طبقه پنجم دانشکده ادبیات و زبانهای خارجی دانشگاه علامه طباطبایی در سعادتآباد مکان دیدار و گفتگویم با فردی است که به اذعان برخی از اساتید فلسفه، حاذقترین و لایقترین فردی است که میتواند درباره الهیات فلسفی مرحوم مطهری صحبت کند. وی صاحب تالیفات و پژوهشهای متعددی حول و حوش نظام فکری مرتضی مطهری است
امروز صدمین سالروز تولد مرتضی مطهری، ایدئولوگ انقلاب اسلامی است
حامد زارع: طبقه پنجم دانشکده ادبیات و زبانهای خارجی دانشگاه علامه طباطبایی در سعادتآباد مکان دیدار و گفتگویم با فردی است که به اذعان برخی از اساتید فلسفه، حاذقترین و لایقترین فردی است که میتواند درباره الهیات فلسفی مرحوم مطهری صحبت کند. وی صاحب تالیفات و پژوهشهای متعددی حول و حوش نظام فکری مرتضی مطهری است که از جمله آنها میتوان به «دین و دوران: جستاری در اسلامشناسی مرتضی مطهری»، «آرمانشهر: براساس آرای مرتضی مطهری» و «دوران نقادی: تحلیل کانت از مدرنیته و نقد آن از دیدگاه مطهری» اشاره کرد.
امروزه در جامعه ما مرحوم مطهری را به عنوان یک ایدئولوگ شناساندهاند و آراء و افکار ایشان در مسیر ایدئولوژی که از سوی حکومت تبلیغ و تبیین میشود به کار بسته میشود. اما همانطور که میدانیم مرحوم مطهری را میتوانیم در سنتهای دیگری نظیر احیاگری دینی و فلسفه اسلامی نیز شرح و تفسیر کنیم. جنابعالی بهعنوان فردی که روی وجه فلسفی مطهری تحقیق و پژوهش داشتهاید، نقطه آغاز فکری او را چگونه ارزیابی میکنید؟ به عبارت دیگر اگر بخواهید بدون هیچ پیشفرضی سراغ تفکر مرحوم مطهری بروید، در وهله نخست با چه چیزی مواجه میشوید و امر برجسته وجه فکری مطهری چیست؟
بدون شک دغدغه دینی برای مرحوم مطهری یک اصل بارز و آشکار است. او میخواهد دین را در مصاف با دنیای جدید وارد کند و شبهاتی را که از سوی دنیای جدید متوجه دین است، برطرف کند. او میخواهد اندیشه دینی و تعالیم دینی را نسبت به افکاری که در دنیای جدید وجود دارد، تقویت کند. او نهتنها در پی آن است که دین را با دنیای جدید و اندیشههای نو سازگار کند، بلکه بر نقش هدایتگری دین در دنیای جدید نیز تاکید دارد. این امر در آثار او کاملا آشکار است و از نخستین روزهایی که قلم زده و سخن گفته است، دغدغه دینی داشته است. اما یک نکته را نباید فراموش کرد که اتفاقا نکته بسیار مهمی است.
از نظر مرحوم مطهری فهم تعالیم دینی و مخصوصا اصول دین بدون فلسفهورزی امکان ندارد. این نکته هم اصل مهمی در ارتباط با تفکر مرحوم مطهری است که به نظر من نمیتوان نادیده گرفت. او بهکرات این اصل را در آثار خودش آورده است که نمیتوان مبانی دین را خارج از قالبهای فلسفی درک کرد. علت مخالفتش با برخی از نواندیشان مسلمان هم به این دلیل است که به این موضوع بیتوجه هستند. بنابراین این سویه فلسفی را نیز در ارتباط با آرا و افکار مرحوم مطهری باید مدنظر داشت.
این سویه فلسفی که اشاره میکنید امری به جز سنت متداول فلسفه اسلامی است که در وجود فارابی و ابن سینا بروز و ظهور داشته و ناظر به وحدت عقل و وحی است؟
مرحوم مطهری معتقد است که ما در سنت چندصدساله فلسفی خودمان یک سیر تطور و تحول داشتهایم و روزبهروز فلسفه، اسلامیتر شده است. به عبارت دیگر بهتدریج و تحت تاثیر تعالیم قرآن و نهجالبلاغه، فلسفهای که میتوانست در توجیه تعالیم بنیادین دینی مفید باشد، شکل گرفته است. از سوی دیگر هر اندازه که متفکران مسلمان بیشتر به قرآن و نهجالبلاغه تاسی کردند، متوجه استقلال فلسفه قرآنی شدند. یک تعبیر جالب مرحوم مطهری که به آن کمتر توجه شده این است که فاصله فلسفه اسلامی در دوره ما با فلسفه یونانی یا همان فلسفهای که در اختیار فارابی و ابن سینا قرار داشته است به اندازه فاصله فیزیک انیشتین با فیزیک یونان است. به نظر من این ادعای بسیار مهمی است.
