یك سوم جمعیت آلمان(8 میلیون) بر اثر این جنگ‌ها تلف شدند. البته این جنگ‌ها عوامل مختلف غیردینی داشتند اما عمده آنها بین پروتستان‌ها و كاتولیك‌ها یا گروه‌های مختلف كاتولیك یا پروتستان علیه یكدیگر صورت گرفته است. این نزاع‌ها برای اندیشمندان مغرب زمین در باب ماهیت دین تامل‌برانگیز بود. البته دیانت اروپایی در آن زمان عمدتا مسیحیت با پیش‌زمینه یهودیت بوده است. بنابراین عمده تاملات این متفكران بر مسیحیت متمركز بوده است. برای نمونه می‌توان به ژان بدن از فرانسه و هربرت آوچربری از انگلستان اشاره كرد. ژان بدن در كتاب مهمی گفت‌وگویی خیالی میان 7 نفر شامل 3 مسیحی(كاتولیك، پروتستان، ارتدوكس) و یك مسلمان و یك یهودی و دو فرد دئیست صورت می‌دهد. دئیست‌ها كسانی هستند كه معتقد به خداوند، معاد(معمولا) و وظایف اخلاقی متخذ از دین هستند اما به دین وحیانی باور ندارند. یكی از نكاتی كه برای بدن در این كتاب مطرح است، بحث حقانیت دین است، اینكه كدام دین بر حق است، موضوع دیگر بحث سامان دادن جامعه با توجه به تنوع دینی است به گونه‌ای كه جلوی خشونت‌ها و جنگ‌ها بر سر مذهب را بگیرد. هربرت آو چربری نیز در كتابی درباره حقیقت آن گونه كه قابل تمایز از وحی است، بحث دئیسم را مطرح می‌كند. این دو متفكر در عین حال كه از جنگ‌ها و سایر تحولات متاثر بودند، نقش موثری در شكل‌گیری بحث رابطه دین و فلسفه ایفا كردند. خلاصه بحث این دو متفكر این است كه می‌توانیم به لحاظ عقلانی به حقیقت دست بیابیم كه این به معنای دئیسم به جای تئیسم(الهیات ادیان توحیدی) است.

از دیگر عوامل فرهنگی و اجتماعی شكل گرفتن فلسفه دین و مباحث عقلانی پیرامون دین، كه از رواج تكنولوژی و پیشرفت علم حاصل شد، آسان شدن سفر به مناطق مختلف جهان از جمله شرق و جهان اسلام است. آشنایی با ادیان دیگر در این میان نقش مهمی دارد. اوج این آشنایی‌ها در اواخر قرن نوزدهم با كتاب «كتاب‌های مقدس شرق» گردآوری، ترجمه و ویرایش ماكس مولر صورت می‌گیرد. در این كتاب برای اولین بار ترجمه نسبتا منقح و پیراسته‌ای از متون مقدس شرقی و اسلامی به زبان‌های اروپایی صورت می‌گیرد و غربیان با ادیان شرقی نیز آشنا می‌شوند. به تدریج تفكیك میان دین طبیعی در برابر دین وحیانی خودش را نشان می‌دهد. تا پیش از این دین طبیعی در فرهنگ مغرب ‌زمین معنای غالبی نداشته است. دین طبیعی به معنای نگاه غیرالهیاتی و غیرمتكی به وحی به دین است.

تحول مهم دیگر نقد كتاب مقدس است. قدرت گرفتن 3 دانش یا معرفت یعنی تاریخ، لغت‌شناسی و هرمنوتیك(معطوف به تفسیر متن) موجب شكل‌گیری رویكردهای نو به دین شد. مجموعه این دانش‌ها زمینه پدید آمدن نقد كتاب مقدس را فراهم آورد. در این زمینه از نقش باروخ اسپینوزا نباید غفلت كرد كه كوشید به كتاب مقدس به تعبیر خودش نگاه علمی كند. شلایرماخر، اسپینوزا را متفكری پر از روح‌القدس می‌خواند.

