چرا یزد «دارالعباده» نام گرفت؟ / مجتبی شهرآبادی

کثه، ایساتیس یا یزد، اولین شهر خشتی جهان، با القاب و عناوین مختلفی در طول تاریخ درازدامن خود، مورد خطاب قرار گرفته است. همچون شهر آتش و آفتاب، شهر بادگیرها و... اما بی‌گمان، هیچ یک به اندازه‌ لقب «دارالعباده» مورد اعتنا نبوده و از جایگاه بلند و بی‌رقیب این لقب، بهره‌مند نبوده است.

 

کثه، ایساتیس یا یزد، اولین شهر خشتی جهان، با القاب و عناوین مختلفی در طول تاریخ درازدامن خود، مورد خطاب قرار گرفته است. همچون شهر آتش و آفتاب، شهر بادگیرها و... اما بی‌گمان، هیچ یک به اندازه‌ لقب «دارالعباده» مورد اعتنا نبوده و از جایگاه بلند و بی‌رقیب این لقب، بهره‌مند نبوده است.

دو کتاب از منابع مهم تاریخ یزد، یعنی تاریخ جدید یزد، نوشته احمد بن حسین کاتب یزدی (قرن نهم هجری، دوره‌ تیموریان) و جامع مفیدی، نوشته محمدمفید مستوفی بافقی (قرن یازدهم هجری، دوره‌ صفویان) روایت چگونگی ملقب شدن شهر یزد به «دارالعباده» را تقریباً به یک شکل و البته با اندکی اختلافات جزئی در متن روایت‌شان، ارائه کرده‌اند.

هر دو روایت، منشأ این لقب برای شهر یزد را در دوران حکومت ملکشاه سلجوقی جست‌و‌جو کرده‌اند. ملکشاه، فرزند آلب ارسلان، قدرتمندترین پادشاه دودمان سلجوقی بود که از 465 تا 485 هجری قمری تخت سلطنت ایران را در اختیار داشت. کاتب یزدی در تاریخ جدید یزد که در روزگار تیموریان نگاشته شده است، واقعه را چنین گزارش می‌کند که پس از مرگ آلب ارسلان، نوبت به حکومت ملکشاه رسید. سلطان ملکشاه از خراسان حرکت کرد و تمام عراق عجم و آذربایجان را تصرف کرد و به اصفهان آمد. علاءالدوله کالنجار(کاکویه) که اصفهان را در اختیار داشت، سلطان را استقبال کرد و پیشکش‌های شاهانه به او تقدیم کرد. سلطان ملکشاه که او را آخرین بازمانده‌ شاهان آل بویه می‌دانست و به وی احترام می‌گذاشت، شرم داشت که اصفهان را از او بگیرد. بنابراین اصفهان را رها کرد و به جانب بغداد رفت. اما همچنان، دلش در هوای اصفهان بود و بنا داشت که اصفهان را پایتخت خود کند. پس:

«پیش علاءالدوله فرستاد و گفت که حرمت تو بر ما واجب است. اما بدان... هیچ مملکتی به غیر از اصفهان مرا جای نشست برنمی‌تابد، اگر صلاح باشد اصفهان را به من واگذارد و هر مملکت دیگر که می‌خواهد بستاند. رسول پیش علاءالدوله آمد و مکتوب و خلعت سلطان بیاورد. علاءالدوله گفت فرمان بردارم و مرا داعیه سلطنت نیست، اما از وطن ناگزیر است. ولایت مختصر مرا کافی است که اقطاع من باشد و من در آنجا به عبادت مشغول گردم. باقی، سلطان، حاکم است؛ و رسول را نوازش فرمود و خلعت داد و بازفرستاد. چون رسول پیش ملکشاه آمد، ملکشاه بدو آفرین کرد و او را بستود و دختر عم خود، ارسلان خاتون را نامزد او کرد و زفاف کردند و به استصواب رأی نظام‌الملک، یزد را نامزد علاءالدوله کالنجار کردند و گفتند یزد عبادتخانه اوست و یزد را «دارالعباده» نام کردند و علاءالدوله را با ارسلان خاتون روانه یزد کردند در سنه اربع و خمسمائه (504 هجری قمری).»

