پرسشهایی كه این روزها برای بسیاری از روشنفكران و اهل مطالعه مطرح میشود، این است كه چرا دیگر مردم روشنفكران را به خوبی نمیشناسند و چرا سلبریتیها تاثیر بسیار شگرفی در جامعه پیدا كردهاند. همچنین شاهد هستیم كه فضای مجازی عرصه قدرت بسیاری از بازیگرها و هنرمندان مشهور شده است و دنبالكنندههای فراوانی هم دارند.
داروینیسم اجتماعی
سید حسین رسولی: پرسشهایی كه این روزها برای بسیاری از روشنفكران و اهل مطالعه مطرح میشود، این است كه چرا دیگر مردم روشنفكران را به خوبی نمیشناسند و چرا سلبریتیها تاثیر بسیار شگرفی در جامعه پیدا كردهاند. همچنین شاهد هستیم كه فضای مجازی عرصه قدرت بسیاری از بازیگرها و هنرمندان مشهور شده است و دنبالكنندههای فراوانی هم دارند. تمام این مسائل باعث شد تا با دكتر ناصر فكوهی، انسانشناس، نویسنده و مترجم ایرانی به گفتوگو بنشینیم. او همچنین استاد گروه انسانشناسی دانشكده علوم اجتماعی دانشگاه تهران، مدیر وبگاه انسانشناسی و فرهنگ و عضو انجمن بینالمللی جامعهشناسی و ایرانشناسی است. فكوهی اعتقاد دارد كه در وضعیت بسیار تهدیدآمیزی به سر میبریم. این گفتوگو را در ادامه میخوانید.
- جناب دكتر در یادداشتی با عنوان «سلبریتی»هایی كه ما ساختهایم، میگویید: «برای خود تصمیم گرفتهایم، سلبریتیهایی از جنس خودمان بسازیم كه نه فقط در آن حوزههای رایج وجود دارند، یعنی موسیقی، ورزش و تلویزیون و سینما بلكه سلبریتیهایی هم بسازیم از جنس روشنفكر، هنرمند و دانشگاهی، فعال فرهنگی و فعال سیاسی و سیاستمدار و حتی «آقازاده» صاحب «ژن خاص». اما ما به این اكتفا نكردهایم بلكه ساختار سلبریتیهای عامیانه و عامهپسند را به شكلی تقریبا باورنكردنی و بیسابقه در جهان(به جز در امریكا كه به شدت مورد استناد گروهی از روشنفكران ماست) هر دو گروه را با یكدیگر آمیختهایم سپس تلاش كردهایم به رفتارهایی كاملا بیمارگونه شكلی «عادی شده» بدهیم». این وضعیت آشفته چقدر ما را تهدید میكند؟
این وضعیت بسیار تهدیدآمیز است زیرا در جهانی كه خود دارای پیچیدگیهای بسیار بوده و باید در آن با احتیاط زیاد و بسیار استراتژیك عمل كرد تا منافع خود را به بیشترین حد ممكن با منافع سایرین هماهنگ كرد(چه در سطح فردی و چه در سطح گروهی)، ما موقعیتهایی غیرقابل دفاع به وجود آوردهایم. افرادی بدون مشروعیت و مهارت و شایستگی را در نقاط كلیدی قرار داده و با رفتارهای عامیانهای كه حتی از سوی روشنفكران و دانشگاهیانمان به صورت رایج سر میزنند(مثل لومپنیسم و توهین به این و آن درباره هر موضوعی و شخصی كردن مسائل به جای پرداختن به اصل موضوع) در حال از میان بردن آخرین ارزشها و شاخصهایی هستیم كه باید الگوهای راهنمای افراد و گروهها برای داشتن یك جامعه سالم باشد. در این شرایط بسیاری از دانشگاهیان به صرف ِ«دانشگاهی بودن» به خود اجازه میدهند، تفكر را در همه اشكال غیردانشگاهی آن از جمله روزنامهنگاری و ترویج رسانهای فكر به زیر سوال ببرند. در این حال بسیاری از غیردانشگاهیان نیز با مطرح كردن عنوان نامفهوم «حكومتی بودن» حتی درباره سرسختترین ناقدان ِسیستم موجود به خود اجازه میدهند، دانشگاهیان را «سرسپرده» و «بیسواد» و... بنامند. برخی از مسوولان نیز به صورتی مبهم، گاهی طرف این و گاهی طرف آن دیگر را میگیرند و به صورتی كه به نظر خودشان «پشتپرده» میآید ولی برای همه روشن است، تلاش میكنند به جای اداره و سامان دادن به مشكلات كشور، درون این گیرودارهای فكری و اجتماعی داخل شده و این و آن را تقویت كنند. در چنین شرایطی به نظرم تكلیف كسانی كه بنابرتعاریف رایج و غالب در همه جای جهان قاعدتا باید «سلبریتی» قلمداد شوند(در حوزه نمایش، ورزش، سینما و...) روشن است: وقتی آنها میبینند كه اساتید و روشنفكران ما به دنبال سلبریتی شدن و جنجال به پا كردن برای افزایش «هواداران» هستند، این را نوعی چراغ سبز كامل تلقی میكنند كه دو چندان بر رفتارها و گفتارهای عجیب و غریب خود صرفا برای ایجاد شوك و ضربه زدن به افكار عمومی و تحریك كردن این و آن و سر و صدا كردن بیفزایند. اما همه اینها در فرآیندی كاملا روشن تبدیل به آسیبهای اجتماعی میشوند كه چوبش را همه خواهند خورد.
