غلامحسین ابراهیمی‌دینانی: محیط به اسرار نبودن دلیل توکل است

غلامحسین ابراهیمی‌دینانی، چهره ماندگار و استاد بازنشسته فلسفه دانشگاه تهران در برنامه تلویزیونی معرفت که شب گذشته از شبکه چهارم سیما پخش شد به شرح مقاله سی‌و‌هفتم از مقالات شمس درباره ابراهیم ادهم پرداخت.

 

غلامحسین ابراهیمی‌دینانی، چهره ماندگار و استاد بازنشسته فلسفه دانشگاه تهران در برنامه تلویزیونی معرفت که شب گذشته از شبکه چهارم سیما پخش شد به شرح مقاله سی‌و‌هفتم از مقالات شمس درباره ابراهیم ادهم پرداخت.

 

وی بیان کرد: این مقاله، داستان مفصلی است، اما خلاصه‌اش این است که ابراهیم ادهم پادشاهی در بلخ و بخارا بوده و با اینکه سلطنت داشته، اما دغدغه‌ای نیز در درون خود داشته است. یک شب در خواب که یک مقدار بی‌خواب هم می‌شود، می‌بیند که روی پشت بام قصر صدایی می‌آید و می‌بیند که چند نفری در حال قدم زدن هستند و می‌گویند که ما چند قطار شتر داشتیم که گم شده‌اند و اینجا دنبال آن‌ها می‌گردیم. ابراهیم ادهم به آن‌ها گفت، مگر دیوانه‌اید؟ قطار شتر بر بام پادشاه چه می‌کند؟ این کار شما دیوانگی است.

 

ابراهیمی‌دینانی در ادامه تصریح کرد: یکی از آن‌ها گفت، تو دیوانه‌ای، برای اینکه تو بر تخت سلطنت نشسته‌ای و سودای رسیدن به حق تعالی را نیز داری. حقیقت‌طلب هستی، اما این همه قدرت، استبداد و دیکتاتوری نیز داری. بنابراین، این اصل داستان است. حالا این یک قصه است، ولی داستان زیبایی است که آن‌ها به زبان حال گفتند که تو نیز از ما بدتری و ما اگر در پشت بام قصر به دنبال شتر می‌گردیم، تو نیز اینجا ظلم می‌کنی و زور هم می‌گویی، از طرفی خدا را نیز می‌خواهی پیدا کنی.

 

وی بیان کرد: البته این حالت برای هر پادشاهی نیز ایجاد نمی‌شود، چون غرق در دنیاست و معلوم می‌شود که ابراهیم ادهم دغدغه‌ای داشته و با خود فکر می‌کرده که بر این تخت نشسته‌ام و حکومت می‌کنم، ولی حقیقت و خدایی نیز وجود دارد و به دنبال این بوده که راه او به حقیقت چگونه است؛ لذا این دغدغه موجب شد که این حالت برایش ایجاد شود که موجب تنبه او نیز شد و در همان لحظه که این سخن را از آن‌ها شنید، سلطنت، جاه، مقام و استبداد را ترک کرد و رو به سوی حق نهاد و سال‌ها در طاعت حق به سر برد و به مقامی رسید که اکنون در تاریخ عرفان، جزء یکی از عرفای بزرگ است.

 

ابراهیمی‌دینانی تصریح کرد: اما این قصه را باید باز کرد و توجه داشت که در درون انسان، حقیقت‌طلبی وجود دارد و هیچ انسانی نیست که در ذات خودش، جویای حقیقت نباشد. از هر فردی در زمین بپرسید که حقیقت را دوست دارید یا خیر، جوابش مثبت است. پس انسان حقیقت را دوست دارد و اما سؤال اینجا است که حقیقتی که دوست دارد چیست؟ حقایق در عالم زیاد هستند و اگر حقایق داریم، همه آن‌ها به یک حقیقت می‌رسند و حقیقةالحقایق که اصل‌الحقیقة شناخته می‌شود نیز حق تبارک و تعالی است؛ پس انسان‌ها در درون خود دنبال حقیقت هستند، اما راه را اشتباه می‌روند. حقیقت را می‌خواهند، اما فکر می‌کنند که آن حقیقت در پول است. چه بسا پولدار هم شوند، اما آخر عمر می‌بینند که حقیقت این نبوده است و یک عده نیز حقیقت را در پست و ریاست پیدا می‌کنند و بعد از مدتی که مرگشان فرا رسید، می‌بینند آنچه می‌خواسته این نبوده است. پس هر کسی آن حقیقتی که در درونش است را می‌طلبد، اما در مصداق اشتباه می‌کند و حقیقت را پول، شهرت و ... می‌داند.

