ایران و فلسفه یونان / پروفسور مری بویس- بخش دوم

بویس آغازگران فلسفۀ یونانی را دانش‌آموختگان مکتب زرتشت می‌داند و در بخش نخست این نوشتار از فلاسفۀ میلتوس واقع بر مصب رود میندر در آسیای صغیر، کسانی چون: تالس ملطی (طالس)، انگسیمندر و انگسیمنس (انگسیمانوس ملطی) یاد کرد. اینک بخش دوم و پایان مطلب به نقل از «تاریخ کیش زرتشت» (انتشارات توس).

 

ترجمه: همایون صنعتی‌زاده

اشاره: بویس آغازگران فلسفۀ یونانی را دانش‌آموختگان مکتب زرتشت می‌داند و در بخش نخست این نوشتار از فلاسفۀ میلتوس واقع بر مصب رود میندر در آسیای صغیر، کسانی چون: تالس ملطی (طالس)، انگسیمندر و انگسیمنس (انگسیمانوس ملطی) یاد کرد. اینک بخش دوم و پایان مطلب به نقل از «تاریخ کیش زرتشت» (انتشارات توس).

 

ب) هراکلیتوس

یک نسل بعد، در آثار هراکلیتوس اهل افسوس (هرقلیطوس افیسوسی)، که در حوالی سال ۵۰۰ پ.م تألیف شد، نفوذ ایران با برجستگی بیشتر نمایان است. هراکلیتوس می‌پنداشت گیتی «آتشی است که هرچند همۀ پاره‌های آن یکباره فروزان نیستند، اما هیچ‌گاه خاموش‌شدنی نیست. با پیمانه‌ای روشن و با پیمانه‌ای خاموش می‌شود. پاره‌هایی که فروزان نیستند، به مثابۀ دیگر چیزها وجود دارند که ظهور آنها با آتش “معاوضه” شده است؛ همان‌گونه که طلا می‌دهند تا کالا بستانند.»

 

به اعتقاد زرتشتیان، آتش در شش آفرینش دیگر سرایت و جریان دارد و آنها را گرما و زندگی می‌دهد. باید اذعان کرد این دو مفهوم، با یکدیگر تفاوت فاحش دارند. از دید هراکلیتوس، زمین آتش ندارد؛ آتشی است خاموش و جوهری تبدیل یافته؛ اما نباید گذاشت که تفاوت‌های دو مفهوم، مشابهت‌های آن دو را بپوشاند. همان پاره‌های گیتی که فروزان نیستند، ناقل و حامل جریان حیاتی آتش، به ‌جلو هستند. به طور کلی، آتش رابط نواحی به ظاهر جدا از همِ گیتی است. این است اندیشه اصلی که هراکلیتوس می‌بایست پیش از کاربردن آن، در نظام کیهان‌شناسی خویش، به آن پی برده باشد.

 

سؤال این است که چگونه به آن دستیاب شده بود؟ از پاره‌ای از کتاب‌های تاریخ فلسفه چنان مستفاد می‌شود که وی ناگزیر از پی‌بردن به آن بوده است. کیهان‌شناسی تالس مبتنی بر آب بود؛ آنِ انگسیمندر بر هوا. پس طبیعی است که هراکلیتوس ناچار به آتش روی آورد؛ اما لازمۀ این‌گونه استدلال، پذیرفتن این فرض مسلم است که فیلسوفان اهل ایونیه، اتفاق‌ رأی داشته‌اند که «هر چیز را می‌توان ناشی از یکی از چهار عنصر «امپد‌یکلسی» دانست. تردید و اختلاف مربوط به این است که «کدام یک از این چهار»؟ اما می‌گویند بیشتر احتمال دارد که بی‌انگیزه خاص روی به آتش نمی‌‌آورد. چه بسا مشاهدۀ اهمیت و شأن فوق‌العاده‌ای که ایرانیان برای آتش قائل بودند، این انگیزۀ خاص بوده است.