- برخی از بازیگرانی كه نقش انسانهای ساده روستایی را در سریالهای تلویزیونی بازی میكنند؛ در فضای مجازی عكسهای مختلفی از زندگی لوكس و لاكچری خود به اشتراك میگذارند. این دوگانگی را چطور بررسی میكنید؟
به نظرم نباید از این یا آن «شخص» سخن گفت زیرا این ما را به یك گفتمان روانشناسانه میكشاند. البته ممكن است كه این موارد، آسیبهای روانی باشند اما من نه تخصصی در این زمینه دارم و نه اعتقاد دارم كه چنین باشند. به نظر من در جامعه باید بستری اجتماعی وجود داشته باشد كه به «ساخته شدن» این دیدهها كمك میكند. اگر در جامعهای «سادگی روستایی» نوعی ضد ارزش و «لاكچری بودن شهری» نوعی ارزش نباشد، یعنی اولی را نوعی «از قافله عقب افتادن» و دومی را نوعی «به روز بودن» تلقی نكنند، میتوان بدون تردید ادعا كرد، افراد زیادی را نخواهیم یافت كه از این الگوها تبعیت كنند تا برای خود «اسم و رسمی» دست و پا كنند.واقعیت آن است كه در فرآیندی طولانی جامعه ما ارزش زندگی ساده و شرافتمندانه را از دست داد و برعكس به زندگی لوكس و اشرافی ارزشی بالا داد ولو اینكه در مورد اول سادگی سبب شده باشد، فرد اخلاق، انسانیت و شرف خود را حفظ كند و اشرافی بودن برعكس اینها را در او از میان برده باشد. اینها شرایط به وجود آمدن «برساختههای اجتماعی » هستند. همین بحث را ما در زمینه فكری هم داریم در همین فرآیند جامعه ارزش كار فكری درازمدت و تدریس و آموزش و پژوهش و فروتنی را از میان برد و برعكس به قهرمانپروری و مرید و مرادسازی و لومپنیسم و توهین و تحقیر دیگران برای بالا بردن خود ارزش داد و نتیجهاش را امروز در لومپنیسم روشنفكرانه میبینیم. بنابراین باید ساختارهای معیوب و آسیبزده را هدف گرفت و نه آدمها را كه معلول آنها هستند و متاسفانه وقتی جامعهای به شدت بحرانزده باشد هیچ چیز نه تجربه، نه پیشینه و سن و سال و روابط اجتماعی و سرمایه فكری كسی را از افتادن درون سرابها و دامهایی از این دست مصون نمیكند.
- در چند روز گذشته شاهد بودیم كه پزشكان بسیاری به توصیههای پزشكی یك خانم هنرپیشه ایراد گرفتند و حتی این بازیگر به دادسرا احضار شده است. چرا بازیگرها وارد حیطه تخصصی سلامت هم شدهاند؟
به این دلیل ساده كه كمتر كسی در جایگاه واقعی خود هست. به نظرم میتوان به آن خانم ایراد گرفت اما دو نكته را نباید از یاد برد: نكته اول آنكه بسیاری از كسانی كه به شكل صوری اما رسمی در موقعیت «پزشك» قرار گرفتهاند، جایگاه خود را با هنرپیشه پولساز اشتباه میگیرند و به دنبال شهرت و پول هستند و نه مداوای مردم و دوم اینكه جامعه آنقدر نسبت به همه چیز بیاعتماد است كه در این جابهجاییها، نقشهای اجتماعی به سادگی به تغییر نقشها تن میدهد و همین ممكن است هنرپیشهای را ترغیب كند كه حرفهایی بزند كاملا بیرون از دایره دانش و مشروعیتش و البته مردم نیز در اینجا بیتقصیر نیستند زیرا از یك سو از علم و دانش صحبت میكنند و آن را تقدیر كرده و برای فرزندان خود آرزوی عالم و دانشمند شدن دارند اما از سوی دیگر خرافات و ضدیت با علم و دانش را نیز جذاب میدانند و زمانی كه سخنی را میشنوند از خود سوال نمیكنند، مشروعیت كسی كه آن سخن را میگوید، چیست و چقدر باید بنا بر این مشروعیت از آن سخن تبعیت كرد یا آن را نادیده گرفت. جدا افتادن ما از فرآیندهای رایج در جهان چه در سیستمهای اجتماعی متعارف و روزمرهمان و چه در فرآیندهایی مثل علم و دانش و روشنفكری و تفكر و نشر و رسانه و سایر حوزهها سبب شده است كه الگویی بیرونی نیز برای سنجش خود نداشته باشیم. زمانی كه بدترین الگوها(مثل لومپنیسم) را از زبان و در كردار آخرین كسانی میبینیم كه باید این رفتارها و كردارها را از خود نشان بدهند(مثلا روشنفكران و دانشگاهیان) آن وقت است كه همه چیز واژگون میشود و در چنین جامعهای میتوان انتظار هر چیزی را داشت.