 

متفكران بزرگ و تاثیرشان بر فلسفه دین

مهم‌ترین چهره در شكل‌گیری فلسفه دین بدون شك دیوید هیوم، فیلسوف انگلیسی قرن هجدهم است. او در كتاب تاریخ طبیعی دین، نگاهی غیرالهیاتی و طبیعت‌گرایانه به دین دارد. هیوم در ابتدای كتابش می‌گوید، كسانی كه راجع به دین می‌اندیشند با دو پرسش مواجهند: نخست اینكه پایگاه دین در خرد آدمی كجاست و دیگری اینكه پایگاه دین در طبیعت آدمی كجاست؟

آنچه در مورد هیوم فارغ از درستی یا غلطی دیدگاهش مهم است، شكل گرفتن یك نگاه غیرالهیاتی به دین است. آنتونی فلو، فیلسوف دین نام آشنا كه اواخر عمر با تحول از آتئیسم به دئیسم روی آورد، كتابی با عنوان «نوشته‌های هیوم درباره دین» را منتشر كرده كه در آنجا 10 اثر از هیوم را ارایه می‌كند. نقطه اشتراك این آثار نگاه غیرالهیاتی به دین است. پس از هیوم، كانت است كه كتاب مهمی به نام «دین در محدوده صرف عقل» را می‌نویسد. ویژگی مشترك نگاه این متفكران عصر روشنگری به دین خودمختاری عقل بشر، تساهل دینی و مخالفت با روحانیون كلیساست. اندیشمند مهم دیگر توماس پین انگلیسی است كه اندیشه‌هایش در امریكا بر متفكرانی چون توماس جفرسون و بنیامین فرانكلین از آبای قانون اساسی ایالات متحده تاثیر می‌گذارد. توماس پین در كتابی با عنوان «عصر عقل» بر دئیسم تاكید می‌كند. عامل موثر بر شكل‌گیری اندیشه‌های توماس پین، نزاع‌ها و جنگ‌های دینی در اروپاست.

اما شلایرماخر شاید اولین متفكری است كه به صراحت میان مغز یا گوهر و پوسته دین تمایز می‌گذارد. او پوسته دین را جنبه‌هایی از آن می‌خواند كه ادیان متفاوت را از یكدیگر متمایز می‌كند. مثلا در مسیحیت بحث تثلیث به آن در مقابل اسلام یا یهودیت تشخص می‌بخشد اما ربطی به حاق و گوهر دین ندارد. شلایرماخر متفكری رمانتیك است و برایش احساس اهمیت دارد. او دین را احساس اتكای مطلق به امر مطلق می‌خواند.

هگل نیز در كتاب «سخنرانی‌هایی درباره فلسفه دین» از هیوم و كانت شكایت می‌كند و می‌گوید در اندیشه‌های این دو تحولی رخ داده است. این تحول چرخش از فلسفیدن راجع به خدا به فلسفیدن درباره دین است. او این تحول را نامیمون می‌داند و معتقد است كه فلسفه باید كماكان به بحث خدا بپردازد و خودش در این سخنرانی‌ها به بحث از خدا می‌پردازد. به عبارت دیگر متعلق الهیات فلسفی، خداست در حالی كه متعلق شناخت فلسفه دین، دین است. روشن است كه رابطه خدا و دین تساوی نیست.

دیگر متفكر موثر در شكل‌گیری فرهنگ دین، آگوست كنت است كه اندیشه دین انسانیت را مطرح كرده كه همان دئیسم است. او معتقد است هر فرهنگ و تمدنی 3 مرحله طی كرده است: 1- مرحله كلامی- الهیاتی و افسانه‌ای؛ 2- مرحله متافیزیكی- فلسفی و 3- مرحله علمی. او معتقد است ما در مرحله علمی به ادیان وحیانی نیازی نداریم.

