محمدرضا اصلانی: خلاقیت هنری یک امر آیینی است

نوشدن پیوسته، هم ویژگی آیین و هم ویژگی هنر است. اصلاً سنت به معنای سنت‌گذاری است، نه سنت‌نگاری. به همین دلیل شما در آیین باید سر بسپری. این‌طور نیست که هنگام آن بروی و به کار روزمره بپردازی و مثلاً ناهارت را بخوری. اصلاً نمی‌توانی چنین کاری بکنی. آیین و هنر هرگز تکراری نیستند و برای هر کسی یک تجربه مطلق لحظه‌ای‌اند.

 

بهنام ناصری: نوشدن پیوسته، هم ویژگی آیین و هم ویژگی هنر است. اصلاً سنت به معنای سنت‌گذاری است، نه سنت‌نگاری. به همین دلیل شما در آیین باید سر بسپری. این‌طور نیست که هنگام آن بروی و به کار روزمره بپردازی و مثلاً ناهارت را بخوری. اصلاً نمی‌توانی چنین کاری بکنی. آیین و هنر هرگز تکراری نیستند و برای هر کسی یک تجربه مطلق لحظه‌ای‌اند. این تجربه مطلقِ لحظه‌ای اگر اتفاق نیفتد، یعنی آیینی در کار نبوده است. عبارت مصطلح «هنر آیینی» از آنجایی که از آیین صفتی برای هنر می‌سازد، ناظر بر اثری است که حدی از یک آیین مشخص را در خود داشته باشد. بنا به این اصطلاح، هر اثر هنری که مضمونی آیینی را دستمایه خود قرار دهد، ذیل هنر آیینی قرار می‌گیرد. در این تلقی از نسبت هنر و آیین، ساختار اثر چندان در آیینی بودن یا نبودن آن ملاک عمل نیست. کافی است اثر از یک آیین بگوید تا صاحبان این تلقی آن را آیینی بدانند؛ فارغ از اینکه آن مضمون آیینی چگونه ارائه شده باشد و به عبارتی، فرم هنری تا چه اندازه با محتوا تناسب داشته باشد. شاید بارزترین نمونه از عدم این تناسب را بتوان استفاده از ملودی‌های پاپ برای مضامین اصیل و سنت‌مدار مذهبی در بعضی از نوحه‌های این سال‌ها دانست یا فرم‌های گزارش‌گونه و گفتارمحور فیلم‌های مستندی که به آیین‌های مذهبی می‌پردازند؛ اما براستی آیا خود هنر و مختصاتی که یک اثر برای هنر بودن باید واجد آن باشد، در این تلقی مغفول نمانده است؟ مگر نه اینکه شعار مینی‌مالیست‌های معاصر که «نگو، نشان بده» در تمام تاریخ هنر ویژگی آثار بزرگی بوده است که نگفته‌اند و نشان داده‌اند؟ و مگر نه اینکه این نشان دادن در ارتباط هنر با آیین به معنای اجرای هنری و بی‌مرز شدن اثر با آیین است، نه بازتابِ صرف آیین‌ها؟ با این وصف به نظر می‌رسد که تنها با تعریفِ دوباره هنر و آیین است که می‌توان نسبت این دو پدیده را بررسی و تحلیل کرد. تحلیلی که در گفت‌وگو با محمدرضا اصلانی در جست‌وجوی آن بودم. این هنرمند و هنرپژوه بر این باور است که اثر باید خود به آیین تبدیل شود، نه اینکه درباره آیین باشد. نظرگاهی که قائل به بی‌مرز شدن بیان هنری با موضوع مورد بیان است. اصلانی نویسنده، شاعر، فیلمساز، فیلمنامه نویس، مدرس و پژوهشگر هنر است و از او آثار پرشماری در قالب کتاب، فیلم، فیلمنامه، مقاله و... منتشر شده است. از اولین مستندها و کتاب‌های او بیش از پنجاه سال می‌گذرد و او در تمام نیم‌سده، همزمان با حوزه نظری و عملی فرهنگ و هنر محشور بوده است. با اصلانی پیرامون نسبت هنر و آیین گفت‌وگو کردم.