 

این چهره ماندگار فلسفه بیان کرد: بنابراین انسان حقیقت را می‌خواهد، اما در مصداق اشتباه می‌کند. این داستان نیز همین را می‌گوید. این پادشاه حقیقت را می‌خواست، اما بر تخت سلطنت بود. اما این سخن که به او رسید، یعنی در این تخت سلطنت حقیقت به دست نمی‌آید، البته ترک مقام سلطنت نیز آسان نیست. لذا اگر کسی طالب حقیقت به راستی باشد و در راه رسیدن به حقیقت گام بردارد، «خود راه بگوید که، چون باید». اما انسان با خیلی چیز‌ها در عالم مواجه است که اعم از دوست و دشمن است و در اینجا باید اشاره کنم که دشمن ممکن است زیاد باشد، اما دشمنی دشمن‌تر از خود انسان برای انسان وجود ندارد. در روایت نیز می‌فرماید که «اعدی عدوک نفسک التی بین جنبیک»؛ لذا نفس اماره، دشمن‌ترین دشمن انسان است.

 

وی در ادامه افزود: یک کسی شاید بگوید چگونه آدم دشمن خودش است و چرا این طور است؟ در پاسخ باید گفت که این خودِ انسان پیچیده است، خودِ خود است، اما این‌ها نیز چند خود است. آدم یک خود بیشتر ندارد، اما این خود، جلوه‌های زیادی دارد. شاعر نیز می‌گوید که «زین دو هزاران من و ما‌ای عجبا من چه منم، گوش بنه عربده را دست منه بر دهنم»، در واقع یک من است، اما این یک من، صد‌ها من است و هزاران جلوه می‌کند. حالا این جلوه‌ها باید شناخته شود و از بین این منهای رنگانگی که جلوه می‌کند، آن منِ واقعیِ حقیقیِ خداطلب را بشناسیم و آن وقت است که از این منهای قلابی راحت می‌شویم.

 

این مدرس برجسته فلسفه بیان کرد: به شیطان لعنت می‌کنیم و خدا نیز می‌گوید «إِنَّ عَلَیْکَ لَعْنَتِی إِلى یَوْمِ الدِّینِ»، بنابراین خدا نیز لعنت کرده است و شیطان ملعون خدا است. اما سؤال اینجا است که این شیطان کجا زندگی می‌کند؟ پاسخ این است که در وجود انسان است. شیطان که در دریا نیست، شیطان در درون جوف انسان زندگی می‌کند. هیچ انسانی، در کره زمین نیست، مگر اینکه در درونش جایی برای شیطان است. حالا اگر شیطان چند جا دارد، ما یک شیطان است یا چندین شیطان؟ به عبارت دیگر ما یک شیطان داریم یا بچه شیطان‌ها نیز وجود دارند؟ در پاسخ می‌گوییم که به تعداد آدمیان بچه شیطان داریم. چون هر آدمی یک شیطان در درونش هست. اگر این شیطان به دست آدم‌ها مسلمان و رام شد، در این صورت می‌توانید حریفش شود، اما اگر شیطان توانست که انسان را رام کند، در این صورت انسان بیچاره می‌شود و شیطانی عمل می‌کنند.

 

وی در ادامه افزود: حدیثی داریم که پیامبر(ص) فرمود «لکل انسان شیطان»، هر انسانی شیطانی دارد، یکی از صحابی پرسید شما نیز شیطان را دارید؟ فرمود بله «ولکن شیطانی اسلم بیدی»، شیطان من، به دست من مسلمان شده و رام است. این سخن حضرت رسول(ص) است که شیطان رام و مسخر است و در وجود حضرت غلطی نمی‌تواند بکند. البته همه مردم که معصوم نیستند، اما انسان تا حدی می‌تواند بر شیطان درون خود غالب باشد. البته شیطان قسم یاد کرد که «قَالَ فَبِعِزَّتِکَ لَأُغْوِیَنَّهُمْ أَجْمَعِینَ» یعنی شیطان گفت که پروردگارا به جلال تو قسم که این‌ها را گمراه می‌کنم، اما در آیه دیگری آمده است که «إِنَّهُ لَیْسَ لَهُ سُلْطانٌ عَلَى الَّذِینَ آمَنُوا وَ عَلى رَبِّهِمْ یَتَوَکَّلُونَ»، یعنی بر بندگان خالص من سیطره و سلطنت نداری. این شیطان، اما یک اشتباه کرد و آن اینکه گفت از آتش هستم «خَلَقْتَنِی مِن نَّارٍ وَ خَلَقْتَهُ مِن طِینٍ»؛ یعنی خدایا من را از آتش آفریدی و آدم از خاک است. در جای دیگری نیز دارد که شیطان گفت حالا من که از آتش هستم بر آدم سجده کنم؟ آتش بالا می‌رود و روشنایی می‌دهد و این همه فضائل دارد، اما خاک زیر پا است، اما آیا آتشی که این قدر زیباست باید به خاک سجده کند؟ این اعتراض یا سؤال شیطان بود.