مستوفی بافقی که کتاب مشهور خود، جامع مفیدی را دو قرن بعد و در روزگار سلطنت شاه سلیمان صفوی، تألیف کرده است، روایت کاتب یزدی را با اندکی اختلاف، چنین ارائه می‌دهد که ملکشاه، نامه‌ای به علاءالدوله کاکویه نوشت و در آن به او یادآوری کرد که برای علاءالدوله احترام زیادی قائل است، اما از آنجا که هیچ شهری در امپراطوری، گنجایش نیروهای سلطنتی را ندارد، بنابراین ناگزیر است که اصفهان را از علاءالدوله بگیرد و به‌عنوان پایتخت خود در آن مستقر شود.

 علاءالدوله، بعد از مطالعه نامه، در جواب نوشت، «بر همگنان ظاهر است که مرا به دنیا چندان محبت نیست، اما از مسکن چند روزه ناگزیر است. اگر خطه یزد که از محقرترین ولایات است به اقطاع من مقرر شود، تا در آن مملکت به عبادت پروردگار عالمیان، اشتغال نمایم، از الطاف سلطان، بعید نخواهد بود. سلطان ملکشاه از این جواب، خرم شد و ارسلان خاتون، صبیه سلیمان‌شاه، عم خود را به عقد سلطان علاءالدوله درآورده، به جانب اصفهان فرستاد و پیغام داد که یزد دارالعباده و اقطاع ابدی آن جناب است، باید که بدان صوب توجه فرموده و به عبادات، قیام نمایند و سلطان علاءالدوله در سنه اربع و خمسمائه (504 هجری قمری) بدان بلده آمده و از آن زمان، یزد به دارالعباده موسوم شد.»

آشکار است که روایت مستوفی، متکی بر روایت کاتب یزدی است. بخصوص آنکه اشتباه های تاریخی هر دو نیز مشابه و یکسان است. در هر دو، هم تاریخ‌ها و هم نام اشخاص در هم خلط و آمیخته شده و ظاهری مغشوش به روایت بخشیده است. نخست آنکه، فتح و بازپس‌گیری اصفهان از خاندان دیلمی کاکویه، نه در دوران ملکشاه که در زمان عموی پدرش، طغرل سلجوقی و در حوالی سال 443 هجری قمری رخ داد. بنابراین، در متن روایت باید نام طغرل، جایگزین ملکشاه شود.

دوم؛ در این زمان، حاکم کاکویی اصفهان، نه ابوجعفر علاءالدوله که ابومنصور فرامرز، فرزند علاءالدوله بود. در واقع علاءالدوله کاکویه، در سال 433 هجری قمری درگذشته بود. در واقع نیز، طغرل، اصفهان را از ابومنصور، پس گرفت و به جای آن، او را به حکومت یزد و ابرقو منصوب کرد و حکومت آل کاکویه در یزد، از این زمان آغاز شد. یعنی تقریباً 30 سال پیش از آنکه ملکشاه، به سلطنت برسد.

سوم؛ ایراد دیگر روایت، موضوع ازدواج امیرکاکویی با ارسلان خاتون است. ارسلان خاتون، شاهزاده خانم سلجوقی که نخست به عقد القائم بامرالله، خلیفه‌ عباسی درآمده بود، پس از مرگ القائم در سال 467 هجری قمری به عقد امیرکاکویی یزد درآمد. این امیر کاکویی، البته علاءالدوله لقب داشت، اما این امیر، علی پسر ابونصور بود و علاءالدوله دوم لقب داشت که پس از مرگ پدرش در حوالی سال 455 هجری قمری یا اندکی پس از آن، به حکومت یزد رسیده بود.