********

بحث پیرامون نسبت هنر و آیین، می‌تواند مبادی متعددی داشته باشد؛ با این حال از چیستی این دو پدیده آغاز می‌کنیم. اینکه هنر از نظر ما چه مختصاتی دارد و به چه چیزی آیین می‌گوییم؟ این دو کجاها با یکدیگر همپوشان می‌شوند و نسبت هر کدام از آنها با مفهوم الوهیت چیست؟

پاسخ به این پرسش‌ها ما را وارد بحثی علمی می‌کند و نه فقط پرداختن به نظریه‌ای خصوصی. یعنی نمی‌توان بدون استدلال علمی گفت که هنر اساساً پدیده‌ای الهی است یا علمی. اول باید ببینیم که آیین را چگونه تعریف می‌کنیم؟ چه چیزی آیین است و چه چیزی آیین نیست؟ ما دچار این بی‌تعریفی‌ها هستیم که معمولاً باعث گنگ شدن مکالمه می‌شود. اگر ما آیین را نوعی تحول درونی و رفتاری بدانیم که ما را از یک مرحله وجودی به مرحله وجودی دیگری می‌برد و بی‌آنکه رمزی را برای ما باز کند، ما را از یک رمز به رمزی دیگر می‌برد، آن‌وقت بحث کمی روشن‌تر می‌شود.

 

بنابراین باید بگوییم که آیین فی‌نفسه رازآمیز است و با رمز ارتباطی تنگاتنگ دارد.

همین‌طور است. به صفت mystic اگر دقت کنیم، می‌بینیم که به معنای رازآلود است. به همین جهت شما به‌عنوان هنرمند نمی‌توانید گزارش‌گر و ناظر آیین باشید. باید در آیین شرکت کنید که به مثابه تشرف به آیین است. یک نفر مثال خوبی در این زمینه داشت. می‌گفت در عصر ناصری وقتی زنی در کوچه‌‌ای با مردی روبه‌رو می‌شد که حتی ممکن بود آشنایش باشد، بی‌آنکه سلام کند، سرش را پایین می‌انداخت و رد می‌شد. همین زن وقتی در تعزیه‌های آن عصر شرکت می‌کرد، به دستبوس ایفاگر نقش امام حسین می‌رفت. چه چیزی بین این دو ساحت تفاوت ایجاد می‌کند؟ آیین. آیین در واقع کیهان را در خود حاضر می‌کند و حضور کیهان در آیین در حکم امر قدسی است. شما نمی‌توانید به این امر قدسی ناظر شوید؛ چون در آن صورت آیین را مخدوش و گناه کرده‌اید. در مراسم زار که در جنوب برگزار می‌شود، در اصل کسی حق ندارد که بیاید و زار را نظارت کند. مگر اینکه کفش‌هایش را دربیاورد و به قول معروف خلع نعلین کند و پاک هم باشد تا بتواند برود در زار شرکت کند. یعنی نمی‌تواند صرفاً تماشاچی باشد. بگذریم از زارهای نمایشی که الان می‌بینیم و اصلاً از آیین خارج‌اند. زار در خودش نوعی نمایش فرافکنانه دارد.

 

بنا به آنچه گفتید، آیین را باید نوعی حضور در موقعیت‌های رمزگانی دانست، بی‌آنکه رمزگشایی در کار باشد. یک جور عبور کردن از میل گشایش رمز یا فراروی از آن.

یک‌جور فرافکنی رمز. تفاوتش با فرافکنی‌های دیگر این است که رمزگشایی نمی‌کند بلکه ما را به درون رمز فرو می‌برد.

 

می‌توانیم آیین را در قامت یک رفتار ببینیم یا اینکه خودِ زندگی است که در رازآلودگی هستی با تسلیم و پذیرش جریان دارد؟

من با مثال مراسم زار این بحث را ادامه می‌دهم. برای کسی که زار او را گرفته، چرا آیین زار برگزار می‌کنند؟ برای اینکه این مراسم می‌خواهد او را از جنی که در تنش فرو رفته در پناه قرار دهد. در رفتار روزمره، در راهی که می‌رویم، در کشتی که انجام می‌دهیم و در کسب‌وکاری که داریم هم همین اتفاق می‌افتد. اینکه شما هر کاری را با بسم‌ا... شروع می‌کنید، معنایش فقط این نیست که شما به جایی پناه می‌برید بلکه شما به کل کاری که انجام می‌‌دهید، قداست می‌بخشید و آن را به امری آیینی تبدیل می‌کنید. البته اینها تعریف آیین نیست، تشریح آن است.