- شما در یادداشتی با عنوان شهرت به مثابه ساختار ِبلاهت، مینویسید:«سازوكار ساختن شهرت، ذهن و بدن ما را در دست میگیرد، نظامهای حسی ما را كنترل و هدایت میكند تا اولا خواستار«صابون» باشیم و آن را یوتوپیایی كنیم ثانیا صابون «الف» را نسبت به صابون «ب» برتر بدانیم و یا آنها را در ردهبندیها و تقسیمهای خیالین قرار بدهیم تا بهتر بتوانیم «بفروشیم». شهرت بدین ترتیب ما را درون بلاهت و از خودبیگانگی هدایت میكند تا داوری بر پایه عقل سلیم یا قابلیتهای انتسابی یا اكتسابی(شناخت زیستی، عمومی یا تخصصی) خود را رها كنیم». آیا این شهرت جامعه معاصر را تهدید میكند و باعث بلاهت مقلدان افراد مشهور میشود؟
بدون شك چنین است. ما در جامعهای هستیم كه مدل مرید و مرادی در حال تعمیم یافتن كامل در آن است و مدل تفكر انتقادی به شدت در حال كاهش و حاشیهای شدن. نتیجه منطقی گسترش بیمانند بلاهت و تبدیل شدن آن به یك ساختار «طبیعی» است كه اگر شاهد عكسش باشیم باید تعجب كنیم و نه از خود آن.
- برخی میگویند كه سلبریتیها، انسانهای نابغهای هستند و باید پولدار باشند و این پول را به رخ مردم هم بكشند. نظرتان چیست؟
چنین سخنان سخیفی را اگر مردم عامی و كمسواد به خصوص كسانی كه هیچ شناختی نه از گذشتههای جامعه خود داشته باشند و نه به خصوص شناختی از تاریخ و وضعیت كنونی جوامع دیگر به نظرم ابدا در جامعهای كه وضعیتش را تشریح كردم، عجیب نمیآید. اما وقتی آن را به نوعی از زبان كسانی میشنویم كه باید خود الگوی جامعه باشند، آنجاست كه باید از یك فاجعه سخن گفت. البته وقتی چنین گروهی سخن میگویند، سخن خود را «زیباسازی» میكنند یعنی میگویند: افراد موفق شایستهترین افراد در هر جامعه هستند بنابراین هر اندازه ثروت و شهرت داشته باشند، حق آنهاست زیرا برای این كار هم دارای استعداد لازم بودهاند و هم بسیار زحمت كشیدهاند، این یعنی یك داروینیسم اجتماعی. این یعنی یك جامعه عقب افتاده نولیبرال كه باوری به همبستگی اجتماعی و وابسته بودن سرنوشت اعضای خود ندارد و فقط به فكر آن است كه نخبگان بیشتری داشته باشد تا بتواند با آنها بیشتر فخرفروشی كند.
- آیا درآمد چند ۱۰۰ میلیونی سلبریتیها در یك ماه كه تفاوت فاحشی با درآمد یك میلیون تومانی یك كارگر در ماه دارد؛ باعث شكلگیری شكاف اجتماعی و حتی بروز خشم و كینه نمیشود؟
در یك جامعه نولیبرالی مانند جامعه ما كه مهار مدیریت خود را در حوزه فكری به دست كسانی داده كه مهمترین مساله برایشان روابط مرید و مرادی است و در آن راه حاضرند همه چیز را فدا كنند چنین چیزهایی كاملا «طبیعی» است. زیرا چنین جامعهای، مغز آشفتهای دارد كه در آن بدترین چیزها با بهترین چیزها در هم آمیختهاند بنابراین حتی به آینده خود نیز نمیاندیشد. سلبریتیها در همه جای جهان ممكن است درآمدهایی بسیار بالا داشته باشند اما یا باید تعداد آنها محدود باشد و یا رفاه آن جوامع بسیار بالا باشد. مساله تعادل در یك جامعه است. مساله ما در جامعه خود سلبریتیها نیستند بلكه تمایل گستردهای است كه به الگوهای سلبریتی شدن، پولدار شدن، چهره شدن، مراد شدن، قهرمان شدن و... وجود دارد كه بسیاری شعور و شرافت خود را نیز در راه آن از دست دادهاند.
منبع: روزنامه اعتماد