اندیشمند موثر دیگر در شكل‌گیری فلسفه دین كارل ماركس است كه اگرچه منكر دین است و دین را جز بازتاب تنش‌ها و درگیری‌های اقتصادی جامعه نمی‌داند اما به تعبیر خود پل ریكور، متفكر فرانسوی در كنار نیچه و فروید هرمنوتیك سوءظن با او پدید می‌آید. ماركس نگاهی 100درصد جامعه‌شناسانه، اقتصادی و غیرالهیاتی یا ضدالهیاتی به دین دارد. اندیشمند دیگر ارنست رنان در قرن نوزدهم است كه كتاب مهمی با عنوان «زندگی مسیح» دارد. این كتاب نقد تاریخی كتاب مقدس است و در آن مدعی می‌شود كه مسیح تاریخی، آن مسیحی نیست كه در كتاب مقدس می‌یابیم و تمایزی میان مسیح تاریخی و مسیح انجیلی می‌گذارد.

در انتهای قرن نوزدهم و اوایل قرن بیستم، ماكس مولر پا به عرصه می‌گذارد كه دین‌شناسی تطبیقی را مطرح می‌كند. البته رویكرد اصلی مولر زبان‌شناسی است و نگاهی تاریخی و زبان‌شناختی به متون مقدس دارد اما اهمیت مولر گذار از زبان‌شناسی به دین‌شناسی است. او این تعبیر مهم در زبان‌شناسی را كه:«كسی كه یك زبان را می‌داند، هیچ زبانی را نمی‌داند» در حوزه دین‌شناسی مطرح می‌كند و می‌گوید:«كسی كه یك دین را می‌داند، هیچ دینی را نمی‌شناسد» زیرا به تعبیر متفكران ما تعرف الاشیاء باضدادها. این نقطه شروع دین‌شناسی علمی و رشته‌هایی چون مردم‌شناسی دین، جامعه‌شناسی دین، روانشناسی دین و پدیدارشناسی دین است. وجه مشترك این شاخه‌های معرفتی نگاه غیرالهیاتی به دین است.

متفكری كه همزمان با این اندیشمندان آثارش را مطرح می‌كند، فردریش نیچه است البته مفسرانی چون والتر كاوفمن معتقدند كه نیچه به هیچ عنوان متفكری ضد خدا نیست و صرفا وضع موجود اندیشه و فرهنگ مغرب‌ زمین در زمانه خودش را مطرح می‌كرده است. اما وجه مهم نیچه در بحث فعلی نگاه فلسفی به دین است. او معتقد است كه اخلاق مسیحی ضعیف‌پرور و ستم‌پرور است بنابراین نزد نیچه نوعی نقد مسیحیت و دین را می‌بینیم. همچنین باید از فروید یاد كرد كه نگاهی روان‌شناسانه به دین دارد. او میان هشیار و ناهشیار تمایز می‌گذارد و دین را به حیطه ناهشیار می‌برد. در سال 1921 بارون فردریش فون هوگل، متفكر بریتانیایی اتریشی- اسكاتلندی، كتابی به نام «مقالاتی درباره فلسفه دین» منتشر كرد. كتاب او برخلاف انتظاری كه از عنوانش برمی‌آید، مسیحیت‌محور است اما در آن مباحث فلسفه دین زیاد است. كتاب مهم بعدی چنانكه اشاره شد «مقالات جدیدی در الهیات فلسفی» با ویراست السدیر مكینتایر و آنتونی فلو است كه در سال 1955 منتشر شد.

این آثار تا اواخر قرن بیستم دربردارنده این موضوعات است: مسائل سنتی در فلسفه دین به معنای خاص، تصور یا مفهوم مسیحی از خداوند، بحث از صفات خداوند مثل قدرت و علم خداوند، استدلال‌هایی دال بر وجود خداوند مثل برهان‌های جهان‌شناختی و غایت‌شناختی و وجودی و اخلاقی و ارزیابی عقلانی آنها، بحث مهم شر، قرینه‌گرایی(evidentialism) كه از زمان دكارت مطرح شد، بحث زبان دین، بحث ابطال‌پذیری و تحقیق‌پذیری، بحث حیات پس از مرگ، بحث رابطه دین و اخلاق.