 

چون معتقدید که اصلاً تعریف‌بردار نیست.

تقریباً همین‌طور است. چون آیین نه زندگی کهن است و نه زندگی جدید. شاید این را بتوان گفت که هر چیزی را که نمایشی کنید، یک جور آیین است. اصلاً تئاتر از آیین برخاسته است. به‌همین جهت است که تئاتریسین‌های مدرن بازگشت به آیین را وجه رویکرد خود قرار می‌دهند. با این حال آیین‌ لزوماً الوهی نیست؛ گرچه شاخص‌ترین آیین‌ها، آیین‌های الوهی‌اند؛ وگرنه ما مثلاً آیین‌های اجتماعی یا سیاسی هم داریم. اینکه آقای ترامپ تا این اندازه دافعه دارد، یکی از دلایلش این است که آیین سخنرانی را به جا نمی‌آورد و از پروتکل سیاسی خارج است.

 

نسبت آیین با هنر چه مختصاتی دارد. آیا هنر به سبب جریان داشتن امر خلاقه، نوعاً آیین است؟

همین مسأله در هنر هم وجود دارد. شما نمی‌توانید بگویید که اشعار بودلر الوهی است.

 

اما رفتارش با زبان در شعر در قامت یک آیین در می‌‌آید.

در واقع بودلر نظام زبانی را به یک آیین مدرن می‌رساند. شهرگرایی مدرن را در درون نوعی نفرت و لذت روانی توأمان طرح می‌کند. این آیین، آغاز جامعه مدرن است. نسبت هنر و آیین را اگر از این زاویه ببینیم که چون هر هنری در خودش نوعی ابرازگری و نمایش دارد، این ابرازگری و نمایش نوعی آیین است.

 

نمایش به معنای موسع کلمه دیگر؟ مثلاً نمایش کلامی در شعر یا ابرازگری آوایی در موسیقی، هر کدام رفتارهای آیینی از نوع خود هستند.

بله. گزاره شعری یک نمایش کلامی است. همان‌طور که گزاره موسیقایی یک نمایش صدا است از آواهای تنظیم‌یافته و زیبایی‌شناسانه. طوری که آواها را از پراکندگی درمی‌آورد و تبدیل می‌کند به اجتماع آیین‌مندی از آواها. بنابراین باید گفت که هنر، یک امر آیینی است و اصلاً از آیین برخاسته است. شعر اولیه برای آیین‌ها بوده. زبان‌شناسان امروز معتقدند که بشر اولیه ارتباط کلامی را با شعر آغاز کرده، نه با نثر. به این معنا که شعر آغاز زبان‌گشایی بشریت بوده؛ که البته ما اکنون شعر را گم کرده‌ایم.

 

پس بنا به گفته شما هر اثری که واجد آن ابرازگری خلاقه هنری باشد، به ناگزیر وجه آیینی هم دارد.

به ناگزیر دارد.

 

اما خلاقیت که شما به جدایی‌ناپذیر بودن آن از هنر اشاره کردید، به سبب جنبه الهامی‌اش بر اساس نظرات خود شما آیا یک امر الوهی نیست؟

چرا، دقیقاً هست. کسی نمی‌تواند نسبت الهام با الوهیت را انکار کند و در خلاقیت الهام هست. کسانی که عادات مألوف هنرمندان دیگر را در اثرشان تکرار می‌کنند، کارشان هنر نیست. اشاعه هنر است. کسانی که هنرهای زمانه را تکرار می‌کنند، هنر را اشاعه می د‌هند اما هنر نمی‌زایانند. اصلاً خلاقیت یعنی زایاندن چیز نو و چیزی که نو نباشد، هنر نیست چون خلاقیتی در آن وجود ندارد.