 

از این گذشته، هراکلیتوس باور داشت نظم حرکات خورشید را دایک (Dike) سرپرستی می‌کند؛ همان‌ که باید به مثابۀ متصدی پیمانه‌های آتش کیهانی تصور شود و به نحوی از آنجا به حساب «دغلبازان» و «دروغ‌گواهی‌دهندگان» خواهد رسید. آنچه انگسیمندر مطرح ساخت، مفهوم عدالت سماوی بود نه انگارۀ معبود‌ آسمانی عدالت؛ انگاره‌ای که سخت یاد‌آور تعلیمات زرتشت دربارۀ «اَشَه» است. آرایی کم و بیش همانند، در آثار متفکری معاصر هراکلیتوس یعنی «پارامینوس الئائی» (Elea) می‌توان یافت؛ اما در آثار یونانی پیش از آنان، مثل این اندیشه را نمی‌توان جست.

 

هراکلیتوس می‌آموخت که «خدا» همان «خرد» است. خردی که می‌خواهد و در ضمن نمی‌خواهد تنها با اسم «زئوس» [=زاوش] خوانده شود. معنای این گفته آن است که خداوند صاحب خصوصیات سنتی، ولی شایست? زئوس است و از ویژگی‌های ناشایست «زئوس» بری است. خرد یکی است، و آگاه بر آن دانشی که همه چیز را در گیتی فرمان می‌دهد. خرد بی‌وقفه و شب و روز، آدمیان را مراقب است. این تأکید بر ترصد پیوست? نیروی الهی از آدمی، در یونان امری نوین بود. همانندی‌های این باور، به اعتقاد اهورامزدایی عقل کل، چنان چشمگیر است که نیازی به تأکید ندارد.

 

هراکلیتوس می‌پنداشت جسد پس از مرگ، پلیدی محض می‌شود. حتی درخور تدفین یا سوختن هم نیست، از سرگین نیز نجس‌تر و دورانداختنی‌تر؛ پس بهتر از آنکه نزد ددان و مرده‌خوار و مرغان لاشخور افکنده شود. این رسمی است که عامۀ یونانیان از آن مشمئز بودند و برای زرتشتیان از فرائض بود، ظاهراً تعلیم می‌داده است: روان‌های متعالی پس از مرگ، به فضای پالودۀ خورشید و ستارگان صعود می‌کنند تا جاودانه در آنجا به سر برند. روان‌های دنی‌تر به گرد ماه حلقه می‌زنند. آتش آن را ضعیف و تاریک کرده باد و باران و نیست می‌شوند. «دایک»، اجتماع آنان را به شب و زمستان محدود کرده است. در اعلی‌ترین طبقات، روان پهلوان‌های جاودان قرار دارند که از میان مردگان «برمی‌خیزند» تا مراقب زندگان و مردگان باشند.

 

این روان پهلوانان را با فرّ فَرَوَشی‌های زرتشتی‌گری برابر دانسته‌اند و می‌گویند اصطلاح غیرمعمول و غیریونانی «برمی‌خیزند»، متأثر از مفهوم زرتشتی «رستاخیزِ فرجامین» است.

 

هراکلیتوس روانی را که با خرد باشد، «خشک» می‌خواند، و آن را با «زئوس» خردمند، مربوط می‌دارد. روان‌های پست را «خیس» می‌پندارد که به صورت آب درمی‌آیند و نابود می‌شوند. هادس (Hades) ملک‌الموت سنتی را، در این جریان دست‌اندرکار می‌بیند. نمی‌گویند که «هراکلیتوس» تضاد میان «زئوس» و «هیدز» را به صورت جنگی عظیم و کیهانی، مطرح کرده است. با این حال… اعتقاد او به این که تضاد، جوهر گیتی است، به آن صورت که ما می‌بینیم در نظر مقایسه‌گران، همتای آیین پیکار دیرپای بین اهوره‌مزدا و انگره‌مینوی زرتشتیان می‌نماید. پیکار و ستیزی که نه تنها در بُعد اخلاقی، بلکه در همۀ ابعاد پدیده‌های طبیعت، در جریان است.