و در نهایت، چهارم اینکه، هر دو مورخ یزدی، تاریخ وقوع واقعه را «سنه اربع و خمسمائه» ذکر کرده‌اند، یعنی سال 504 هجری قمری. واضح است که این تاریخ، با توجه به اسامی ذکر شده در روایت، غلط آشکار است ؛ چرا که در 504 هجری قمری تمام شخصیت‌هایی که نام‌شان در این روایت ذکر شده، درگذشته بودند. (ابوجعفر علاءالدوله در سال 433، ابومنصور فرامرز در سال 455، خواجه نظام‌الملک و ملکشاه در 485 و امیر علی بن فرامرز یا همان علاءالدوله دوم در سال 488 هجری قمری درگذشته بودند.)

بنابراین، روایت هر دو مورخ، نیاز به تصحیح جدی دارد. اما ذکر این روایت و کنکاش در پیشینه‌ لقب دارالعباده برای شهر، نشان می‌دهد که در میان مردم یزد آن روزگاران نیز، اصل و منشأ دارالعباده، موضوعی جدای از کثرت بندگی و عبادت مردم شهر بوده است و ریشه‌ آن در ذهن نویسندگان شهر، ریشه و صبغه‌ای سلطنتی و مربوط به عالم نخبگان، داشته است.

از این‌رو شاید اگر، روایت را با جایگزین کردن اشخاص صحیح‌تر به لحاظ تاریخی، تغییر زمان وقوع و حذف بخش‌های عاطفی و عاشقانه که ظاهراً بیشتر برای رنگین‌تر شدن روایت، به آن اضافه شده است، تصحیح و بازنویسی کنیم، آن‌گاه بشود ادعا کرد که به احتمال به منشأ دارالعبادگی یزد، نزدیک‌تر شده و روایت‌مان، بوی بیشتری از واقعیت به خود می‌گیرد.

براین اساس، ابومنصور فرامرز کاکویی که از زمان حمله سلجوقیان به ایران، ظاهراً خراجگذار و تابع ایشان بود، در فرصت‌های مختلف، از اشتغالات سلجوقیان در نقاط دیگر، استفاده می‌کرد و پیوند تابعیت و ارسال خراج را می‌گسست. اما هربار، با نزدیک شدن سپاهیان سلجوقی، باز از در صلح درآمده و اطاعت و پرداخت خراج را تقبل می‌کرد. عاقبت طغرل سلجوقی در سال 442 هجری قمری لشکر به اصفهان برد و شهر را در محاصره گرفت. پیشنهاد صلح ابومنصور، این بار، مورد قبول پادشاه سلجوقی قرار نگرفت و اصفهان در محرم 443 هجری قمری تسلیم شد. به روایت ابن اثیر، طغرل، در اصفهان با ابومنصور و سران لشکرش، مدارا در پیش گرفت و در حق آنان نیکویی‌ها کرد. به احتمال فراوان، پیشنهاد ابومنصور به سپردن ولایتی کوچک به او، که باقی عمر را به عبادت خداوند و دعاگویی مشغول شود، در این زمان رخ داد و طغرل به پیشنهاد وزیرش، عمیدالملک کندری، یزد را به اقطاع ابومنصور و فرزندان او داد و آن را، دارالعباده‌ ابومنصور و خاندان کاکویی قرار داد. خاندانی که نام‌شان در تاریخ یزد، به سبب همت بلند و سعی بلیغ‌شان، در عمران و آبادانی شهر و افزایش رفاه عامه، به بلندی و نیکی، به یادگار مانده است و شهر یزد، لقب عبادت‌گاه ایشان را، البته بی‌نام و نشان آن‌ها، همچنان برای خویش، حفظ کرده است.

 

منابع:

 1-‌ تاریخ جدید یزد: احمد بن حسین کاتب یزدی، تصحیح ایرج افشار

2- جامع مفیدی: محمدمفید مستوفی بافقی، تصحیح ایرج افشار

3- الکامل(تاریخ ابن اثیر): عزالدین بن اثیر، ترجمه سیدمحمدحسین روحانی

منبع: روزنامه ایران