 

آیا از سیر منطقی حرف‌های شما نباید به این نتیجه رسید که چون هنر با امر خلاقه نسبت مستقیم دارد و خلاقیت هم به سبب جنبه الهامی و زایندگی‌اش از نظر شما امری الوهی است، پس هنر امری الوهی است؟

بله، اگر هنر، هنر باشد، الوهی هم هست. اگر شعر، به معنای خلاقه‌اش شعر باشد، الوهی است. موسیقی واقعی تکرار دستگاه‌ها نیست. جایی موسیقی آغاز می‌شود که دیگر دستگاهی در کار نیست و ما از دستگاه فراروی می‌کنیم و دستگاه جدید را می‌سازیم. ریشارد واگنر در قرن نوزدهم نه فقط دستگاه‌ها که خود موسیقی را هم دگرگون می‌کند. نوعی خرق عادت که مسأله مهم هنر است. به قول حافظ «در خلاف آمد عادت بطلب کام...». آیین با اینکه کل گذشته را در خود دارد، همواره در لحظه اجرا نو می‌شود.

 

یعنی از آن فراافکنی که گفتید یک پارودی می‌سازد؛ به این صورت که در عین به یاد آوردن گذشته، فراموش می‌کند.

بله، فراموش می‌کند و نو می‌شود. بنابراین تکرار، مرگ آیین است. در تکرار خلاقیتی نیست. آیین با تکرار حتی موضوع خود را هم از دست می‌دهد. یعنی موضوعش تنزل پیدا می‌کند به چیزی غیرمرتبط. خیلی از چیزهایی که تحت عنوان آیین اجرا می‌شود، به‌دلیل همین فقدان خلاقیت، دیگر با زندگی ارتباطی ندارند. یعنی ارزش‌هایش قابل انتقال به زندگی نیست. مثل دالی که مدلول ندارد. بنابراین نوشدن پیوسته، هم ویژگی آیین و هم ویژگی هنر است. اصلاً سنت به معنای سنت‌گذاری است، نه سنت‌نگاری. به همین دلیل شما در آیین باید سر بسپری. این‌طور نیست که هنگام آن بروی و به کار روزمره بپردازی و مثلاً ناهارت را بخوری. اصلاً نمی‌توانی چنین کاری بکنی. آیین و هنر هرگز تکراری نیستند و برای هر کسی یک تجربه مطلق لحظه‌ای‌اند. این تجربه مطلقِ لحظه‌ای اگر اتفاق نیفتد، یعنی آیینی در کار نبوده است. مثلاً شما می‌توانید این نو شدن آیین را در فیلم «اردت» کارل تئودور درایر ببینید. در این فیلم مجنونی را می‌بینید که می‌گوید مسیح است. او مجنون صادقی است و در عین اینکه شما می‌دانید مجنون است اما در تمام زندگی‌اش رفتاری آیینی دارد. طوری که خودش را تبدیل به آیین می‌کند. او به سرانجامی می‌رسد که به خواسته دختر بچه‌ای که مادرش مرده است، می‌رود بالای سر مادر. دختر بچه به او می‌گوید اگر تو مسیح هستی پس بیا و مادرم را زنده کن. دختر دست او را می‌گیرد و می‌برد بالای سر مادرش. اینجا بر خلاف فیلم‌های امریکایی، هیچ تروکاژی هم اتفاق نمی‌افتد. زنی که مرده بود، از خواب ابدی برمی‌گردد و بیدار می‌شود و شما زنده شدنش را باور می‌کنید.

یعنی با وانمود به دم مسیحایی، علائم آن آیین را در خود تولید می‌کند و به آن مجهز می‌شود.

خود فیلم «درایر»، اثری آیین‌مند است. باورپذیر شدن این تبدیل حاصل خلاقیت درایر است. این خلاقیت اگر نباشد، هنری اتفاق نیفتاده است و تکثیر به‌جای خلاقیت بوده است. البته تکثیر در جای خود ارزشمند است اما هنر نیست.

 

در واقع مخاطب درایر خود را در فضای آیینی فیلم می‌بیند و باورش می‌‌کند؛ هر چند اگر عقل معاش آن را باور نکند. مقدمه این باورمندی حل شدن خالق اثر درمتن آیین است. او نیامده فیلمی درباره آیین بسازد. بلکه آیین را خلق و اجرا می‌کند و خود فیلم به آیین تبدیل می‌شود. شاید شبیه کار ناصر تقوایی در مستند «اربعین».