 

3 مرحله در تفكر فلسفی بشر و فلسفه دین

به طور كلی از زمان متفكران پیشاسقراطی تا زمان حاضر، فلسفه محض مغرب زمین 3 دوره كلی را گذرانده است. نخست دوره فلسفه سنتی یا متافیزیك یا دوره وجودشناختی است كه متفكران مختلف با نگاه‌های متفاوت و با نتایج گوناگون به دنبال یك دغدغه مشترك بودند، آنها می‌خواستند وجود را بشناسند. این متفكران عمدتا موافق وجود خدا بودند و در مباحثی كه از وجود مطرح می‌كردند به بحث وجود خدا می‌پرداختند. بنابراین فلسفه سنتی غربی از اندیشمندان پیشاسقراطی تا زمان كانت عمدتا به وجودشناسی و متافیزیك اختصاص داشته است. البته در تاریخ تفكر نمی‌توان تمایزی سفت و سخت ایجاد كرد. برای مثال در افلاطون و ارسطو نیز ما مباحث عمده معرفت‌شناختی می‌یابیم. اما به هر حال با كانت شاهد یك چرخش جدی در تاریخ اندیشه هستیم كه ماحصل آن این است كه مباحث فلسفی عمدتا به این می‌پردازد كه ما چگونه می‌توانیم دانش داشته باشیم.

نزد كانت این سوال پیش می‌آید كه فلاسفه چگونه می‌توانند جهان را آنگونه كه هست، بشناسند؟ یعنی چگونه فیلسوف می‌تواند انسانی بشود كه ذهن عقلانی‌اش شبیه عالم عینی بیرونی بشود. این نكته را ریچارد رورتی، فیلسوف امریكایی در قرن بیستم به ‌شدت مورد نقد قرار داد. او در كتابی با عنوان «فلسفه و آینه طبیعت» به این بحث می‌پردازد كه این دیدگاه محل تردید است كه فیلسوفان ذهنی دارند كه مثل یك آینه در برابر طبیعت آن را بازتاب می‌دهند. به هر حال چرخش مهم در فلسفه غربی با كانت، چرخش معرفت‌شناختی است.

اما چرخش مهم دیگر در ابتدای قرن بیستم، چرخش زبانی است. البته پیش از آن نیز بحث از اهمیت زبان و ارتباطش با فلسفه مطرح بوده است اما این توجه جدی به فلسفه عمدتا با لودویگ ویتگنشتاین در قرن بیستم صورت می‌گیرد. برای ویتگنشتاین این پرسش مطرح است كه آیا می‌توان بدون زبان به فلسفه اندیشید؟ او مدعی است كه اندیشیدن بدون زبان غیرممكن است بنابراین ما هر چه در زمینه فلسفیدن تلاش كنیم باید از منظر و معبر زبان باشد در نتیجه فلسفه زبان و زبان در دین اهمیت می‌یابد.

این 3 رویكرد عمده فلسفی یعنی فلسفه متافیزیك، فلسفه معرفت‌شناختی و فلسفه زبان‌شناختی در فلسفه دین نیز بازتاب می‌یابند. یعنی می‌توان نوع نگاه یك فیلسوف به دین را متاثر از نوع نگاه عمده فلسفی در هر یك از این 3 رویكرد خواند و رنگ غالب فلسفه دین او را تشخیص داد. این مساله را در تعارض یا تقابل میان فلسفه تحلیلی و فلسفه قاره‌ای نیز می‌توان دید. به میزانی كه هر فیلسوفی یكی از آن 3 رویكرد را مبنای كار خود قرار بدهد، این تمایزها آشكار می‌شود. برای مثال در میان فیلسوفان تحلیلی به دلیل تاثیر عمده ویتگنشتاین و مكتب پوزیتیویسم منطقی در حلقه دین، بحث زبان دین اهمیت بیشتری می‌یابد مثل دیزی فیلیپس اهل ولز. اما نزد متفكرانی مثل پلنتینگا كه از این تاثیر دور هستند، مباحث معرفت‌شناسانه دین پررنگ می‌شود.