 

هراکلیتوس در خصوص فرائض دینی روزانه، با همان تعصب اشعیای ثانی، بت‌پرستان را نکوهش می‌کند. سایر متفکران معاصر یونانی در این سرزنش‌کردن با او همنوا بودند. این نیز یکی دیگر از آرای رایج آن زمان بود که به گونه‌ای سحرانگیز، با عقاید ایرانیان موافق بود. حملات بی‌گذشت او به آداب و رسوم دینی ریشه‌دار، تهدید تمام دروغ بدعت‌گذاران به مجازات آتی و هشدار به پرهیز از مستی و نخوت، هراکلیتوس را چنان پیامبرگونه می‌نماید که خوانندۀ آثار وی زرتشت را به یاد می‌آورد. اگر همانندی‌های گسترده آیینی در میان نبود، این نکته امری کلی می‌نمود؛ اما اکنون که چنین همانندی‌ها وجود دارد، این نکته اهمیت خاص می‌یابد.

 

نیرومندی نفوذ زرتشتی‌گری را در اندیشه ایونی، که ظاهراً با تالس آغاز شد، می‌توان با آثار هراکلیتوس سنجید؛ اما این نفوذ در سده پنجم چندان دوامی نیاورد. «اندیشه یونانی تغییر جهت می‌دهد و درون‌گرا می‌شود و به هضم آنچه کسب کرده بود، می‌پردازد». یکی از علل آشکار، جنگهای ایران و یونان و عواقب و عوارض آن بود… عامل دیگری نیز وجود داشت که شاید از علل دیگر مهمتر بود: خودکفایی فزاینده مکتب استدلال‌گرای یونانی، مشاهده طبیعت به گونه‌ای روزافزون

 

(و گاهی ناپخته و زودرس)، منجر به تدوین اصول کلی می‌شد که راه‌حل‌های دلچسب‌تری را برای مسائل کیهان‌شناختی عرضه می‌داشت تا فرضهای مسلم و تجربه نشده‌ای که در اندیشه‌های بیگانه آورده می‌شد.

 

با این‌همه ثابت شده است که هجوم فرهنگی ایرانیان به دنیای ذهنی یونانیان، در سالهای ۵۰۰ تا ۴۸۰پ.م سبب گسترش و توسعه ذهنی یونان، در آن‌ سویی که واقعاً مؤثر بوده، گردید. نفوذ فرهنگ ایرانی سبب شد تا ذهن یونانی، از قید و بند محیط تنگ و بسته اطراف آدمی رهایی یابد و آنان را رهنمون شد تا درباره بی‌نهایت واقع در فراسوی آسمان قابل رؤیت، و ژرفای زیرپایه‌های زمین بیندیشند؛ درباره آن حیات و زندگی تفکر کنند که با زهدان آغاز نمی‌شد و با گور پایان نمی‌یافت… بر اثر این نفوذ فرهنگی ایرانی بود که یونانیان فراگرفتند که سرنوشت نیکان و متقیان از سرانجام ستمکاران و گناهکاران جدا خواهد بود؛ که روان سعادتمند به سوی روشنای آسمانی پرواز خواهد کرد؛ که خداوند خردمند است؛ که جهان ماده را می‌توان با زبان عناصر اساسی و معدود، تجزیه و تحلیل کرد؛ که در فراسوی محسوسات و ملموسات و در ماورای زمان، نیز عالمی وجود دارد.

 

برای دانش فلسفه باستان،‌ همه اینها انگاره‌های بسیار گرانبها و پایداری بودند. اینها هدایای بودند که مغان ایرانی به ارمغان آورده بودند. ثمربخشی قدرتمند زرتشتی‌گیری از اینجا معلوم و مشخص می‌شود که در سده پنجم پیش از میلاد، از نظر آگاهی و روشنگری ذهنی درباره کیهان‌شناسی، یونانیان ساکن شبه‌جزیره یونان،‌ دست‌کم صد سال از یونانیان ساکن آسیای صغیر عقب‌تر بودند. لبه برنده‌‌ای آسیا، یعنی غربی‌ترین استان‌های شاهنشاهی هخامنشی بود که زادگاه فلسفه یونان است.