دقیقاً. تقوایی هم هوشمندانه عمل می‌کند. نمی‌آید روی مستند اربعین گفتار بگذارد و بگوید که در مراسم اربعین بوشهری‌ها این اتفاق می‌افتد و این خواننده اسمش «بخشو» است و از این دست توضیحات غیرضروری. در مستند اربعین تقوایی، خود دوربین یکی از مشارکت‌کنندگان در آیین است. نشان دادن این هوشمندی که خود فیلمساز، خود تقوایی یکی از مشارکت‌کنندگان در آیین می‌شود، در زمانی که این مستند ساخته شد، کار بزرگی بود.

 

یعنی مرز بین روایتگری و موضوع مورد روایت از بین می‌رود و این دو یکی می‌شوند.

دقیقاً خنثی می‌کند. اگر گفتار روی فیلمش می‌گذاشت و مثلاً توضیح می‌داد که این خواننده فلانی است و در فلان دستگاهِ موسیقی ایرانی می‌خوانَد و بعد قسمتی از فیلمش را به مصاحبه‌ها اختصاص می‌داد، مثل خیلی‌ها که الان مستندهایشان را با مصاحبه‌ها پیش می‌برند، دیگر شاهد اثردرخشانی مثل مستند اربعین نمی‌بودیم. تقوایی به جای اینها سعی می‌کند آیین اربعین را با زندگی روزمره مردم آنجا پیوند بدهد و شما می‌بینید که در آن فیلم، آیین در خودش به پایان نمی‌رسد و همه هستی و پدیده‌های آن را در بر می‌گیرد. از دریای جنوب گرفته تا راه رفتن آدم‌ها و تاریکی و کوچه‌ها و معابر شهر و چیزهای دیگر. بنابراین آیین در فیلم اربعین بسط پیدا می‌کند و تبدیل به امر خلاقه‌ای می‌شود که می‌تواند زندگی را دگرگون کند. کوچه‌ای که در مستند اربعین می‌بینیم، یک کوچه عادی نیست بلکه کوچه آیین‌ها است. زنی که از آن کوچه عبور می‌کند، فقط یک زن رهگذر نیست. او زنی در پیوند با آن آیین است که یا دارد به سوی اجرای آیین می‌رود یا از آن برمی‌گردد. دوربین فقط بر این زن نظارت نکرده بلکه با او همراه و همقدم شده. همان‌طور که با موج دریا یکی شده؛ همان‌طور که در جمعیتِ سینه‌زنانی که یک موج موسیقایی ایجاد کرده‌اند فرو رفته و حل شده. موجی که با موج دریای بوشهر هماهنگ است. اصلاً ماهیت آیین همین است که اجرا‌کنندگان با کیهان یکی می‌شوند و به عبارتی به آن صادر می‌شوند.

 

دقیقاً؛ و در متن اثر هنری، مؤلف گزارشگری را که حد واسط میان مخاطب اثر و آیین است، وامی‌گذارد و این امکان را فراهم می‌کند که هم مؤلف و هم مخاطب در متن اثر که خود تبدیل به آیین شده، مستحیل شوند.

بله؛ و اگر ما بتوانیم این پیوند با آیین را در زندگی روزمره خود هم داشته باشیم، آدم‌هایی مذهبی هم هستیم؛ اما اگر آیینی در زندگی ما نباشد و شلختگی در آن باشد، هر چقدر هم تظاهر به مذهب کنیم، مذهبی نیستیم. مذهب یک جور تراشیدگی است. خلوص است. باید تراش پیدا کنی و از شوائب کدورت پاک شوی. شلختگی آیین نیست. لباس شلخته پوشیدن و تظاهر به شلختگی کردن، در واقع هم ضدآیین است و هم ضد مذهب. چون تمرکزی برای پاک شدن و پاک ماندن نداری. دین یعنی تمرکز. تمرکز بر خود. وقتی تمرکز بر خود داشته باشی، تمرکز بر خداوند هم داری. من عرف نفسه فقد عرف ربه. خیلی دور نرویم. تمرکز بر خود یک اتفاق درونی است. باید خودت را تراش بدهی و تا این اتفاق نیفتد، هر چقدر هم فروید بخوانی، نتیجه نمی‌دهد. باید مثل آونگ‌های بلور تراش‌ پیدا کنی. آونگ‌های بلور وقتی تراش پیدا می‌کنند و به هم می‌خورند، صدایشان هم تغییر می‌کند. دیگر صدای گنگ به هم خوردن شیشه‌های معمولی از آنها درنمی‌آید. صدای خاصی از آن در می‌آید که ناشی از همان تراش پیدا کردن است که انگار روی تک‌تک مولکول‌های بلور کریستال یا الماس اثر گذاشته و این اثر حتی در طنین صدای برخاسته از آن که یک جور موسیقی به وجود آورده است، پیدا است. من عاشق صدای به هم خوردن تراشه‌های بلورم و همیشه این صدا را در فیلم‌هایم گذاشته‌ام. این صدا، صدای الوهیت است.