به همین ترتیب وقتی فلسفهای را که در اختیار خودش قرار دارد با فلسفههای جدید غربی مقایسه میکند، به این نتیجه میرسد که فلسفه اسلامی معاصر از فلسفه غربی برتر است. به عبارت دیگر نظریه فلسفی که تحت تاثیر قرآن و نهجالبلاغه پرورش پیدا کرده و تبدیل به فلسفه اسلامی معاصر شده است، میتواند به بسیاری از سرگشتگیهای فلسفی غرب پاسخ دهد؛ بنابراین اگر میخواهید به موافقت کلی عقل و وحی اشاره کنید به این نکته هم توجه داشته باشید که این عقل، یک عقل تکاملیافته است که از نظر مرحوم مطهری منجر به پیدایش تدریجی یک فلسفه تکاملیافته نیز میشود.
همانطور که گفتم مرحوم مطهری معتقد است که فلسفه اسلامی برتر از فلسفههای جدید غربی است و در برخی از فقرات نوشتههایش به معجزه اشاره میکند و معتقد است تعالیم فلسفه اسلامی معاصر از حیث تواناییای که دارد، معجزهگون و گرهگشاست.
آیا نظریه فلسفه اسلامی دوران معاصر که مورد اشاره مرحوم مطهری است و آن را تکاملیافتهتر از فلسفه یونانی در دوران فارابی و ابن سینا میداند، تفاوتی با فلسفه صدرالدین شیرازی دارد که آخرین مکتب مهم فلسفی تاریخ اندیشه ایران است؟
توجه داشته باشید که مرحوم مطهری قرائت خاصی از فلسفه صدرایی دارد. او یک تحلیل خاص و یک معنایابی درباره اصالت وجود که اصل بنیادین فلسفه صدرایی هست، دارد که حتی معتقد است در برخی موارد خود ملاصدرا نیز متوجه ابعاد و اضلاع اصالت وجود نشده است؛ بنابراین مرحوم مطهری به نقادی برخی از نتیجهگیریهای صدرالدین هم میپردازد و در کل تفسیری خاص از مبانی صدرایی دارد. یک نکته مهم دیگری که باید به آن توجه داشته باشید، اتحادی است که میان کلام و فلسفه بعد از عصر خواجه نصیرالدین طوسی به وجود آمده است.
مرحوم مطهری معتقد است که این اتحاد و یگانگی باید به وجود میآمد. در بازخوانی فلسفه صدرایی توسط مطهری نیز سویه کلامی این فلسفه تقویت میشود. در کار دیگر شارحان ملاصدرا این سویه کمرنگ است. اگر پس از خواجه نصیرالدین طوسی کلام تبدیل به فلسفه میشود، فلسفه نیز تبدیل به کلام میشود. به عبارت دیگر فلسفه در خدمت رفع مشکلات کلامی مسلمین درمیآید. به همین ترتیب باید گفت این فلسفهای که مرحوم مطهری از آن سخن میگوید و معتقد است که برتر از فلسفههای جدید غربی است، اولا و بالذات خودش را در قالب یک نظریه الهیاتی صورتبندی میکند. در قلب فلسفه مطهری این نظریه الهیاتی که از آن به خداشناسی میتوان تعبیر کرد، وجود دارد.
با اینکه اتحاد کلام و فلسفه پس از خواجه نصیرالدین طوسی در تاریخ فلسفه اسلامی در ایرانزمین واقعیت دارد، اما واقعیت کتمانناپذیر دیگر هم این است که پرسشهای فلسفی قائم به ذات خویش هستند و کلام کارویژههای مخصوص به خود را دارد که در استخدام دیانت است. همانطورکه یکی از متفکران معاصر میگوید: «فلسفه نزد مطهری اسلامی نمیشود، بلکه عین اسلام میشود» میخواستم نظر شما را درباره مرز فلسفه اسلامی و دیانت اسلامی در منظومه فکری مطهری بدانم. آیا در بحث اتحاد کلام و فلسفه ظرائفی هست که بتوان بیشتر توضیح داد؟
اتحاد کلام و فلسفهای که مرحوم مطهری از آن سخن میگوید و معتقد است که این اتحاد باید درمیگرفت، توضیحدادنی است و باید از آثار مطهری پرسید که معنای این اتحاد چیست؟ این بحث خیلی خوبی است. مثلا یکی از ابعاد اتحاد کلام و فلسفه این است که اندیشههای اعتباری مبنای خداشناسی قرار نمیگیرد. مرحوم مطهری از استخراج یک هستیشناسی از متن یک اندیشه اعتباری گریزان است. درواقع خداشناسی، شناخت ذات خداوند، صفات خداوند، افعال خداوند و دیگر مباحثی که در این زمینه کلامی مطرح میشود باید برهانی شود.