 

ابراهیمی‌دینانی بیان کرد: تحلیل بنده این طور است که بسیار خوب آتش بالا می‌رود و خاک نیز زیر پا است، اما انسان از خاک است، همچنین از آب نیز هست، چنانکه فرمود از نطفه خلق شده است؛ بنابراین اصل انسان از خاک و از نطفه است. حالا آب و خاک نمی‌تواند آتش را خاموش کند؟ سؤال این است که آتش آب را خاموش می‌کند یا آب آتش را؟ پاسخ روشن است که آب آتش را خاموش می‌کند. حالا خاک و آب با هم می‌توانند آتش را خاموش کنند نه برعکس. این نادانی شیطان بود که این مطلب را نفهمید که این آتش شعله‌ور او هرچه شعله‌ور باشد، با آب و خاکی که انسان از آن‌ها است خاموش می‌شود و انسان می‌تواند آتش شیطان را خاموش کند، البته به شرط اینکه دغدغه درونی را داشته باشد. هر انسانی دغدغه حقیقت دارد، اما روی آن سرپوش می‌گذارد و خود را غافل می‌کند، چون می‌داند که سخت است. اگر انسان همت داشته و هوشیار باشد، دغدغه نیز دارد و می‌توان مسیر را طی کند.

 

وی در ادامه به بحث توکل اشاره کرد و گفت: توکل یکی از صفات الهی و انسانی است؛ یعنی از صفاتی است که خدا به انسان داده است، اما غالباً بد فهمیده می‌شود و اشخاص فکر می‌کنند که اگر توکل کنند، یعنی باید بنشینند تا همه چیز درست شود و فکر می‌کنند که آدم نباید کوشش کند و اشتباه نیز در همین جا است. توکل ضدکوشش و فعالیت نیست و انسان تا می‌تواند باید بکوشد و تا در توان دارد باید طلب کند. بی‌عاری، تنبلی و کسالت مذموم هستند و باید این‌ها را به سویی بگذارد و دست از طلب برندارد.

 

این مدرس برجسته فلسفه بیان کرد: انسان باید توانایی خود را مصرف کند، اما آیا کوشش تنها کافی است؟ شما آن اندازه که در توان دارید باید بکوشید، اما به کوشیدن خود مغرور نشوید، ضمن اینکه می‌کوشید نباید بگویید که کوشش کردم و همه چیز درست است، بلکه در عین حال توکل بر حق تعالی نیز داشته باشید. در واقع این یک واقعیت فلسفی است. شکی نیست که کوشش نتیجه دارد. هر علتی نیز معلولی دارد و هر کوششی ثمر دارد، اما پس توکل برای چیست؟ جواب این است که انسان تمام اسرار آفرینش و اسرار این عالم را نمی‌داند. شما کوشش می‌کنید، اما همه آنچه که در عالم لازم است برای کوشش خود بدانید را به اندازه خود می‌دانید.

 

وی تصریح کرد: همه کس همه چیز را نمی‌داند و به اندازه خود می‌داند، پس همه چیز را نمی‌دانیم، آنچه را می‌دانیم به کار می‌بریم و کوشش را انجام می‌دهیم و کوتاه نمی‌آییم. اما این کوشش علت تامه نیست، چون همه چیز را نمی‌دانیم. اگر همه چیز را می‌دانستیم و کوشش ما کامل بود، حرف ما درست بود و توکل جایی نداشت، اما اگر همه چیز را نمی‌دانیم، به اندازه خود کوشش می‌کنیم، اما نسبت به آنچه نمی‌دانیم توکل می‌کنیم. پس نگوییم کوشش می‌کنیم توکل برای چیست. کوشش می‌کنیم و ثمربخش نیز هست، اما چون همه چیز را نمی‌دانیم، آنجا توکل بر خدا می‌کنیم، آن وقت است که خداوند نیز کمک می‌کند.

منبع: ایکنا