 

آثار مستند شما هم نسب روشنی از آیین‌ها و مثلاً تعزیه دارند.

بله. در «آتش سبز» وقتی می‌خواهند لطفعلی خان را اسیر ‌کنند، شما دقیقاً تعزیه می‌بینید. صحنه درست مثل صحنه تعزیه و فضا دقیقاً تداعی‌کننده فضای شهادت است. این فرم، معنای شهادت می‌دهد و هیچ لزومی ندارد که بعد از آن گفتار بیاید و توضیح بدهد که لطفعلی‌خان را دستگیر می‌کنند و به قتل می‌رسانند و باقی قضایا. شهادت در همان صحنه اتفاق افتاده است.

 

وقتی از پیوند آیین‌ها و هنرهای تجسمی در دوران معاصر سخن به میان می‌آید، معمولاً ذهن فوراً می‌رود سراغ مکتب سقاخانه. شما به‌عنوان فارغ‌التحصیل نقاشی آیا فراز دیگری از این پیوند را در هنرهای تجسمی ما بویژه در نقاشی معاصر نمی‌بینید؟

سال‌های اول انقلاب سعی کردند این پیوند را با آیین‌های مذهبی به وجود بیاورند؛ اما اشکال بزرگ این بود به جای استفاده از فرمت و ساختار مذهبی، فقط موضوعات مذهبی را برگزیدند. این دو با هم فرق می‌کنند. نقاشی‌های ظاهراً مذهبی دهه 60 فرمت‌های رئالیسم سوسیالیستی را آوردند و خواستند موضوعات مذهبی را با آن فرمت‌ها بیان کنند. طوری که اگر به جای آن شهید یا آن برادر رزمنده یک شئی بگذاری، فرقی نمی‌کند.

 

یعنی فرم و محتوا از هم قابل تفکیک بودند و این، یعنی سعی در سوار کردن محتوا در ساختاری از پیش موجود، ضعف کار هنری است و معمولاً شکست می‌خورد. در هنر، فرم و محتوا یکی می‌شوند.

بله. کار هنری این نیست که ما مضمون را برداریم و در یک ساختار مشخص قالب کنیم؛ مضمون باید از خودش ساختار بتراود. ساختار باید از درون مضمون دربیاید. در واقع این فرم است که می‌گوید چه معنایی در کار است، نه مضمون. فرم مضمون‌زا و معنازا است. ممکن است شما یک مضمون از پیش مشخص داشته باشید اما فرم این توان را دارد که یک معنای جدید، حتی ضد معنای مد نظر شما به وجود بیاورد. فرم‌هایی که در آن سال‌ها در نقاشی کار شده، اگرچه حامل مضامین الوهی است اما نمی‌تواند اندیشه الوهی را مطرح کند. چون خود فرم از اندیشه‌ای ماتریالیستی آمده، نه از اندیشه‌ای الوهی.در نتیجه هیچ کدام از آن نقاشی‌ها آیین‌مند نمی‌شوند.

 

یعنی می‌خواهید بگویید حدی از خلاقیت در این آثار نیست و امر خلاقه اتفاق نمی‌افتد؟

نه، نیست. چون آن فرمت‌ها قبلاً در رئالیسم سوسیالیستی شوروی سابق تجربه شده بوده. فقط مضمون فرق کرده، وگرنه تکرار آن آثار بوده است. این‌طوری نمی‌توان با هنر مواجه شد. شما نگارگری‌های ما را در قرن‌های هشتم و نهم ببینید. روایت‌شان روایت آیینی است، نه روایت موضوعی. مثلاً نقاشی «یوسف و زلیخا»ی کمال‌الدین بهزاد را ببینید. در آن یک آیین عشق و فرار جاری است، نه یک موضوع عشق و فرار. حتی خود فضا آیینی را برگزار می‌کند که شما به یوسف و زلیخا برسید. این آیین، آیین سلوک است. شما باید از تمامی خطوط رد شوید و به آنها برسید. در واقع بیننده هم در این سلوک مشارکت می‌کند. این، یعنی یک کار آیین‌مند. خلاقیت آیینی اینجا خودش را نشان می‌دهد. در فرم. در نحوه قلمگیری، در خطوطی که می‌بینید. تو باید با اینها سلوک کنی تا برسی به آن آیین؛ وگرنه نمی‌توانی برسی.