این تعبیر برهانیکردن را مرحوم مطهری به کار میبرد. او معتقد است وقتی ما به نهجالبلاغه به عنوان مفسر دین نیز نگاه میکنیم، میبینیم که به الهیات برهانی بیشتر از الهیات جدلی و اعتباری بها میدهد. منظور از اتحاد کلام و فلسفه اینجنین امری است. وقتی گفته میشود نزد مطهری الهیات، فلسفی میشود منظور این است که بحث مربوط به ذات، صفات و افعال خداوند جنبه برهانی پیدا میکند.
یعنی کلام ناچار شد استدلال عقلی بیاورد. بله! کلام ناچار شد استدلال عقلی بیاورد و با همان بیرحمیها و نقادیهایی که فلسفه دارد، پیش برود.
این نظریه الهیاتی مورد اشاره شما که در کانون نظام فکری و فلسفی مرحوم مطهری قرار دارد، مسبب بهدستدادن روششناسی خاصی از سوی او در مواجهه با مسائل مختلف شد؟
من باید از شما بپرسم که منظورتان از روششناسی دقیقا چیست؟ اگر منظورتان از روششناسی قالبهای اندیشیدن و تحلیل است باید بگویم که مرحوم مطهری به آن دست یافته بود. این قالبهای اندیشهورزی در آثار مطهری پرورش یافته است. نظریه الهیاتی که او مطرح میکند، بر مبنای نوعی تحلیل خاص صورتبندی میشود. در گذشته وقتی جبههبندی متکلمان را در نظر میآوردیم از دو دسته متکلم یا دو روش تحلیل کلامی به نام اشعری و معتزلی سخن میگفتیم. مرحوم مطهری این دوگانه را در الهیات خودش حفظ کرده است.
وی وقتی وارد هر بحثی میشود، ابتدا مداقه میکند که یک اشعری چگونه تحلیل میکند، یک معتزلی چگونه تحلیل میکند، سپس تحلیل خودش را بهمثابه یک حکیم شیعی وارد میکند. البته او به معتزله مهر بیشتری نسبت به اشاعره دارد. اما در موارد متعددی آراء معتزلیان را برنمیتابد و حتی برخی آراء آنان را شرک قلمداد میکند؛ بنابراین اگر منظورتان از روششناسی روش تحلیل باشد مرحوم مطهری بسیار مواظب است که در الهیات، راه حکمت شیعی را از حکمت اشعری و معتزلی جدا کند. به عنوان مثال در بحث قدیمی آیا خداوند وفق عدالت عمل میکند یا آنچه خداوند انجام میدهد عادلانه است، اشاعره معتقد هستند آنچه خداوند انجام میدهد عادلانه است و معتزله معتقدند خداوند وفق عدالت عمل میکند.
اما مرحوم مطهری هیچکدام از این پاسخها را نمیپذیرد. این نکته جالبی است که چندان به آن توجه نشده است. او معتقد است اگر بخواهیم خداوند را طبق اعتقاد اشعری و معتزلی (مراعی حقوق انسان) تعریف کنیم، خدا نه عادل است نه ظالم! چرا که در مورد خداوند نمیتوان اینچنین مطلبی را مطرح کرد که آیا خداوند حق انسان را مراعات میکند یا نمیکند. پس اساسا این پرسش نباید در الهیات مطرح شود. از نظر مرحوم مطهری پرسشی که اشعری و معتزلی را از یکدیگر متمایز کرده است، نباید درباره خداوند طرح شود و اساسا قابل طرح در الهیات نیست.
البته او بعدا توضیح میدهد که این بدان معنی نیست که ما عدل را از ساحت الهیات خارج کنیم. او معتقد است اساسیترین معرفتی که بر مبنای آن رابطه انسان و خداوند در ادیان شکل گرفته، این است که خداوند عادل است. سپس سعی میکند این عدالت را به گونهای تعریف کند که نه در دامن سرمشق فکری اشاعره بغلتد و نه اینکه پارادایم فکری معتزله را انتخاب کند. این تلاش مرحوم مطهری را میتوان در کتاب عدل الهی بهخوبی دید.