 

انتظار و پیش ‌بینی من از راه‌های آینده فلسفه دین

رویكرد جدید یعنی اول رویكرد زن‌محورانه و فمینیستی، دوم تكثرباوری و پلورالیسم و سوم فلسفه مقایسه‌ای دین در زمانه ما به طور جدی طرح شده‌اند. نخست رویكرد زن‌‌محورانه به دین است. تصور از خداوند در مسیحیت كه متعلق به فلسفه دین در طول تاریخ مغرب زمین بوده همواره مردانه بوده است در حالی كه در نگرش فمینیستی به فلسفه دین این دیدگاه مورد مناقشه قرار گرفته و صحبت از بازنگری در این زمینه صورت گرفته است. بحث دوم تكثرگرایی است یعنی اهمیت دادن به تنوع ادیان. یعنی فلسفه دین در عین حال كه باید به دین به طور كلی بپردازد و نه یك دین خاص اما معمولا این فلسفه‌ورزی‌ها راجع به دین معطوف به دیانت مسیحی بوده است. در حالی كه روشن است كه دین و دیانت در مسیحیت خلاصه نمی‌شود و ما با تنوعی از ادیان مواجه هستیم و ادعای انحصار حقیقت محل اعتنا نیست. برای مثال جان هیك تا زمانی كه در دهه 1960 تز دكترایش را درباره رابطه ایمان و معرفت منتشر كرد از تنوع ادیان بحث نمی‌كرد اما از دهه 1970 به بعد متوجه اهمیت بحث تنوع ادیان می‌شود. از این تاریخ به بعد كتاب مهم خودش یعنی «خدا و جهان ایمان‌ها» را می‌نویسد و در سال 1982 كتاب «تفسیری از دین» را می‌نویسد. برای جان هیك از 1970 تا زمان مرگ بحث تنوع ادیان مهم‌ترین دلمشغولی در فلسفه دین است. او می‌گوید: «جهانی فكر كنید و خودتان را به یك دین یا فرهنگ خاص محدود نكنید.» اهمیت تكثرگرایی در متفكر برجسته‌ای چون ویلیام آلستون عمیقا مشهود است. البته به نظر من كار اصلی آلستون الهیات فلسفی است و نه فلسفه دین. بحث سوم نیز فلسفه تطبیقی یا مقایسه‌ای دین است كه با حدت و شدت در فلسفه دین معاصر و پیش رو در حال قوت گرفتن است. در این مباحث بر سرشست عمومی و مشترك دین تاكید می‌شود. متفكری كه در این زمینه آثاری نوشته ویلیام ‌ای. كریستین، متفكر امریكایی(متولد 1944) است كه كتاب مهمش «آموزه‌های اجتماعات دینی: یك مطالعه فلسفی» است. او در این كتاب به دین‌شناسی تطبیقی پرداخته است. نگاه او به فلسفه دین معطوف به طبیعت دین و متوجه پرسش تكثرگرایی است. یعنی وقتی ما با دعاوی متعارض بین ادیان مواجه هستیم به لحاظ فلسفی چه راه‌هایی برای رفع تعارض داریم. او از پنجره فلسفه به این پرسش می‌نگرد.

 

فلسفه‌های دین با توجه به ابعاد متكثر دین

در پایان باید از فلسفه‌های دین جامع‌تر با توجه به ابعاد گوناگون دین سخن گفت. نینیان اسمارت، متفكر و دین‌شناس مشهور انگلیسی بحث مهمی به نام ابعاد دین دارد. او معتقد است كه دین 7(برخی جاها گفته 6) بعد دارد: 1- عقاید یا آموزه ها؛ 2- اسطوره‌ها؛ 3- جنبه‌های اخلاقی دین؛ 4- جنبه‌های حقوقی- فقهی دین؛ 5- جنبه‌های نهادی دین؛ 6- جنبه تجربی دین و 7- جنبه مادی دین. از دید او هر دینی دربردارنده این 7 بعد هست. نتیجه روشن این است كه دین محدود به یك بعد نیست در حالی كه اگر به بحث‌های تاریخی فلسفه دین توجه كنید عمدتا می‌بینید كه مباحث به عقاید معطوف بوده است.

منبع: روزنامه اعتماد