 

شما همیشه در بیان نسبت عکاسی و نقاشی گفته‌اید که با ظهور عکاسی، نقاشی از فیگوراتیو بودن رهایی پیدا کرد و ثبت و ضبط جهان را واگذاشت و به اصل خودش نزدیک شد. اگر کار عکاسی را صرفاً ثبت جهان بدانیم و نه خلق جهانی تازه، چطور می‌توان از آن انتظار کار خلاقه از جمله در پیوند با آیین‌ها داشت؟ مثلاً عکس‌هایی که مراسم مذهبی را در موقعیت سوژگانی می‌بینند، چگونه و در چه حالتی می‌توانند، خلاق باشند و فقط گزارش‌گر و دست به کار ثبت وقایع نباشند؟

عکاسی به هر حال حاصل دوران مدرن است. گرچه سینما هم حاصل دوران مدرن است اما سینما چیزی در خودش دارد که عکاسی ندارد. عکاسی حاصل کارکرد صنعتی دوران مدرن است و این وجه صنعتی خود را همواره درخودش حفظ می‌کند. به همین جهت است که رولان بارت می‌گوید، عکاسی امر ماضی است و امر مضارع نیست؛ و امر ماضی یعنی مرگ.

 

اتفاقاً می‌خواستم برسم به همین‌جا که اگر به تعبیر بارت استناد کنیم، آیا هنر بودن عکاسی را به چالش نکشیده‌ایم؟

البته عکاسی در عین حال هنر هم هست. بستگی دارد که در چه زمانی و چگونه اتفاق بیفتد. اولین کسی که عکسی از یک پشت بام گرفته، می‌تواند کار خلاقه کرده باشد به شرطی که فقط تصویر جهان مقابل دوربین را ضبط نکرده باشد و جهانی دیگر آفریده باشد. یک عکاس، یک فلفل سبز را چنان عکاسی می‌کند که به کل کره زمین تبدیل می‌شود. در اینجا دیگر عکاسی به معنای ضبط جهان معاصر نیست بلکه به مثابه اندیشه در برابر شیء است. هنر، انکشاف جهان است. ما در عکس به مثابه هنر، فقط یک پیرمرد، یک پیرزن و یک منظره نمی‌بینیم بلکه دیدی جدید از یک منظره می‌بینیم. همان کاری که نقاشی‌های پل سزان انجام می‌دهند. سزان به ظاهر منظره می‌کشد اما آن منظره را به یک بعد متافیزیک تبدیل می‌کند. بعدی که درون منظره را می‌بیند و دیگر بیرون آن را نمی‌بیند و حتی بیرون منظره، حذف و به هندسه‌ای درونی تبدیل می‌شود. آن منظره، خودش فی‌نفسه به آیین تبدیل می‌شود. سزان با خودداری کامل، آیین را برگزار می‌کند و صداقتش در این است که هرگز نمی‌خواهد خود را الهی جلوه دهد. او آیین را اجرا می‌کند و مابقی را به مخاطبش وا می‌گذارد. در حالی که خیلی از عکس‌هایی که به‌نام عکس آیینی در ایران می‌بینیم، بیشتر گزارش هستند و گزارش تصویری، آیین نیست. بعضی از آنها گزارش‌های بدی هم نیستند و به‌عنوان سند لازمند و ما نمی‌توانیم منکر ارزش سندی آنها باشیم. دست‌شان هم درد نکند و برای ثبت در تاریخ ما به این گزارش‌ها نیاز داریم و این مهم است اما اینکه این عکس‌ها آیا نسبتی با آیین دارند یا نه، باید بگوییم که گزارش آیین‌اند و خودشان آیین نیستند. البته بسیاری از این عکس‌ها به لحاظ زیبایی شگفت‌انگیز بودند اما اینها زیبایی هیچ کدام از جنس آیین نیست. البته من همه عکس‌ها را که ندیده‌ام و در مورد آثاری که دیده‌ام حرف می‌زنم. برای حرف زدن در مورد همه آثار، کار تحقیقاتی لازم است و من چون همه عکس‌ها را ندیده‌ام، برای حرف زدن در مورد مجموعه آثار عکاسی موسوم به آیینی، صلاحیت ندارم.