 

زرتشتی‌گری و ارفئوس‌گری

به نظر می‌آید ارفئوس‌گری، بیش از آنچه اسم کیشی یکدست باشد، نام مراسمی است که گروهی از فرقه‌های آیینی، یونانی‌ـ شرقی، پذیرفته بودند و عبارت بود از ادای احترام و ستایش نسبت به اشعاری که به «اورفئوس باستانی» منسوب بود. ظاهراً آغازگر این عرف، فیثاغورس است که در سال ۵۳۱ پ.‌م به سبب آزردگی خاطر از حکومت خودکامۀ «پولوکراتوس»، جبّار جزیره ساموس، از آنجا به جنوب ایتالیا مهاجرت کرد. نخستین باری که اسم اورفئوس، در اشعار به جامانده از یونان باستان آمده، در آثار «ابیکوس» شاعر است که او نیز در همان زمان پولوکراتس، از جنوب ایتالیا به جزیره ساموس آمد. پس از آن، در رواج اورفئوس‌گری، «انوماکرتیوس» آتنی را، صاحب نقش مؤثری می‌دانند که در زمان پیسیستراتوس هیپاراکوس(۵۱۴پ.م) از موطن خود تبعید شد. سالهای بسیار، در ایونیه تبعید بود و در آنجا سیر و سیاحت فراوان کرد. از ارسطو نقل می‌کنند که هرچند پاره‌ای قصائد حاوی نظرات اورفئوس وجود داشت، «اما می‌گویند انوماکرتیوس بود که آنها را به رشته نظم درآورده بوده است». پس از سی سال انوماکرتیوس، با پیسیستراتوس، که خود او نیز تبعید شده بود، مصالحه می‌‌کند و به رسالت، به دربار هخامنشیان در شوش می‌رود.

 

لابد به هنگام تبعید در ایونیه، زبان حکام ایرانی را فرا گرفته بوده است. بی‌تردید هم در «ایونیه» و هم در شوش، فرصت گفتگوی با مغان ایرانی را داشته است. می‌پندارند واسطۀ ممکن برای ورود پاره‌ای از مفاهیم زرتشتی‌گری(مخصوصاً باورهای مربوطه به رستگاری و نظرات مربوط به چگونگی پیدایش گیتی) در ادبیات اوّلیۀ اورفئوس‌گری، وی بوده است. پابه‌پای ادامه نفوذ زرتشتیان در عصر هخامنشیان، سرایش و تنظیم سروده‌های اورفه‌ای نیز دوام آورد. طبیعت منابع، ماهیت وحدت‌جویانه اورفئوس‌گری، همراه با عقاید مصریان که با باورهای فینیقیه‌ای‌ها و فریگیه‌ای‌ها و یونانیان و ایرانیان درهم و آمیخته شده است، کل موضوع اورفئوس‌گری را به‌شدت پیچیده و مشکل می‌کند.

 

نتیجه

نفوذ زرتشتیان به‌ویژه در حوزه دانش چگونگی پیدایش گیتی و عقاید مربوط به رستگاری اخروی، ظاهراً در عصر مادی‌ها و اوایل دوره هخامنشی، بر تعدادی از نهضت‌های دینی و فلسفی ایونیه اثر می‌گذارد. گرچه بعدها، از طریق بدعت زروانی‌گری کیش ایرانی خود، به استقراض از اندیشه‌های بیگانه دست می‌زند، دوره هخامنشیان به سبب گسترش سریع و وسیع شاهنشاهی ایرانیان،‌ مشوق خارق‌العاده فرهنگ‌ها شد. با آنکه ظاهراً در خاور نزدیک آن دوره، انبوهی از اندیشه‌های مصری و بابلی و فینیقیه و یونانی و آناتولی و هندی رواج داشت، می‌توان رأی داد و اظهار داشت که زرتشتی‌گری بهره‌مند از نیرومندی آئینی و اصالت ژرف و برخوردار از پشتیبانی قدرت شاهنشاهی،‌ توانست «همانند هجوم موج بهاری»، سبب تغییر و تحول دیدگاه‌های اقوام فراوان شود.

منبع: روزنامه اطلاعات