مرحوم مطهری در کتاب نظام حقوقی زن در اسلام از فلاسفه غربی نظیر لاک، مونتسکیو و روسو به نیکی یاد میکند و میتوان این استنباط را از آراء و افکار او داشت که دیدگاهش نسبت به تجدد فلسفی یکسره منفی نیست. اگر پیشفرض ما این باشد که مرحوم مطهری بحث حقوق طبیعی و قرارداد اجتماعی را خوب فهمیده باشد، از این ایده تاریخ اندیشه غرب در تفکر خود بهره میبرد یا خیر؟
به نظر من بحثی که مرحوم مطهری در کتاب نظام حقوقی زن در اسلام میکند، در آثار بعدی او تقویت میشود و تکامل پیدا میکند. به طور مشخص اگر نکاتی را که مرحوم مطهری درباره حقوق بشر در کتاب انسان در قرآن گفته است، با بحثهای نظریه حقوق بشر در کتاب نظام حقوقی زن در اسلام مقایسه کنید، متوجه این تکامل خواهید شد. بدین ترتیب میتوان گفت که او در مسیر تاسیس نظریه حقوقی مخصوص به خودش در حال حرکت بود.
نظریه حقوقی که در آن حقوق طبیعی با اسلام منافاتی ندارد؟
حقوق طبیعی به معنایی که در کتاب انسان در قرآن آمده است؛ چراکه در این کتاب مشی اصالت وجودی در باب حقوق بیشتر از کتاب نظام حقوقی زن در اسلام به کار گرفته شده است. به نظرم نظریه مرحوم مطهری درمورد حق نیز در دهه پنجاه تقویت یافته و متکامل شده است. به همین جهت هم هست که در مباحث اقتصادی، تعریفی که از عدالت به دست میدهد متفاوت از تعریفی است که در دهه چهل از عدالت دارد.
برخی معتقدند مطهری به جنگ چیزی که رفت، رنگ آن نیز به خود گرفت! به عبارت دیگر در برخی مواضع دچار چپزدگی شد. این ادعا را چگونه ارزیابی میکنید؟
اندیشه چپ مبانی دارد و مرحوم مطهری بههیچوجه به آن مبانی نزدیک نشده است. دترمینیسم ماتریالیستیک در کار او وجود ندارد. اگر در جاهایی از سوسیالیسم سخن به میان میآورد، معنای اخلاقی آن را مراد میکند که بههیچوجه بر مبانی مارکسی بنا نمیشود. اینگونه نیست که مارکسیسم تنها منادی عدالت باشد و لاجرم هر کس از عدالت سخن به میان آورد تحت تاثیر مارکسیسم باشد. مرحوم مطهری برای عدالت جنبه بنیادینی قائل میشود و معتقد است عدالت برای یک مسلمان در مرتبه توحید و معاد قرار دارد. او برای عنصر عدالت جایگاه رفیعی قائل است ولی در تحلیل خود مواظبت دارد که تحلیلی مبتنی بر پارادایم اشعری یا معتزلی به دست ندهد. چه اینکه از منظر مرحوم مطهری مارکسیستها، اشعری هستند.
او معتقد است مارکسیسم بهترین توجیهکننده سرمایهداری است. به عبارت دیگر چپگرایی نمیتواند مطهری را اسیر خود کند. او در تحلیل خود از خوارج این دقت را دارد که آنان فرمالیستهای رادیکال هستند و نظرات آنان را اسلامی نمیداند. چه اینکه بعدها همین خوارج در سیر تکامل خود تبدیل به اشاعره، اهل حدیث و اخباریگری میشوند و مرحوم مطهری آنان را جریانی انحرافی در تاریخ اسلام ارزیابی میکند.
نه تندرو بودن خوارج در دوره اولیه مطهری را جذب این گروه میکند و نه محافظهکار شدن آنان در دورههای بعدی. به نظر من همانطور که برچسب تندروی و کندروی به مرحوم مطهری نمیچسبد، برچسب چپزدگی و لیبرال بودن هم به او نمیچسبد. شایان ذکر است پس از انقلاب هم که اشعریگری سویه دیگری پیدا کرد، باز هم میتوان مبانی مطهری را با این جریانات مرزبندی کرد.
منبع: سازندگی