 

در آثار ادبی ما اعم از شعری چطور؟ اگر از ذهنیت عمومی که گروه خاصی از آثار را آیینی می‌پندارد، بگذریم، در گستره وسیع ادبیات خلاقه معاصر، کجاها شاهد پیوند آیین و اثر ادبی بوده‌ایم؟

شعر بعد از نیما به نظر من از آیین فاصله می‌گیرد و بیشتر از نمادهای سیاسی استفاده می‌کند که نمادهای معدودی هم هستند مثل شب، زمستان، پاییز، خزان و از این دست؛ اما در شعر بعد از آن، یعنی نسل جوان‌تر به‌دلیل دوره‌ای که در آن قرار گرفته، تعدادی از شاعران هستند که آیین مسأله آنها است. مثل شعرهای هوشنگ آزادی‌ور در تنها کتابش.

 

پنج آواز برای ذوالجناح.

بله؛ او در آن کتاب تمرکز ویژه‌ای دارد بر چهره‌های آیینی و شعر خود را از این طریق آیین‌مند می‌کند. یعنی نمی‌آید از آیین حرف بزند، بلکه آیین را در شعرش اجرا می‌کند. یا مثلاً حسین رسایل هم در این زمینه شاعر شاخصی است. او فهم نمادینی از آیین‌های تعزیه‌مانند دارد. همین‌طور بهرام اردبیلی که از رمانس‌های عاشقانه کهن مثل لیلی و مجنون یا آیین‌های سفر استفاده می‌کند. مثلاً از این بیت امیر معزی که «ای ساربان منزل مکن جز در دیار یار من/ تا یک زمان زاری‌ کنم بر رَبع ‌وَ اطلال و دمن». اردبیلی این اطلال و دمن را به قدری زیبا در شعر خود می‌آورد که ما با همان آیین‌مندی روبه‌رو می‌شویم. طوری که شعر تبدیل به آیین می‌شود. این سه نفر یعنی آزادی‌ور، رسایل و اردبیلی، گذشته فرهنگ ما را در شعر مدرن احیا و تبدیل به امر مدرن می‌کنند. این یعنی آیین. ما در این شعرها با کاری شبیه نقاشی‌هایی که در مکتب سقاخانه انجام شد، روبه‌رو می‌شویم. چه بسا این شعرها در نوع پیوندشان با آیین، موفق‌تر از آن نقاشی‌ها هم بوده باشند. در نقاشی‌ها نوعی صورتگری می‌بینیم اما در این شعرها، زبان در درون مسأله فرو می‌رود و آنجا خود را بروز می‌دهد.

 

این البته ویژگی کلام است و بحث معروف لوگوسنتریسم یا اصالت کلام ژاک دریدا که از آن منظر شعر امکانات بالقوه‌ای برای درونی شدن و درونی کردن هر مسأله‌ در زبان دارد که دیگر اشکال هنری به خاطر اینکه ماده خام اصلی‌شان کلام نیست، ندارند.

 بله، این ویژگی کلام است. زبان چون در آثار این شاعران نو می‌شود، آیین را هم نو می‌کند. در ادبیات داستانی هم شاید بتوان کسی مثل ابوتراب خسروی را نویسنده‌ای دانست که دارد خود را به این مسأله یعنی تبدیل کردن داستان به آیین نزدیک می‌کند.

 

یعنی بازیابی آیین‌ها و احضارشان به زمان حاضر در قالب متن قصوی.

بله، احضارشان به زمان حاضر. این ویژگی را من علاوه بر بعضی از جنبه‌های آثار خسروی در دو اثر دیگر هم می‌بینم. یکی «بوف کور» هدایت است و دیگری «صداع» نوشته سودابه فضایلی. رمزآمیز بودن آیینی، ویژگی کار هر سه نویسنده است. آنها از این رمزآلود بودن در کارشان به فضایی آیینی می‌رسند و از این جهت قابل توجهند.

منبع: روزنامه ایران